‏‏‏ ‏‏‏بستن دفتر يک جنگ صليبی ۸۰ ساله

داريوش همايون

برگرفته از سخنرانی در کنفرانس امريکائی حزب مشروطه ايران، لوس آنجلس، ۷ــ۸ ژوئن ۲۰۰۳                    

Video

‏‏‏ در فضای سياست ايران بوهای تازه ای موج می زند، از هر سو سخن از جبهه و ائتلاف و همکاری است. ‏بار ديگر پس از يک رکود چندين ساله بازار سازمان سازی گرم شده است. پيداست که نسيم تغييرات بر همه ‏وزيده است و همه را به جنبش انداخته‎ ‎است. در اين روحيه تازه،  فرصت طلبی سهم خود را دارد و بيشترين ‏سهم را دارد.  ولی می بايد کوشيد که نيروی برانگيزنده اصلی نباشد. در درون، صداهای دلاوری صلای ائتلاف ‏همه گير نيروهای آزاديخواه را سر داده اند و در بيرون تابش آفتاب امريکا سردترين دلها را نيز گرم کرده است. ‏دورنمای سرنگونی رژيم نمودار شده است و شمار روز افزونی در انديشه آنند که جائی در زير آفتاب برای خود ‏دست و پا کنند. ‏

‏ گروههائی اين مقصود اصلی را پوشيده تر بيان می کنند. بسياری هم که بيست و چند سال "مبارزه" کرده ‏اند ــ به اين معنی که به موقعيت شخصی، چه در تبعيد و چه در آينده ايران، انديشيده اند و کوشيده اند جلو ‏ديگران را بگيرند ــ باکی از آن ندارند که همه تاکيد خود را بر مسابقه ای که نمی بايد در آن عقب افتاد بگذارند. ‏سخنانی که از کمک امريکا به مخالفان در ميان است مسابقه را تند تر کرده است و اينجاست که می بايد از ‏بهترين عناصر مخالف رژيم خواست که اجازه ندهند پيکار با جمهوری اسلامی، تجربه نخستين سالهای پس از ‏انقلاب را تکرار کند. زمينه دارد آماده می شود و بی ترديد هر که بهتر و بيشتر بکوشد در وضع بهتری خواهد ‏بود ولی می توان از اين فرصت بهره های گوناگون گرفت.‏

‏ سطح سياسی و فرهنگی جامعه ما هنوز چندان نيست که فرصت و آزادی برایمان بی خطر باشد. ما البته در ‏وضع عراق و افعانستان نيستِم و بهتراز مردمان جمهوريهای قفقاز و آسيای مرکزی ــ که لابد بنا بر تعريف، با ‏اختيار نظام جمهوری به دمکراسی به آزادی رسيدند ــ از فرصت و آزادی که در پيش است بهره خواهيم گرفت. ‏با اينهمه تجربه اروپای خاوری را نيز دربرابر داريم. در آن جامعه های استبداد زده، ناسزاوار تريِن کسان ‏زودتر دست به کار شدند و صحنه را چنان آشفته و فضا را چنان آلوده کردند که پاک کردن سياست سالها به ‏درازا کشيد و در بيشتر آنها هنوز به آنچه بايد نرسيده است. جامعه ايرانی هر چه هم به آن بنازيم به درجه ای ‏از نيهيليسم افتاده است که می بايد برای همه گونه احتمالات آماده بود. دربرابر افراد بيشماری که به اميد ‏غنيمت يا در آرزوی جبران مافات بهر بها به ميدان می آيند بايد صف نيرومندی هم آراسته باشد که همه به پول ‏و مقام و انتقام نينديشد و نگاه بلند تری به اوضاع و احوال ايران و موقعيتی که نه تنها برای گروههای دست ‏درکار بلکه ملت ما دارد پيش می آيد بيندازد. (نيهيليسم به معنی ناپديد شدن هر ملاحظه اخلاقی در انديشه و ‏رفتار است و در شعار "هدف وسيله را تبرئه می کند" و ضرب المثل آتش زدن قيصريه برای يک دستمال بهتر ‏از همه بيان می شود.) ‏

‏ ما نياز داريم که دست کم رگه ای از آرمانگرائی را وارد سياست خود کنيم. در کشوری که بِيست و پنج سال ‏حکومت مافيای اسلامی، آن را از هم گسيخته است و پيش از آن هم نمونه سلامت و صلاح نمی بود، سياستی که ‏سود شخصی، تنها ملاحظه و نيروی برانگيزاننده اش باشد شيرازه اجتماعی را از هم بيشتر خواهد گسست. ما ‏با پند دادن و موعظه کردن به بهبود فضای ناسالم سياست ايران نخواهيم رسيد. می بايد نيروئی را در خدمت ‏مبارزه گذاشت که از مهار کردن گرايشهای ناسالم دراين ميدانی که به تندی دارد  پر می شود  برآيد.  امروز تا  ‏چشم کار می کند در اين ميدان به عناصر و گرايشهائی می توان برخورد که می توانند پاره ای از ناپسند ترين ‏جنبه های گذشته ما را به آينده نيز بکشند. خطر به همان بزرگی است که فرصت، و بايد به پای آن رسيد. ‏گورزادان سياسی که اين بيست و چند ساله را به کشاکشهای گذشته خود گذرانده اند هنوز می توانند به نسل تازه ‏ای که می خواهد خود را بالا ببرد بپيوندند. حق بجانبی آنان بيرون از محافل خودشان معنائی ندارد. می توانند ‏آن را تا پايان با خود ببرند ولی بهتر است اجازه ندهند که بيش از اين کمرشان را خم کند. سياست ايران بيش از ‏کوله بار و مرده ريگ به نگاههای تيز و گامهای چالاک نياز دارد. ‏

‏ اين سودازدگی گذشته، هر خلعتی بر آن ‏بپوشانند، از بيش از آنچه در دو سه دهه ‏پايانی دوران پهلوی کرد بر نخواهد آمد. در ‏آن دهه ها بيشتر استعدادهايی که می توانست ‏به گسترش جامعه مدنی و توسعه سياسی ‏ايران خدمت کند در ترکيبی از انتقامجويی و ‏تلخکامی، کناره گيری و خرابکاری هدر ‏رفت و به خدمت نيهيليسم در بدترين صورت ‏آن درآمد. در آن زمانها با همه سرکوبگری ‏و فساد، امکان مبارزه سازنده، حتا اصلاح ‏از درون، می بود. در شرايط بسيار بدتر ‏جمهوری اسلامی نيز امکان مبارزه بوده ‏است و هست، چنانکه می بينيم. همچنان ‏بسر بردن در فضای آن سالها انرژی ملی ما ‏را برای نوسازندگی سياست ايران ضعيف، ‏و دست گرايشهايی را نيرومند می کند که ‏هيچ سودی در اين نوسازندگی ندارند، ‏درست همان گونه که در آن دهه ها می بود. ‏بسا زنان و مردان، بسياری با بهترين نيت ‏ها، پنج دهه به اين دلخوش بوده اند که حق ‏دارند، و هر اشتباه و کژروی را بر خود روا ‏دانسته اند و امروز خود و ملت خود را از ‏هر حقی بی بهره می بينند. اکنون از اين ‏حق بجانبان هميشگی که همواره در جبهه ‏يزدان با اهريمنان جنگيده اند و هر که ‏روياروي شان بوده خودبخود در صف ‏محکومان جا می گرفته است می توان انتظار ‏داشت که پس از پنجاه سال اولويت ها را ‏درست تر بشناسند ــ يا شايد هنوز چشمداشت ‏نا ممکنی است؟

‎***‎

‏ می توان از تکرار چند واقعيت که اميد ‏است از سوی بيشتری از آزاديخواهان ‏پذيرفته باشد آغاز کرد: ‏
ــ جمهوری اسلامی به پايان راه رسيده است ‏و سرنگونی آن به هر صورت موضوع ‏زمان است. نمی توان پنداشت که چنين ‏رژيمی در چنان اوضاعی همچنان بپايد. ‏مردم جسارت بيشتری می يابند؛ رهبری ‏محلی پديدار می شود و افراد فراوانی رژيم ‏را آشکارا چالش می کنند؛ خطر از بيرون ‏رو به افزايش است و حکومت، و نه غلط ‏مشهور حاکميت‎ (sovereignty) ‎جز‎ ‎بگير ‏و ببند پاسخی برای هيچ مشکل خود ندارد. ‏اما بگير و ببند چيزی است که رهبری محلی ‏پديدار شونده از آن استقبال می کند. در ‏زندان جمهوری اسلامی بودن، امروز از ‏بزرگترين سرمايه های سياسی است که خود ‏نشانه ای بر آفتاب لب بام بودن رژيم است.‏

ــ از درون ايران هيچ نشانه ای در دست ‏نداريم که مردم مشکل هشتاد سال يا پنجاه ‏سال يا سی سال پيش را داشته باشند، و آن ‏رهبری محلی که زندان رژيم را پذيره می ‏شود هرگز پروای مسايل چپ و راست ‏تاريخی، بلکه باستانی و نئاندرتال، ايران را ‏نمی کند. دلمشغولی مردم، مسايلی است که ‏دهها ميليون زندگي های سوخته در آتش ‏اسلام سياسی و حکومتی با آن روبروست. ‏

ــ آينده ايران هيچ مسلم نيست که با ‏انتظارات هر گروهی سازگار درآيد. ‏کشوری از هم گسيخته است، که اگر کمترين ‏شباهتی به اجتماع کوچکتر بيرون داشته ‏باشد جای نگرانی های بسيار در آن است. ‏جامعه ای است که نيروهايی ناشناخته ‏همواره آماده خواهند بود تا هر جا بروند و ‏هر تعادلی را برهم زنند. برقراری ‏دمکراسی تنها يکی از سناريِوهاست

ــ نيروهای آزاديخواه در پراکندگی کنونی ‏خود نه برای رهايی ايران کفايت می کنند و ‏نه دفاع از ارزشها و نهادهای دمکراتيک. ‏آنها اگر باهم نايستند تک تک فرو خواهند ‏افتاد؛ اگر با هم کار نکنند يکايک قربانی يا ‏تسليم ديکتاتوری خواهند شد.‏

ــ زمان جمهوری اسلامی بسر آمده است و ‏با اين ابرهای آتشزايی که در افق گرد می ‏آيد امکان دارد فرصت چندانی برای آن و ‏برای نيروهای مخالف پراکنده نمانده باشد. ‏

‏ از اينهمه يک نتيجه منطقی می توان ‏گرفت: اگر افراد و گروههايی در پی رهايی ‏ايران و جلوگيری از تکرار اشتباهات و ‏کژرويهای گذشته اند می بايد پيش از همه ‏نيرويی شوند که در گردباد دگرگونی هايی ‏که درپيش است ناچيز نشود و چنان قدرت ‏سياسی و بويژه اخلاقی را بسيج کند که از ‏افتادن جامعه به پرتگاههای هرج و مرج و ‏تباهی، و استبداد و سرکوبگری جلوگيرد. ‏مانند هر کشور ديگری، ما، هم به احزاب و ‏گروهبندی های نيرومند و هم به همرايی آن ‏احزاب و گروهبندی ها بر سر اصول و ‏قواعد بازی نياز داريم. اهميت اين هر دو به ‏اندازه ای است که کنفرانس کنونی حزب اگر ‏بيش از همه به آن پردازد بيجا نخواهد بود. ‏تلاشهايی که در چند ماهه گذشته برای ‏همکاری و همبستگی شده است اهميت نگاه ‏تازه و روشنی را بر موضوع آشکارتر می ‏سازد. حزب مشروطه ايران با تعهدی که به ‏نوسازندگی سياست و جامعه ايران بطور ‏کلی دارد از آغاز اين هدف دوگانه را دنبال ‏کرده است. در ميان احزاب جهان تنها ما ‏هستيم که اساسنامه خود را با جمله ای آغاز ‏کرده ايم که به خوبی ضرورت همرايی ‏احزاب و گروهها را تاکيد می کند. فراموش ‏نبايد کرد که اين جمله در آغاز اساسنامه آمده ‏است که ربطی به اصول عقايد و برنامه ‏سياسی ندارد و يک سلسله مقرراتی است که ‏مناسبات درونسازمانی را تعيين می کند؛ ‏وگرنه منشور حزب که پر از اشاره به يک ‏نظام سياسی کثرت گرا (پلوراليستی) است :‏

‏ "ماده ۱ ــ حزب مشروطه ايران که در ‏اين اساسنامه حزب ناميده می شود از ‏هواداران پادشاهی مشروطه به منظور ‏سازماندهی پيکار رهايی و بازسازی ايران ‏بر پايه يگانگی ملی و تماميت ارضی و ‏استقلال ايران و برقراری مردمسالاری و ‏احترام به حقوق بشر تشکيل می شود و در ‏مبارزه مشترک آماده همکاری با همه ‏نيروهای ملی و آزاديخواه است که به اصول ‏ياد شده تعهد داشته باشند.‏

‏ کم و کاستی سياسی ما از نداشتن سنت ‏نيرومند حزبی بر می خيزد. احزاب جدی ‏سرانجام راه بر ديکتاتوری می بندند زيرا نه ‏تنها فضای عمومی را با نيروهای جامعه ‏مدنی پر می کنند بلکه ناگزير به همرايی، به ‏توافق بر سر اصول و قواعد بازی کشيده می ‏شوند. آنها يا می بايد يکديگر را از ميان ‏ببرند، که به دليل نيرومندی شان نمی توانند، ‏و يا در برابر مخاطراتی که دمکراسی را در ‏هر جامعه ای تهديد می کند در عين مخالفت ‏با يکديگر همکاری کنند. از اينجاست که با ‏همه باورمندی خود به همبستگی و همکاری ‏با دگرانديشان می بايد سخت در استواری ‏سازمانی حزب و نگهداری خود بکوشيم. ‏يک حزب سياسی در چنين فضايی از هر ‏سو در سايش و فرسايش است. حتا همبستگی ‏نيز اگر درست فهميده و عمل نشود می تواند ‏يکی از عوامل سايش و فرسايش بشود.‏

‏ اين سخن را نمی بايد نشانه مخالفت با ‏تلاشها در راه همبستگی از سوی حزبی ‏شمرد که اساسنامه اش را با آن جمله آغاز ‏کرده است. تاکيد بر نقش احزاب و تمرکز ‏بر نيرومندی سازمانی حزب از جمله به دليل ‏نقشی است که در همبستگی دارد. نشست و ‏برخاست و همکاری با دگرانديشان با همه ‏سودمندی، نمی بايد جای کار منظم تشکيلاتی ‏را بگيرد. به نام همبستگی نمی بايد به ‏ترتيبات سست و موقتی خرسند بود. نشستن ‏و گفتن و برخاستن بس نيست. ‏

‏ فضای سياست ايران حتا بيش از آنکه ‏جنگلی باشد کويری است. جنگل نشانه از ‏ميانه برخاستن قواعد است؛ کوير نشانه ‏بيقراری مزمنی است که نمی گذارد قواعد پا ‏بگيرد. مردمان مانند شن به هر بادی از ‏اينجا به آنجا می روند؛ امروز در جايی کپه ‏می شوند فردا در جای ديگر؛ و چون انسان ‏از شن انعطاف پذيرتر است، گاه در يک ‏زمان در دو جا هستند. همبستگی می تواند ‏بهترين ريگ روان باشد. بهانه ای ‏آبرومندتر برای گريز از تعهد و انضباط نمی ‏توان آورد. هم بودن و هم نبودن، به همه جا ‏سر زدن و به هيچ جا دل نبستن؛ برای هر ‏فرصتی آماده بودن، و همه فرصتهای واقعی ‏را از دست دادن. ‏

‎***‎

‏ همبستگی را می بايد درست فهميد. ‏معنای اصلی همبستگی در شرايط ايران ‏پايان دادن به جنگ صليبی چپ و راست و ‏هوادار پادشاهی و جمهوری است. جامعه ‏ايرانی هشت دهه را در اين جنگ از دست ‏داده است. دو طرف جنگ به اندازه ای ‏روحيه بی گذشت مذهبی را وارد کشاکش ‏مرگ و زندگی خود کردند که سرانجام ‏مذهب بی گذشت، سراسر سياست و جامعه ‏ايرانی را به اين تباهی انداخت. اين جنگ ‏را می بايد ميان سازمانهای سياسی و ‏احزاب ، و ميان سرامدان سياسی و فرهنگی ‏پايان داد. نسلی که دنباله اين جنگ را از ‏انقلاب اسلامی به اين سو ادامه داده است اين ‏بدهی را به مردم ايران دارد که در واپسين ‏سالهای خود، دفتر جنگ صليبی هشتاد ساله ‏را ببندد. بازماندگان اين نسل با چيره شدن ‏بر گذشته خويش می توانند خدمت آخری به ‏مردم ايران بکنند. برای بسياری از آنان اين ‏بزرگترين دستاورد زندگی هايی خواهد بود ‏که تاکنون دستاوردی بزرگتر از انقلاب ‏‏"بهمن" شان و جمهوری اسلامی ناگزيرش ‏نداشته است. ‏

 دريافتن اين نکته اصلی است که تلاشها برای ‏همبستگی را از دسته بندی و ائتلاف های ‏تاکتيکی، يا سرگرمی و وقت گذرانی آميخته ‏با احساس اهميت و سهمی داشتن، جدا خواهد ‏کرد. موضوع اين نيست که کسانی که ‏عموما مشکل مهمی در ميان خود ندارند با ‏هم در هر ترتيباتی گردآيند و هر نام بزرگ ‏پرمدعايی بر خود بگذرند. کسان آزادند هر ‏چه می خواهند بکنند. اعضای سازمانهای ‏سياسی و احزاب نيز می توانند و بايد در هر ‏جا با دگرانديشان بر اصولی توافق، و ‏نشست و برخاست و همکاری کنند ــ به ‏شرط اينکه به عضويت در گروههای تازه و ‏سست کردن پيوندهای تشکيلاتی نينجامد. ‏اينها همه به پيشبرد همبستگی ياری خواهد ‏داد. ولی تا وقتی چپ و راست تاريخی ‏ايران با هم به همرايی، يعنی توافق بر قواعد ‏بازی دمکراتيک، نرسند و هشتاد سال گذشته ‏را پشت سر نگذارند همبستگی از بند و بست ‏يا ائتلاف تاکتيکی فراتر نخواهد رفت.‏

‏ پشت سر گذاشتن گذشته نه به معنی گريز ‏از آن است و نه فراموش کردن آن، و هيچ ‏مسئوليتی را پاک نمی کند. تنها می بايد ‏گذشته را از صورت مساله سياسی روز بدر ‏آورد. در يک فضای دمکراتيک می توان ‏انتظار هر اختلاف نظری را از جمله بر سر ‏گذشته داشت. اين خود دمکراسی و حقوق ‏بشر است که اختلاف بر نمی دارد. گذشته ‏هر چه هم آن را به اکنون بکشانند دير يا ‏زود به تاريخ خواهد پيوست؛ ما رقيبان خود ‏را در گرايشهای ديگر فرا می خوانيم که آن ‏را از حالت مانعی در راه توسعه و ‏نوسازندگی سياست بدرآورند. مسايل امروز ‏و آينده ايران به اندازه کافی بزرگ هست که ‏همه نيروی ما را به خود صرف کند. نبرد ‏سياسی در ايران پس از جمهوری اسلامی ‏ميان نيروهای ميانه رو و استبدادی، ميان ‏آنها که به بازسازی کشور می انديشند و آنها ‏که بر سر تقسيم غنايم می جنگند خواهد بود.  ‏در مقايسه با چنان  نبردی اختلاف بر سر ‏تاريخ، ارزش ساعتی صرف  وقت  را نيز ‏نخواهد  داشت.  چگونه می توان دمکراسی ‏را در ايران برقرار، و از آن مهمتر، ‏نگهداری کرد؟ ‏

‎***‎‏ ‏

‏ سير رويدادها چنان است که نيروهای ‏آزادی و ترقی در چپ و راست شايد به ‏زودی خود را ناگزير از گزينش خواهند ‏يافت. زمان دارد بر همه تنگ می گيرد. ‏اين گزينش در جاهايی آغاز شده است. ‏بخش مهمی از چپ آزاديخواه، بسياری از ‏همانها که در آغاز حکومت اسلامی نيز ‏گزيدار همکاری با رژيم انقلابی را پذيرفتند، ‏به نظر می رسد تصميم گرفته است خود را ‏بيشتر به جناح اصلاحگر حکومت اسلامی ‏ببندد و تا پايان تلخ نوميدی، از اصلاحات ‏قانونی در درون نظام دفاع کند. برای اين ‏بخش چپ، مبارزه ای که در درون و بيرون ‏ايران با هدف سرنگونی جمهوری اسلامی ‏درگرفته است همان اندازه غير دمکراتيک ‏می نمايد که هر گرايشی به پادشاهی ‏مشروطه و پارلمانی. بيشتر اعضای اين ‏گروه از چپگرايان با چشمی که به بخشی از ‏حکومت اسلامی و به اصطلاح " جمهوريت ‏نظام" دارند، و موضع گذشت ناپذيرشان در ‏برابر مشروطه خواهان، از دايره همکاری ‏با بقيه بيرون رفته اند. ديگران بی آنکه در ‏نکوهش آنان اختيار از دست بدهند می بايد ‏کوشش کنند که پايبندی شان را به دمکراسی، ‏زمينه ای برای همرايی در آينده نگهدارند ‏که خواهد آمد و هر نيرويی برای دفاع از ‏دمکراسی مغتنم خواهد بود.‏

‏ ديگران، آنها که به رهايی ايران از ‏نيهيليسم و ويرانی می انديشند چاره ای جز ‏کار کردن با يکديگر ندارند. سياست نيز ‏مانند طبيعت از وايو(خلاء) بيزار است. ‏مردم ايران و همه نيروهايی که سودی در ‏براندازی جمهوری اسلامی دارند منتظر ‏کسی نخواهند ماند. اگر ميدان تهی باشد ‏آزمندترين کسان آن را پر خواهند کرد و ‏آزمند ترين، لزوما شايسته ترين نيستند.  ما ‏هم اکنون گروههايی  را می بينيم که  برای ‏نشستن  بر خوان غنايم  به تندی سرهم بندی ‏می شوند. ائتلافهای  فرصت طلبانه با هر که ‏پيش آيد به منظور آنکه نامی در فهرست ‏منتظران رهبری بيايد اعلام می شود؛ فشار ‏تحولات، فرصت سخت گيری و گزينش را ‏محدود می سازد. در غياب سکه های خوب، ‏سکه های بد بازار را پر می کنند. اين ‏منظره را با پا پيش نهادن می توان پاک ‏دگرگون کرد. حتا در آشفته بازاری مانند ‏سياست ايران، سره از ناسره به تندی باز ‏شناخته می شود. ‏

‏ گرد هم آمدن شماری از احزاب و ‏سازمانهای با اعتبار و سرامدان سياسی و ‏فرهنگی می تواند مسابقه ترحم انگيز کسانی ‏را که برای نشستن روی صندلی های محدود ‏به يکديگر تنه می زنند به نمايش اميد بخش ‏همرايی ‏consensus‏ ملی بگرداند. ‏بازتاب چنان رويدادی چنان گسترده و ‏نيروبخش خواهد بود که به آسانی می توان ‏ابعاد ملی به آن داد. برای نخستين بار ‏نمايندگان برجسته گرايشهايی که در سراسر ‏يک دوران هشتاد ساله، از برآمدن سردار ‏سپه تا آغاز جنگ با تروريسم اسلامی، جز ‏فاصله های چند ساله، با يکديگر در کشاکش ‏بوده اند به آن جنگ داخلی پايان خواهند داد. ‏در آن جنگ همه بازنده بودند؛ در اين ‏همرايی تقريبا همه برنده خواهند شد. ميدان ‏بر همه گشاده است ولی هر کس حق گزينش ‏دارد. هر کس می تواند گروهبندی و ‏ترتيبات خود را داشته باشد ولی وظيفه ‏ماست که بهترين چهره يک جايگزين ‏alternative‏ را به مردم ايران عرضه کنيم ‏اين جايی است که ملاحظات شخصی را ‏می بايد به کمترينه رساند؛ جايی است که ‏می بايد ايستادگی کرد. ولی پيش از همه ‏اينها آمادگی برای زيستن در جهان نوينی که ‏ربطی به گذشته های ما ندارد و ايران ‏بازساخته ای که نمی بايد ربطی به بدترِين ‏دورانهای صد ساله گذشته ما داشته باشد ‏لازم است.‏

‏ کجايند روانهای آزاده ای که خود را از ‏همراهان پای در گل جدا کنند و اگر ‏نمی توانند آنها را به پای خود برسانند پيش ‏بيفتند؟ يک بخش مهمتر چپ، و همه راست ‏ميانه رو و غير نوستالژيک در بيرون، دست ‏خود را هم اکنون به موج نيرومندی که از ‏دوم خرداد گذشته است و سرنگونی ‏جمهوری اسلامی را می خواهد دراز کرده ‏است. آينده ايران پيش روی ما و در برابر ‏چشمان مان دارد ساخته می شود. تنها ‏کسانی می توانند در اين آينده سهمی داشته ‏باشند که گذشته، چشمان شان را از ديدار و ‏گامهای شان را از رفتار باز نداشته باشد. ‏‏‏ ‏‎■‎

‏۷ ژوئن ۲۰۰۳ ‏