‏ از چهارديواری به فضای عمومی

داريوش همايون


‏‏ ‏ از تظاهرات دانشجوئی تابستان گذشته جنب و جوش تازه ای در محافلی در بيرون به چشم می خورد . ‏اميدواری تازهای در آنها به آينده ايران ، و طبعا آينده خودشان ، راه يافته است . ميدانی دربرابر است و ‏كسانی می كوشند جائی در آن داشته باشند . در اين هيچ نكته زننده ای نيست ‏‎–‎‏ هرچند مردم ما هنوز به ‏آسانی از مرز ابتذال می گذرند و چيزی نيست كه به دست ما بيفتد و آن را به ابعاد بيزاری آور ياخنده ‏آورش نرسانيم . منتها ورود ابتذال در همه جنبه های زندگی ما تازگی ندارد و ، مانند بقيه معايب ما ، كشنده ‏نيست و پيشرفت افتان و خيزان ما را تنها می تواند كندتر سازد . ‏

‏  سياست به عنوان " علم" اداره اجتماع ، به ناچار با قدرت همزاد است . حتا سياست انديشی نيز با قدرت ‏ارتباط می يابد : زير تاثير روابط قدرت است ، و بر آن تاثير می گذارد . اكنون اگر كسانی به تازگی به ‏سياست روی آورده اند يا پس از فترتی چند ساله ازنو روی آورده اند زيرا اوضاع و احوال را مساعدتر می ‏بينند طبيعی است . آنها خود را برای اداره اجتماع شايسته می دانند و می خواهند سهمی در آينده ای كه به ‏نظر نزديكتر شده است داشته باشند . اينكه هركدام چه اندازه حق دارند ، در صحنه بزرگتر افكار عمومی ‏تعيين خواهد شد و درا ينجاست كه پيشرفت افتان و خيزان جامعه ايرانی را می توان ديد . بيست سال پيش ‏بيشتر ابتذال بود چندانكه ديگر به چشم نمی آمد . امروز ابتذال حس می شود و نيازی به نشان دادنش نيست . ‏

‏  سياست و بحث سياسی در ميان ايرانيان در هرجا ديگر آن نيست كه در برداشت عوامانه به دروغگوئی و ‏پشت هم اندازی تعبير می شد . دروغ و پشت هم اندازی هنوز در جاهائی هست و بسيار هست و همچنان ‏خواهد بود ؛ ولی ما مدتهاست از آنجا گذشته ايم . آنچه درگذشته گوهر ( ذات ) سياست بود اكنون بيماری آن ‏شمرده می شود . كردار صرفا نمايشی و بهم بافتن واژه ها و بكار بردن زبان برای پوشاندن بينوائی انديشه ‏يا دوروئی سياسی به اين زوديها دست از سر سياست و بحث سياسی بر نخواهد داشت . پيشرفت ما در اين ‏بوده است كه در آنجا كه به حساب می آيد ، و نه در حلقه تنگ پيرامون كسان ، اين شيوه ها خريداری ندارد ‏‏. سياست برای ما اندك اندك اهميتی را كه دارد می يابد . در ميان فعاليتهای بشری ، جدی تر از سياست ‏نمی توان يافت . اين را ما تازه داريم در می يابيم ؛ زيرا بهای سنگين سرسری گرفتن سياست را در همين ‏صدساله بارها پرداخته ايم .‏

‏  ولی برخورد بيشتر ايرانيان با سياست هنوزتا حد بدگمانی احتياط آميز است و بی سببی نيست . آنها مانند ‏هميشه از آن سر بام می افتند . اين مردم بارها پس از دوره های دراز بی اعتنائی به سياست ، يكباره رمه ‏وار به دنبال رهبری ، امری ، آرمانی افتادند و هربار با گوشهای گم كرده به "چهارديواری" خود ،كه ‏اينهمه برای مردمان جهان سومی اهميت دارد ، پناه بردند . چه در آن بی اعتنائی و چه در آن پيروی رمه ‏وار ، عامل اصلی ، سرسری گرفتن سياست بود . هنگامی كه مردمی سياست را كار دروغگويان و پشت ‏هم اندازان می دانند و پرداختن به آن را پائين تر از خود می شناسند ، و هنگامی كه اختيار سياست را در ‏دست گروههای شكست ناپذير حاكم يا از آن بدتر ، قدرتهای جهانی می شمرند و اميدی به مداخله خود نمی ‏بينند ، سياست سرسری گرفته می شود ؛ زيرا هرسه نظريه ، نادرست و از مقوله فولكلور است .‏

‏  سياست ، حتی در جامعه های جهان سومی ، شكارگاه ويژه ناراستان نيست . توده های مردم ، چه رسد به ‏روشنفكران ، به خوبی می توانند سره را از ناسره بازشناسند . چنانكه گفته شده است همگان را برای هميشه ‏نمی توان فريب داد . تاريخ جهان تا كنون يك حكومت و رژيم شكست ناپذير به خود نديده است . بويژه ‏دوران ما كه جهان بدينگونه باز شده است و تاثيرات از هر سو بيشمار است ، دوران فروپاشی و سرنگونی ‏حكومتها و رژيمهائی است كه برهان قاطع شان زوراست . بازبه همان علت باز شدن جهان ‏‎–‎‏ گشادگی ‏ذهنها ، فراوانی ارتباطات و آگاهيها ، بستگی های همه چيز به همه چيز ‏‎–‎‏ نقش قدرتهای جهانی در تعيين ‏حكومتهای كشورهای كوچك كاهش يافته است . آنها بيشتر به طبيعت حكومتها توجه دارند ‏‎–‎‏ حكومتهائی كه ‏گشادگی جهانی را آسانتر كنند ‏‎–‎‏ تا به هويت فرمانروايان. ديگر نمی توان تكرار وضعی را كه سفارت ‏انگليس به سران حكومتی ايران مقرری می داد يا دولت روسيه برای برداشتن مستشار مالی ايران لشگر می ‏كشيد تصور كرد .‏

‏  اين فولكلور سياسی اتفاقا خود مهمترين عامل ميدان يافتن دغلكاران و نيروگرفتن حكومتهای زورگو و ‏مداخلات بيگانه است . مردمی كه از مردم بودن كناره می گيرند و به صورت ريزه های شن در می آيند ، ‏منتظر هر بادی كه برخيزد ، نه تنها به درست درآمدن پاره هائی از فولكلور خود كمك می كنند ، از ‏نگهداری آن چهارديواری نيز بر نمی آيند . سياست با جدی نگرفته شدن از سوی آنها همچنان جدی می ماند ‏و آنها را تا گوشه های فضاهای خصوصی شان دنبال می كند . ( مزاحمتهای كميته ها در ايران امروز ‏كمترين مصداق همه گير بودن مداخله سياست است . از آموزش كودكان تا سطح زندگی خانواده تا برنامه ‏تلويزيون و هر چه بتوان شمرد از سياست تاثير می پذيرد ) .‏

‏  توجه سودائی به نگهداری چهارديواری و نگرش به چهارديواری به عنوان دژ و پناهگاه ، ريشه بسياری ‏از كاستی های اجتماعی ما و مانند های ماست و ما وظيفه ای مهمتر از آن نداريم كه هرچه زودتر و بيشتر ‏، از مانند های خود فاصله بگيريم . نگرش چهارديواری نمی گذارد ما "فضای عمومی " را گسترش بدهيم ‏؛ و با گسترش دادن فضای عمومی است كه از آن چهارديواری بهتر می توان نگهداری كرد . فضای ‏عمومی كه هابرماس اينهمه بر آن تكيه می كند پاره اصلی جامعه مدنی است . انجمنها و باشگاهها و اتحاديه ‏ها و احزاب ، همه فضاهائی هستند كه افراد را از جهان تنگ چهارديواری خانه بيرون می آورند و به آنها ‏قدرتی راكه دارند و در چهارديواری كشورشان از هر حكومت و هر قدرت جهانی بيشتر است می بخشند . ‏

‏  امروز ما با هرسه بخش اين فولكلور شكست گرا ‏‎–‎‏ ناپاكی و فروپايگی سياست ، شكست ناپذيری حكومت ‏‏" مگر ابرقدرتها بخواهند، " و همين تكيه بر ابرقدرتها - در بسياری از مردم ايران روبروئيم . و نخستين ‏آنها از همه زيان آورتر و درمان پذيرتر است . زيان آورتر است زيرا بی جنبشی می آورد و دو ديگر را ‏پايدارتر می كند ؛ درمان پذيرتر است زيرا مردم را زودتر از آن دو می توان به چاره ناپذيری سياست و ‏اصلاح پذيری آن متقاعد ساخت .‏

‏  يرای بازآوردن سياست به جائی كه می بايد ، ساده تر از اين نيست كه به پيامدهای سياستگريزی در ‏زندگيهای خودمان بنگريم . ممكن است كسانی بگويندكه چندان هم با سياست بيگانه نيستند ولی تجربه های ‏ بسياری از ايرانيان با سياست از مقوله اشتباه بوده است و نه تجربه ؛ و نتيجه ای كه از اشتباه در چنين ‏زمينه های حياتی می توان گرفت ، بهتر انجام دادن است نه فراموش كردن و ديگر گرد آن نگشتن . كسی ‏كه از يك گرانفروش خريدكرده است خريدكردن را به نام تجربه ترك نمی كند . پرداختن به سياست در ‏زندگی عمومی اهمتش كمتر از خريد در زندگی خصوصی نيست . ايرانيان ازگندم نمايان جوفروش سيلی ‏های سخت خورده اند زيرا تجربه نداشته اند ؛ تجربه نداشته اند زيرا به سياست نمی پرداخته اند و حتا با ‏خواندن و آگاهی ميانه ای نداشته اند .‏

‏  كوچك شمردن كار سياسی سبب شد كه در انقلاب هر ناشايستی به ميانه ميدان پريد و مردم تاوانش را با ‏جان و مال خود و كسانشان دادند و هنوز می دهند . پيش از انقلاب نيز نبودن فشار از پائين ، اصلاحات را ‏كه زمانش مدتها رسيده بود از انرژی لازم تهی كرد . ميانمايگان فرصت يافتند كه صحنه را اشغال كنند ، ‏چه در حكومت و چه در جبهه مخالف . سياست ، خالی نماند ‏‎–‎‏ طبيعت به گفته مشهور از وايو ( خلاء ) ‏بيزار است . ولی با هركه و هرچه پيش آمد پر شد . اينكه بگويند ديكتاتوری بود و نمی شد ، درست نيست . ‏در ديكتاتوری هم می شود ‏‎–‎‏ چنانكه درجريان انقلاب شد و امروز هم مردمان بيشمار درايران می توانند . ‏

‏  اگر ما نمی خواهيم همچنان قربانی سياست بمانيم می بايد نگرش خود را به سياست دگرگون كنيم. سياست ‏را عامل مردمی می سازد . مردم با كناره گيری از سياست نيز به آن شكل می دهند ‏‎–‎‏ به سود ميانمايگان و ‏از آن بدتر ، و به زيان دراز مدت خودشان . آنها هستند كه با پشتيبانی و مخالفت يا بی تفاوتی خود كيفيت ‏سياست خويش را تعيين می كنند . در اين ميان بی اعتنائی به سياست از همه زيان آورتر است زيرا با ‏درگيرشدن مردم ، سياست بد دير يا زود اصلاح می پذيرد ولی بی تفاوتی آنها سياست خوب را نيز به بدی ‏می كشاند .‏

***‏

‏   در مصاحبه ای به تازگی گفتاوردی ( نقل قول ) از يك نوجوان چهارده پانزده ساله زاده و ساكن امريكا ‏آمده است كه به ايران رفته بود و واكنش خود را به تحولات پس از خيزش دانشجوئی بيان می داشت : "ما ‏به عنوا ن جوانانی كه خواستار آزادی و كسب حقوقمان هستيم اين احساس را كرديم كه خاتمی كه اينهمه ‏قول و وعده به ما داده بود در اصل به ما خيانت كرده و ما را بكلی مايوس كرده است ." او در آغاز سخنش ‏از احساس افتخار خود در برابر خيزش دانشجوئی گفته بود .‏

‏  نظر اين نوجوان به رويدادها و شخصيتهای روز در اينجا مطرح نيست . آنچه اهميت دارد رويكرد ( اتی ‏تود ) و زبان اوست كه حتا در همسالانش در اين كشورهای پيشرفته تبعيدگاه ما كمتر ديده می شود ولی در ‏ميان ايرانيان ، رويكرد و زبان بزرگسالان نيز هست . او مانند بيشتر ما در رويدادها و شخصيتها ، دو رويه ‏بيشتر نمی بيند . يك رويه خدمت است ، يك رويه خيانت . زبان او ، زبان گفتگوی ما ، واژه های ديگری كه ‏مراحل ميان اين دو را بيان كند ندارد . معادلهای انگليسی ‏‎ disservice‎‏( بيخدمتی ) يا ‏disappointment ‎‏ ‏‏( سرخوردگی ، خلاف انتظار ) و واژه های ديگری كه از خدمت به خيانت می پيوندد در گفتار ما جائی ‏ندارد . از خدمت مستقيما به خيانت می رسيم ، و از ستايش بيحساب و احساس افتخار به ياس كامل . آن ‏نوجوان و همه مانندهای او ‏‎–‎‏ زنان و مردان بيشماری كه سنشان هرچه باشد از نظر رشد عاطفی در پانزده ‏شانزده سالگی مانده اند ‏‎–‎‏ حوصله گذشتن از مراحل و فراز و نشيبهای ناگزير يك فرايند را ندارند ، و زمان ‏برايشان ، يا هم اكنون يا هيچگاه است .‏

‏  چنانكه پيداست و خود در عمل ديده ايم و می بينيم اين نگرش سرتاسری و سطحی ، هم خدمت و هم خيانت ‏و حتی احساس افتخار را مبتذل می كند . خدمت و خيانت و افتخار اگر درجات و مراحلی نداشته باشد برای ‏بكار برندگان اين مفاهيم نيز معنی واقعی خود را از دست می دهد . اگر چنين واژه های سنگين از بار معنی ‏به اين آسانی و در همه موارد بكار رود ديگر نه خدمت مايه سرفرازی است نه خيانت مايه سر شكستگی ؛ ‏و نه سربلندی و افتخار حقيقتا افتخاری دارد . اينها همه به صورت تعارفات و دشنامهای روزانه در می آيد ‏‎–‎‏ كه برای ما آمده است . مگر می شود كشوری به اين پهناوری اينگونه از خيانت پوشيده شده باشد ودرعين ‏حال اينهمه خدمتگزار در هر گوشه اش ريخته باشند و مردم بهر بهانه احساس افتخار كنند ؟

‏  تنها "ياس كامل" است كه در اين مجموعه معنی و مصداق خود را دارد . نوجوانی كه بكلی مايوس شده ‏رها كرده و آمده است ، و لابد در آينده نيز بر پايه همين تجربه ديگر ميلی به مشاركت سياسی نخواهد داشت ‏‏. ولی آيا حق با اوست ؟ پاسخش را خوشبختانه آن دانشجويان بيشماری كه خود در برابر تحريكات حزب ‏اللهی ها دست از تظاهرات كشيدند ولی دست از مبارزه نكشيدند و در انتخابات پيكار خود را دنبال می كنند ‏، بهتر می دانند . آنها نيز از آن تجربه درس گرفته اند .‏

‏  آبشار ستايشی كه پس از مرگ برسر ستوده و ناستوده سرازير می كنيم ، بويژه آنها كه در زندگی شان از ‏يك آفرين ساده نيز دريغ شده بودند ، جنبه ديگری از ابتذال سياسی و سرسری گرفتن ماست : از ميان بردن ‏تمايزها ، بي ارزش كردن پاداش و كيفر . با چنين رويكردهائی شگفتی نيست كه ميانمايگان و پشت هم ‏اندازان چنين تاخت و تازی در ميدان سياست ايران داشته اند و ملتی كه خود را يه هوشياری و زرنگی می ‏ستايد و از همه بالاتر می داند، اينهمه فريبهای مصيبت بار خورده است و درحاليكه همه به نگهداشتن ‏كلاهشان می انديشد پی درپی يا به سرش كلاه گذاشته اند يا كلاهش را برداشته اند ( تنها در فارسی است كه ‏اين هردو می تواند يك معنی بدهد . ) ‏

‏  شايد يكی از بهترين راههای دگرگون ساختن رويكرد ايرانيان به سياست ، كاستن از تاكيد بر رابطه فعاليت ‏سياسی و قدرت باشد . برای مردمی كه زرنگی را بالا ترين ارزشها می دانند ، هيچ چيز خواركننده تر از ‏آن نيست كه نردبان ديگران شوند . اين طرفه را كه همين مردم دو دهه پيش كسی را تا آسمان نيز بالا بردند ‏می بايد از مقوله دوگانگی روان ايرانی بشمار آورد . موضوع سياست، قدرت است ولی فعاليت سياسی ‏لزوما برای رسيدن به قدرت نيست . جنبشهای اجتماعی و فرهنگی فراوانی را می توان نشان دادكه ‏قصدشان رسيدن به حكومت نيست . جنبش سبز تا مدتها برای بيدار كردن افكار عمومی بر مخاطرات ‏سرمايه داری بی بند و بار پيكار می كرد و در بند حكومت نمی بود. ‏

‏  در بيرون از ايران كه قدرتی در ميان نيست و تا رسيدن به ميهن و صرف حضور در سياست ايران نيز ‏می بايد مدتهای نا معلومی انتظار كشيد ، بهتر می توان فعاليت سياسی را از بند جاه طلبی های فردی و ‏گروهی آزادكرد ؛ و به گفته انگليسها از ضرورت ، فضيلتی ساخت . آزادی عمل در بيرون يك جنبه اش ‏نداشتن پروای سانسور و پيگرد و آزار ، و جنبه ديگرش توانائی تاختن به تابوها و دريدن پرده های فريب ‏است . در بيرون می توان به مسائل بنيادی نيز پرداخت كه پيوند مستقيم با كشاكشهای سياسی ندارند ، ولی تا ‏روشن نشوند سياست درستی نمی توان داشت . مسائل فرهنگی و ارزشی ، استراتژی های توسعه ، چاره ‏جوئيها برای گرهگاههای اجتماعی ، از اين مقوله اند . ‏

‏  كسی كه سياست می ورزد و می كوشد كه همه چيز برای همه باشد و كسی را نرماند طبعا بهتر از تناقض ‏و كلی بافی در انبان ندارد - اگر انبان اصلا تهی نباشد . ولی آنكه سياست را مهمتر از آن می داند كه به ‏سودای قدرت محدود بماند و در شرايط تبعيد ، به حكومت كردن در چندهزار كيلومتری و در آينده نامعلوم ‏نمی انديشد می تواند سخن خود را بگويد و زمينه را برای سياست پربارتر و والاتری آماده كند . او سياست ‏و مبارزه را فراموش نمی كند ولی دست گشاده تر خود را بر زمينه های گسترده تری نيز می آزمايد ؛ زيرا ‏بيمی ازباختن در انتخابات ، حتا واپس ماندن در مسابقه ندارد . مسابقه در بيرون نه چندان مسابقه ای است ، ‏نه پيش و پس افتادن در آن قطعی و تعيين كننده است . بی دشواری و از خودگذشتگی زياد می توان پروای ‏محبوبيت را به كناری نهاد و به جنگ واپسماندگی فرهنگی و اجتماعی رفت كه مشكل اصلی ما ايرانيان ‏است و كم و كاستی های فراوان ما از آن بر می خيزد . ‏

‏  جامعه ما تقريبا هميشه بسته بوده است زيرا مغزها بسته بوده اند . خود مردم كمتر از دستگاههای ‏سركوبگری حكومتها راه را بر انديشه آزاد و بت شكن نبسته اند . مردمی كه يا پيوسته در كار تراشيدن ‏پيشوا و قهرمان و گناهكار و خائن هستند ؛ يا چشمانشان به دنبال معجزات و نسخه های جادوئی و آسان ‏است؛ و هم خدا را می خواهند وهم از خرما نمی توانند بگذرند ؛ و دانستن برايشان تجملی است كه فرصتش ‏را ندارند ، چنين مردمی طبعا با عوامفريبان و جباران آسوده تر بوده اند . امروز تلخی تجربه ها اندكی ‏مردمان را به خود آورده است و در خود ايران نيز با همه موانع و تهديد ها ، كسانی ناگفتنی ها را می گويند ‏و مردم به آنان روی می آورند . ديگر می توان تا همه جای بحث سياسی ‏‎–‎‏ از جمله جنبه های فرهنگی و ‏فلسفی آن - رفت؛ و كجا بهتر از فضای آزاد بيرون برای شكافتن موضوع هائی كه صد سال از كنارشان به ‏تعارف و نديده گرفتن گذشته اند؛ يا از آن بدتر، مانند دو سه دهه پيش و پس از انقلاب، خود به عنوان ‏روشنفكری و تعهد و انقلابيگری در گل آنها فرو رفته اند و مردم را به دنبالشان تا ژرفاها فروكشيده اند . ‏

‏  سرتاسر بحث سياسی ، ازجمله تاريخ كه مهمترين جنبه اين بحث بوده است، بسوی آزادشدن از يكسونگری ‏های مسلكی می رود ، و تا هنگامی كه كشاكش برسر تاريخ از نگرش مسلكی آزاد نشود نمی توان بحث ‏سياسی را به سطحی كه می بايد رساند ؛ بويژه در جامعه ای كه فولكلور و " ميت " را به نام مذهب به چنان ‏مقامی رساندكه به نام آن يكی از انقلابات سياسی بزرگ اين سده به راه افتاد و همه چيز ، از جمله آن ‏فولكلور و ميت را زيرورو كرد . اكنون به ياری آن انقلاب بی اعتبار شده و انقلابهای آرام اروپای شرقی ‏كه سرمشق "پاراديم" انقلاب فرانسه را بهمراه كمونيسم بی اعتبار كرد ، ايرانيان نبز می توانند با دانش و ‏تجربه ای به مراتب بيشتر و با زيرساختی كه صد سال كار يك ملت فراهم آورده است به بحثهای صد سال ‏پيش بازگردند و همه موضوع ها را از پايه و ريشه زير نگاه نقاد بگيرند . اين فرايندی است كه در خود ‏جمهوری اسلامی آغاز شده است . كسانی مانند نوری و كديور به بهای زندان و از دست دادن فرصتهای ‏بزرگ و واقعی سياسی ، بحث را به سطح ها و موضوعاتی می رسانند كه در بيرون می بايست از سالهای ‏دراز پيش صورت می گرفت . ‏

‏  گرايشهای سياسی ، بويژه آنها كه سازمان يافته ترند ، سهم بيشتری در اين كوشش كه تنها صورت ‏ظاهرش سياسی نيست دارند . و در اينجاست كه می بايد از ضرورت ، فضيلتی ساخت . اكنون كه قدرت ‏سياسی دردسترس نيست با دليری بيشتر می توان به قلب مسائلی زدكه بيشترين آسيب را به رشد فرهنگی و ‏سياسی ما می رسانند و كمترين پژوهش آزاد را بر می تابند . مردمی كه هر روز به خودشان از بابت ‏خوابگردی دو دهه پيش خود سرزنش می كنند ديگر از ما خوشزبانی و چاپلوسی و تكرار كليشه های ‏فرسوده هنر نزد ايرانيان است و بس نمی خواهند . با آنها می بايد يكرويه بود . اشكالاتی را كه در خود آنها، ‏در خود ماست می بايد به رويشان آورد . " بدها كه به من رسد همی از من " را "برگردش چرخ و اختران ‏‏" - ابر قدرتها ، كه در زمان مسعود سعد نمی بودند - نمی توان بست . بدها در آن زمانها هم كه خود ‏ابرقدرت می بوديم به ما می رسيد . جامعه "كاستی " ( طبقات بسته ) و مغ زده ايران ساسانی كه در آن ‏توده های مردم حتا حق باسواد شدن نداشتند ‏‎–‎‏ زيرا امتياز ويژه طبقه موبدان شمرده می شد ‏‎–‎‏ دوزخی بدتر ‏از جامعه آخوند زده كنونی بود . آخوندها تنها يكبار در كشتار دگرانديشان به گرد پای كشتارهای مانويان و ‏مزدكيان رسيده اند . ابرقدرت بودن بس نيست ؛ شوروی نيز ابرقدرت بود . روسيه امروز نيز در پليدی و ‏نكبت و توحش خود هنوز ابرقدرتی است . اما كدام روس است كه آرزويش رسيدن به سطح تمدن همسايگان ‏كوچك اسكانديناوی خود نباشد ؟ ‏

‏  اسلام را سرچشمه واپس ماندگی تاريخی ايرانيان شمردن ، اين روزها مد شده است ‏‎–‎‏ باز فرمولها و راه ‏حلهای آسان و عوام پسند را بجای ژرف انديشی گذاشتن . اما دست كم می توان خوشوقت بودكه بحث ‏گشوده شده است و می توان به گاوهای مقدس معصوم پرستی و آريا پرستی دقيق تر نگريست . ؛ و ‏هماننديهای ريشه ای و زيان آور آندو را نشان داد : نگرش جزمی با نتيجه گيری از پيش تعيين شده ، نهادن ‏يك ميت بجای ميت ديگر ، مذهبی انديش بودن به نام ضديت با مذهب . ‏

‏  اينها مسائل آكادميك نيست و بخشی از زمينه سياست مارا می سازد . يك گروه سياسی نمی تواند خود را ‏از اين بحثها كناربگيرد . كسانی از اين بحثها رنجه خواهند شد و حكم به تكفير ‏‎–‎‏ چه مذهبی و چه سياسی - ‏خواهند داد . ولی برخلاف آنچه در نگاه اول می نمايد ،گروه سياسی از اين بحث و از آن تكفير نيرومندتر ‏بدر خواهد آمد . با دليری و راستگوئی و درگير مسائل بنيادی شدن است كه می توان اعتبار سياست را باز ‏آورد . گريز از برابر موضوعات اصلی به نام تدبير سياسی تاكنون به شكل گرفتن هيچ گرايش سياسی كه ‏درشمار آيد نينجاميده است ؛ سياست را نيز برای ايرانی معمولی از تصوير زشت و ناروای آن بدر نياورده ‏است . اكنون می توان به ندای زمانه پاسخ داد و سياست را در بهترين و گسترده ترين معنايش دربرگرفت ؛ ‏از چهارديواری اندكی بيرون آمد و به فضای عمومی نيز پرداخت .‏

دسامبر ١٩٩٩‏