پيروزی خشم و کين

داريوش همايون

 انقلاب اسلامی، شانزده سال پيش در اين روزها به حقيقت خود رسيد. در شهريور ۱۳۶۷/1988 هزاران جوان انقلابی پرشور، اعضای سازمانهائی در خون تعميد يافته، در سردابهای کشتارگاه‌هائی که زندان آنها بود دسته دسته اعدام شدند. تنها در تهران بيش از چهار هزار زندانی، بسياری از آنان رو به پايان دوران زندان خود و گاه دوباره دستگير شده، از دم شمشير انقلاب خويش گذشتند. پس از دور اول اعدامهای سراسری دست درکاران رژيم پادشاهی، از کارمند تا نخست وزير و از پاسبان تا ارتشبد، و بازرگان و صاحب صنعت؛ و پس از ترورهائی که بخش مهمی از رهبری انقلاب را قربانی کرد؛ و سيلاب خونی که در جنگ "مقدس" و دوران هشت ساله "نعمت الهی" خمينی هر خانواده‌ای را سوگوار گذاشت، منطق انقلاب دامن نيروهائی را گرفت که پيش و بيش از همه برای يک انقلاب خونين جنگيده بودند. نوک تيز سرنيزه جنبش انقلابی، سازمانهای چريکی مجاهد و فدائی و سازمانهای انقلابی کوچک تر، به چرخ گوشت هولناک اسلام سياسی خورد و در صحنه‌هائی که "شب کاردهای دراز" نازيها را از جلوه انداخت به پاکسازی‌های استالينی نزديک شد.

 کشتار شهريور ۶۷/88 زورآزمائی نابرابر دو نيروی سياسی بود که اگرچه ماموريت شان تفاوت داشت ــ جامعه بی طبقه توحيدی دربرابر جامعه بی طبقه سوسياليستی ــ در خصلت انقلابی خود تفاوتی با هم نداشتند. دژخيم و قربانی به آسانی می‌توانستند جای خود را با هم عوض کنند. اگر يکی دست بالا تر نيافته بود ديگری به پيشدستی، همان را می‌کرد. اين واقعيت را که بازماندگان احتمالا ترجيح می‌دهند فراموش کنند در فتوای خمينی به نابود کردن متحدان پيشين خود که منافقين می‌نامد بهتر می‌توان دريافت. او می‌نويسد "رحم بر محاربين، ساده انديشی است ... اميدوارم با خشم و کينه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضايت خداوند متعال را جلب نمايند."

 "خشم و کينه انقلابی" در گوش آن هزاران تنی که پياپی پشت به ديوار اعدام ايستادند طنين آشناتری داشت تا پاسدارانی که زندانيان هنوز جان بدر برده، تيرهای خلاصشان را می‌شمردند. خمينی واژگان انقلابی چپ را در خدمت ارتجاع مذهبی گذاشته بود و چپ، بهای خونين پوشيدن ردای فرصت طلبانه اسلام را می‌پرداخت. فاجعه شهريور آن سال، همچنانکه فاجعه‌های انسانی ديگر انقلاب "شکوهمند" بر خانواده‌های داغدار، بر وجدان جامعه، و بر تاريخ ايران سنگينی خواهد کرد ولی رويدادی بود با شرکت فعال و آگاهانه همدستان فاجعه. هردو سوی صف تيرباران برای آن لحظه سالها کوشيده و بسيجيده بودند. خشم و کينه انقلابی يکی بر ديگری پيشی جسته بود.

 بر گذشته افسوس خوردن بيهوده است و چرخ تاريخ را نمی‌توان برگرداند. در اينجا حتا قصد آن نيست که قربانيان ديگر خشم و کين انقلابی، آنها که دوسوی صف اعدام شهريور شانزده سال پيش باهم کشته بودند، يادآوری شوند (آيا کسی در ميان سوگواران شهريور۱۳۶۷ هست که دمی با سوگواران "بهار آزادی" ۵۸ -۱۳۵۷ همدردی کند؟) گذشته بيش از همه بکار درس گرفتن می‌آيد؛ و هر چه درد بزرگتر، درس بزرگتر. شهريور ۶۷/88 بزرگترين کشتار تاريخ خونبار ايران نبود. ولی هيچ رويداد ديگری به آن اندازه پوچی absurdity خشونت را نشان نداده است: هنگامی که نمازگزاران پرستشگاه خشونت به کشتار هم پرداختند. همه انقلابها فرزندان (و پدران) خود را خورده‌اند، ولی "خدايان تشنه" انقلاب اسلامی از همه درگذشتند. نالازم ترين انقلاب تاريخ، برای پيروزمندانش، نيمی از آنها، تلخ ترين نيز شد. آنهمه "روانهای گسسته به تيغ" چگونه بيهوده خود و کشوری را تباه کرده بودند؟

  شهريور ۶۷/88 می‌توانست در بازندگان به يک ارزيابی ريشه‌ای از همه فرايافت concept مبارزه سياسی بينجامد. ولی مانند تقريبا همه بازندگان بهمن ۵۷/79 که فرصت ارزيابی را از دست دادند و هنوز می‌بايد بسياری شان را تکان داد که چنان انقلابی روی داده است، بزرگترين بازندگان فوران خشم و کين انقلابی دمی هم به انديشه چنان ارزيابی نيفتادند. مجاهدين خلق، در نامهای گوناگونی که چون صورتک بر خود می‌گذارند، از آن فاجعه با خشم و کينه‌ای ژرف تر بدر آمدند. درسی که آنها گرفتند درس خون آشامی بيشتر بود ــ بايد بيشتر و زود تر کشت و اگر سلاح در دست نبود زبان را حربه کشتار گردانيد و خشونت را در گفتار و انديشه ريشه دار کرد و انسانها را به ماشينهای "شهادت" در آورد؛ بايد کشت و هر که را می‌توان به کشتن داد و به خودسوزی کشاند.

 چهار دهه پيش روشنفکران و جوانان ايران هزار هزار سياست را از معنی و کارکرد اصلی آن جدا کردند و بدان معنائی دادند که در انقلاب شکوهمند (که اکنون ترجيح می‌دهند انقلاب بهمن نامگذاری کنند) تحقق يافت. اما خشم و کين درست خلاف طبيعت سياست است که برای همزيستی انسانهاست؛ برای انداختن خشم و کينه و دشمنی در مسيرهائی است که به زندگی ياری دهد و تا آنجا که بتوان از ويرانی و خونريزی جلو گيرد. هدف سياست نابود کردن، اگرچه به بهانه ساختن، نيست. نابود کردن و کشتن را از واقعيت بشری جدا نمی‌توان کرد ولی بسيار تفاوت دارد که بدان به عنوان ضرورت و چاره آخر بنگرند يا اصل و هدف. آن جوانان و روشنفکران حق داشتند که هر نظری، بد ترين نظرها را، به وضع موجود ايران زمان خود داشته باشند. آنجا که به خطا رفتند نشاندن خشم و کين انقلابی بجای عمل سياسی بود. آنها تنها گروه انسانی در تاريخ نبودند که سياست را رمانتيک کردند؛ ولی انصاف بايد داد که هيچ گروه انقلابی چنين شعر نازيبای الکنی نسروده است.

 امروز ته مانده‌های خشم و کين در ته مانده‌های نسلی که اگر هنر کند تنها می‌تواند بدهی خود را به تاريخ ايران بپردازد، هنوز در چنبر بحثهائی هستند که ادامه جنگ مرگ و زندگی با وسائل ديگر است. مرگ، هم اکنون سياستشان را در کام کشيده است و خود خبر ندارند؛ و زندگی در جوانه‌های فراوان انديشه‌ها و روحيه‌های نو، آنان را هر چه بيشتر به کناره‌ها می‌راند. مرده ريگ بهمن‌ها و شهريورهای خونبار برای نسلی می‌ماند که اگر نجنبد جز آن دستاوردی نخواهد داشت.

سپتامبر   ۲۰۰۴

نسخه قابل چاپ اين مطلب را برای دوستان خود •ای ميل• کنيد فهرست صفحه نخست