‏‏‏ تنها روزی كه مايه كشمكش نيست

داريوش همايون


‏‏ ‏ اگر پدرم زنده می بود چند هفته ای ديگر نود و پنجمين سالروزش را جشن می گرفتيم .او با تفاوت چند ‏هفته همسال انقلاب مشروطه بود كه در اين روزها گروههائی از ما نود و پنجمين سالروزش را گرامی ‏می داريم. "گروههائی از ما" جز اقليبی را دربر نمی گيرد. ديگران با بی اعتنائی می گذرند. ولی پيش از ‏اينها به انقلاب مشروطه به ديده ديگری نگريسته می شد. انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی سال ٥٧/ 78 ‏تنها روزی بود كه تقريبا سراسر طيف سياسی ايران بر آن به نوعی همرائی ، هر كس به تعبير خود ، ‏رسيده بود. روز چهارده مرداد برای هرگروه ، يادآور چيزی ديگر بود ولی دست كم روزی بود كه ‏بسياری ، هركدام به دلائل خود ، به يادش می افتادند. ‏

‏  پادشاهی فرمانروا كه در تمركز اقتدار حكومتی و يكی انگاشتن خود و كشور - در يك بافتار ( كانتكست) ‏‏"مدرن" به معنای سده نوزدهمی و بناپارتی آن - از سلطنت سنتی قاجار در می گذشت ، زيرا اسبابش را ‏بيشتر می داشت، بخش بزرگی از مشروعيت خود را از انقلاب مشروطه و قانون اساسی آن می گرفت. ‏هرچه بود، برافتادن قاجار و برپائی پهلوی در چهار چوب قانون آن قانون اساسی روی داده بود. اما ‏مشروعيت در آن دوران اساسا به اجرای پيروزمندانه برنامه ترقيخواهانه انقلاب مشروطه بستگی ‏می داشت و در زمانهائی كه كارها خوب پيش می رفت - نيم بيشتر آن شش دهه - نيازی جز به ظواهر ‏قانون اساسی مشروطه نمی گذاشت. در سالهای آخر كه كار از هميشه بدتر شد و می پنداشتند از همه وقت ‏بهتر است ديگر احترام ظواهر نيز برافتاد. با اينهمه مشروطه به عنوان يك آرمان و برنامه عمل ‏ناسيوناليست ترقيخواه تا پايان ،گفتمان ‏‎ discourse ‎اصلی پادشاهی پهلوی ماند. ‏

‏  در صف مخالفان بيشمار و گوناگون پادشاهی نيز انقلاب مشروطه ارج خود را می داشت. از هواداران ‏مصدق كه تا پيش از آغاز كيش شخصيت مصدق اصلا به مشروطه خواهی شناخته می شدند تا چپگرايان ‏، گروهی جز اسلاميان و "جهان سومی" های همفكرشان ، نبود كه مشروطه را دست كم به عنوان پايه ‏گفتمان سياسی خود نينگارد. اين نگهداری جانب مشروطه به اندازه ای بودكه سخت ترين حمله هابه ‏پادشاهی پهلوی از موضع مشروطه صورت می گرفت - چرا پادشاه قانون اساسی را زيرپا می گذارد ؟ ‏تنهادر ماههای پايانی رژيم پادشاهی بود كه گفتمان سياسی ناگهان از مشروطه تهی شد و اسلام جای آن را ‏و هرچه ديگر را گرفت. در آن انقلاب وارونگی آدمها و مواضع و ارزشها ،كه به دگرگونی ، لكه ارتجاع ‏زد و آرمانگرائی را به پارگين غيرانسانی ترين غرائزی كه جامعه ما بر آن قادر بود انداخت ، مشروطه ‏دشنام شد و فراموش شد. ‏

‏  پيش از انقلاب اسلامی نيز هرگروهی روزهای مهمتر خود را می داشت. مصدقيها زادروز مصدق را ‏داشتند ؛ چپگرايان سياهكل و ١۶ آذر را. ديگران ۲١ آذر و جمهوری سنندج را كه زير سرنيزه روسها يك ‏سالی پائيده بود. اما برای بيشترشان ١٤ مرداد نيز دركنار بقيه شايسته يادآوری می بود. اين توجه به ‏انقلاب مشروطه ، چنانكه اشاره شداز اهيت خود آن سرچشمه نمی گرفت ؛ سلاحی بود كه می شد برضد ‏پادشاه بكاربرد. اگر با زوال پادشاهی ، مشروطه نيز در ياد مخالفان پادشاهی زوال يافت از همين جا بود. ‏در فضائی كه هرچه از روح و معنای مشروطه دورتر می افتاد ، چه مصرفی برای سلاحی كه ديگر ‏كسی را نمی شد با آن زد ؟‏

* * *‎

‏  آن انقلاب وارونگی همه چيز ، البته بزودی از يك سو در حكومت اسلامی فرو رفت و از سوی ديگر در ‏بيداری بر كابوس ملی چشم گشود. از انقلاب سياسی ، سركوبگری و تاراجش ماند و از انقلاب انديشگی، ‏بازانديشی و بازنگری در همه چيز از جمله مشروطه و معانی آن برای زمان خودش و برای زمان ما ‏نكته مركزی در اين بازانديشی ، دريافت تازه ای از مدرنيته ( تجدد يا نوگری به معنی دگرگونی فرهنگ ‏و نظام ارزشها) بوده است. از دهه چهل / شصت كه تاريك انديشی ، رنگ آزاديخواهی و ضد امپرياليستی ‏گرفت ويرانگرترين گرايش در جامعه نيمه سواد "انتلكتوئلی" ايران ، تجدد ستيزی و ضد انتلكتواليسم بوده ‏است كه روی ديگر خود را در بالاترين بارگاه قدرت می يافت. هنوز رگه های نيرومند اين گرايش را ‏در آرياپرستان و هواداران اصلاح نشده بازگشت به گذشته می توان ديد كه اگر تيز تر به خود بنگرند از ‏همانندی شان با حزب الله يا واپسماندگان ديگر در اين زمينه خشنود نخواهند شد. ‏

‏  تجدد ستيزی با ساختن راه و كارخانه و دانشگاه ناسازگاری ندارد. سردار بساز و بفروشان در رودهن نيز ‏دانشگاه برپاكرد ( در اين مورد اصطلاح عاميانه تر "دانشگاه زد" بهتر منظور را می رساند. ) آل احمد ‏با وارد كردن ماشين مخالفتی نداشت و خمينی كه می خواست از طالبان فيضيه پزشگ بسازد ، يك ‏درمانگاه كامل قلب از پيشرفته ترين موسسات پزشگی برای خود وارد كرده بود. از خيل انبوه تجدد ‏ستيزان ، گرايش مهمتر يعنی مذهبيان ، با نوسازندگی ( مدرنيزاسيون ) فرهنگ و نظام ارزشها و نه ‏اسباب مادی تجدد در پيكار بودند. گرايش ديگر و كم اهميت تر تجدد ستيز - كه نبرد سياسی و فرهنگی را ‏به آن اولی باخت - نوسازندگی فرهنگ و نظام ارزشها را در راه توسعه غير سرمايه داری می جست كه ‏تاريك انديشی تازه ای را بجای اسلام سياسی و حكومتی می گذاشت. ‏

‏  نگرش تازه به تجدد و مسئله تجدد ايران ، چنانكه می بايد ، از كشاكشهای سياسی متداول فراتر می رود. ‏عرصه آن، رقابت چپ و راست يا بحث خسته كننده پادشاهی و جمهوری نيست. دگرگون كردن نگرش ‏قضا و قدری قرون وسطائی ، رويكرد ( اتی تود ) كنش پذير ( پاسيو ) و غيرمسئول انسان در جامعه و ‏جهان هستی ، و فرهنگ سياسی استبدادی و بی مدارای برخاسته از تفكر دينی - در جامه مذهب باشد يا ‏مسلك - كه "ليبرال" و "دمكرات" و ديكتاتور نمی شناسد ، مساله و ميدان مشترك همه آنهاست. ‏
‏ ‏
‏  از اينجاست كه انقلاب اسلامی به زنده كردن مشروطه كمك كرد. انقلابی كه در صورت و معنی برضد ‏مشروطه بود در ناهنگامی ( آناكرونيسم ) خود ، پيشرس بودن انقلاب مشروطه را نشان داد. فرو نشستن ‏تب تند انقلابی ، واقعيتهای جامعه ای را كه در اصل تفاوت نمی كرد چه حكومتی داشته باشد ، بر سر ‏ظاهر بينانی كوبيد كه بيش از چشمان بينا دلهای پركين داشتند. جامعه ايرانی در آن سال بد اختر برای يك ‏انقلاب مشروطه دوم سزاواری بيشتری می داشت و اگر مخالفان رژيم آن روز ، از همان محدوديتهای ‏هراس آور رنج نمی بردند، ١٩٧۸ می توانست بی دشواری زياد ١٩٠۶ را درصورت تازه اش تكرار ‏كند. در ٥٧/78 نيز يك پادشاهی به بن بست رسيده و پادشاه رو به مرگ ، آماده بلكه مشتاق می بود قدرت ‏را به مشروطه خواهان ( كه نسلشان منقرض شده بود ) بسپارد. ‏

* * *‎

‏  درباره دامنه گسترده آرمانهای مشروطه خواهان كه برنامه ای برای رساندن ايران به پای پيشرفته ترين ‏كشورهای اروپائی از روی نمونه آن كشورها می بود بيش از آن گفته ايم كه در اينجا تكرار شود. مسئله ‏مشروطه خواهانی كه در ادبيات دست دوم روشنرائی باختری غوته می خوردند صنعت اروپا و بهمان ‏اندازه و بيش از آن ، "معارف اروپائی" می بود - گسستن از آموزه ( دكترين ) ها و آموزشهای سنتی. ‏سازشهای سياسی پدران مشروطه و امتيازاتی كه زير تهديد های امپرياليستی به دربار و آخوندها دادند ‏پيام مشروطه را خدشه دار نمی سازد ؛ در عمل ، مشروطه در همه هفتاد سال خود مصالحه شد. كسانی ‏می توانند از موضع گمراه "پسامدرن" به روشنرائی و ارزشهای دمكراتيك و ترقيخواهانه برآمده از آن ‏بتازند. برای مشروطه خواهان از لحاظ نظری ، آزادی و ترقی چون و چرا برنمی داشت. برای بيشتر ما ‏نيز چنين است. ‏

‏  از آنچه در جهان انديشه ايران ، چه در بيرون و چه درون ، چه راست و چپ و چه مذهبی می گذرد ، ‏درميان همه آنها كه می كوشند از زندان عادت و فشار همگنان بيرون بزنند ، اين باريك شدن بر مسئله ‏تجدد و توسعه را می توان ديد. اگر ديروز عرفيگرايان ماركسيست ،حكومت مذهبی می خواستند امروز ‏روحانيان دست دركار حكومت مذهبی - دست كم تا اين اواخر - حكومت عرفيگرا ( سكولار ) می خواهند. ‏اگر ديروز ترقيخواهان اقتدارگرا مردم واپسمانده را با زور حكومت پيش می راندند امروز زور مردم را ‏برای پيشراندن حكومت- برای رهاندنش از فساد و ركود مضمر در آن، در هر حكومتی، لازم می شمرند. ‏

‏  بی ترديد اين روی آوردن _كه با "رويكرد" تفاوت دارد - به تجدد در معنی اروپائيش ، ( خردگرائی ، ‏انسانگرائی ، عرفيگرائی ) كه با تعاريف نيمه كاره و من در آوردی اين صد ساله يكی نيست ، نه در همه ‏جا درست فهميده است ، نه صميمانه است. هنوز در همه جا آن گام آخر را برنداشته اند كه برای نوشدن ‏می بايد چيز ديگری شد ؛ و تجدد يك معنی ، همان معنی كهنه نشدنی اروپائی ، بيشتر ندارد ؛ اگر چه ‏كاربردها و استراتژيهايش گوناگون است. هنوز كسانی می خواهند چرخ را اختراع كنند ( انسان نوين به ‏بهتر كردن چرخ می انديشد. ) ديگرانی نيز صرفا به پيروی گفتمان غالب ، از تجدد دم می زنند. اما پس ‏از صد سال تجربه شكست خورده بوميگرائی (‏nativism ‎‏ ، راه حلهای بومی دگرگون شدن برای همانگونه ‏ماندن بهتر و بيشتر ) آن گام آخر ناچار برداشته خواهد شد. سخن درست تقی زاده نود سالی زودتر بود : ‏ما می بايد اروپائی شويم. ‏

‏  اروپائی شدن با فرنگی مآبی يكی نيست ولی از آن می گذرد. نمی توان از مردمی كه نخست با جلوه های ‏مادی يك تمدن برتر آشنا می شوند انتظار داشت كه بی فاصله به ژرفای انتلكتوئل و فلسفی آن پی برند. ‏ژاپنيها نيز كه به عنوان نمونه كامياب نوسازندگی و تجدد شناخته می شوند در نخستين دهه های انقلاب ‏‏"می جی" فرنگی مآب بودند. آن روشنفكران ايرانی كه فرياد نكوهش فرنگی مآبی را سردادند بايست خود ‏را نكوهش می كردند. روشنفكران ژاپنی در همان چند دهه هزاران كتاب اساسی فرهنگ اروپائی را ‏ترجمه كردند. ما چند دهه برای "سير حكمت در اروپا" صبركرديم و هنوز بيشتر آن چند هزار ترچمه ‏ژاپنيان به فارسی در نيامده است.برای زيستن در سده بيست و يكم - و نه صرفا بسربردن در آن - راه ‏ديگری نداريم كه پانصد سال تلاش اروپا را برای دگرگون شدن ، و نه به منظور دفاع از قرون وسطای ‏خودمان ، با سرعتی كه می توانيم بسپريم.‏

‏  تجربه صد و بيست ساله ما با تجدد ، دلائل دشواری كار را نشان داده است - مهمترينش نداشتن دليری ‏درخور دشواری؛ رسيدن از ايمان و يقين و عادت و سنت به خردگرائی و شك رهاننده كه پايه آن است ؛ ‏گذاشتن فردانسانی و حقوق طبيعی او ،كه زن و مرد و آزاد و بنده و سياه و سفيد و مومن و غيرمومن ‏نمی شناسد در مركز زندگی اجتماعی ؛ جدا كردن باورهای دينی - مسلكی - از قدرت حكومتی ، برای ‏مردمی با موانع فرهنگی و سياسی ما دليری بيش از آنچه داشته ايم می خواهد. ما به آنجا رسيده ايم كه ‏انديشه را فردی و سياست را همگانی كنيم - درست برعكس آنچه در همه تاريخ خود كرده ايم .‏

‏  و آنها كه از روی ملاحظات ديگر به پيروی افتاده اند خوددليلی بر پيروزی نهائی گفتمان تجدد هستند. ‏همگان هميشه بر يك گونه نمی انديشند ولی اگر همگان يا نزديك به همگان ، بر يك موج فكری باشند ‏برتری آن فراهم شده است. امروز تنها واپسين پاسداران "ارزشهای اصيل" در پناه "پاسداران" از بحث ‏تجدد بيرونند. نيرومند ترين صداهای تاريك انديشی انقلاب اسلامی ، كسانی كه با سلاحهای برگرفته از ‏فلسفه اروپائی صلای بنيادگرائی سر می دادند ، به اين گفتمان پيوسته اند و راهی به بيرون از معمای ‏فلسفی ، و اخلاقی خود ، می جويند. كندوكاو درباره راستگوئی آنان بيهوده است. پاره ای از آنان احتمالا ‏بيست و چند سال پيش نيز همرنگ جماعت می بودند. عمده آن است كه رنگ جماعت ديگر شده است. ‏

‎* * *‎

‏  اينهمه را ما با جنبشی آغازكرديم كه از صد و بيست سالی پيش در تهران ، در تبريز ، و در اجتماعات ‏ايرانی قفقاز و استامبول و قاهره سرگرفت و نود و پنچ سال پيش به صدور فرمان مشروطيت و قانون ‏اساسی انجاميد. عنوان آن قانون "در تشكيل مجلس شورای ملی" بود و اعتبارنامه دمكراتيك آن موئی هم ‏برنمی دارد. برخلاف متمم قانون اساسی سال ١٩٠٧ در آن هيچ امتيازی به شاه و آخوندها داده نشده است. ‏شاهكاری است نه تنها در نثر فارسی آن زمان بلكه در نظم فكری و ديد عملی ( يكی از بهترين نمونه ‏هايش نظام انتخاباتی "غير دمكراتيك" اصنافی كه چاره كارسازی برای جلوگيری از افتادن مجلس بدست ‏خانها و زمينداران بزرگ می بود و "دمكراتها"ی زمان در نافهمی و عوامفريبی شان تغييرش دادند. ) ‏

‏  مهم نيست كه ايران در آن مرحله توسعه نتوانست به آرمانهای مشروطه برسد و مشروطه خواهان تازه ‏كار در زير بار واپسماندگی چند صد ساله گام به گام از آرمانهای خود پس نشستند. خود آن جنبش و ريشه ‏هائی كه ، نه چندان ژرف ، در جامعه ايرانی دوانيد از شگفتيهای روزگار بود. مهم آن است كه انقلاب ‏مشروطه روی داد و ديگر ذهن ايرانی را رها نكرد و با همه ناتماميها ، ايران را به راه برگشت ناپذير ‏تجدد انداخت. مهم آن است كه ما يك برگ پرافتخار ديگر بر تاريخ خود افزوديم ؛ يك ارجاع ( رفرانس ) ‏ديگر كه نسل پشت نسل ايرانی را پيش رانده است و در شوربختيها نگه داشته است. ‏
‏ ‏
‏  نازش به اين تاريخ در اينجا از مقوله خودستائی و احساس برتری نيست ؛ در سودمندی عملی آن است. ‏تاريخ ما بزرگترين مايه نيرومندی ملی ماست - بيش از بسياری ديگر. اين تاريخی است كه ما ، بر ‏خلاف همسايه شمال باختری مان ، خود اختراع نكرده ايم ؛ ديگران بوده اند كه به جهانيان و خود ما ‏شناسانده اند و هنوز می شناسانند. يك روزنامه نگار ( كه نياوردن نامش در اين ستون شايد بيشتر به ‏سودش باشد ) دو هفته ای پيش در روزنامه ای در تهران درباره سياست فرهنگی رژيم مصاحبه ای كرده ‏است. درونمايه ( تم ) مصاحبه بی هويت شدن جوانان ايرانی است زيرا رژيم اسلامی كوشيده است گذشته ‏ايران را از دور و نزديك ، سياه كند و جوانان را از گذشته شان ببرد و چون چيز قابلی نيز بجايش نبوده ‏است جوانان ايرانی نمی دانند كيستند و به چه می بايد سربلند باشند ( ما ايرانيان ، حتا آخوندها ، دست ‏تركها و عربها را در جعل و پس و پيش كردن تاريخ نداريم و تاريخ اسلام هرگز بجای تاريخ ايران ‏ننشست. ) ‏

‏  مصاحبه كننده آنگاه به نتايج بررسيهای يك خانم ايرانشناس آلمانی اشاره می كند كه بيست هزار لوح گلين ‏تخت جمشيد را خوانده است ( آن "روشنفكر" پيشوای فكری يك دو نسل روشنفكران قماش خودش كه به ‏خاورشناسان می تاخت يكيش را هم نخوانده بود. ) در آن اسناد ، ريز دستمزدی كه هر روز به كارگران ‏تخت جمشيد داده می شد آمده است - در عصری كه كار های سنگين را بردگان انجام می دادند. همچنين ‏آمده است كه به زنان از چهار ماه پيش از زايمان تا چهار ماه پس از آن می پرداختند كه از بهترين ‏استانداردهای اسكانديناوی امروز كم ندارد - در دو هزار و پانصد سال پيش. روزنامه نگار ايرانی به ‏درستی بر رويكرد مدرن ايرانيان آن زمان به حقوق و جايگاه انسان تاكيد می كند ، كه البته جلوه ديگرش ‏را در اعلاميه مشهور "حقوق بشر " كورش می توان ديد. چگونه می توان تاثير برانگيزاننده چنين ‏تاريخی را در جوانانی كه به معنای لفظی كلمه از ريخت حكومت خود و سياست فرهنگی اش بيزارند ‏درنيافت ؟

‎* * *‎

‏  اين تاريخ همه ما مردمانی است كه از ديرباز در اين سرزمين زيسته ايم - چندان دير كه پگاه تاريخمان ، ‏امپراتوريهای بزرگ بوده است. آنها كه اين تاريخ را انكار يا پاره پاره و حزبی می كنند موفقيتی بيش از ‏جعل كنندگان همسايه نخواهند داشت. آگاهی و دانش پيوسته برضدشان عمل می كند. بسياری از اين ‏كوششها پيش از خود دست دركاران خواهند مرد. چه بهتر كه آشتی با تاريخ و همرائی بر تاريخ را به ‏آيندگان نگذاريم و خود دست بكار شوبم. سالروز انقلاب مشروطه يكی از بديهی ترين نقطه های چنين ‏آشتی است. آن انقلاب به هيچ گروه سياسی امروزی شناخته نمی شد. آزاديخواهان از هر رنگ سياسی و ‏از هر لايه اجتماعی در آن شركت جستند. شمال و جنوب و خاور و باختر ايران به آن پيوست.چهارده ‏مرداد تنها روزی در تاريخ همروزگار ماست كه مايه كشمكش نيست ؛ تا جائی كه در ايران حكومت ‏اسلامی نيز بيش از پيش از آن ستايش می كنند. ‏

‏  اينكه يك گرايش سياسی ، امروز بيش از همه ١٤ مرداد را گرامی می دارد از قضاوت نادرست ديگر ‏گرايشهاست. آنها مشروطه را با پادشاهی يكی دانسته اند و ابعاد انقلابی آن را ناديده گرفته اند ؛ به پدران ‏معنوی شان در جنبش مشروطه پشت كرده اند و خود را بينواتر گردانيده اند. هر كه امروز اولويت را به ‏مساله تجدد و توسعه ، به درآوردن ايران از قرون وسطای هشتصد ساله اش ، بدهد مشروطه خواه است و ‏می تواند بر آن دعوی داشته باشد. هنگامی كه سه سال پيش در كنگره سازمان مشروطه خواهان ايران ‏موضوع تغييرنام سازمان پيش آمد گزينشی دورانديشانه صورت گرفت. به حزبی كه از آن كنگره بدرآمد ‏حزب مشروطه ايران نام نهادند ، نه مشروطه خواهان. به نظر اين حزب بيشتر سازمانهای سياسی ‏مخالف جمهوری اسلامی و همه آزادانديشان در بيرون و درون ايران مشروطه خواهند - بدين معنی كه ‏دنباله كار جنبش مشروطه را گرفته اند. ما مشروطه خواهی را انحصار خود نمی دانيم. ‏

‏  اگر امروز پذيرفتن اين مقوله بر بسياری دشوار می افتد - ازجمله در صف مشروطه خواهان هوادار ‏پادشاهی - اين را نيز می بايد از مشكلات كار آموزشی كنونی ما انگاشت ، زيرا كار سياسی واقعی ما در ‏بيرون هشتاد در صدش آموزشی و بيست در صدش تشكيلاتی است. اين مقاومتها را نيز می بايد در شمار ‏آزادشدن از پيشداوريها آورد كه در هرجای جامعه سياسی ايران بدان برمی خوريم. ايران امروز مانند ‏اروپای باختری "عصر جديد" و روشنرائی ، آميخته ای از نو و كهنه و بالنده و سپری شونده است. ‏جامعه تازه ای از درون جامعه أی كه مدتها پيش بايست مرده بود ، و در ميان بزرگترين پيروزی آن ‏جامعه در پانصد سال ( پس از صوفی سالاری و آخوندسالاری صفوی ) بدر می آيد. تناقض از اين بيشتر ‏حتا در تاريخ پرتناقض ما نمی توان يافت و تناقض با خودش دشواری و كندی و بی نظمی می آورد ، كه ‏چنانكه سزاوار تناقض است آفريننده نيز می تواند بود.‏

* * *

‏  بی ميلی بر توافق يا دست كم همرای شدن ، حتا بر مقوله همه جا پذيرفته تجدد و نوسازندگی زيرساخت ‏اقتصادی و اجتماعی و نيز فرهنگ و نظام ارزشهای جامعه ايرانی ، تنها از تنبلی ذهنی و زندانی بودن در ‏گذشته بر نمی خيزد. سودهای پاگير نيز در ميان است. بسيار كسان در انقلاب و حكومت اسلامی ‏سرمايه گذاری سنگين كرده اند و در مراحل پايانی زندگی هيچ دوست ندارند آن انقلاب و حكومت علاوه ‏بر شكست سياسی به شكست تاريخی نيز بيفتد و نه تنها نسل امروز كه آيندگان نيز آن را برگ شرم آوری ‏در تاريخ ايران بشمارند. اميد ناممكن شان رهانيدن رژيم اسلامی از خودش است ؛ آبرومند شدن اين ‏بی آبروئی ملی است . كابوس آنها را دورنمای پيروزی جنبش مشروطه در صورت سده بيست و يكمی ‏اش برآشفته تر می كند. هر نام ديگری جز مشروطه ، هر تركيب ديگری جز با كمترين آثار ايران پيش ‏از انقلاب شكوهمندی كه هنوز در اين دوزخ تباهی و خشونت ، از سرودن ستايشش دست برنمی دارند. ‏

‏  توافق يا همرائی بر سر تاريخی كه همه را بهم می پيوندد ، حتا برسر ارزشهائی كه آينده ملت ما برآن ‏ساخته شود ، اگر منحصر به نيروهای انقلابی بيست و چندسال پيش نباشد ؛ اگر از "خودی"های اسلامی ، ‏ملی-مذهبی ، انقلابی ، "مترقی" فراتر رود پايان جهان است ، جهانی كه دريراير چشمان ناباورشان فرو ‏می ريزد و با عكس آنچه می خواستند ، جانشين می شود. اين كسان چگونه می توانند بپذيرند كه بسياری ‏از آنچه در آن هنگام بر ضدش برخاستند هنوز زنده است و آينده را خواهد ساخت ؟ ناتوانی امروزی آنان ‏بر فرارفتن از خود يادآوركوری شگفتاور آن يك سالی است كه حتا نتوانستند سود خود را بشناسند و ‏شادمانه در ويرانی خويش شركت جستند. ‏

‏  (اتهام همكاری با جمهوری اسلامی را چندان بكاربرده اند كه به ابتذال كشيده است. ولی هردو جناح ‏حكومت اسلامی در سودپاگيری كه اشاره رفت انبازند. بويژه هنگامی كه پای همكاران برنامه هويت در ‏بيرون به ميان می آيد ، به سايه ای از بدگمانی می توان مجال داد. اگر كتاب نويسان همكار تاريكخانه ‏اشباح ، كه قلم را در ترور به ياری سلاحی كه بكار نمی آمد فرستادند ، اين چنين ازكمترين نشانه های ‏پختگی سياسی بهم برمی آيند شايد عوامل ديگری نيز در ميان است.)‏

‏  تجدد كه درمان يافتن از اينگونه دردها نيز معنی می دهد در مسيرپيچاپيچ خود از راهبندهای بزرگتری ‏گذشته است و بعيد است كه مزاحمتها و تاكتيكهای تاخيری زندانيان گذشته بتواند بلوغ جامعه ما را بر يك ‏چهان بينی خردگرا و فرهنگ سياسی روادارنده به عقب اندازد. در اين نود و پنجمين سالروز انقلاب ‏مشروطه از اين اميدواری گريزی نيست كه پيش از ماشين سركوبگری جمهوری اسلامی ، انديشه های ‏تجدد ستيز از هر رنگ به زباله دان چشم انتظار تاريخ سرازير خواهد شد. ‏

اوت ۲٠٠١