بيرون از مرداب انديشه و تاريخ

داريوش همايون

 

‎‏‏ بيست و پنجمين سالروز انقلاب اسلامی بازار بحث درباره آن رويداد را که از هر نظر چرخشگاهی با ابعاد تاريخی است گرم کرد. رسانه های فارسی زبان که اجتماعات بيشمار ايرانی در بيرون راه انداخته اند فرصتی يافتند که نگاهی به آن رويداد بيندازند و پاره ای از آنها به شنوندگان نيز مجال شرکت دربحث دادند. کمترين انتظاری که از آن گفتگوها می شد داشت آن بود که نشان گذشتن چند سالی را از انقلاب بر خود داشته باشند. اما احساسی که از عموم آنها برجای ماند منظره دلگير مردمی است که اگر جوان ترند چندان از گذشته نمی دانند و اگر از نسل انقلابند، چندان بيش از گذشته نمی دانند. (اين درد دل به اميد اصلاح است و نمونه های نه چندان اندک پيشرفت با زمان، و روزآمد شدن آگاهی، و آزادی از بستگیهای زيان آور را موقتا گنار گذاشته است.)

 نسل انقلاب را همان صفت به خوبی بيان می کند. مردمی که دست به چنان انقلابی زدند طبعا نمی بايد در بهترين شرايط عقلی و اخلاقی بوده باشند. کدام ملت پيشرفته ای برخوردار از کمترينه عقل سليم در دهه های پايانی سده بيستم برای برقراری «حکومت اسلامی،» بزودی جمهوری اسلامی، دست به انقلاب شکوهمندی می زند که با آتش زدن سينماها و نماز همگروه روشنفکران بی نماز در پشت سر روحانيان تشنه پول و مقام و دشمن تجدد آغاز گرديد؟ همه قدرتهای جهان نيز اگر گرد آيند و توطئه بچينند نمی توانند چنان انقلابی را با چنان رهبری و پيام، برملتی که چشم و گوش خود را بر خرد و صلاح انديشی نبسته باشد تحميل کنند چه رسد که او را چنان بفريبند که با نفس خود و به مراد هوای خويش چنان شاهکاری را« مرتکب» شود (با وامگيری از نويسنده درگذشته ای که بويژه از نظريه توطئه هواداری می کرد.)

 انقلاب، و حکومتی که از کوزه آن تراويد تبلور کوردلی و سقوط اخلاقی جامعه ای بود ــ از گروههای فرمانروا تا زاغه نشينان ــ که به هيچ ارزش والائی باور نداشت، مگر آن را در شعارهای ميان تهی می پيچيد؛ واگر فرصت طلبی و سودجوئی عموما بد فرجام، انگيزه اش نمی بود لگامش يکسره در دست احساسات می افتاد و کمترين شراره ای، پر کاه وجودش را آتش می زد. انقلاب اسلامی را ائتلافی از يکسو نگری روحيه های توتاليتر، و سينيسم قدرت طلبان بی ملاحظه و آرمانگرائی سايه مردان ترحم انگيز سازمان داد؛ و هيچ دستياری آماده به خدمت تر از گروه فرمانروائی که در بی اعتقادی و پوسيدگیش، اشرافيت فراتسه و روسيه را روسپيد کرد نيافت. اگر بزرگی در آن بود منظره خودکشی جمعی ملتی بود که خود را به اميدهای واهی از کوره راه اکنونی رو به آينده، به مغاک آينده ای رو به گذشته افکند.

 امروز پس از بيست و پنج سالی که هر روزش چون هفته و ماهی گذشته است و هيچ روزش بی درد و رنجی نگذشته است باز،  دست کم  از آنچه در بسياری از آن رسانه ها بازتاب يافت،  مردمانی را می شد ديد که در هر چنان فرصتهائی، از سردخانه باورهای نقش شده بر سخت ترين مصالح، بيرون می آيند و همان انديشه های نه چندان بلند را با همان واژگان نه چندان ثروتمند بيان می دارند و از مبارزه خود خرسند به همانجا باز می گردند. آيا می شود بيست و پنج سال در توجيه آنچه هر کس بوده است سپری کرد و حتا در توجيه نيز چندان پيشرفتی نشان نداد؟ ما با اين مايه پويائی انديشه و گشادگی روان به کجا می خواهيم برسيم؟

 چسبيدن به نظريه توطئه، زمينه فکری بيشتر کسانی بود که در فرصت سخنوری در بيست وپنجمين سالروز توانستند به زور تکرار، در باورهای خود استوار تر شوند. اکثريتی از شرکت کنندگان در بحثها، تقريبا همه در صف هواداران پادشاهی، بی اعتنا به تظاهرات ميليونی که خود نيز بيشتری در آن شرکت جسته بودند و پرستشی که همراه توده های بزرگ مردم و روشن ترين فکرها به پای او می ريختند به سادگی، نخست چنان انقلاب توده گيری را از صفت انقلاب عاری کردند ــ گوئی در انقلاب تقدسی است ــ و سپس مردم را از هر مسئوليتی در آن کنار گذاشتند. نه گناه مردم ساده لوح و سست عنصری بود که همراه باد بهرجا رفتند، نه طبقه سياسی ناشايستی بود، چه در حکومت و چه در مخالفان،  که مصلحت کشور،  سهل است، مصلحت خود را  نيز  نمی توانست  بشناسد.  مردمی که می توانستند چهره خمينی را در ماه ببينند امروز عکسها و فيلمهای ميليونها تنی را که به پشتيبانی او خيابانهای شهرهای ايران را سياه می کردند نمی توانند به ياد آورند. ذهن روشنی که وعده پرداخت ماهانه سهم هر ايراتی را از درامد نفت باور می کرد به همان آسانی می تواند از اين حقيقت ساده بگذرد که با چنان پشتيبانی ملی چه نيازی به توطئه نفتی می بود؟

 روی ديگر سکه گريز از مسئوليت را در تلاش مخالفان پادشاهی برای جدا کردن انقلاب از پيامدهايش می شد ديد ــ در افتخار «انقلاب شکوهمند» به عنوان تنها دستاورد زندگيهای تباه شده و تباه کننده شريک بودن، و از فرا آمدهای فاجعه بار ناگزيرش دوری جستن. سلسله علت و معلول در دست اين رهبران سياسی و فکری چنان می گسلد که گوئی خفته ای از خوابی خوش بر بامداد ی ناخوش یيدار شده بوده است. مردمی که هر چه می کنند خوب است و اگر بد از آب درآمد به آنها ازتباط ندارد، در يافتن راههای گريز در نمی مانند. «انقلاب از آغاز بد بود و ما نکرديم و بيگانگان کردند زيرا به جای بدی کشيد» ــ اين يک راه گريز. «انقلاب خوب بود و خود ما قهرمانانش هستيم ولی اگر به جای بدی کشيد ما نبوديم و آن را زور ربائی highjack کردند» ــ يک راه گريز ديگر. ساده انگاری آن گروه با ترفند ناشيانه اين گروه پهلو می زند و آنچه بدست نمی آيد کمترين درس عبرت و حس پيشرفت و بهبود است. اگر سرامدان ملتی در يکی از بد ترين لحظه های تاريخی خود نيز هيچ اشکالی نداشته اند، آن ملت نمونه کمالی است که ديگران آرزويش را نير نمی توانند.

 يکبار ديگر در لابلای سخنان می شد شنيد که انقلاب لازم می بود و اگر بد از آب درآمد بحث ديگری است (کدام بحث ديگر؟) و باز اينکه مردم چاره ديگری نداشتند و حکومت همه درها را جز مذهب بسته بود. اين درست است و درها بسته بود ولی آيا نيروهای مخالف می گذاشتند در مذهب بسته شود يا آماده ورود از درهائی که از ۱٣٣۹ تا ۱٣۵۷ سه چهار باری باز شد می بودند؟ آنچه کمتر کسی هنوز متذکر می شود اجتناب پذيری انقلاب اسلامی به رهبری يک آخوند نماينده ارتجاع هزار ساله در آن سالی بود که درهای گزينش را از درماندگی بر همه گشوده بودند. از تابستان تا زمستان سال انقلاب هيچ کس مجبور به چنان گزينشی نمی بود که از چپ تا راست به آن بی خيالی و بی هيچ پيش بينی و قيد و شرط کردند. تا آن اواخر می شد بجای دنباله روی کورکورانه و سرسپردگی بيخودانه، استقلال رائی نشان داد و اگر هم کسان اصرار بر انقلاب داشتند، انقلاب خودشان را می کردند نه انقلاب خمينی را.

 شک نيست که استقلال رای داشتن و فاصله را نگهداشتن و شرطهای لازم گذاشتن در آن فضای آشفته پربار الکتريک آسان نمی بود، ولی سياست، گردش در باغچه سيب حومه پاريس نيست و نمی توان در هنگامی که پای سرنوشت کشوری در ميان است هر چه را دم دست تر و بی درد سر تر به نظر آمد گرفت و خود را به موج، اگرچه موج گنداب هزار ساله، سپرد و پس از آنکه همه حسابها نادرست درآمد شانه بالا انداخت و گذشته و آينده و دور و نزديک را گنهکار شمرد و باز به شکوه و قهرمانی يک لحظه تاريخی نازيد که اجازه داده بود هر کس تا ژرفائی که می توانست سقوط کند. انقلاب شکوهمند با آن درجه نابينائی عمدی وشلختگی فکری دست نمی دهد و اگر دست داد شکوهمنديش همين است که بيست و پنج سال می بينيم.

* * *

 گفتگو درباره نيک و بد آن روزها و نقشهای بازيگرانش به اين سادگيها به جائی نمی رسد و کاش بخشی از انرژی ذهنی که در بررسی انقلاب صرف می شود در خود آن صرف شده بود. دست کم تا نسل انقلابی و رسوباتش در نسلهای بعدی زنده است انتظار رسيدن به يک همرائی نمی توان داشت. ما برای آنکه به نتيجه کار آمدنی برای آينده و امروزمان برسيم بهتر است تکيه را نه بر آنچه هر کس کرد بلکه آنچه دست داد بگذاريم. اگر آنچه روی داده به اين بدی است می بايد تکيه را از بازيگران برداشت و به علتها پرداخت، زيرا بازيگران هيچ کدام به تنهائی نمی توانستند چنين چشم انداز گسترده نکبت و شوربختی را دربرابر جهانيان بگسترانند. چرا با بهترين نيتها در بيشتر دست درکاران بد ترين نتيجه ها دست داد؟ چنين نگرشی احتمالا يک پيامد فرعی نيز دارد که کاستن از بد دليها (آنتی پاتی) و آماده کردن زمينه برای همرائی است. انقلاب برنده ای نداشته است؛ اينها نيز که برنده شده اند و بر خوان يغما افتاده اند اسلام عزيزشان را قربانی کرده اند. اسلام ديگر در جامعه ايرانی به پايگاه سنتی اش بازنخواهد گشت و بجای تعيين کننده روندهای اجتماعی، تابعی از روندها خواهد بود. اگر در گذشته ی پيش از حکومت اسلام، عوامل ديگر به اسلام واکنش نشان می دادند، در آينده، اسلام است که می بايد دربرابر عوامل ديگر واکنش نشان دهد  و خود را سازگار کند.  اين روند هم اکنون در جمهوری اسلامی ديده می شود.

 بازندگان اصلی، آنها که از کنارسفره بر کنده شدند؛ و آنها که در گوشه سفره نيز نشيمنی نيافتند، اکنون می توانند از بابت شکست مشترک دست از گريبان يکديگر بردارند و به آينده ای که می بايد از چنان شکستهائی بری باشد بينديشند. ما به اندازه سهم خود و چند نسل بعدی از شکست بهره داشته ايم و حتا ملت ما نيز به پايان ظرفيتش رسيده است. طرز تفکرهای گذشته بود که ما را به اينجا رساند وگر نه، هم نظام پيشين می توانست بجای خالی کردن ميدان، خود را اصلاح کند و هم، اگر بر برداشتنش اصرار داشتند لازم نبود چنين هيئت بيزاری آوری را جايش بگذارند. در آن شکست، که قادسيه دومی بود، نشناختن سود شخصی، بزرگترين سهم را داشت. سود شخصی در نگاه اول، انگيزه هر عمل انسان است حتا اگر قربانی کردن خود باشد. برای دانستن اين موضوع نه می بايد به اپيکور برگشت که انگيزه انسانها را در لذت و درد، جستن يکی و دوری از ديگری، می دانست و نه به لاروشفوکو که نشان داد فدا کردن خود نيز باز برای «خود» است. هر کس به گفتار و کردار خود بنگرد می بيند که ملاحظه سود شخصی در همه جا حاضر است.

 ولی سود شخصی مانند هرچه ديگر که در تصور انسان بيايد می تواند معنی های گوناگون بيابد. آدام اسميت در آغاز عصر روشنرائی در بريتانيای سده هژدهم برای نخستين بار اصطلاح سود شخصی روشنرايانه enlightened را سکه زد که دست ناپيدای بازار را برای برقراری تعادل ميان عرضه و تقاضا، و برطرف کردن کمبود که موضوع اقتصاد است، بکار می اندازد. او به درستی ديده بود که بيشتر انسانها در بيشر زمانها در واقع دنبال سود شخصی خود نبوده و نيستند و در جستجوی سود، به خود و انسانيت بزرگ تر زيان زده اند و می زنند. تاريخ جهان در بخش بزرگتر خود تاريخ فاجعه و تراژدی است که انسانها بر خود روا داشته و پسنديده اند. شناختن سود شخصی روشنرايانه درجه معينی از شعور ــ آن دانائی که مولوی و سعدی می گفتند؛ همان عقل سليم وcommon sense مشهور انگليسی ــ و آگاهی، می خواهد که تنها تمدن غربی توانسته است در گسترده ترين سطح ــ تا کنون ــ فراهم آورد. تصادفی نبود که بريتانيای آدام اسميت پيشاهنگ انقلاب صنعتی گرديد.

 شعور بر خلاف آنچه در نگاه اول می نمايد لزوما نسبتی با دانش ندارد. برعکس دانش می تواند سلاح ويرانگری در دست بيشعوری شود. روشنگری فرانسوی و رومانتيسم آلمانی و مارکسيسم روسی و چينی و خمر سرخ در دست روشنفکران و دانشمندان به پاره ای فاجعه های بزرگ نيز انجاميدند. دانش می بايد با «دانائی» منظورمولوی همراه شود تا بدتر از تيغ در کف زنگی مست نباشد. آن ترکيب دانش و دانائی، که آدام اسميت بدان سود شخصی روشنرايانه نام داد و آسان فهم ترش کرد، ناياب ترين کالا در ايران سال انقلاب بود ( از دانش هم چندان سخنی نمی شد گفت.)

 اکنون اگر ما می پذيريم که انقلاب کار درستی نبود (در نرم ترين زبانی که بتوان بکار برد) و ندانستن سود شخصی روشنرايانه بود که روشن ترين و پيشرو ترين عناصر جامعه ايرانی را رمه وار به دنبال گرگ اسلام سياسی انداخت؛ و گروه فرمانروائی را که همه چيز در اختيار داشت به دريوزگی تسليمی افکند که آن را هم دريغ کردند، شايد آسان تر بتوانيم به اين نتيجه برسيم که شناختن سود شخصی هر گروه ما در چيست؟ سود شخصی روشنرايانه از نقطه ای آغاز می شود که از گنجايش روان ايرانی در بيشتر اين دوران بيرون بوده است (وارد گذشته های دور تر لازم نيست بشويم) و آن فرا رفتن از مفهوم تنگ تر «خود» و در واقع بزرگتر کردن خود است. سود شخصی روشنرايانه دربرابر سود شخصی، گرهگاه ملی ماست و می بايد نحست آن را بگشائيم.

 رويکرد تا کنون ما بن بست بيست و پنج ساله گذشته را دراز تر می کند زيرا هر کس دنبال سود خودش است. اکنون می توان سود خود را در بيرون رفتن از بن بست جستجو کرد ــ به زبان ديگر سودجوئی روشنرايانه. هر کس حق دارد و بايد دنبال سود خودش باشد ولی سودهای شخصی همه يا دست کم اکثريتی می تواند در يک جا بهم برسد، در همان جا که «خود» بزرگتر می شود. داشتن دشمن مشترک به اين فرايند کمک می کند ولی بس نيست. دشمن مشترک نمی تواند دشمنیهای متقابل را از ميان ببرد. حتا سود مشترک نيز کفايت نمی کند و سود برندگان يکديگر را بر سر گوسفند قربانی پاره می کنند.

 نياز به دشمن مشترک و سود مشترک داشتن هنوز در قلمرو سود شخصی قرار دارد که نابسندگی آن برای پيشرفت و بهروزی افراد و گروهها و جامعه بطور کلی در همين انقلاب اسلامی آشکار شد. هر کس دنبال سود خود رفت و دربرابر دشمن مشترک و به اميد رسيدن به غنيمتی که در دسترس بود، خود را بازيچه آخوند کرد. تنها با نگرش اصولی می توان به چنان شعور و آگاهی رسيد که سودهای شخصی گوناگون و گاه متضاد را همگرا کند. اين نگرش اصولی در شرايط ما به معنی باز سازی ايران به صورت جامعه ای است که همه در آن حقوق برابر داشته باشند. سود همه ما در داشتن يک نظام دمکراتيک برپايه حقوق بشر است.

 تجربه گذشته، تا هرجا برويم، نشان داده است که هيچ گروه و گرايشی نمی تواند حقوق استثنائی داشته باشد و اگر هم چند گاهی بتواند، به بهای پيشرفت و بهروزی جامعه و شکست نهائی خودش خواهد بود. درسی که از دمکراسيهای غربی  ــ که مارکسيستهای سر سخت نيز تنها در آنها جا خوش می کنند ــ می توان گرفت آن است که جز فراهم کردن زمينه رقابت آزاد و با حقوق برابر برای همه افراد و گرايشها راهی نيست . هر چه رقابت آزاد تر و حقوق برابر تر باشد افراد و گروههای بيشتری به سود شخصی بيشتری خواهند رسيد. در رقابت، کسانی حتما خواهند باخت ولی سرنوشتشان از عموم برندگان انقلاب بهتر خواهد بود. سرنوشت ملت نيز بهتر خواهد بود. معنی سود شخصی روشنرايانه آدام اسميت (که در کنار ديويد هيوم پدران روشنرائی اسکاتلندی-انگليسی هستند و انديشه هايشان همراه با کانت بهترين دستاورد انتلکتوئل سده هژدهم بشمار می رود) همين است. اگر هم صد در صد به سود يکايک ما نباشد که در هيچ موقعيتی امکان پذير نيست، دست کم به سود جامعه تمام شود؛ زندگی و آزادی و «پويش خوشبختی» را نيز از ما نگيرد.

* * *

 آشتی دادن سود شخصی با سود شخصی روشنرايانه، که با ورود در قلمرو اصولی دست می دهد، برای ما ايرانيان و همه ملتهای مانند ما که تاريخشان را جنگهای داخلی، با هر وسيله، پر کرده است نخست به معنی گذاشتن گذشته در جايش است. گذشته را از ياد نبايد برد و از آن نبايد گذشت ولی نام گذشته روی آن است. گذشته، امروز و آينده نيست. مفهومش اين است که دگرگونی هائی در اوضاع و احوال روی می دهند و بسيار چيزها را همان گونه که بوده اند نمی گذارند. خود گذشته ها نيز از چنين دگرگونی هائی پديد آمدند و هر چه مردمان با گذشته رفتار سزاوار آن را کردند بيشتر راه را بر دگرگونی ها گشودند. بهترين رفتار با گذشته بهره گرفتن از آن برای اکنون و آينده است. انسان واپسمانده هم به نظر خودش از گذشته بهره می گيرد، ولی اين بهره گيری را با امتداد دادن گذشته به اوضاع و احوالی که چيز ديگری می خواهد انجام می دهد و خودش را در واپسماندگی فرو تر می برد.

 مفهوم عملی رفتار سزاوار با گذشته آن است که باورها و دوستی و دشمنی ها ابدی نيستند و دورانی دارند. باز در اينجا نگرش اصولی به ياری می آيد؛ اگر کسانی به نادرستی باورهای پيشين خود پی برده اند؛ يا ديگر با هم مشکل اصولی ندارند سود شخصی روشنرايانه شان همگرا می شود، هر چه هم اختلاف اصولی شان در گذشته تند بوده باشد. البته روانهائی هستند که نمی توانند بی دشمنیهای تند، بی کينه های سخت بسر برند. با آنها که اقليتی در ميان ما هستند کاری نمی توان کرد. روی سخن با ايرانيانی است که اگر از نسل پيش از انقلاب اند می بايد به کمترينه ای از فروتنی رسيده باشند که تفاهم را ممکن می سازد و اگر اکثريت جمعيت ايران اند بيش از بار تجربه های گذشته ناپسند در زير سنگينی واقعيتهای اکنون تحمل ناپذير خم شده اند.

 اينکه کسی در گذشته چه ايستارهائی (مواضع) گرفته در تعيين نظر مردم به او و جای سياسی اکنون و آينده اش بسيار مهم است. ولی او را به خودی خود دوست و دشمن مردم نمی سازد و از فرايند سياسی در بافتار context پيکار ما بيرون نمی برد. زيرا نبايد فراموش کنيم که پيکار کنونی ما نه برای پاک کردن حسابهای گذشته است نه صرفا دشمنی با جمهوری اسلامی. ما می خواهيم در ايرانی زندگی کنيم که برای همه ايرانيان جا داشته باشد و به همه حقوق برابر ببخشد، و در آينده ای که اميد است به جهان آرزوها نکشد، فرصت برابر بدهد. اگر از همين مرحله دست به پاکسازی بزنيم که همان و همين خواهد بود ــ باز سود شخصی کم شعورانه. با روحيه پاکسازی، پيروزيمان بر جمهوری اسلامی نيز به شوربختی ديگری خواهد انجاميد، و همچنان جنگ داخلی با هر وسيله. منظور از پاکسازی در شرايط دوری از قدرت که کسی دستش به بيشتر نمی رسد همين کنارگذاشتن هاست؛ کسان را به سبب نامی که رويشان می نهند نه آنچه می گويند و مهم تر از آن، می کنند، نديده انگاشتن؛ از سوی آنها انديشيدن؛ رفتار جذامی با دگرانديش و غير خودی کردن.

 يک امتياز ما پس از بيست و پنج سال آن است که روزگار، پياپی پرده های توهم و آرزو پروری را دريده است، آخريش دوم خرداد و اصلاح طلبی و دمکراسی اسلامی. در سراسر طيف سياسی ايران کيست که بتواند بر همان مواضع پنجاه سال يا سی سال پيش خود (پاره ای سروران، چند ماه پيش خود) بايستد ــ البته اگر نگران نام نيک خود باشد؟ اما شايد اين نيز پرده پندار ديگری است.

فوريه‏ ٢۰۰۴‏ ‏‏‏ ‏

نسخه قابل چاپ اين مطلب را برای دوستان خود •ای ميل• کنيد فهرست صفحه نخست