‏‏ به صف اصلی پيكار بپيونديم

داريوش همايون


گسترش يافته سخنرانی در كنفرانس اروپائی حزب مشروطه ايران ، هامبورگ ، ١٣ و ١۴ اكتبر ۲٠٠١

‏ دو سالی پيش يك حزب سياسی در يك همايش بزرگ خود اعلام كرد كه مشكل جامعه ايرانی ، فرهنگی ، ‏بهمان اندازه كه سياسی است و برای حزب ، جبهه فرهنگی و فلسفی اهميتی در رديف جبهه سياسی دارد . ‏اين اعلام در آن زمان ابروهای بسياری را بالا برد . در فرهنگی كه سياست را در بندوبست خلاصه می كند ‏و سياستگر را واژه ديگری برای فريبكار می داند ، چگونه می توان حزبی را در چالش با باورها و عادتها ‏و سنتهائی قرار داد كه "خرد متعارف" ‏conventional wisdom‏ بشمار می روند ـ به اين معنی كه از ‏قبول همگانی برخوردارند و نمی بايد زير پرسش بروند ؟ چگونه حزبی كه قاعدتا می بايد درپی افزايش ‏اعضای خود باشد تصميم گرفته است به مقابله طرز تفكرهائی برود كه از سلطنت طلب دو آتشه و حزب ‏اللهی تا چپ افراطی و ملی مذهبی ميانه كار را در عوالم جهان سومی خود بهم می رساند ؟

‏ آن حزب چاره ای جز رساندن خود به نتيجه منطقی اصول عقايدش نمی ديد و از آنجا كه تناقض و گريز ‏از اصول و سرسری بودن در عين تعصب را يك كاستی بزرگ فرهنگی ايرانی می دانست ، گام آخری را ‏برداشت و جزمگرائی و يكسو نگری و ديد مذهبی را از يك سو ، و همه چيز برای همه كس بودن و هر ‏لحظه به رنگی درآمدن را از سوی ديگر ، آماج پيكار سياسی-فرهنگی خود قرارداد . حزبی كه نامش را ‏مشروطه ايران نهاده بود نه می توانست در سلوك خود به تجدد و نوكردن جامعه ايرانی ، به سازشهای ‏سياسی و ايدئولوژيك معمول تن دردهد و نه به نام احترام به مقدسات اصلا به تقدس در سياست پای بند ‏باشد.‏

امروز با روياروئی همه سويه با تروريسم بين المللی ، كه از پس از ١١ سپتامبر شاهدش هستيم ، اهميت ‏جبهه فرهنگی و فلسفی در همه جا آشكارتر می شود . رهبران سياسی و سخنگويان چه در غرب و چه در ‏كشورهای اسلامی از تكرار اين خسته نمی شوند كه روياروئی با تروريسم است و نه با اسلام . بی ترديد ‏هيچ كس در راهروهای قدرت جهان غرب در پی آن نيست كه با اسلام يا كشورهای اسلامی بجنگد واز ‏مسلمانان جهان جز معدودی در پی آن نيستند كه هواپيماهای مسافربری و آسمانخراشهای بازرگانی را به ‏آتش بكشند و باكتری و ويروس و گاز كشنده بسوی غير مسلمانان رها كنند . ولی اگر هم به روی خود نياورند به چشم خود اين واپسين جنگ يك فرهنگ رو به زوال را با جهانی كه آن را نمی فهمد ولی همه ‏چيزش را مرهون آن است می بينند . اينكه تندروترين و بنيادگراترين عناصر ، مردانی در بالاترين درجات ‏حقانيت ‏‎ righteousness‎‏ ـ كه از نادانی ژرف بر می خيزد و با درنده خوئی جز اندك فاصله ای ندارد ـ ‏پرچمدار اين جنگ شده اند طبيعی است . جريان عمومی اين فرهنگ و جهان رو به زوال ، از ميدان بدر ‏رفته است ؛ احساسش به پيروزمندان هر چه باشد در درون خود پذيرفته است كه جنگ را باخته است . مانند ‏هميشه و همه جا ، سرسخت ترينان تن به واقعيت نمی دهند . جنگ با فرهنگ است ولی جنگاوران ‏فرهنگی، تنها مانده اند و با هرچه فروتر رفتن در كوره خشونت به جبران درماندگی خود می كوشند . ‏

***‏

‏ در نخستين روزهای پس از حمله ، رئيس جمهوری امريكا به ضرورت ديپلماتيك ، خطی نا مشخص ميان ‏آنها كه با "ما" يا ائتلاف ضد تروريستی اند و يا با تروريستها هستند كشيد . برای مردم ايران دو دهه ای ‏پيش اين خط ، همچنان نا مشخص ، كشيده شد : يا رژيم اسلامی يا مردم ؛ يا اسلام راستين و ارزشهای ‏اصيل يا مردمسالاری و عرفيگرائی ؛ يا سنتهای مقدس يا نوسازندگی فرهنگی ايران . بيشتر سياستگران و ‏نويسندگان در اين سالها سعی در مبهم كردن اين خط داشته اند . هنوز هم از موضع روشنفكری دينی ، ‏درآميزی ملی و مذهبی ، پيش انداختن مصلحت سياستبازی به زيان رهائی و پيشرفت ، می كوشند پيكار را ‏از درونه خود تهی و از هدف خود منحرف كنند . اسلام در سياست به ورشكستگی ، و در حكومت به ‏جنايت برهنه و بی پروا كشيده است و باز به نام جمهوريت و اسلاميت ، يا خوانش ( قرائت ) تازه ، يا دوم ‏خرداد عمر آن را دراز می كنند . ‏

‏ اگر منظور از اقدامی روشن باشد بقيه اش به آسانی تعريف شدنی است . از هدف پيكار برای سرنگونی ‏جمهوری اسلامی چيز زيادی در نمی آيد . سرنگونی برای چه : برای به قدرت رسيدن گروهی ديگر ، يا ‏رفتن به سر خانه و زندگی خود ، يا انتفامجوئی ، يا برای ساختن كشور و جامعه ای متفاوت ؛ و آنگاه ‏چگونه و چه اندازه متفاوت ؟ پاسخ به هر يك از اين پرسشها سناريو ديگری را عرضه می دارد و پاره أی ‏از آن سناريوها چندان ارزش مبارزه ندارد ، اگر بد را بدتر نكند . ‏

‏ ممكن است بگويند اينهمه سختگيری ، كار را به جائی نمی رساند . اين درست است و راه همكاری با ‏بسياری ديگر را می بايد بازگذاشت . ولی تفاوتها اهميت دارند و می بايد آنها را نگهداشت ؛ و تفاوتها از ‏منظورها بر می خيزند . از نظر ما پيكار با جمهوری اسلامی اگر به پيشراندن جامعه ايرانی در مسير تجدد ‏نينجامد ارزش ندارد . ما برای رسيدن به قدرت بهر بها و با هر پيامد يا برگشتن به خانه و زندگی خود با ‏جمهوری اسلامی درنيفتاده ايم . ما می خواهيم آن تكان نهائی را به اين جامعه و اين فرهنگ بدهيم ؛ فرصتی ‏را كه صد سال از ما گريخت به چنگ آوريم و اين فرصت در دسترس ماست . ايرانيان سرانجام به جائی ‏رسيده اند كه می توانند مصالحه ها و چاره جوئی های نيمه كاره را رها كنند و گامهای قطعی را برای دور ‏شدن از گذشته أی كه چند صد سالی در اكنون پيش آمده است بردارند . با همه محافظه كاری و تنبلی و بيمی ‏كه هنوز در ايرانيان بيشمار می توان يافت هماوازی و همرائی بيسابقه أی در دو امر حياتی پيدا شده است .‏

‏ نخست ، ميل به زيستن مانند غربيان و برخورداری از آزاديها و امكانات آنان . با آنكه هنوز بيشتر ‏ايرانيان رابطه ميان شيوه زندگی و تفكر را نمی دانند و می پندارند می توان بهمين صورت ايرانی ماند (به ‏اين معنی كه همان كاستيهای اخلاقی و فكری را نگهداشت) و مانند غربيان زيست ، شوق آنان به تغيير شيوه ‏زندگی در نهايت ايرانيان را به آنجاها نيز خواهد رساند . دوم ، ديگر حتا مادربزرگان نيز خواستار بيرون ‏بردن دين از حكومت هستند ( مادربزرگان ظاهرا مذهبی ترين لايه های جمعيت شمرده می شوند ولی مسلم ‏نيست ) . در غرب عرفيگرائی ، در آغاز به معنی گشودن بحث آزاد در مسائل ايمانی و مذهبی ، بزرگترين ‏پايه فكری توسعه سياسی بود زيرا بند را از دست و پای گفتار و انديشه گشود . هنگامی كه می شد درباره ‏مقدسات و تابوهای مذهبی به آزادی سخن گفت ، از امتيازات اشراف و شاهان چه می ماند ؟ ما به اين ‏معنی تازه داريم عرفيگرا می شويم . بيرون بردن مذهب از حكومت شعار همگانی شده است و ديگر می ‏توان معانی آن را شكافت .‏

***‏

‏ برای آنكه جامعه أی عرفيگرا شود نوشتن يك قانون اساسی كه مذهب رسمی و كنترل مقامات مذهبی ‏نداشته باشد بس نيست . در تركيه چنين قانون اساسی هست ولی برای اجرای نيمه كاره و پر از سازش آن ‏سرنيزه ارتش لازم بوده است . جامعه عرفيگرا نيست و نزديك شدن به تابوها و مقدسات را برنمی تابد . ‏حكومت های پياپی نيز به دليل كمبود در زمينه مشروعيت ( پاكيزگی ، توانائی اداره كشور ) درپی بهره ‏برداری از مذهب بوده اند و آزادی گفتار را به سود متعصبان مذهبی محدود كرده اند . تركيه فرهمندی ‏ديرپای آتاتورك و حيثيت ارتش خود را داشته است و دست كم قانون اساسيش را حفظ كرده است . اكنون ‏نيز پيوندهای روبه گسترش اروپائی را دارد كه مانند مورد غيرقانونی كردن حزب تازه مذهبی ، می تواند ‏به ياری عرفيگرايان بيايد .‏

‏ آنچه ايران را متمايز می سازد نزديك شدن به تابوها و انديشيدن درباره نينديشيدنی هاست كه روشنفكران ‏پرچمدارش بوده اند ولی توده های مردم بويژه جوانتران در بی پروائی خود بدان دامن می زنند . حكومت ‏اسلامی نوميدانه می كوشد با دستگيريها و سركوبها "حرمت مقدسات" را نگهدارد ولی جامعه دركار آن ‏است كه هر حرمت و مقدسی را از سر راه گفتار آزاد بردارد . سياست در ايران رو به عرفيگرائی دارد و ‏چنانكه در تركيه نشان داده شد اين مهمتر از عرفی شدن حكومت است . در اروپا نيز نخست سياست ، ‏عرفی شد ؛ گفتمان سياسی و فلسفی از مذهب فاصله گرفت . در ايران نيز همين دارد تكرار می شود . ‏جناحهای حكومت ، از انحصارجو تا اصلاح طلب ، هرچه بتوانند برای "حرمت مقدسات" خود می كنند ‏ولی خود بيحرمت تر می شوند .‏

‏ آن تكان نهائی كه می بايد داده شود نياز به بازوهای سياسی دارد ، به نيروهائی كه نه تنها برسر پيكار با ‏رژيم اسلامی بلكه با فرهنگی كه چنان انقلاب و چنين حكومتی از آن برآمد همداستان شوند . صف مبارزه ‏بيش از هميشه مشخص است : آنها كه مساله را صرفا در عرصه قدرت می بينند و حاضرند با بخشی از ‏رژيم نيز همراه شوند ؛ و آنها كه مساله را در همه گستره آن ، ازجمله فرهنگی ، می بينند و آشتی ناپذير با ‏همه عناصر و انديشه های بازمانده از قرون وسطای جهان سومی ايران می جنگند . مانند صد سال پيش ، ‏جنگ در ميان ترقيخواهان و تجدد طلبان از يك سو و گذشته گرايان و اسلاميان گوناگون از سوی ديگر ‏است . ‏

تا اينجا كه بتوان ديد حزب مشروطه ايران ، روشن تر از بسياری ، صفها را مشحص كرده است . با تمركز ‏صرف بر جابجائی قدرت ، و در نبود بعد فرهنگی در پيكار ، راه بر هر انحراف و سازشكاری گشوده می ‏ماند . ما بيش از ده سال است سازمانها و گروههای مخالف را می بينيم كه يكی پس از ديگری عملا به ‏رژيم نزديك می شوند . اگر كارگزاران سازندگی از سكه می افتند ملی مذهبی ها و دوم خرداديان را بجای ‏آنها می گذارند . مبارزه شان با رژيم هيچگاه از يك مولفه اسلامگرا بی بهره نمی ماند . هرچه هست در ‏پايان ، امتداد دادن مشروعه به آينده است ، تا هر جا كه زورشان برسد . ‏

‏ پيام حزب روشن است : در دشمنی با ما و بيم از ما خود را به بی اثری محكوم نكنيد ؛ يا به جناحهای ‏رژيم كه همه درپی برقرار ماندن حكومت مذهبی اند ، نپيونديد . هرچه هم با ما مخالف باشيد در هدف ‏نهائی مبارزه كه رساندن ايران به جهان امروز باشد به ما نزديكتريد . بی ما نمی توانيد حتا در مبارزه با ‏جمهوری اسلامی به جائی برسيد ـ اگر اصلا در مبارزه مانده ايد . همه نيروهای آزادی و پيشرفت بهم نياز ‏دارند . همه ما برای سالم كردن و سالم نگهداشتن سياست در ايران لازم هستيم . اگر امروز همراه نشويم ‏فردا بيشتر ما تك تك و گروه گروه بهر فرصتی كه خود را عرضه كند تسليم خواهند شد . صف واقعی ‏مبارزه نمی تواند از عرفيگرايان ، دمكراتها ، تجدد طلبان با هر گذشته و گرايش سياسی تهی باشد . حتا ‏قبايل و تيره های افغانستان دارند به بيهودگی كشاكشهای خود پی می برند .

***‏

‏ جهان پس از ١١ سپتامبر ديگر آن نيست كه بود . ما نيز در مبارزه خود با موقعيت تازه أی روبروئيم . ‏مجموعه ای از عوامل ، پاره أی از آنها بی ارتباط به افغانستان ، به سود پيكار كار كرده است .‏

‏ آغاز عمليات نظامی در افغانستان آشكارا رژيم اسلامی را به هراس انداخته است . با آنكه جمهوری ‏اسلامی هيچ دستی در جنايت ١١ سپتامبر نداشت ، ائتلاف سهمگين ضد تروريسم بين المللی و نبرد ‏بيرحمانه أی كه با طالبان و بن لادن آغاز شده همه مافيای حزب اللهی را به لرزه انداخته است . حكومتی كه ‏تظاهرات ضد امريكائی براه انداخت و رهبرو رئيس جمهورش ، هريك به زبان خود امريكا را محكوم ‏كردند هفته ای نگذشته ، به اصرار و از مجاری گوناگون آمادگی خود را برای كمك به جنگ امريكا اعلام ‏داشت . رژيمی كه ديپلماتهای امريكائی را گروگان گرفت اكنون آماده يافتن و نجات دادن خلبانان امريكائی ‏است كه به خاك ايران می افتند . يك نتيجه احساس نا امنی سخت رژيم ، كاهش سختگيريها به مردم و ‏نمايشهای خشونت آميز بوده است . امروز احتمال اينكه پاسداران بر روی مردم تيراندازی كنند از هميشه ‏كمتر است .‏

‏ مردم نيز تغيير فضا را احساس كرده اند . در چند ماهه گذشته تظاهرات ضد رژيم فراوانتر و بی پرده تر ‏شده است . ديگر نمی توان تصور كرد كه گروه بزرگی از مردم به مناسبتی گرد آيند و كار به شورش و ‏دست كم مرگ بر جمهوری اسلامی نكشد . نمايشهای سازمان داده رژيم دربرابر جوشش خودبخود احساس ‏عمومی بيرنگ است و اگر اثری داشته باشد خشمگين كردن مردم از جمله بسياری شركت كنندگان است كه ‏به زور برده می شوند . امروز مردم منتظر مسابقه فوتبال می مانند تا به خيابان بريزند ، فردا بهانه های ‏بيشتر خواهند يافت .‏
‏ ‏
‏ در اين تظاهرات نام پهلوی گاه و بيگاه برده شده است . حضور پهلوی در جامعه ايرانی پديده ای است كه ‏ديگر انكار نمی توان كرد . در آن سالهای خاموشی كه دشمنان و مخالفان به هر امكان مطرح شدن پادشاهی ‏به عنوان گزيداری ‏option‏ برای آينده ايران می خنديدند و دوستداران و موافقان گله می كردند كه پس ‏كجاست و زمينه از دست می رود ، می گفتيم كه شش ماه قرارگرفتن وارث پادشاهی پهلوی در زير ‏نورافكن بس خواهد بود . از يك سالی پيش آن نور افكن اندك اندك افتاده است و ديگر هرچه از ايران می ‏رسد توجه روزافزون مردم به وارث پادشاهی پهلوی است .سحنان او را از رسانه ها می شنوند و چهره او ‏از تلويزيونها به خانه ها می رسد و به قول فردوسی گفتگو پر می شود .‏

‏ مخالفان و موافقان هردو بر آن بودند كه با پير شدن انقلاب اسلامی ، نسلی كه پيش از انقلاب را به ياد ‏دارد در می گذرد و تمام است . ولی پادشاهی در ايران به يك نسل معين بستگی ندارد . نهادی است و پيشينه ‏أی است و از آن بيشتر ، جايگزين با اعتباری است ؛ كاملترين نفی جمهوری اسلامی است . زير نام ‏پادشاهی مشروطه يك طرح كامل بازسازی جامعه ايران و يك جهان بينی و فلسفه حكومتی است كه بسياری ‏از بهترين عناصر در ايران هيچ مشكل جدی در آن نمی بيننند . كمتر كسی ترديد دارد كه با پادشاهی ‏مشروطه می توان بهترين نيروی انسانی را برای اداره كشور گردآورد و با كمترين دشواری چرخها را به ‏گردش انداخت . جايگزينان با ربط ديگر شايد باشند ولی يافتنشان آسان نيست .‏

‏ برخلاف انتظار بسيار كسان ، از نمايندگان نسل سالخورده تر و درد اشتياق و نوستالژی آنان كه بگذريم ‏بيشترين توجه به پادشاهی مشروطه و وارث پادشاهی پهلوی را در ميان جوانترها می توان يافت . آنها ‏ممكن است از نگريستن بر آنچه ايران پيش از اين نكبت می بود آغاز كنند ولی بيشتر علاقه شان به چيزی ‏است كه امروز می بينند و می شنوند : مرد جوانی كه از امروز و آينده می گويد و خود را از گذشته نه تنها ‏آزاد كه پاك كرده است ؛ و مردان و زنان بسياری كه بجای زيستن در جهان تبعيدی به ايران می پردازند . ‏تفاوتها بيش از آن است كه از ذهن نوجوی نسل تازه ايرانيان دور بماند .‏

‏***‏

تروريسم بين المللی ، اين چنين كه با آن روبروئيم ، در سايه پشتيبانی حكومتی عمل می كند . تروريستها ‏اگر هم از حكومتها مستقل باشند به پشتيبانی آنان نياز دارند . دولت تروريست يك شعار نيست . جمهوری ‏اسلامی ، ليبی ، سوريه و عراق از حكومتهائی هستند كه نه تنها مخالفان خود را ترور می كنند ، بلكه ‏تروريسم را به عنوان يك ابزار ايدئولوژی و ديپلماسی بكار می برند . ( ليبی پس از بمبی كه بر چادر قذافی ‏افتاد آهسته آهسته خود را از اين باشگاه بيرون كشيده است .) بی افغانستان در اختيار بن لادن ، او نمی ‏توانست شبكه حهانی خود را اداره كند .‏
‏ ‏
‏ جمهوری اسلامی از بزرگترين دولتهای تروريست جهان است و مسلما هيچ رژيمی مگر عربستان ‏سعودی بيش از جمهوری اسلامی در اين راه هزينه نمی كند . اما عربستان سعودی گروگان تروريستهاست ‏و بازيگر فعال نيست . با گروگانگيری ديپلماتهای امريكائی بود كه كار تا نيويورك و واشينگتن كشيد . دست ‏ترور رژيم اسلامی از امريكا و اروپا تا خاورميانه گشاده بوده است و از كنيسه بوئنوس آيرس تا فروشگاه ‏بزرگ محله فقيرنشين پاريس تا پيتزافروشی تل اويو شمار قربانيان ترورش به هزاران می رسد . ‏كشورهای بسيار ترجيح داده اند جنايات رژيم را نديده بگيرند ولی دست كم در دادگاههای برلين و پاريس ـ ‏آری پاريس ـ محكوميت جنائی رژيم ثابت شده است . ‏

‏ اكنون كه سرانجام جهان بر خطر تروريسم بين المللی و دولتی بيدار شده است پيكار با جمهوری اسلامی ‏بعد تازه أی می يابد كه می بايد با تفاوت گذاشتن ميان مصالح ملی ايران و مصلحت مبارزه با رژيم ، آن را ‏به كمال بكار گرفت . حكومت اسلامی می كوشد با دوچهرگی ژانوس وار معمول خويش ـ خاتمی و خامنه ‏أی ـ هم دل امريكا را بدست آورد و هم فاصله رانگهدارد . نمی بايد اجازه داد كه ائتلاف ضد تروريستی ، ‏در حرارت خود برای گستراندن جبهه ائتلافی ، مسئوليت و خطر رژيمی همچون جمهوری اسلامی را ‏فراموش كند . ما به مصلحت ايران می بايد با هر انديشه حمله به خاك ايران مبارزه كنيم ، ولی به ‏مصلحت مبارزه دمی از يادآوری ماهيت تروريستی رژيم بازنايستيم . سرنگونی رژيم حزب الله اولويت ‏ماست ولی نه با لشگركشی بيگانه . برای ما همين بس كه دست ترور رژيم در هرجا بريده شود .‏

‏ سودی ندارد كه بن لادن و طالبان از ميان بروند يا ناتوان شوند ولی حكومتهای تروريست و تروريست ‏پرور به شيوه های خود ادامه دهند .با عزمی كه پيدا ، و نيروئی كه بسيج شده است رژيمهای نا استواری ‏مانند حكومت آخوندی را می توان بی دست بردن به اسلحه واداشت كه پيوندهای خود را با تروريسم ببرند . ‏تاثيرات چنان تحولی بر سياسيهای داخلی ايران و به سود بهروزی مردم ما بيش از آن است كه به نظر ‏می آيد . ‏

‏***‏

‏ حضور دبيركل و چند تن از اعضای كميته مركزی حزب وطن افغانستان در كنفرانس اروپائی حزب ‏مشروطه ايران بيش از اهميتی نمادين داشت . سرنوشت افغانستان و ايران از ١٩٧٩ بهم پيوسته بوده است. ‏انقلاب اسلامی در ايران راه را بر هجوم شوروی گشود . اگر ايران فرونريخته بود برژنف جرات تجاوز به ‏افغانستان نمی يافت ـ همچنانكه عراق به ايران و سپس كويت لشگر نمی كشيد ـ و اينهمه فاجعه ها روی نمی ‏داد . جمهوری اسلامی در برهم زدن اوضاع افغانستان و جلوگيری از يك حكومت پايدار سهم بزرگی داشت ‏و هنوز اميدوار است دست نشانده خود حكمتيار را كه يكی از منفورترين چهره های افغانستان است از ‏پناهگاهش در تهران برای برآشفتن افغانستان پس از طالبان بفرستد .‏

‏ پيروزی انقلاب اسلامی در بالاگرفتن خيزاب اسلامی در هر جا از جمله افغانستان ، بزرگترين نقش را ‏داشت و اسلاميان و تروريستهای اسلامی هنوز از باده پيروزيهايشان در ايران و افغانستان سرمست اند ـ ‏هرچند در ايران آن پيروزی به رسوائی اسلام سياسی راديكال وشكست نهائی آن انجاميده است و در ‏افغانستان بی كمكهای امريكا چنان پيروزی بدست نمی آمد . اكنون شكست طالبان و شكار جهانی ‏تروريستها بسياری از سرمستان را هشيار می كند و باد را از بسياری بادبانها می گيرد . تاثيرات چنان ‏شكستی را در تهران و قم نمی بايد دست كم گرفت . روابط خارجی و موازنه داخلی جمهوری اسلامی هم ‏اكنون برهم خورده است . سرنگونی طالبان احتمالا سرنگونی رژيم همانندی را بيشتر پيش چشمها خواهد ‏آورد .‏

‏ يك تحول احتمالی ديگر در افغانستان تاثير مستقم تری در ايران خواهد داشت كه از هم اكنون محسوس ‏است . پادشاه پيشين افغانستان هرچه می گذرد بيشتر چهره يك سازش دهنده ملی را به خود می گيرد . از ‏ائتلاف شمال تا پاكستان اگر بتوانند به يك همرائی برای آينده افغانستان برسند برگرد نقش محمد ظاهر شاه ‏خواهد بود . روشن است كه همزمانی پديدار شدن دوباره پادشاه پيشين كشور همسايه ای به نزديكی ‏افغانستان در صحنه ، با برجستگی نقش وليعهد پيشين ايران ، از هيچ چشمی در ايران دور نمانده است .‏

‏‏***‏

‏ فاجعه ١١ سپتامبر بزرگتر از آن بوده است كه از پيامدهای مثبت آن بتوان دست كم به اين زودی سحن ‏گغت . ولی در فرهنگی كه برخلاف فرهنگهای جهان سومی ميانه ای با مويه و سوگواری ندارد چنين ‏رويكردی غريب و نشانه سنگدلی نيست . از ١١ سپتامبر بسا تحولات سازنده بيرون خواهد آمد . افغانستان ‏و پاكستان مجالی يافته اند كه از چنگال گذشته گرايان خون آشام خود بيرون بيايند . عربستان سعودی اندكی ‏به نقش ويرانگر خود ، از جمله برای خودش آگاهتر می شود . همه جامعه های عرب می توانند خيره تر به ‏گزينشی كه با آن روبرويند بنگرند .‏

‏ ما در ايران احتمالا بهتر از اين فرصتی در بيست و سه ساله گذشته نداشته ايم . مجموعه عوامل در ‏بيرون و درون اوضاع را برای پيكار مردمی مساعد تر كرده است .

‏اکتبر ۲٠٠١‏