درد از دست رفتن يک روزنامه نگار انديشمند

داريوش همايون


‏‏‏  ‏ روزنامه نگاری ايران مانند هر جنبه ديگر زندگی ملی ما هنوز پس از يک سده و بيشتر، به ‏پختگی بلوغ نرسيده است. روزنامه ها و روزنامه نگاران فراوان بوده اند ولی منظره کلی، دشت ‏کمابيش همواری است با ارتفاعاتی در اينجا و آنجا و قله هائی استثنائی در آن ارتفاعات. در جامعه ‏ای که فرهنگ امروزی تازه دارد راه می يابد و اگر چه به باسوادی انبوه رسيده هنوز از بافرهنگی ‏اش سخن نمی توان گفت، ما راه درازی تا روزنامه نگاری در سطح معمول سرزمين هائی داريم ‏که از بيست و پنج سال پيش به درجات بيشتری می شناسيم. در هر روزنامه نگار معمولی  در ‏روزنامه های  متوسط غربی قدرت مشاهده  و تحليل به پايه ای است  که هميشه در مطبوعات ايران ‏نمی توان يافت. تفاوت سطح آموزش و فرهنگ عمومی بيش از آن است که به مقايسه برسد. ‏

‏  فضای نامساعد سياسی در درون، تنگی بازار در هر جا، صنعت پخش ابتدائی و نامطمئن، ‏دست در دست سطح فرهنگی پائين جامعه نگذاشته است روزنامه نگاری حرفه ای در ايران به ‏جائی که بايد برسد. نويسندگان درخشانی از زمينه های ديگر گاهگاه دستی در روزنامه نگاری بر ‏می آورند، ولی گفتگو از روزنامه نگاری به عنوان حرفه و فعاليت اصلی است؛ از صدها و ‏هزارانی است که مطبوعات ايران را در سده گذشته گردانده اند و می گردانند. در اينجاست که ‏نامهای ياد ماندنی آن اندازه که دلخواه ماست نيستند. ‏

‏  اکنون يکی ديگر از آن قله ها، از آن نامهای يادماندنی، کم می شود. هوشنگ وزيری، چند ماهی ‏پس از دکتر مهدی سمسار، از ميان ما می رود. اين دشت کمابيش هموار، کی و چگونه می تواند ‏جای خالی آن قله ها را پرکند؟ در اين فضائی که پيوسته بر روزنامه نگاری به عنوان حرفه تنگ ‏می شود، چند دکتر سمسار و هوشنگ وزيری در کناره ميدان منتظرند که به ميانه یيايند؟ چگونه ‏می توان آنهمه بينش و آگاهی و قدرت ذهنی و ذخيره دانش که هوشنگ وزيری، آموزنده خستگی ‏ناپذير، را ساخت در جائی گرد آورد؟ شش دهه زندگی فرهنگی، زندگی در دنيای ذهن، به او ‏توانائی هائی داده بود که آسان دست نمی دهد. علاقه ها و کنجکاوی هايش در جامعه شناسی و فلسفه ‏و ادبيات مرزی نمی شناخت. اگر کار نمی کرد می خواند. زبانهای بيشتری می آموخت تا به منابع ‏بيشتری دست يابد؛ و اينهمه را در خدمت حرفه ای که بدان وفادار بود و وفادار ماند گذاشت. ‏

‎ ‎به عنوان يک نويسنده مقالات و رساله ها در سراسر روزنامه نگاری ايران جز به اندک شماری ‏نمی توان برخورد که از نظر گستره و ژرفای ديد و از نظر تسلط بر زبان فارسی و بيرون کشيدن ‏قدرتها و زيبائی های آن با او برابری کند، و به عنوان سردبير بی ترديد از انگشت شماران بود. ‏سردبير به معنی شناسنده افراد و رويدادها و نوشته ها و به معنی پروراننده استعدادها و جهت ‏دهنده انرژيها، يکپارچگی ‏integrity‏ اخلاقی و هوشياری حرفه ای و قابليت سازماندهی می ‏خواهد. وزيری در کنار دکتر سمسار، دو تن از برجسته ترين سردبيران تاريخ مطبوعات ايران ‏بودند و به گردن بيشماری حق دارند. برای هوشنگ وزيری اين بس نبود که پا به پای خبر پيش ‏برود. روزنامه نگاری، بويژه پس از انقلاب، برای او يک موتور دگرگونی جامعه بود ــ ‏روزنامه نگار به عنوان گزارنده روندها، و‎ ‎به عنوان روند گزار ‏trend setter‏ (هم به معنی ‏تعبيرکننده، هم به معنی بلند تر آغاز کننده و نيرودهنده روندها.) ‏

‎ ‎‏ چه در سالهای آيندگان و چه در دوره همکاری با کيهان، وزيری روزنامه نگاری را با احساس ‏ماموريت، گذشته از احساس مسئوليتی که در نفس روزنامه نگاری است ( روزنامه نگاری را در ‏اينجا با قلمزنی و کار مطبوعاتی به عنوان يک کاسبی ديگر نمی بايد يکی شمرد) برعهده گرفت. ‏او می خواست از بهترين راهی که می تواتست و با منشtemperament‏ و زمينه انتلکتوئلی اش ‏سازگارتر بود به پيشبرد جامعه، درآوردنش به يک جامعه امروزی، چنانکه در اروپا و در کتابها ‏با آن آشنا شده بود، ياری دهد. به عنوان دشمن واپسماندگی، او يک مشروطه خواه بود و با تجربه ‏ژرفی که نگرنده و انديشمند تيزبينی چون او از ايران پيش و پس از انقلاب داشت از پادشاهی مرد ‏جوانی که می توانست با زمان پيش بيايد دفاع کرد و از موثر ترين سخنگويان پادشاهی پارلمانی ‏در يک جامعه باز به معنی « پوپر»ی آن شد.‏

‏* * *

‎  ‎‏ وزيری با سياست مناسبتی دورادور داشت. شور خواندن و آموختن در او جای هر شور ديگر ‏را گرفته بود، و مرد ميانه رو خردمندی که او می بود نمی توانست فراز و نشيب ها و نا معلومی ‏های ميدان سراسر احتمالات خطير سياست را برتابد. در سالهای جوانی و دانشجوئی پس از يک ‏دوره سر‎ ‎و کار با حزب توده و تروتسکيسم به سوسيال دمکراسی گرايش يافت و با نيروی سوم ‏خليل ملکی همکاری کرد. ولی آن سياستها آينده ای نداشت. از کار سياسی به ترجمه کتابهائی روی ‏آورد که ادبيات سياسی  فارسی  را غنی تر کرده است.  از آن کسان  بود که انسان آرزو می کند ‏بيشتر وقت می داشتند. دوباری که گردباد سياست دامنش را گرفت در کارزار درونی آيندگان ــ ‏چنانکه همه روزنامه های ديگر ــ در نخستين ماههای بالا گرفتن موج انقلاب در پائيز ١٣۵٧ بود ‏که نيروهای انقلابی در جنبش ضد ديکتاتوريشان، ضد ديکتاتوری ديگران، روزنامه ها را به ياری ‏آزاديخواهان بيرون از مطبوعات و تاکتيکهای الهام گرفته از جنگ چريکی، پاکسازی گسترده ‏کردند ــ پيشزمينه ای برای سياستهای مطبوعاتی جمهوری اسلامی. تجربه ديگرش در کانون ‏نويسندگان بود که باز به عنوان سنگر حقانيت انقلابی، چنان نمايشی از آزاد انديشی و دمکراسی ‏داد که او را پاک از فضای روشنفکری چپ و ملی ــ که دير زمانی بيشتر يک تناقض عبارتی ‏oxymoron‏ می بود ــ بيگانه کرد.  گرايشهای راست ميانه او که بويژه در فعاليتها و نوشته های ‏دو دهه پايانی زندگی اش برجسته تر نمود يافت از آن تجربه های ناشاد برخاست.‏

‏ در خيل عظيم روزنامه نگاران ايران، وزيری از آن اقليتی بود که روزنامه نگاری را همه ‏زندگی خود کرد و توانست تنها با آن همچون مايه گذران زندگی و خرسندی درونی، سر کند. ‏قناعتی که در وجودش بود او را دربرابر هر وسوسه ای نگهداشت. سرش به کارش بود و ‏چشمانش بر همه منظره. اگر چنان روزنامه نگار موثری شد از اين دو ويژگی برخاست که کمبود ‏آتش درونش را جبران کرد. او نمی توانست انرژی عصبی هموزن انرژی انتلکتوئل را در نوشته ‏هايش بريزد. عمق و دامنه نگرش، با تيزی و سوزندگی در کارهايش همراه نمی شد. من او را ‏هرگز برآشفته نديدم ــ هر چه هم ناروائی، بيرون از اندازه می بود. ‏
‏ ‏
‏ از نخستين سالهای آيدگان وزيری به ما پيوست. او را نمی شناختم و خودش روزنامه را پسنديد ‏و بزودی مهره اصلی آن شد. کارش را از اداره صفحه مقالات، آنچه در روزنامه نگاری ‏انگلوساکسون ‏op ed‏ می نامند، آغاز کرد و اداره بخش فرهنگی روزنامه را بر آن افزود که ‏بهمان اندازه بخش سياسی-خبری اهميت داشت. چند ماهی آيندگان ادبی را سردبيری کرد که نسيم ‏تازه ای بر آن «فضای تناقض عبارتی» وزاند ولی به اشاره ساواک تعطيل شد. بهترين سالهای ‏آيندگان را‎ ‎با رسيدن به سردبيری روزنامه در نيمه اول دهه ١٣۵٠ اداره کرد. من همکاری آسوده ‏تر از او نداشته ام. هماهنگی محض بود بی لحظه ای تنش يا ناسازگاری. ما يکبار ديگر تجربه ‏آيندگان را تکرار کرديم ( ١۹۹١-١۹۹٠) با همان هماهنگی محض، ولی ديگر زمان آن روزنامه ‏گذشته بود. ‏

‏ تصويری که از او به يادم خواهد ماند فرزانه ای است که از فاصله ولی با بستگی نزديک با ‏جهان درگير بود؛ با نگاهی آرام ، نه خسته و دلزده و نه با شور و شگفتی، به مردمان و رويدادها ‏می نگريست. بيش از آن می دانست که دل بسپرد ولی بيش از آن احساس مسئوليت می کرد که به ‏حال خود بگذارد. زندگی اش را به بهترين صورتی که در يکی از بد ترين جهانهای ممکن،  می شد  ‏بسر آورد.  پيشه ای  را که دوست  می داشت  پيشتر  برد  و سرمشق و معياری  گذاشت که  قدرت  ذهنی  ‏و اخلاقی رهروان  آينده را سخت چالش خواهد  کرد.  تصوير مردی است  که می توانست دربرابر ‏همگنان بايستد و از سطح پذيرفته شده سرامدان زمان درگذرد و آنقدر پايداری کند که پيروزی ‏ديدگاه غير متعارف خود را در افق ببيند. مردی سختکوش، پافشارو پيگير، با اعتماد شگرف به ‏خود، که بدترين درگيری ها و کشاکشهايش را نيز در آرامش از سر می گذراند. يک قاب عکس ‏ديگر بر ديوار تالار سرامدانی که زندگيم با آنها معنای درستش را گرفت. زمانه ای دارد سر می ‏آيد ولی فراموش نخواهد شد. در پشت آن قاب عکس ها زندگيها و نبردهائی نهفته است که نه تنها ‏به ساختن گذشته کمک کرد به آينده نيز شکل خواهد داد.‏

‏ هوشنگ وزيری در امواج پيشرفت و دگرگونی که بر ديواره های نا استوار يک فرهنگ روبه ‏باززائی می خورد وظيفه ای را که برای خود گذاشته بود ــ خويشکاری زرتشتی اش را ــ دنبال ‏خواهد کرد. زنان و مردانی هستند که مرگ، حتا فراموشی ناگزير، به زنده ماندنشان پايان نخواهد ‏داد.‏

سپتامبر ۲٠٠٣‏‏ ‏