زیستن در فضای جنبش سبز*

داريوش همايون


در میان سازمان‌های سیاسی، حزب مشروطه ایران احتمالا بیش‌تر و پیش‌تر از همه در فضای جنبش سبز زیسته است. منظورم از فضای جنبش سبز دو چیز است ــ نخست، پایه‌های اعتقادی آن که دمکراسی لیبرال است و دوم، باور داشتن به یک جنبش مردمی، و نه ضرب‌شصت نظامی یا تروریسم یا حمله از خارج، که رژیم دیکتاتوری ارتجاعی جمهوری اسلامی را به زیر خواهد کشید.

مرامنامه حزب که در ۱۹۹۲ تدوین شد و از ۱۹۹۴ با پایه‌گذاری رسمی حزب به عنوان منشور آن شناخته می‌شود یک سند تمام عیار لیبرال دمکرات است ــ حکومت اکثریت در چهارچوب اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق‌های آن. امروز می‌بینیم که گفتمان غالب جنبش سبز همین دمکراسی محدود به حقوق بشر است، که جلو دیکتاتوری‌های پوپولیستی را نیز می‌گیرد. جامعه ایرانی پس از گذراندن مراحل اسلامگرائی، و ملی مذهبی، و اصلاحات در چهارچوب اسلام سیاسی، که می‌توان آنها را دوران‌های پارینه‌سنگی و دیرینه‌سنگی و نو‌سنگی (همان عصر حجر) سیاست ایران نامید سرانجام پا‌های خود را در زمین بارور دمکراسی لیبرال استوار گردانیده است.

از پنجاه سال پیش مردم ما آغاز کردند پاسخ مسائل سیاسی و اقتصادی کشور را در اسلام بجویند و دوگانگی تاریخی ایران و اسلام را با آمیزه ملی مذهبی برطرف سازند. تجربه انقلاب و حکومت اسلامی آن، که مانند بهمنی بر کشور فرود آمد ذهن‌ها را بیدار کرد و به جنبشی برای اصلاحات دامن زد که در دوم خرداد به پیروزی بزرگ سیاسی و انتخاباتی رسید. ولی آن جنبش همچنان در زنجیر اسلام به عنوان چهارچوب دمکراسی و حقوق بشر (جامعه مدنی معروف مدینه با کشتار جمعی و اقتصاد غزواتی آن،) و پای بند آمیزه ملی مذهبی بود ـ یک ایران اسلامی که در عین حال چندان هم ایران اسلامی نباشد.

اکنون پس از شکست حکومت اسلامی‌ همین که داشته‌ایم و داریم؛ و اصلاح حکومت اسلامی‌ بی‌نیاز از عنصر مردمی ‌و سراسر سازشکاری؛ و ملی مذهبی سرهم بندی شده با تعریف مبهم و مرز‌های نامعین که تنها گمراهی را دراز‌تر کرد؛ پس از پنج دهه بی‌اعتباری رهبران مذهبی قدرت‌طلب و روشنفکران تاریک‌اندیش و سیاستگران میانمایه فرصت‌طلب، ایرانیان در آن اکثریت پیشرو و امروزین خود، ناگزیر شده‌اند دست از آشتی دادن آشتی‌ناپذیر، و زندگی در تاریک روشن ایرانی که ضمنا با اسلام به تعبیر سیاسی‌ترین آخوند‌ها و "دیانت ما عین سیاست ماست" تعریف شود، بردارند. ناگزیر شده‌اند از خواب آشتی دادن دانشگاه و فیضیه‌ی ملی مذهبی‌ها، و دمکراسی و حقوق بشر اسلامی اصلاح‌طلبان بیدار شوند. دیگر در اصول نمی‌توان دنبال "از هر چمن گلی" بود. برای ما که از همان آغاز می‌گفتیم اسلام را می‌باید پاک از قلمرو عمومی بیرون کشید و به مسجد برگرداند و به وجدانیات افراد برد؛ و می‌گفتیم ایران را می باید مقدم داشت و به مدرنیته پای گذاشت چنین دگرگشتی تنها می‌تواند مایه شادی باشد.

پانزده سال پیش جنبش سبز برای ما با عبارت پیکار سیاسی مردمی بیان می‌شد. به نظر‌مان می‌رسید که تنها راه پیکار با رژیم، یک جنبش مردمی بی‌نیاز از رهبری فرهمند، و با شیوه‌های دور از خشونت است که پیروزی را مسلم‌تر و کامل‌تر خواهد ساخت و کشور را به دیکتاتوری دیگری نخواهد انداخت. امروز جنبش سبز با آن که در نخستین مراحل است بلوغ آن پیکار سیاسی مردمی را نشان می‌دهد و پیروزی آن تنها مسئله زمان خواهد بود. جابجائی در همه چیز، در جمعیت، در نسل، در سطح آموزشی، در تکنولوژی و، بالا‌تر از همه، در گفتمان به سود آن کار می‌کند.

هر کس ادبیات حزبی ما را دنبال کرده باشد، از اعلامیه‌ها، قطعنامه‌های کنفرانس‌ها و کنگره‌های حزبی، از سخنرانی‌ها و کتاب‌ها، این تعهد به پیکار سیاسی مردمی را می‌بیند. ما هیچ‌گاه امید به پیروزی این پیکار را را از دست ندادیم. شاید کسانی ما را خیال پردازانی بیش نمی‌دیدند. من خود به یاد دارم که سال‌ها ما را می‌ترساندند که آخوند‌ها بچه‌ها را از همان دبستان مغز شوئی می‌کنند و جامعه چنان مذهبی شده است که هیچ احتمال شکست دادن حکومت دینی به رهبری آخوند نمی‌رود. در سر‌تا‌سر نیرو‌های مخالف رژیم این اندیشه‌ها چنان نیرومند بود که دائما دنبال راه حل‌های مذهبی و آخوندی بودند.

ما در آن اقلیتی بودیم که مسئله ایران را از نظرگاه جامعه شناسی بررسی می‌کرد. کشور خود را می‌دیديم که دو سوم سده بیستم را در تلاش نه چندان نا موفق نوسازندگی گذرانده، با مقدمات مدرنیته (خرد گرائی، انسانگرائی، عرفیگرائی) آشنائی به هم رسانده است. طبقه متوسط فزاینده‌ای را می‌دیدیم که زود از نشئه انقلاب اسلامی به خمار تاراج و کشتار آخوندی افتاده بود؛ و توده جوانی که نیمی از زندگی‌اش به هر روی در جهان غرب می‌گذشت و با دلزدگی روز‌افزون به پیرامون خود می‌نگریست. از آن سو رژیمی را می‌دیدیم که بجای بالا کشاندن خود به سطح جامعه‌ای که امروزی می‌شد همه نیروی‌ش را گذاشته بود که جامعه را به سطح خودش پائین بیاورد. حکومتی را می‌دیدیم که رهبری‌ش ناگزیر و روزافرون به دست ناستوده‌ترین عناصر می‌افتاد زیرا سراسر جامعه را به روزی می‌انداخت که مردم به کمک بد‌ترین صفات خود می‌توانستند دوام بیاورند. ما امروز "شکوفه کردن" این روند کشور داری را در حکومت احمدی نژاد می‌بینیم، و کهکشانی از بدنامی و نابکاری و ناشایستگی را که بر گرد چاه‌های جمکران، پیروزی "استراتژی‌های چراغ خاموش و روشن" خود را جشن می‌گیرد.

از آنجا که هیچ‌گاه اعتقادی به توطئه‌اندیشی و نقشه‌های مرموز و دست‌های پشت پرده نداشته‌ایم، قضاوت خود را بر این واقعیت‌های تعیین کننده می‌گذاشتیم ــ بر کارکرد جامعه‌ای پوینده که هیچ ربطی به عموم سرزمین‌های پیرامون خود ندارد، و رژیمی ناتوان از هر چیز جز نگهداری خود به یاری درامد‌های نفت و گاز ــ و دست برتر مردم را در پایان پیکاری هر چه هم دراز و پر هزینه می‌دیدیم. ‌
* * *
جنبش سبز پدیده‌ای یگانه در تاریخ ایران است و در جهان نیز مانند‌های اندکی دارد که باز به دامنه و ژرفای آن نمی‌رسند. جنبشی است نه مانند گذشته، محو در یک رهبری فرهمند که حاضر باشد به قول خلیل ملکی با او تا دوزخ نیز برود (در ۱۳۵۷ رفت.) برگرد یک شعار نیست بلکه حتی بیش از جنبش مشروطه برگرد یک گفتمان است، و این بار بسیار روشن‌تر و از آلودگی مصالحه‌های اصولی پیراسته‌تر. نه تنها مانند هر جنبش دیگر سازمان ندارد بلکه سازمان‌پذیر هم نیست. دارد با شرکت مردمان بی‌شمار شکل می‌گیرد، از این نظر شباهتی به ویکی پدیا دارد که فرهنگنامه یا دائره المعارف گونه‌ای است که هر کس بر آن می‌افزاید.

آنها که برای این جنبش مرامنامه می‌نویسند البته به زودی در خواهند یافت که مرامنامه نوشتن ارتباطی به یک جنبش ندارد. اگر مرامنامه‌های آنان در راستای کلی گفتمان جنبش باشد یعنی همان دمکراسی لیبرال، هیچ مشکلی نخواهند داشت ــ بر ادبیات جنبش خواهد افزود و بس. اما آنها که به اندیشه سازمان دادن برای جنبش افتاده‌اند درست خلاف منظور عمل می‌کنند. از آنها گمراه‌تر کسانی هستند که بنا بر عادت "لیبرال" خود باز در پی بخش کردن مردمان به ملی (خودشان) و غیر ملی (به تعبیر خودشان) افتاده‌اند. تازه‌ترین ابتکار این "ملیون" تشکیل گروه جنبش سبز ملی ایران است. البته دیگران، یعنی عملا همه، همان جنبش سبز غیر ملی خواهند ماند. (بزرگ‌ترین هنر "ملیون" این بوده است که خائن و خیانت و غیر ملی را از معنی تهی کرده‌اند از بس که در دشنام و بد‌زبانی به دگر‌اندیشان زیاده رفته‌اند.) این ویژگی پلاستیک بودن، به معنی شکل‌پذیری جنبش سبز مایه سرزندگی آن است به شرط آنکه نخست، هیچ مصالحه‌ای را، هیچ مصلحت‌گرائی را بر اصول خود روا ندارد. رویکرد‌هائی مانند "مردم مذهبی هستند، پس ... رژیم زورمند است، پس ..." نمی‌باید جائی در موضع گیری‌های اصولی داشته باشد. اینها بهانه‌هائی برای توجیه فرصت‌طلبی و سست‌عنصری بود که در همه طیف سیاسی ایران، از رژیم تا مخالفان آن، ما را در صد سال گذشته از رسیدن به آنچه می‌توانستیم، ناکام گردانیدند.

دوم، می‌باید دو پاره اصلی جنبش سبز را باز‌شناخت و در تاکتیک‌های پیکار مردمی در نظر گرفت. جنبش سبز یک پیکره دارد ــ آن میلیون‌هائی که می‌توانند نماز جمعه را به تیراندازی و گاز اشک‌آور ماموران رژیم بکشانند و روز به اصطلاح قدس را روز نه غزه نه لبنان کنند و هر جشن حکومت را کابوس آن گردانند. سرانی هم دارد ــ که با رهبران به معنی دلخواه سنتی‌اندیشان چپ و راست تفاوت دارد (آن سنتی‌اندیشان دیدند که بی رهبری هم یک جنبش کامیاب مردمی امکان دارد و بسیار سالم‌تر و بلوغ‌یافته‌تر است.) پیکره جنبش یک حرکت اعتراضی ملی است، در سطح جامعه ایرانی گسترده، که هیچ کس نمی‌تواند آن را زیر فرمان بیاورد و تنها از خرد جمعی خود پیروی می‌کند و تا همین‌جا شگفتی جهانیان را برانگیخته است. این جنبش اعتراضی را نمی‌توان در قید و بند‌های سران جنبش ــ راه سبز امید ــ محدود کرد.

برخورد درست به جنبش سبز آن است که از خودجوشی و آزادی جنبش اعتراضی پشتیبانی، و حق راه سبز امید به اینکه سراسر در چهارچوب همین نظام مبارزه کند و متحدانی از جناح‌های رژیم بیابد شناخته شود. راه سبز امید می‌باید نخست خود را نگه دارد و متحدانی هر چه بیشتر از جناح‌های رژیم، هر که باشند و هر چه کرده باشند، بیابد تا به یاری جنبش اعتراضی و بخشی از خود رژیم جلو خطر تسلط کامل گروه جمکرانی را بر کشور بگیرد.

بسیاری از مبارزان خوش‌نشین کرانه‌های امن، نمی‌دانند نظام جمکرانی که افراد معینی با ادعای اجرای دستور‌های "آقا" و تماس مستقیم با او، آزاد از هر محدودیت سیاسی و حتی مذهبی به معنای تا‌کنون آن، چه با این کشور خواهند کرد. این سروران که هفته‌ای یک دو بار از امریکای شمالی و اروپای باختری، جمهوری اسلامی را در تمامیت‌ش سرنگون می‌کنند نمی‌توانند مراحل و اولویت‌هائی برای مبارزه بشناسند؛ و میدان دیدی به همان فراخی نیرو‌های سیاسی سی سال پیش دارند که نمی‌دیدند دست‌انداختن "روحانیت" بر قدرت سیاسی چه معنی خواهد داشت.

جنبش سبز ،از جمله بخش پشتیبان بیرونی آن، محدودیت‌های تاکتیکی راه سبز امید را ندارد و می‌تواند شعار‌ها و تاکتیک‌های خود را آزادانه‌تر برگزیند ولی نمی‌باید یکسره از راه سبز امید ببرد. اگر چنان شود همه موازنه نیروها به زیان کل جنبش خواهد گشت. تا آینده پیش‌بینی‌پذیر، بخشی از دستگاه حکومتی جمهوری اسلامی و راه سبز امید به یکدیگر و هر دو آنها به جنبش اعتراضی مردمی نیازمندند و جنبش به نوبه خود از هر دو آنها نیرو می‌گیرد، و نمی‌باید گذاشت این همسوئی عناصری هر چه هم ناسازگار، برهم خورد. این استراتژی ظرافتی دارد که جنبش شگفتاور سبز تا کنون از خود نشان داده است. (شعار جمهوری ایرانی با آنکه دوگانه‌ی جمهوریت و اسلامیت نظام را نفی می‌کرد زود فراموش شد؛ مردم دریافتند که شتابزده بوده است).
* * *
به گفته آقای دکتر نوریزاده جنبش سبز دیوار‌ها را میان درون و بیرون فرو ریخته است. یک معنی این سخن آن است که اگر از فضای مبارزه مردمی، همان پیکار سیاسی مردمی پانزده سال پیش، بیرون بمانیم بی‌ربط خواهیم شد. این جنگ پادشاهی و جمهوری که مسئله اصلی سی ساله گذشته برای عموم مبارزان بوده است پاک در شرایط امروز ایران، در پیکاری که بر سر آینده این رژیم درگیر شده، نامربوط است. دیگر زمان این دعوا‌ها نیست. تنها هنگامی که پای همه ما مخالفان به ایران برسد و همگان حق تعیین نظام حکومتی را داشته باشند زمان چنان بحثی خواهد بود. پیشرو‌ترین عناصر جامعه ایرانی امروز به جای گرد آمدن در زیر یک رهبری، دارند دمکراسی لیبرال را بستر همکاری‌های خود در جنبش خود‌جوش سبز می‌کنند.اعتقاد به مناسب‌تر بودن پادشاهی یا جمهوری برای ایران نمی‌باید مانع آن شود که موضوع را به مرکز کشمکش‌های نفاق‌افکن نبریم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* بر‌گرفته از سخنرانی در کنفرانس جنبش سبز حزب مشروطه ایران
شنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۸
www.d-homayoun.info
Bookmark and Share
نسخه قابل چاپ اين مطلب را برای دوستان خود •ای ميل• کنيد فهرست صفحه نخست