‏ دادگاه حقيقت ، انديشيدن نينديشنی

داريوش همايون


‏‏ ‏ تا پنج شش ماهی پيش ، تا هنگامی كه ژرفای دد منشی حزب الله به رهبری ميانه رو و عملگرای مشهور ‏سالهای فربهی چپاول بيدريغ،  دانسته نشده بود، در سخنان و نوشته های سخنگويان دوم خردادی گاه و ‏بيگاه شعاری می آمد كه هيچ با گوشهای ايرانيان آشنا نمی بود . نويسندگان و گويندگانی با كمروئی آشكار ‏، گوئی خود نيز امكانش را باور نمی دارند ، "زنده باد مخالفان ما" سر می دادند . آنچه پس از آن روی ‏داد ـ تيراندازی به حجاريان ، درو كردن روزنامه های آزاده ، دستگيری گسترده خوديهائی كه اندكی ‏غيرخودی شده بودند ، ازپرده بدرافتادن توطئه كودتا و ترورهای ديگر ، رسوائی شورای نگهبان در ‏انتخابات ـ چنان تكانی به سياست ايران دادكه نرمخوترين مدافعان جامعه مدنی نيز دم دركشيدند . ديگر ‏كسی نمی تواند درباره چنين مخالفانی زنده باد بگويد و پشتش به لرزه نيفتد . ‏

‏ آن شعار پيش از موقع ، به اميد آشتی يا دست كم آتش بسی در جنگ بيرحمانه سياسی داده می شد . ‏امروز با آنكه گرايش به آشتی و آتش بس در برندگان نبرد انتخابات مجلس مانده است ، زخمهای سختی كه ‏بر پيكر خود دارند بازگشت به آن روحيه را ناممكن می سازد . آنها رودر روی خود مردان خون آشامی ‏را می بينندكه هرلحظه بتوانند تا ريختن خون مخالفان خود خواهند رفت . هيچ شاخه زيتونی شمشير آنان ‏راكند نخواهدكرد . ولی چه خود شعار و چه رويدادهای پس از آن ، می تواند و می بايد به بحثی دامن ‏بزندكه برای آينده ايران بسيار پرمعنی خواهد بود . ‏

‏ زنده باد مخالفان ما" در هركشوری تازگی دارد و در ايران كنونی ، در جمهوری اسلامی ، باورنكردنی ‏است . ايران كشور زنده باد و مرده باد است . در جامعه ما يا چيزی موافق است كه در آن صورت بالاتر ‏از آن نمی بايد باشد ؛ و يا مخالف است كه می بايد نابودگردد . جممهوری اسلامی اين روحيه را تا پايان ‏ويرانگرش رسانيده است و سايه مرگ خود را بر هر روياروئی و ناهمداستانی افكنده است . چگونه است ‏كه در چنين فضای هراس آور سياسی كسانی توانسته اند چنين شعار پيشرفته ای كه برای هر جامعه ای ‏زود است بدهند ؟ ‏

‏ اما شايد تنها در ايران چنين شعاری ، چنين روحيه ای ، امكان تواند داشت . آن رگه رواداری كه تاريخ ‏ايران با آن آغاز شد و تاريخ جهان را به مسير ديگری انداخت ، هنوز با همه خشونت و يكسو نگری دو ‏هزار ساله مذهبی ، در روان ايرانی دركار است . خونريزی و توحش جمهوری اسلامی ، در پسزنش ‏فرخنده ای ، می رودكه رواداری را بار ديگر صفت برجسته جامعه ما سازد . از زياده روی بيابانی و ‏بدوی حكومت حزب الله تا مبالغه دلپذير "زنده باد مخالفان ما" چندان راهی نيست . تنها دوران بی شكوه ‏جمهوری اسلامی در ميانه است .‏

‏ مبارزان جامعه مدنی كه در آرزوهای خود برای ايران چنان بلند رفتند ، همان انقلابيان خون آشام ‏ديروزی اندكه دريافته اندگره دركجاست . از نو حمله آوردن حزب الله با تلفات سياسی سنگينی كه ‏واردكرده است ، بر توسن آرمانگرائی آنان دهنه ای زد ؛ ولی می بايد اميدوار بود كه آن را از پا در ‏نينداخته باشد . اين حمله بيش از پيش نشان دادكه ايران تا چه اعماقی فرو رفته است ؛ و نيز نشان داد كه ‏خشونت بهر نام و با هر توجيه ، پيكره سياسی را پاره پاره ، و راه حل های كوتاه مدت را در مسائل ‏درازمدت غرق می كند . درست به اين دليل كه سياست ايران بستر آسوده چنين نامردمی هاست می بايد ‏درپی چاره ای بنيادی و پاك غير متعارف بود . آن شعار ، دست زدن نوميدانه بهر وسيله از سوی كسانی ‏بود كه به قربانی بودن و قهرمان شدن خرسند نيستند . ولی درهای بحثی سازنده گشوده شد . برای ‏مردمانی كه در آن گودال مار می توانند چنين پروازی بكنند می بايد كلاهها را برداشت .‏

‏ در نخستين نگاه ، كمتر چيزی به سود اين روحيه تازه است . حزب الله هرچه می گذرد داو خشونت را ‏بالاتر می برد ؛ قربانيان بيشتری می گيرد و بر كينه های بيشتری دامن می زند . "ستم از ميان و كرانه" ‏می گذرد و تشنگی به تلافی ، دست كم به عدالت بالا می گيرد . در چنين شرايطی به دشواری به زبانی ‏جز انتقامجوئی می توان سخن گفت . آنهمه خونهای بيگناهان كه بر خاك ريخته اند ؛ آنهمه سالها كه در ‏زندانهای غير انسانی سپری شده است چه می شود ؟ كسانی در تجاوز حد نگذاشته اند .چگونه می توان ‏فراموش كرد و از آن كمتر ، بخشود ؟ مساله روياروئی موافق و مخالف نيست ، مساله كشنده و كشته است ‏‏. آيا می توان از رنجديدگان يا بازماندگانشان انتظار داشت كه هر روز به سخت ترين كيفرها برای سران ‏رژيم و هزاران كارگزار و فرمانبر و همدست آنان نينديشند ؟

‏ با اينهمه در چندسال گذشته چه در ميان اصلاحگران در ايران و چه در ميان بسياری از نيروهای ‏مخالف رژيم در بيرون ، انديشه پايان دادن به خشونت ـ اگرچه به نام عدالت ـ با سرسختی در برابر هر ‏جلوه تازه درنده خوئی فرمانروايان اسلامی پايداری كرده است . گفتمان مخالفان وضع كنونی از هر رنگ ‏، آشكارا با آن سالها كه هرتير چراغ را برای يك آخوند نشان كرده بودند تفاوت يافته است . رنج مردم با ‏گذشت سالها بيشتر شده است اما واكنشها ديگر آن آميخته درد و كينه جوئی نيست و عنصر غيرشخصی ‏در آن چيرگی می يابد . پاك كردن حساب با كسانی كه چنين بيرحمانه به جان كشور و هم ميهنان خود ‏افتاده اند همچنان اولويتی است ولی معنی و نوع پاك كردن حساب دستخوش دگرگونی می شود . جامعه ‏أی كه سرانجام تصميم گرفته است رسيدن به پختگی را آغاز كند درپی پاك كردن حساب نه تنها با يك ‏حكومت بزهكاران ، بلكه با خود و تاريخ خودش است .‏

‏ حكومت اسلامی ريشه در ژرفای فرهنگ و تاريخ ايران دارد ؛ يك پديده بومی است . "بازگشت به خود" ‏بيهوده آغازگر جنبشی نبودكه تظاهر كاملترش را در انقلاب اسلامی يافت . "می كشم ، می كشم ، آنكه ‏برادرم كشت" و "خمينی عزيزم ، بگوكه خون بريزم" فرياد انقلابی مردمی بود كه در ميليونهايشان به ‏خود ، به شنهای داغ صحرای كربلائی كه همه جهانبينی شان از آن "سيراب" شده بود ، باز می گشتند ؛ و ‏با شور واپسمانده ترين لايه های مردم در واپسمانده ترين سرزمينها ، پيرايه های عاريتی تمدن امروزی ‏را بدور می انداختند.‏

‏ بازگشت به ريشه های خود دربرابر هجوم ارزشهای فرهنگ جهانگير غرب، بوميگرائی، که بيش از ‏صد سال كشورهای اسلامی را از دريافتن و زيستن جهان امروز بازداشته است برای بسياری كسان ‏بسياری معنی ها می داشت ؛ ولی در جامعه ای كه خون و شهادت و بازهم خون ، برترين ارزشهابود و ‏بزرگترين "انديشمندانش" به اصطلاح رنسانس فكری و سياسی خود را با زنده كردن سرمشق ( پاراديم ) ‏كربلا آغاز كرده بودند تنها به همان كربلا می شد بازگشت.‏
‏ ‏
‏ آن ميليونها كه دو دهه پيش صلای خون در می دادند در چشم خود همان اندازه بر حق می بودند كه ‏خونخواهان امروز هستند ( در واقع بسياری از اينان همانهايند كه در ۱۳۵۷ به دلايل ديگری فرياد خون ‏می كشيدند ) . دليل و بهانه برای همه هست و فراوان هست . بحث برسر اينكه چه كسی حق دارد چه كسی ‏را بكشد و چه كسی بيشتر سزاوار است ، تمامی نداشته است . همه در پايان خود را بر شنهای داغ آن ‏صحرا يافته اند . سرمشق را می بايد تغيير داد.‏

* * *‏

‏ دگرگونی سازنده از بازانديشی موقعيت مخالفت آغاز شد . ما چرا با جمهوری اسلامی در مبارزه ايم ؟ ‏آيا برای بازپس گرفتن اموال يا مقامات يا تلافی ناروائيهائی است كه در اين سالها بر مردمان رفته است ؛ ‏آيا برضد اليگارشی آخوندی و ولايت فقيه است و هرچه می خواهد بشود ؛ و يا هدفهای بزرگتری در ‏برابر است ؟ از نظر اكثريت كسانی كه هنوز رهانكرده و دنبال زندگی خود نرفته اند پيكار ما برای ‏ساختن جامعه ای است كه ديگر دستخوش استبداد و خشونت نشود . برگشت به جای اول برای اين كسان ‏نه عملی است و نه ارزش مبارزه دارد . انقلابی روی داده است كه فرصتی يگانه برای گشودن بسياری ‏گرههای تاريخی جامعه ايرانی فراهم كرده است . مسئوليت ما گشودن اين گرههاست نه رفتن به دنبال ‏هوای دل خودمان . دريغ است كه اين فرصت تاريخساز را در سودجوئيها يا كينه كشيهای شخصی و ‏مسلكی هدر دهيم .حتا جمهوری اسلامی جز مانعی بر سر راه نيست . آن را می بايد از سرراه برداشت ‏ولی بيش از جمهوری اسلامی ، به ايرانی می بايد انديشيد كه بر آن ساخته خواهد شد . ‏

‏ به عنوان مخالف ، ما طبعا آينده ای برای ايران می خواهيم كه با جمهوری اسلامی در ويژگيهای اصلی ‏اش تفاوت داشته باشد. آنچه به جمهوری اسلامی ويژگيهای آن را می دهد تنها ناشايستگی و نادرستی آن ‏نيست ؛ خشونت نامحدود است . اين خشونت گوهری جهان بينی آخوندی است كه "حاكم" را جانشين خدا ‏می كند و حق ، و انسان صاحب حق ، نمی شناسد و هزار استدلال شرعی دارد كه خون كسان را كه جز ‏بندگان خدا نيستند بريزد و مالشان را بگيرد . خشونت با حكومت اسلامی به ايران نيامد و حكومت همواره ‏در ايران به زيان حق عمل كرده است . حكومت اسلامی توانست ابعاد واقعی اين گرايش به خشونت را كه ‏در جامعه ايرانی بوده است و هنوز به درجه ای هست ، آشكار سازد و سرانجام ما را وا داردكه ‏ازچنبرخشونت در زندگی سياسی بدر آئيم . ما در حكومت اسلامی ديديم كه مردمی كه آزادی و عدالت می ‏خواستند به كجاها رساندند و رسيدند . در تحليل آخر ، روحيه پشت سر شعارها تعيين كننده بود و امروز ‏ما به آسانی بيشتر می توانيم به عامل مهمترروحيه بپردازيم . ‏

‏ در اين سالها از سوی گروههائی در درون و بيرون ايده های سودمندی طرح شده است كه نشانی از اين ‏توجه به روحيه است. قديمی ترين اين ايده ها گذاشتن دادگاه برای رسيدگی به پرونده های جنايت و دزدی ‏در رژيم بود . در آن سالها كه بيشتری به "لينچ" كردن سران و كارگزاران حكومت اسلامی می انديشيدند ‏، اين پيشرفت يزرگی برای غير شخصی كردن مساله سياسی بشمار می آمد . اينكه همه اين سخنان در ‏بيرون گفته می شد و هيچ قدرتی پشت آن نمی بود از اهميت بحث و گفتمان نمی كاهد . در فضای انباشته ‏از خون و خشونت پس از انقلاب ، كسانی به پاكسازی و "اعدام انقلابی" و "اجرای عدالت خلقی " نه ‏گفتند و خواستار رعايت فرايند قانونی حتی در شرايط تغيير ناگهانی و خشونت آميز رژيم ـ كه در آن ده ‏پانزده سال نخستين تنها سناريو قابل تصور می بود ـ شدند .‏

‏ چند سال بعد اين انديشه يك گام بلند پيشتر برده شد . وارث پادشاهی پهلوی در مصاحبه ای شايد برای ‏نخستين بار گفت كه در موقعش لغو مجازات اعدام را به نمايندگان مردم ايران پيشنهاد خواهدكرد . در اين ‏سالها لغو مجازات اعدام در ميان گروههای سياسی بيرون هواداران بسيار يافته است و افكار عمومی ‏ايرانيان احتمال زياد دارد كه در اين موضوع همراه موج جهانی حركت كند . در موقعيت ايران برداشتن ‏اعدام ، گذشته از سودمنديهائی كه از نظر حقوقی و اجتماعی بر آن می شمرند ، يك اهميت سياسی دارد . ‏افراد بيشماری كه به عنوان كاركنان دستگاه سركوبگری رژيم كاركرده اند اگر بيم جان نداشته باشند كمتر ‏انگيزه ای برای ايستادن دربرابر مردم خواهند داشت . ‏

‏ حذف كردن مقوله جرم سياسی و بيرون بردن موضعگيری و تصميم سياسی از قلمرو جرم ومجازات ‏كه مشروطه خواهان پيش كشيدند باز گام بلند ديگری در جهت خشونت زدائی از سياست بوده است . نفس ‏داشتن يك مقام يا عقيده سياسی يا گرفتن تصميم يا موضع سياسی جرم نيست . در آينده نمی بايد كسان را به ‏دليل "تحكيم مبانی رژيم منفور اسلامی" پيگرد و آزار كرد .اين مهمترين اطمينانی است كه مردم ايران ‏می توانند به يكديگر بدهندكه ديگرسياست را ميدان جنگ مذهبی نخواهند كرد. سياستگران تنها در ‏صورتی قابل پيگرد خواهند بودكه جرمی بنا بر تعريف قانون مرتكب شده باشند . ‏

‏ اما ـ و در اينجاست كه می بايد ناانديشيدنی را انديشيد ـ برای ايران در شرايط گذار از جمهوری ‏اسلامی، در واقع كوتاه كردن دست گروه حاكم كنونی ، از اين نيز می بايد فراتر رفت . موقعيتهائی پيش ‏می آيد كه عدالت نيززير سايه مصالح مهمتر ملی می افتد. در افريقای جنوبی پس از آپارتايد چنان ‏موقعيتی پيش آمد . حزب كنگره ملی افريقائی در فردای پيروزی اش خود را با جامعه ای دوپاره روبرو ‏يافت . ماندلا رهبر حزب ، خود از زندان بيست و هفت ساله بدرآمده ، ناگزير بود ميان عدالت يا آرامش ‏اجتماعی يكی را يرگزيند . همه چيز حكم می كردكه سران نژادپرست رژيم آپارتايد و هزاران تنی كه دهها ‏سال دستگاه سركوبگری را گردانده بودند و صدها هزار تنی که همكاری كرده بودند ، به كيفر برسند . ‏خانواده های بيشماری كه كسان خود را از دست داده بودند ، زندانيان به شمار انبوه ، ميليونها تنی كه از ‏سياست جدائی نژادی افرقای جنوبی رنج برده بودند ، همه از باده انتقام و پيروزی سرمست ، عدالت می ‏خواستند .‏

‏ ماندلا همه زندگی اش را در پيكار با حكومت آپارتايد گذرانيده بود ، ولی او تنها به سرنگونی نژادپرستان ‏نمی انديشيد .آرمان او برقراری يك نظام دمكراتيك می بودكه سياه و سفيد در آن به آرامی و برابری بسر ‏برند . عدالتی كه اكثريتی از سياهان می خواستند شكاف در آن سرزمين را پرنشدنی ، و زخم خونفشان ‏آپارتايد را عميق تر می كرد . جامعه افريقای جنوبی همانگاه به حد خطرناكی راديكال بود و پيگرد سران ‏و ماموران بيشمار رژيم آپارتايد به آسانی می توانست به منجلاب يك "شكار جادوگران" فرو افتد . افريقای ‏جنوبی آن زمان كشوری بود كه در آن هركس می توانست ديگری را متهم سازد و هركس فهرست بلند ‏بالای گناهكاران خود را می داشت ـ مانند آنچه در ايران پس از جمهوری اسلامی می توان انتظار داشت .‏

  راه حلی كه رهبرانی چون ماندلا و توتو يافتند و با به خطر انداختن حيثيت خود به مردم قبولاندند درس ‏بزرگی برای ماست ، و در بيش از يك زمينه . آنها رهبری را در بهترين صورت خود عرضه كردند كه ‏هر روز در غم از دست دادن محبوبيت خود نيست و از ترس رنجاندن هوادارانش مصالح ملی را زير پا ‏نمی گذارد و در يك فرصت تاريخساز ، نه به خود بلكه به آينده كشورش می انديشد و بهترين راه ممكن را ‏اگرچه به زيان احتمالی خويش برمی گزيند . ماندلا به آسانی می توانست به عوامفريبی ، به قول خليل ‏ملكی به فريفتگی عوام ، بيفتد و افريقای جنوبی را به خونريزی و تروريسم و جنگ چريكی و آشوبی ‏بيندازد كه احتمالا هنوز دست از گريبان مردم برنداشته بود . مخالفان سياست او در حزب خودش و در ‏بيرون كم نبودند . چالش جناح فاشيستی حزب كه در پيرامون وينی ماندلا ، همسر پيشين او ، گردآمده بود، ‏رهبرانی كوچكتر از ماندلا را می ترساند . ( آن خانم كه دو دهه ای برای چپ گمراه ، قهرمان آزادی بود ‏، خود به لطف سياست ماندلا توانست از پيامدهای به جريان افتادن پرونده های آدمكشی گروهش ـ كشتن ‏سياهان ديگر ـ رهائی يابد. ‏

‏  ماندلا و توتو بجای دادگاه عدالت كيفر دهنده ، دادگاه حقيقت را گذاشتند . همه متهمان آپارتايد بايست در ‏دادگاه حاضر می شدند و اتهاماتشان روشن می شد و مسئوليتهای خود را به گردن می گرفتند و آنگاه كسی ‏با آنان كاری نداشت . "دادگاه توتو" در اين سالها به پرونده هائی بيرون از شمار رسيدگی كرده است . ‏بجز بوتا ، نخست وزير اسبق ، كه از هر نظر پينوشه افريقای جنوبی است ، هركس كه در رژيم پيشين ‏كسی بوده و اتهامی داشته در دادگاه حاضر شده است . مردم افريقای جنوبی از عدالت شخصی چشم ‏پوشيده اند و به عدالت تاريخی قناعت كرده اند ولی گام قطعی را برای بستن پرونده كشتار و هرج و مرج ‏در كشور خود برداشته اند . در افريقای جنوبی بر خلاف جمهوری اسلامی با يك دزدسالاری سروكار ‏نداشتند و موضوع بازپس دادن اموال غارتی پيش نيامد كه حتا در يك دادگاه حقيقت نيز نمی توان از آن ‏چشم پوشيد . ‏

‏  امروز افريقای جنوبی نمونه پيشرفت و روشنرائی شمرده نمی شود . جنايت و ايدز در آن بيداد می كند . ‏سرمايه ها و مغزها از آن می گريزند . ميراث شوم جدائی نژادی ، و واپسماندگی فرهنگی كه انحصار به ‏آن سرزمين ندارد ، يه اين آسانيها برطرف شدنی نيست . ولی باز كشوری است كه فروغ قاره افريقاست و ‏مگر رهگشائی سياسی و اخلاقی آن بتواند به جنگهای قبيله ای در آن قاره پايان دهد . اقتصاد كشور اندك ‏اندك دارد سامان می يابد و آينده اش يرخلاف بيشتر آن قاره اميدبخش است. اينهمه بی گزينش گاندی وار، ‏و ازخود گذشتگی ماندلا و همكاران معدودش امكان پذير نمی بود . گاندی می گفت پاسخ خشونت ، ‏خشونت نيست ؛ ماندلا افزودكه چاره خشونت ، خشونت نيست . ‏

‏  اكنون مائيم و آنچه می خواهيم با يكديگر ، با بدترين عناصر در ميان خودمان ، بكنيم ( هيچ همرائی يا ‏اجماعی درباره تعريف بدترين عناصر نيست . هر کس ممکن است برای گروهی بشود. اين ويژگی ‏دورانهای بحران اخلاقی و ازهم گسيختگی است كه نفرت و دشمنی بی مرز می شود . ) بر كشور ما ‏گروهی حكومت می راند كه هر روزش بافت سياسی و اخلاقی جامعه را بيشتر از هم می گسلاند و ‏بازگشت به حالت عادی اجتماعی را دشوارتر می سازد . هر نشانه ای از پختگی سياسی جامعه با چنان ‏واكنشهای غير انسانی روبرو می شود كه فضا را زهراگين تر می كند . پيام مدارا با گلوله پاسخ می يابد و ‏قلم را پشت ميله ها می فرستند . يك نسل پيش درجات بسيار كمتر سركوبی ، فعالترين نيروهای سياسی و ‏اجتماعی را به دامن افراطی ترين ايدئولوژی ها انداخت ؛ كمترين بی مدارائی ، بيشترين خشم انقلابی را ‏برانگيخت . اگر آن روزها الگوی كار امروز و فردای ما باشد "نه بر مرده بر زنده بايدگريست ."‏

 ‏ ولی رفتار دهه گذشته فعالترين نيرو های سياسی و اجتماعی و رهبران جامعه مدنی ايران چيز ديگری ‏بوده است . آن شعاركه در آغاز اين نوشته آمد تنها غيرعملی ترين جلوه روحيه چيره بر گفتمان رهبران ‏طبقه متوسط ايران است .آنها هرچه گفته اند و كرده اند بيشتر نشان از گاندی و ماندلا دارد تا لنين و ‏خمينی . انديشه دادگاه حقيقت را يكی از همين رهبران پس از رسواشدن وزارت اطلاعات در آدمكشيهای ‏زنجيره ای پيش كشيد ـ همان "مزدوری" كه "آزاديخواهان" در همايش برلين دشنام و بدترش دادند و ‏حزب الهيان درون كه خود را آزاديخواه نمی نامند به گناه پيگيری پرونده آدمكشی ها و به بهانه آنچه در ‏برلين برسر او و هم انديشانس آورده بودند همراه پاره ای از آن هم انديشان به زندانش افكنده اند . این ‏بسيار اميدواركننده است كه پيكار برای آزادی و ترقی در خود ايران از بيرون در جاهائی پيشتر افتاده ‏است .‏

‏  برداشتن اين گام آخری در زدودن خشونت از سياست در ايران ، در آرام كردن جامعه ، اگرچه به بهای ‏سنگين "پامال شدن خونها" شايد برای بيشترگوشها سنگين باشد و باز سيل حملات حق بجانب را سرازير ‏كند . ولی در ايران كسی اين گام را برداشت و پايش هم ايستاده است . ممكن است بگويند او مجبور بود و ‏بيش از اين نمی توانست انتظار داشته باشد . ولی ما نيز معلوم نيست مجبور نباشيم و بيش از اين بتوانيم . ‏در آن فردائی كه خواهد آمد ، در جامعه ای كه بيش از خون به آرامش و زندگی عادی سياسی نيازمند ‏خواهد بود ، ما نيز با همه عدالتی كه به حق می خواهيم بيش از آن انتظار نمی توانيم داشت .‏

 ‏ اگر ما در بيرون بتوانيم اين گام آخری را نيز برداريم كمك بزرگی به روشن شدن فضادر ايران خواهيم ‏كرد و شايد حتا رسيدن روزی را نيز كه همه انتظار می كشيم اندكی پيشتر خواهيم انداخت . برای بيشتری ‏از ما به ياد آوردن گفتار و رفتار خودمان در آن سالهای يك نسل پيش بی فايده نخواهد بود و چه بسا به ‏نرمتر شدن موضع گيريهايمان خواهد انجاميد. اما اگر ما نتوانيم ، مردمی كه خشونت را هر روز با ‏پوست خود حس می كنند ، چنانكه نشان داده اند، آمادگيش را دارند و ما را پشت سر خواهندگذاشت. اين ‏ضرورتی است كه بهترين مغزها و دلها در ايران دريافته اند . در چنين بحرانی برای آنان فراموش كردن ‏فرمان پنج هزار ساله چشم دربرابر چشم و دندان دربرابر دندان آسان تر است تا پيشواز يك دور ديگر ‏خونريزی و كينه كشی . ‏

نوامبر ۲٠٠٠‏