‏‏مردم خود می دانند با دين چه كنند

داريوش همايون


‏‏  اينكه پيكار سياسی در ايران -مبارزه قدرت در ميان بخش اصلی اليگارشی اخوندی و بحش كوچكتری از ‏آن كه به دلائل مربوط به خودش به مردم نزديك شده است و از نيروهای جامعه مدنی ياری می گيرد - به ‏كشاكشی ميان روشنفكران ومحافظه كاران مذهبی تبديل شده است؛ و اينكه در چنين مبارزه ای هر ايرانی ‏مسئولی - و نه فاشيستهای اسلامی بدتر و ازنوع عراقی - پيروزی آن روشنفكران را ترجيح می دهد به ‏گرايش روشنفكری اسلامی هاله ای از حقانيت داده است كه از يك جايگزين اليگارشی آخوندی بدر می آيد ‏واميد آينده می شود. چنين گفته می شودكه جامعه ايرانی پس از مرحله بنيادگرائی اسلامی، كه امروز پاره ‏ای روانهای بيغم و آسوده آن را لازم توصيف می كنند، به دوران ديگری از حكومت اسلامی گام خواهد ‏نهاد. ظاهرا بسر بردن در نوعی حكومت اسلامی، حكم سرنوشت در باره ماست.‏

‎  ‎پديدار شدن يك چالش اسلامی در برابر حكومت آخوندی، تحولی برخاسته از خود اسلام سياسی است و ‏می شد انتظارش را داشت. از هنگامی كه اروپائيان پی در پی لشگريان اسلام را شكست دادند رهبران ‏مذهبی در همه جا يك توضيح ساده بيشترنداشته‎ ‎اند: مسلمانان تا وقتی واقعا مسلمان بودند پيروز می شدند، ‏و شكست می خورند چون از اسلام دور افتاده اند ( نمونه اش سپاهيان عرب كه به ايران تاخت آوردند و ‏در همه اردويشان صد تن نبودندكه آيه ای از قران بدانند. نمونه ديگرش سپاهيان مغول از هر چه اسلام ‏بیخبر كه در جهانگشائی از اعراب نيز پيش افتادند). جنبشهای احيای دين نيز كه با لشگركشی قبيله ای ‏سده هژدهم وهابی در شبه جزيره عربستان و جنبش بازهم قبيله ای المهدی در سودان صد سال بعد آغاز ‏شد و پس از شكست نظامی آنان، در سده نوزدهم به رهبری روشنفكران اسلامی ادامه يافت، جملگی درپی ‏يافتن چاره واپس ماندگی اسلام از درون خود اسلام بوده اند.‏

‎  ‎اين جنبشها را به نامهای گوناگون می نامند. وهابيان و المهدی ( و همتايانشان از سوماترا و شبه قاره هند ‏تا شمال نيجريه، همه با پايگاه قبيله ای ) احيائيان ‏revivalist ‎‏ خوانده شده اند، زيرا می خواستند به عين به ‏اوضاع دوران پيامبر اسلام برگردند. رهبران مذهبی وهابی در آغاز با بكارگرفتن افزارهای غربی در ‏عربستان سعودی مخالفت می ورزيدند چرا كه در دوران پيامبر نبوده اند. موج بعدی جنبشهای احيای ‏دين، سلفیه بودند (بازگشت به گذشته درعین اقتباس از جهان همروزگار) مهمترين آنان سيد جمال الدين ‏افغانی ( اسدآبادی ) و پيروان مصريش محمد عبده و رشيد رضا بشمار می آمدند. اينان روشنفكرانی از ‏طبقه متوسط شهرنشين بودند و از بكارگيری شيوه های باختر برای نوسازی جامعه های اسلامی به ‏منظور جلوگيری از دست اندازيهای آن هواداری می كردند. این گروه از سلفیان يك حركت فرهنگی و ‏آموزشی بودند و ازنظر سياسی به جائی نرسيدند.‏

‎  ‎پس از آنها راديكالها يا بنيادگرايان آمدند كه سرانشان سعيد قطب مصری و مودودی پاكستانی و شريعتی ‏و خمينی از ايران هستند. اينان دراجرای برنامه انقلابی خود برای در دست گرفتن قدرت به منظور بر ‏قراری دو باره عصرطلائی اسلام و حاكميت خداوند مخالفتی با گرفتن علوم وتكنولوژی باختری ندارند. ‏مودودی بن بست رويكرد ‏‎ attitude‏ بنيادگرايان را به خوبی در اين سخن خود نشان می دهد: "علم نوين نه ‏بر هيچ نظرگاه فلسفی ويژه ای پايه گذازی شده بود و نه يك مجموعه ارزشها را پيش می آورد و نه ‏مستلزم رويكردی از سوی مسلمانان بودكه در ايمان آنها مداخله ای كند." (در کشورهای عربی، این ‏گرایش همچنان سلفی نامیده می شود.) تازه ترين موج احيای دين، ليبرالهای اسلامی اند كه واكنشی به ‏شكست بنيادگرائی بشمار می روند و می كوشند اسلام را با نظرگاههای فلسفی ويژه غرب و مجموعه ‏ارزشهای آن آشتی دهند. آنها ضمن شناخت ويژگيهای فلسفی و ارزشی علم و تكنولوژی غرب با مودودی ‏هم عقيده اند كه اينهمه مداخله ای در ايمان مسلمانان نمی كند.‏

‎  ‎از اصلاحگران تاراديكالها و ليبرالهای اسلامی همه به درجات قابل ملاحظه از آبشخور غرب نوشيده اند ‏و عناصری از ناسيوناليسم و سوسياليسم اروپای سده نوزدهم وفاشيسم و دمكراسی ليبرال، و پسامدرنيسم ‏و جهان سوم بازی چپ شيك اروپای سده بيستم گرفته اند. چنانکه در این مورد دیده می شود، با همه ‏اصرار بنيادگرايان ــ و پسامدرنيستها ــ شكاف ميان فرهنگها چندان نيز پر نشدنی نيست. ولی زمینه ‏اصلی از احیاگری تا لیبرالیسم اسلامی جدا نشدن از گذشته است.‏

‎  ‎در ايران بيش از صد سال اسلاميان گوناگون پاسخ مساله ملی را، كه تجدد بود وآنها نمی توانستند ‏بپذيرند، در اسلامهای گوناگونشان نشان دادند؛ تا سرانجام توانستند در انقلابی كه از نظرشان نزديك به ‏كمال بود و جائی برای بيشتر خواستن نمی گذاشت ( از شور وشوق ملی كه به پرستش نزديك شد، و ‏احساسات موافق جهانی كه به شيفتگی رسيد، و مرده ريگ پروپيمان رژيم پادشاهی كه تا مدتها اجازه ‏ريخت و پاش و بی لياقتی به جمهوری تازه آخوندها می داد ) اسلامی ترين اسلاميان را فرمانروای ‏كشور سازند. اين يك فرصت تاريخی بودكه به اسلاميان داده ش دكه حقيقت اسلام را در حكومت تجربه ‏كنند و به مردمان در همه جا نشان دهند.‏

‎  ‎اكنون پس از بيست سال كه رنگ و بوی تند حكومت اسلامی از نوع كامل آخوندی آن، چنان فضا را ‏برداشته است كه ديگر چشم و گوشی را بسته نمی توان يافت جز اين چه انتظاری می توان داشت كه ‏اسلاميهای پيشين يا بهم برآيند يا از پايان كار به هراس افتند و در گفتار و انديشه خود بازنگری كنند؛ و ‏چه آسانتر و مطمئن تر از آنكه از همان جايگاه و با همان زبان به دگرگون كردن مسيری كه پايان فاجعه ‏بارش هم اكنون نمايان شده است پردازند؟

‎  ‎رابطه ميان انديشه و قدرت سياسی، انديشه ای كه جوانه می زند و به تدريج بر گفتمان و نظام سياسی ‏چيره می شود، كتابهای بيشمار را در تاريخ فلسفه سياسی پركرده است. همين رابطه در ميان قدرت و ‏انديشه سياسی است. نظام سياسی می تواند تا مدتها انديشه را، حتی اگر جز پوسته ای از ان نمانده باشد، ‏بر گفتمان مسلط سازد. در ايران كنونی كه تا چندی پیش نام مصدق را نيز به آسانی نمی شد برد تنها در ‏چهارچوب اسلام و جمهوری اسلامی است كه می توان از اصلاح طلبی تا مخالفت آشتی ناپذير را بيان ‏كرد. تحول قابل ملاحظه در آن است كه مصدق ديگر خطرناك نيست ولی كديور را به زندان می اندازند.‏

* * *‏

‎   ‎سرتاسر بحث مذهب را در ايران می توان ( واگر درپی چاره عملی هستيم، می بايد ) از اين دو تصور ــ ‏در مفهوم منطقی آن ــ اغازكرد. نخست، با همه اصول ثابتی كه در اسلام مانند هر دينی هست، تا آنجا كه ‏به مردم و جريان زندگی ارتباط دارد گونه ها و تعبيرات و برداشتهای فراوان از اسلام هست. ما با يك ‏اسلام ــ چنانكه در هر دين ديگری ــ سروكار نداريم. اگرچنين نمی بود كی اينهمه مسلمان بايكديگر ‏درجنگ می بودند و اينهمه مذاهب و فرقه های گوناگون، همه از مواضع جاودانی و تغييرناپذبر يگانه، ‏يكديگر را متهم به انحراف و حتی كفر می كردند ؟ و دوم، اين آرايش نيروها در جامعه است كه برداشت ‏از اسلام و درواقع كاركرد اسلام را در جامعه تعيين می كند. درست است كه اسلام می تواند در زمانهائی ‏آرايش نيروها را دگرگون سازد، ولی باز اين عامل سياست است كه اسلام را به خدمت می گيرد. هنگامی ‏كه جامعه ای به بن بست می رسد به بسياری انديشه های افراطی از جمله بنيادگرائی ميدان می دهد. در ‏شكست سياست است كه اسلام سياسی فرصت برهم زدن تعادل نيروها را به سود خود بدست می آورد.‏

‎  ‎ايرانيان عموما مسلمان و شيعی هستند - به شرط آنكه كسی نظر طالبان را در اين باره جويا نشود، كه با ‏پولهای عربستان سعودی سخت دركار انتشار كتابها ورسالات در اثبات "كفر" و "رفض" شيعيان می ‏بودند. اينكه ایرانیان چگونه مسلمان و شيعی اند، بستگی به اوضاع و احوال داشته است و دارد. رفتار ‏تاريخی مردم ايران با اسلام، بيش از آنكه در قلمرو الهيات بوده باشد در قلمرو روانشناسی و فولكلور ‏بوده است؛ آنهامذهب را به صورت گزینشی بجا می اورند ولی زياد در جزئيات موشكافی نمی كنند. اين ‏رفتاری است كه مردم عموما بامذاهب داشته و دارند - رفتاری است سودگرايانه كه مذهب را تا آنجا كه به ‏زندگی و خوشيهايش كاری نداشته باشد رعايت می كند؛ و رفتاری است انعطاف پذير كه احكام مذهبی را ‏با نيازهای دگرگون شونده آشتی می دهد. حتی همين درجه رعايت مذهب بستگی به سياستهای روز دارد؛ ‏ميزان سختگيری و فشار بر آن تاثير می گذارد. رويكرد مردمان به دين بی شباهت به خود رهبران دينی ــ ‏آخوندها و كشيشان ــ نيست. آنهاخود نيز سودگرا و انعطاف پذيرند و در مسائل بحث انگيز و مزاحم ‏موشكافی نمی كنند. از اينها همه گذشته چنانكه يك فيزيكدان بزرگ گفنه است، اگر علم بتواند بی قطعيت ‏بسر برد دين هم می تواند بی جزميت سركند.‏

‎   ‎جامعه های اسلامی در تلاشهای نوسازانه شان بسيار با مقاومت مذهب روبرو بوده اند وگناه ناكاميهای ‏خودرا بردوش آن گذاشته اند. در واقع نيز پيشرفت اجتماعی در اين كشورها بيشتر به رغم پايگان ( ‏سلسله مراتب ) مذهبی صورت گرفته است. اما مشكل اصلی در جهان سوم، از جمله كشورهای ‏اسلامی،نه مذهب بلكه ناسالمی نظام حكومتی و كم مايگی سياسی بوده است. هيچ طبقه سياسی آگاه ‏وپيشرو، حتی هيچ رهبر فرهمند، در درازمدت مشكلی با اعتقادات مذهبی مردم نداشته است.‏

‎  ‎دركشورهای اسلامی كه اكنون مهمترين ميدانهای نبرد تجدد و مذهب هستند، گرفتاری بيش از آنكه در ‏تضاد پيشرفت با باورهای دينی باشد در زورگوئی و ناكارائی و فسادگروههای فرمانرواست. اسلاميان ‏واپسگرا با حمله به اين گروههاست كه مردم را پشت سر خود می آورند. شكست طرحهای نيمه انديشيده ‏و بد اجرا شده نوسازی در اين كشورها به آنان امكان می دهد كه طرح نينديشيده و بی پايه خود را پيش ‏اندازند. انقلاب اسلامی ايران نمونه كلاسيك اين "وضعيت" است و خواهد ماند.‏

‎  ‎در تونس پيشرفت اجتماعی از همه كشورهای عربی بيشتر است ( و برای اندازه گرفتن پيشرفت ‏اجتماعی می توان جای زن را در جامعه معيارگرفت كه بسياری چيزهای ديگر به آن بستگی دارد. ) ‏تونسيها البته به اروپا نزديك هستند و مدتها در استعمار فرانسه بوده اند ــ همچنانكه همسايگانشان واپس ‏مانده ترشان. تفاوت اصلی را می بايد درگروه فرمانروای تونس جست كه بی آنكه نمونه دمكراسی و ‏حكومت سالم باشد بيش از ديگران از اعتماد مردم برخوردار بوده است. بورقيبه با همه كوتاهی هايش، تا ‏آن سالهای واپسينی كه موريانه قدرت و گذشت سالها درونش را خورده بود و ديگر جز بازيچه ای در ‏دست پيرامونيان ناشايسته اش نمی بود به خوبی توانست جامعه مسلمان تونسی را چنان بسيج كند كه مردم ‏به رغبت تن به دگرگون كردن بسياری شيوه های سنتی دادند. ما خود نيز در همين سده بارها ديديم كه ‏هر بار رهبری سياسی ايران از خود كمترين شايستگی نشان داد وبهر دليل از اعتماد عمومی برخوردار ‏شد چالش رهبری واپسگرای مذهبی را بی زحمتی برطرف كرد. ايرانيان بويژه در رفتار فرصت طلبانه ‏با مذهب و رهبری مذهبی، از استادان كهنه كار بشمارند.‏

‎  ‎بهمان ترتيب كه پاسخ واپس ماندگی ايران را نمی توان در اسلام جست. گناه آن را نيز نمی بايد به ‏گردن اسلام انداخت. موقعيت فروتر زنان در جامعه و صورتهائی از حجاب جزء فرهنگ لايه های ‏گسترده ای از جامعه ايرانی است. تركيب شگفتی از محافظه كاری و تطبيق پذيری، و روحيه انفرادی و ‏غريزه گله وار، و بی اعتمادی و زودباوری افراطی نيز از ته نشستهای تاريخ آنهاست. پاره ای از اين ‏ويژگيها با اسلام در هزارو چند‎ ‎صد ساله گذشته اندركنشی ‏interaction ‎‏ دااشته اند و بر يكديگر تاثير ‏گذاشته اند. ولی همه آنها فراورده يك تاريخ هستند و دويست سالی است كه در برخورد با جهان باختر ‏دارند زيرورو می شوند.‏

‎  ‎در اين تحرك اجباری كه به جامعه و فرهنگ داده شده است موقعيت زنان و حجاب ــ حتی ناتوانی ‏مشهور ايرانی ازكار جمعی ــ نيز مانند شيوه زندگی و حكومت و اقتصاد آ نها دستخوش دگرگونی است. ‏ايستادگی سنت پرستان به جائی نمی رسد. اصلاحگران نبايد بيم زده واژه های تقديس يافته فرهنگ و ‏هويت شوند. دويست سال پيش ايرانيان وهمه اين جامعه های اسلامی فرهنگ ديگری داشتندكه خيال می ‏كردند همان هويتشان است. فرهنگ مانند خود زندگی و همراه زندگی در دگرگونی هميشگی است.‏

‎  ‎جامعه های اسلامی هزارسالی تالابهای فرهنگی بوده اند و فرهنگشان با هويتشان يكی شده است. ولی ‏هويت جز در جامعه های ايستائی مانند قبائل آمازون ربطی به فرهنگ ندارد. در چنان جامعه هائی است ‏كه شكل و اندازه حلقه ای كه می بايد از پره بينی ها بگذرد در حد مقدسات است و موجوديت عضو قبيله ‏بدان بستگی دارد. هويت يعنی حافظه و تاريخ، و تغيير شيوه زندگی و تفكر به آن دستی نمی زند. هويت ‏به عنوان فرهنگ پديده ای پيشامدرن و حتی بدوی است؛ ويژگی انسانيت پيش از انسانگرائی و فرديت ‏يگانه انسان است. انسان پيشامدرن تك هويتی است، همان هويتی كه فرهنگ و نظامات اجتماعی بر او ‏تحميل می كند. برای انسان چند هويتی مدرن كه با سراسر جهان در پيوستگی است هويت تنها به عنوان ‏خوداگاهی ( شامل خوداگاهی ملی ) گسترش يابنده اش معنی می يابد.فرهنگ او فرهنگ جهانی است كه به ‏يك ملت محدود نمی شود.‏

* * *‏

‎  ‎از آموزه ( دكترين ) ها و احكام هر دينی می توان تعبيرات گوناگون و مترقی تر يا ارتجاعی تركرد. ‏مساله بيش از آنكه اصالت و اعتبار تعبيرات باشد شرايط سياسی و اجتماعی است. جنبش اصلاح دينی بر ‏ويرانه امپراتوری مقدس رومی - كه چنانكه يك تاريخ نويس انگليسی گفت هيچيك آنها نبود- و ‏ورشكستگی سياسی و اخلاقی كليسای كاتوليك ميسرگرديد. پروتستانتيسم، بازگشت به كتاب مقدس و سنت ‏يا گفتار و كردار مسيح را بيواسطه كليسا و تعبيرات آن موعطه می كرد و جنبشی برضد روايت كليسائی ‏مسيحيت و كشيشان بود؛ و در موقع خود، هم به اصلاح كليسای كاتوليك و هم ــ طرفه روزگار ــ پايه ‏گذاری كليساهای گوناگون پروتستان و روايتهای گوناگون از مسيحيت انجاميد. بازگشت به كتاب مقدس به ‏هيچروی نسخه ای برای آزادمنشی نبوده است. امروز در امريكا بنيادگرائی مذهبی و همه ويژگيهای ضد ‏آزادی و ترقی آن بیشتر از ناحيه كليساهای پروتستان است كه هيچ چيزی را جز متنهای مقدس قبول ‏ندارند، و از ده كتاب عهد عتيق و چهار كتاب عهد جديد همه چيز می توان بيرون كشيد.‏

‎  ‎به پروتستانتيسم اسلامی خيلی اميدها بسته شده است. ولی جز در نظرگرفتن تجربه مسيحيت می بايد به ‏دشواری بيشتركار پروتستانتيسم اسلامی در برابر اصلاحگران مذهبی مسيحيت نيز نگاهی انداخت. ‏مسيح در جوانی به صليب كشيده شد و گفتار وكردارش هرگز از موضع فرمانروائی نبود. آن سنت اندكی ‏هم كه از او مانده است سازگاری كاملی با اخلاقيات و سياست امروزی دارد. "همسايه خود را مانند خود ‏دوست بدار" ــ که از سنت یهودی گرفته شده است و از سهم گزاریهای ‏contribution‏ بزرگ یهودیان به ‏بشریت است ــ و "آنچه بر خود نمی پسندی بر ديگران مپسند" رهنمودهای بی نقصی در مدارا يا ‏رواداری، و برابری مذهبی و جنسی بشمار می روند؛ و "به خدا آنچه از آن خداوند است و به سزار آنچه ‏از آن سزار است" كاملترين دستور جدائی دين از حكومت است. رويگردانی محض مسيح از خشونت: ‏‏"گونه ديگر خود را پيش آور" در چنان سطحی است كه هيچ پيام صلح نمی تواند چيزی بر آن بيفزايد. ‏مسيح را بسيار بهتر می توان از مسيحيت ــ از بسیاری دوره های آن ــ جدا كرد. جهان مدرنی كه با ‏اصلاح مذهبی از زمين قرون وسطا كنده شد ــ پس از تكان بزرگی كه باززائی بدان داده بود ــ به آسانی ‏می توانست ازكليسا فاصله بگيرد و با گفتار وكردار مسيح، در آن چند سال كوتاه دعوتش، مجرد از ‏آلايشهای اين جهانی، زندگی كند.‏

‎  ‎اصلاحگران اسلامی تنها با روايت آخوندی و فقهی اسلام سروكار ندارند. آنها با توده بزرگ "سنت" یا ‏گفتار و گردار پیامبر اسلام نيز روبرويند ( اصلاحگران شيعی با توده بسيار بزرگتری شامل امامان خود ‏‏) و اگر جهان اسلام تا كنون جنبش اصلاحی قابل مقايسه خود را نداشته به سبب همين باريك بودن ميدان ‏تعبير و عمل بوده است. هر چرخشی به آسانی به انحراف می انجامد و اصلاحگر مذهبی را در برابر ‏حمله نگهبانان سنت آسيب پذير می سازد. شريعت سنگلجی دو نسل پيش و شريعتی يك نسل پيش نمونه ‏های گويائی هستند ( هرچند با شريعتی به عنوان "اصلاحگر،" مذهب شيعه نيازی به بنيادگرائی خمينی ‏نمی داشت ). اصلاحگران ممكن است راهی برای حجاب بيابند ولی با جای فروتر و حقوق كمتر زن، با ‏چند زنی و قصاص و ديه و سنگسار و مهدورالدم بودن مرتد چه خواهندكرد؟‏

‎  ‎با همه تلاشها برای بدر آوردن تعبيرات متفاوت، و با همه تفاوتها كه دركاركردحكومتهای اسلامی می ‏توان ديد عناصر ثابت وبنيادی مشترك آنهاست كه اهميت واقعی دارد. حكومت يا جنبشی كه زن را با مرد ‏و كافر را با اهل كتاب و اهل كتاب را با مسلمان برابر بداند اسلامی نيست، نامش هرچه باشد. درباره ‏فرايافت ‏concept‏ هائی مانند حاكميت مردم و جامعه مدنی و آزادی در اسلام، بهترين منابع، متنهای مقدس ‏هستند و نه گزارندگانی (مفسران) كه با رنج قابل ستايش به ورزش فكری می پردازند. اسلام در نظريه و ‏عمل جائی برای اراده انسانی دربرابر مشيت و احكام الهی نمی شناسد؛ و در يك نظام امرونهی با منشأ ‏الهی، از آزادی سخنی نمی توان گفت. بهمين ترتيب جامعه مدنی كه همه در باره چندگرائی ( پلوراليسم ) ‏است كمترين ارتباطی با يك نظام دينی كه بنا بر تعريف توتاليتر است ندارد. دين با فلسفه سياسی از مقوله ‏ديگری است. بيشتر آنچه به نام انديشه سياسی اسلام شناخته می شود زير تاثير انديشه های اروپائی اين ‏يكی دوسده ساخته شده است.‏

‎  ‎اصل چنانكه ديديم در آرايش نيروهاست.هدف نهائی نيروهای آزادی و ترقی كه نام امروزيشان جامعه ‏مدنی است نه راه حلهای ميانه و مصالحه های نيمه كاره بلكه آزادكردن سياست و حكومت ازاصول ‏جزمی است، از هرچه فراتر از اراده اكثريت شهروندان، يعنی افراد صاحب حقوق سلب نشدنی، باشد. ‏آزادی و ترقی كاری به باورهای دينی مردم ندازد. اگرمردم مذهبی اند، نه كسی می تواند مذهبشان را ‏بگيرد، نه مذهبشان در يك فضای سياسی سالم مانع پيشرفت آنهاست. مبارزه با مذهب به نام پيشرفت و ‏فرهنگ، بيهوده مردم را بر می انگيزد. مردم را نه می بايد بيهوده برانگيخت و نه به نام احترام به تابوها ‏از امكان آزادانه و آگاهانه انديشيدن بی بهره داشت. آزادی گفتار،و حكومت دمكراتيك در پيشبرد تلاش ‏مردم برای يك زندگی بهتر جای مهمتری دارد.‏

 مه ١٩٩٩

( در بخش جنبشهای احيای دينی از منابع گوناگون بهره گرفته شده است).‏