‏‏جمهوريت نظام در خدمت اسلاميت آن

داريوش همايون


‏‏ ‎ ‎‏ در يك زورآزمائی ساده ميان شورای نگهبان و مجلس كه در واقع ميان رهبر و رئيس جمهوری بود ‏‏"جمهوريت"‏‎ ‎‏ نظام به آسانی و مانند هميشه در اين زورآزمائيها به اسلاميت نظام باخت. ( با وامگيری از ‏اصطلاحات اسلاميهای از همه رنگ ) . رهبر به ياری همدست خود در شورای تشخيص .. . مصلحت نظام ‏را در آن ديد كه قانون راچون خميری دردست بپيچاند و آن اختيار ناچيز مجلس را در تعيين شورای نگهبان ‏از آن بگيرد. با اين پيروزی ، حكومت اسلامی باز هم اسلامی تر و به آرمان اسلاميان گوناگون نزديكتر ‏شد: گروهی آخوند منصوب خودكه كشور را به زيور حكومت شرع بدست شريعت مداران و شريعت پناهان ‏بيارايند. ‏

‏  رهبر انقلاب شكوهمند بيش از آن مرهون ياريهای اكثريت غير آخوندی بود كه در هنگام نويساندن قانون ‏اساسيش جمهوريت نظام را يكسره ناديده بگيرد . اگر همه به او می بود خلافت طالبانی را برقرار می كرد ‏كه شكل ناب حكومت اسلامی است. اگر از همان هنگام قدرتی را می داشت كه "چاقو های بيدسته" به ‏اصطلاح ليبرال ( كه در پرتی هميشگی شان دسته را با تيغه اشتباه می گرفتند ) و رمانتيكهای انقلابی چپ ‏‏( كه "مرگ را سرودی"كرده بودند ) در چند ماهه بعدی به او سپردند ، اصلا نيازی به ظواهر نمی ديد. ما ‏آن ظواهر تا سالها چندان دست و پاگير نمی بود و گاه می توانست مانند رای مجلس به پذيرفتن آتش بس ‏جنگ عراق ، از آبروريزی بيشتر جانشين خدا برروی زمين بكاهد. در چنان فرصتهائی بود كه ولايت ‏مطلقه فقيه می گفت رای مجلس بالاتر از همه است. او با احكام ناسخ و منسوخ آشناتر از آن بود كه اشكالی ‏در بيان نظرات متناقض داشته باشد . همه پرورش مذهبيش او را برای زيرپا نهادن اصول ، حتا بالاترين ‏احكام دينی ، به نام اقتضای موقع آماده كرده بود. از قرآن نقل می كرد كه الله خيرالماكرين. اما در آن ‏پرورش مذهبی نيازی به فريبكاری نيز نيست. كنار هم گذاشتن اصول و احكام نفی كننده يكديگر ، خود ، ‏اصلی تغيير ناپذير بشمار می رود. ‏

‏   تا سال ٧۶ / 97 جمهوريت نظام حتا از نظر عملی جای گله برای اسلاميت آن نمی گذاشت. انحصارگران ‏و ملی-مذهبيان و اصلاحگران در يگانه زيستی ‏symbiosis‏ بسر می بردند كه از همزيستی بالاتر است. ‏ميانه روی و عملگرائی مشهور دوران بساز و بفروشی نيز از پايان دهه ۶٠ / 80 مخالفان بسياری را از ‏چپگرا و ملی و جمهوريخواه به راه ميانه انداخت و زمينه آب شدن بعديشان را در دوم خرداد فراهم آورد. ‏از اشتباه حساب آن سال با پديدار شدن عامل مردمی ، بحث جمهوريت نيز دركنار اسلاميت جمهوری ‏اسلامی وارد شد ولی نه به عنوان برهم زننده بلكه مكمل يك نظام حكومتی كه به سنت دو هزار ساله می بايد ‏تنها روی دو ستون بايستد. ‏

‏  جمهوريت نظام آخوندی بدين ترتيب با اسلاميت آن در تضاد نيست ؛ بخشی از آن است و می تواند دركنار ‏آن بسر برد. از نزديك بيست و سه سال حكومت آخوند ها تنها سه سالی تنش جدی ميان آن دو بروز كرد و ‏چندی است كه با همكاری دو جناح دارند آن را به حال عادی برمی گردانند. جمهوريت نظام اسلامی ، ‏همچنين بی معنی بودن تفاوتهای ظاهری اصطلاحات مربوط به شكل حكومت را می رساند. زير نام ‏جمهوری يا پادشاهی همه گونه اش را می توان داشت ( با اينهمه سروران بسيار به اين جمهوريت چسبيده ‏اند ؛ نامش جمهوری باشد هرچه ديگر اهميت چندان ندارد. ) در اين سالها بسيار از جمهوری اسلامی به ‏عنوان ‏oxymoron‏ يا تناقض عبارتی سخن گفته اند ولی نديده ايم كسی درباره مثلا جمهوری سوريه چنان ‏صفتی بكاربرده باشد - يكی از نمونه های بيشمار. ‏

‏  بهمين ترتيب دمكراسی اسلامی كه جنبش دوم خرداد وملی-مذهبی های كهنه كار نمايندگيش می كنند هيچ ‏تناقضی با جمهوری اسلامی محبوب هردوشان ندارد. اگر كسی بتواند دارای احساسات تند مذهبی باشد كه ‏مربوط به خود اوست و سياست خود را نيز بر آن بگذارد و زيركانه يا ساده دلانه هم خدا و هم خرما را ‏بخواهد ، به آسانی تا انقلاب اسلامی و حكومت آخوندی خواهد رفت. او می تواند بازرگان آسا هم قانون ‏اساسی جمهوری اسلامی را بپذيرد و هم پس از مرگ خمينی همه خرد و دليری خود را گردآورد و ادعا كند ‏كه آن قانون برای شخص خمينی نوشته شده است. منطق ملی-مذهبی او كه از پايه بر "تشخيص مصلحت" ‏و چشم بستن بر اصول و واقعيتهای مزاحم نهاده شده است هيچ اشكالی در اين نمی بيند كه در امر اصولی ، ‏آنهم نظام حكومتی -چنين استثنائی بگذارد. در زمان خمينی اصل بر ولايت فقيه است ولی پس ازاو نيست. ‏اما اگر نظام حكومتی تابعی از خمينی است ، و او ولايت فقيه را "تشريع" كرده است ، و ملی-مذهبی ها و ‏دمكراتهای اسلامی نيز آن را به همان عنوان پذيرفته اند ديگر چه جای اين ياوه هاست ؟ اگر خمينی چنين ‏نظری می داشت خودش می گفت. ‏

* * *

‏   تناقض ميان جمهوريت ( كه دمكراتهای اسلامی درون و بيرون بجای عنصر دمكراتيك بكار می برند ) و ‏اسلاميت در واقع در همان دوره انقلاب گشوده شد. شخصيتها و گرايشها و سازمانهای سياسی گوناگون به ‏نام دمكراسی و آزادی ، بی چون و چرا و دربست ، به رهبری يك آخوند كه همه چيز را در اسلام خلاصه ‏می كرد گردن نهاندند و هرچه گفت كردند و عمومشان چه به عنوان بخشی از حكومت و چه مخالفان ‏وفادار، انقلاب و حكومتی را كه او شكل داد تاييد می كنند . تا آنجا كه به اين شخصيتها و سازمانها و ‏گرايشها مربوط می شود تناقضی در ميان نيست و اگر هم باشد در خود آنهاست - همان خدا و خرما با هم. ‏جمهوری اسلامی ، و مذهب در حكومت ، و سياست ملی-مذهبی يعنی همين. كسانی كه تناقضی می بينند يك ‏راه بيشتر ندارند: بيرون زدن از تنگنای ملی-مذهبی وافسانه دمكراسی اسلامی و ساده انديشی رياكارانه آن. ‏

‏  در يك نظام سياسی كه مدافعان جمهوريتش در خدمت اسلاميت آنند و دمكراتهايش اسلامگرايانی از رنگ ‏ديگرند شگفتی نيست اگر مردمان از هرچه اسلامی در حكومت ، و حكومتی در اسلام است به بيزاری ‏بيفتند ؛ و جوانان رويكردی به به دين پيداكنند كه هشدارهايش را از زبان برخی آخوندهای بيرون از گود و ‏ملی-مذهبی های كاسه گرمتر از آش می بايد شنيد ؛ و ابعادش را از شاديهای عرفيگرايانی كه كار را به ‏ضديت با مذهب رسانده اند. گروه اول از دورنمای آينده مذهب در ايران به خود می لرزد ؛ گروه دوم از ‏آنچه برداشته شدن يوغ مذهب از جامعه ايران می بيند نفسی به راحت می كشد. هردو گروه در اين حق ‏دارند كه آخوند و مذهب در سياست ايران به پايانش رسيده است. دورانی كه آغازش به هشتصد سال پيش ‏برمی گردد ، با حكومت اسلامی-آخوندی به فراز و نشيب نهائی خويش می رسد . ‏

‏  در سده دوازدهم ( ميلادی ) و امپراتوری سلجوقی بود كه فرايند تثبيت فقه اسلامی و بسته شدن درهای ‏انديشه و جا افتادن پايگان ( سلسله مراتب )آخوندی ، اگرچه غيررسمی مانند شيعيان ، به عنوان پيوند ‏حكومت مطلقه و مردم بی حقوق ، به انجام رسيد. سلجوقيان كه از نظر فلسفه حكومتی حلقه رابط ساسانيان ‏و صفويان بودند ( در سياستها و نوشته های نظام الملك بهتر از همه اين امتداد را می توان ديد ) در اوج ‏شكوفائی و برتری فرهنگی سيصد ساله ايران ، نظام آهنينی را - ميراث پيشينيان ساسانی شان - در صورت ‏اسلاميش به كمال رساندند كه فرهنگ و جامعه را در تناقض ذاتی دين و دولت خفه كرد و پنجه آن با انقلاب ‏مشروطه از گلوی ايران برداشته شد .‏

‏   نظام الملك در ادامه سنت اردشير و تنسر ( كرتير همروزگار شاپور اول ) و انوشيروان ، دين و دولت را ‏توامان ( همزاد ) می شمرد : قانون به معنی دين ، و به تعبير "روحانيتی" سراپا درآميخته و فرورفته ‏ساختار قدرت ؛ خشونت انحصاری در دست دولت پاسدار وضع موجود ؛ جامعه بسته ای كه محافظه ‏كاريش در خدمت امتيازات است. او اولويت را به دولت می داد كه خودش می بود . خمينی از همانجا آغاز ‏كرد و اولويت را به دين ، در واقع روحانيت ، داد كه خودش بود ، زيرا به محض آنكه دين در بافتار ‏context‏ قدرت قرار گيرد با روحانيت يكی می شود . هردو ، جامعه انسانی را كه بنا بر تعريف ، پويا و ‏بيقرار است در قالبی خواستند كه هر چه هم بپايد "ناساز و بی اندام" و با طبيعت انسانی ناسازگار است . آن ‏تناقض ذاتی كه ساسانيان را با همه شكوه درخشنده شان به چنان پايان بی شكوهی افكند در اينجا بود.‏

* * *

‏   قدرت حكومتی و اجرائی كه انرژی جمعی يك جامعه است اگر برای خفه كردن آن انرژی بكار رود ‏بزرگترين تناقض است. همين تناقض بوده است كه هشت سده ركود بر ملتی كه با اينهمه گاه و بيگاه ، در ‏جوششی از انرژی سازمان نيافته ، خود را از ديوارهای آن نظام آهنين به بيرون می زد تحميل كرد . مسئله ‏جمهوری اسلامی نيز در اينجاست و نه در بن بست مبتذل سياسی و حكومتی در اوج آخوندبازی و قدرت ‏مذهب در سياست ؛ كه دستگاه قضای روحانيت ( دريغ از نام دادگستری كه بر قانون و عدالت آخوندی نهاده ‏شود ) سنگسار می كند و "جشنهای با شكوه" از تازيانه زدن جوانان در ميدانهای شهرها برپا می دارد. ‏تناقض ذاتی رژيم ربطی به مشكل ايدئولوژيك ، وجمهوريت دركنار اسلاميت ندارد . چنانكه در كشاكش ‏تعيين سه حقوقدان شورای نگهبان پيش آمد و در تركيب كابينه خاتمی ديده می شود ، جمهوريت نظام حد ‏اكثر ابروئی درهم می كشد و لندی می زند و مشكل ايدئولوژيك را به پايان خوش برای اسلاميت می رساند. ‏
‏ ‏
‏  بحث جمهوريت و اسلاميت نشان می دهد كه ما همچنان در خم كوچه اسلام در استراتژی پيكار و در ‏سياست هستيم - هنوز مباحثات استراتژی تكيه به روحانيت كاملا پايان نيافته روايت تازه ای از همان نگرش ‏سنتی به اسلام و روحانيت بر گفتمان بسياری از مخالفان عرفيگرا چيره شده است. تا ده دوازده سالی پس از ‏انقلاب ، جريان اصلی مخالف رژيم اسلامی ، دربند عوالم پيش از انقلاب ، همچنان به نقش تعيين كننده ‏روحانيت می انديشيد - همان روحيه خودباخته كه در ماههای پايانی ، سران رژيم پادشاهی را به قول ‏فردوسی به "لابه و گفتگوی" با آخوندها واداشت و سياستگران شكست خورده پياپی اشتباه كرده را به ‏استراتژی تسليم به آخوندها راند. كسانی كه هنوز سالها پس از پيروزی روحانيت می خواستند عملا به ‏رهبری خود روحانيت ، آن پيروزی را ناچيز كنند گذشته از ناممكن بودن چنين آرزوئی ، در دو جا اشتباه ‏می كردند.‏

‏  نخستين اشتباه در ارزيابی تاثير مذهب در جامعه ايرانی و نقش رهبری ذاتی آخوندها ريشه داشت. بجز ‏دوره استثنائی رضا شاه ، در طول سده گذشته از دستگاه پادشاهی كه سياستهايش در گير نبردی به تناوب با ‏رهبران مذهبی بود گرفته تا نيروهای مخالفی كه همه به درجات ، عرفيگرا بودند جملگی چشمی به رهبران ‏مذهبی داشتند . تنها نابترين ماركسيست-لنينيستها تا انقلاب در برابر اين وسوسه ايستادگی نمودند ولی آنها ‏نيز سرانجام تاب نياوردند و به جبران برخاستند. ‏

‏  با آنكه در نخستين نگاه ، نقش روحانيت در جنبشهای مردمی سده گذشته ايران برجسته می نمايد اگر از ‏نزديكتر بنگرند جز در انقلاب اسلامی ، در جنبشهای مردمی آن سده ابتكار در دست رهبران سياسی بوده ‏است و آخوندها به آن رهبران نيازمند تر بوده اند. در انقلاب مشروطه و جنبش ملی كردن نفت ، رهبران ‏مذهبی نقش كمكی داشتند. حتا در انقلاب اسلامی نيز خمينی و آخوندهای انقلابی به جنبش اعتراضی پيوستند ‏و اگر با چنان تركيب باورنكردنی سست عنصری و كوردلی ، هم در دشمنان و هم دوستان خود روبرو نمی ‏بودند نه آن جنبش به انقلاب نيازی می يافت ونه آنها به رهبری انقلاب می رسيدند. بيشتر قدرت آخوندنها ‏در سده گذشته از تصور نادرست ديگران برخاسته است. ديگران بوده اند كه به طمع بهره برداری از آخوند ‏بازيجه او شده اند. انقلاب اسلامی زننده ترين نمونه بود. چه رهبران جنبش اعتراض ( بيشترشان از ‏طيف گسترده ملی-مذهبی ) و چه رهبری سياسی به دست خود ، آخوندها را تا ماه رساندند. ‏

‏  درهمان سده هرگاه يك رهبری نيرومند سياسی با آخوندها درافتاد با همه احساسات مذهبی توده ها دست ‏بالاتر را يافت. مشروطه خواهان شيخ نوری را در ميانه شادی همگانی به چوب دار رئيس شهربانی ارمنی ‏خود سپردند ؛ رضا شاه پرده از چهره زنان برگرفت و آخوندهائی كه مردم را به شورش می خواندند از ‏هيبتش خاموش شدند ؛ مصدق با انگلستان درافتاد و هنگامی كه آخوندهای متحدش با او درافتادند به آسانی ‏آنها را منزوی گردانيد ؛ محمد رضا شاه در روزهای بهترش به پشتيبانی مردمی ، برنامه اصلاحات ارضی ‏را بر آخوندهائی كه به جان زدند تحميل كرد ( روستائيان آخوندهائی را كه زمينهای تقسيم شده را غصبی ‏می شمردند از ده بيرون كردند و پس از مالك شدن زمينها آنان را بازآوردند. ) چه در انقلاب مشروطه و ‏چه در برداشتن حجاب ، توده ايرانی بسيار از بيست و چند ساله گذشته مذهبی تر بود و دار زدن يك مرجع ‏تقليد يا برداشتن حجاب درآن زمانها امروز برای ما قابل تصور نيست.‏

‏‎* * *‎

‏  دومين اشتباه ارزيابی نقش مذهب و روحانيت در جامعه و سياست ايران به انقلاب اسلامی بر می گشت. ‏پيروزی آخوندها در آن انقلاب چنان كامل بود كه به دشواری می شد سياستگران و استراتژهای شكست ‏
خورده و پياپی اشتباه كرده را به بررسی نزديكتر عوامل آن پيروزی خواند . آخوندها هماوردان خود را ‏يكايك و از روی گرده كلاسيك ( هرگروه به نوبه خود و به ياری ديگران ) شكست داده بودند زيرا به نظر ‏اين شكست خوردگان ، با تسلط بی قيد و شرطی كه مذهب بر ذهن و روان توده ايرانی دارد امكان ديگری ‏نمی بود. كسی زحمت اين را به خود نداد كه سهم اندازه نگرفتنی هر گروه را در پيروزی "اجتناب ناپذير" ‏آخوندها اندازه بگيرد. شكست پذيری ‏defeatism‏ رژيم پيشين كه در آن هنگام آشكار شد تا كجای پوسيدگی ‏رفته بود ؛ يا آمادگی روشنفكران و طبقه متوسط ايران برای زيرپاگذاشتن خودشان پيش از هرچيز ديگر ، ‏به آسانی از نظرها دور ماند .‏

‏  كسانی از تصور توطئه بيگانگان ، خود عامل چنان توطئه ای برای نابوديشان شدند ، يا كسان ديگری ‏رمه وار خويشتن را به جريانی سپردند كه بی آنها چنان جريانی نمی شد. اين درست است كه آخوندها در ‏انقلاب نيرومند بودند و مذهب به ياری روشنفكران قدرتی تازه در جامعه يافته بود ؛ ولی به آسانی می شد ‏دربرابر موج بنيادگرائی ايستاد - چنانكه در جامعه هائی بسيار متعصب تر از ايران ايستاده اند. از اين ‏گذشته ايران آن زمان با چنان سطح بالای رفاه و پيشرفت ، هيچ به وضع ياس آور اقتصادی و سياسی ‏كشورهای ديگری كه صحنه انقلاب شده اند مانند نبود. ‏

‏  نرفتن به ژرفای انقلاب اسلامی بدين ترتيب يك دهه ای وقت بسياری مبارزان را در تلاش برای جلب نظر ‏روحانيان كه مستلزم دستكاری در پيامها و برنامه های سياسی بود تلف كرد. رهبران گمراه كه شادمان از ‏استادی خود می پنداشتند سلاح را از دست دشمن گرفته اند كوشيدند هرچه نزديكتر به زبان آخوندها سخن ‏بگويند و به ملی-مذهبی های درون و بيرون ماننده تر شوند. پيكار آنان محكوم به شكست بود زيرا در ‏مسابقه برای اسلامی جلوه كردن هيچ بختی دربرابر "آيات" و حوزه های "علمی" نداشتند. اگر قرار باشد ‏مردم به دستاويز تعصبات اسلامی برانگيخته شوند و حساسيتهای مذهبی ، حدود آزادی انديشه و عمل را ‏تعيين كند خود آخوندها در اين زمينه هم ، صميمی ترند ، هم دست گشاده تری دارند و ناگزير نيستند ‏شعارهای ترقيخواهانه نيز بدهند .استراتژی جنگ با سلاح دشمن و سخن گفتن به زبان او تنها به بی ‏اعتباری ملی-مذهبی های بيرون افزود و بی شهامتی و رياكاری ، يا واپسماندگی شان را نشان داد. آنها ، ‏نهضت آزادی وار ، از دمكراسی و حقوق بشر دم می زدند و "ملت شيعه مسلمان ايران" از زبانشان نمی ‏افتاد ؛ غم ملت ايران می خوردند و بهائی و سنی و يهودی و مسيحی را از شمول ايرانی و انسانی بيرون ‏می بردند و پيوسته بر بی اعتباری خود می افزودند. دنباله روانشان هنوز از بكاربردن لفظ ممنوع بهائی ‏می پرهيزند زيرا روحانيت می رنجد. چرخ حقوق بشرشان در اينجا به گل می نشيند. ‏

* * *‎

‏  تكيه بر اسلام و آخوند برای مبارزه با حكومت آخوندی نه دربرابر استدلالهای مخالف ، بلكه به سبب ‏بيهوده ماندن ، اندك اندك از سكه افتاد. بزرگترين مدافعانش در ناكامی درگذشتند يا مدتهاست از نظر سياسی ‏درگذشته اند و با آنكه هيج بخش كارسازی از روحانيت به آنها اعتنائی نكرده است به نامه نگاری و ‏فرستادن پيام ادامه می دهند. در حالی كه از همان آغاز دهه ٧٠ / 90 جامعه روشنفكری ايران ، گفتمان ‏مذهبی را كنار می گذاشت و آخوندها و ملی-مذهبی ها افسوس می خوردند كه مردم از دين برگشته اند بهره ‏برداری سياسی از دين هر روز نيمدار ( مستعمل ) تر جلوه می كرد. با اينهمه فرصت طلبی رياكارانه و ‏گرايش مذهبی در سياست پايدار ماند و هنگامی كه دمكراتهای اسلامی در ايران سهمی در حكومت يافتند ‏گروههای روزافزونی از مخالفان ، بسياری از ماركسيست-لنينيست های پيشين ، زير درفش دفاع از ‏جمهوريت نظام دركنار اسلاميت آن بدان پيوستند. يكبار ديگر بحث به كژراهه كشيده شده است. ‏

‏  گذشته از نادرست بودن مفاهيمی مانند دمكراسی اسلامی و جمهوريت دركنار اسلاميت رژيم ، پوياترين و ‏آينده سازترين لايه های اجتماعی ، شامل جوانان ، دمكراسی را بدون هيچ پسوند غير دمكراتيك می ‏خواهند. آنها كه اينهمه از اسلاميت و جمهوريت دم می زنند حساب سياسی درستی هم نمی كنند. رژيم ‏آخوندی تنها با چالش گروههای هوادار سرنگونی روبرو نيست كه سروران دوم خردادی در بيرون اينهمه ‏از ناممكن بودن همكاری شان شادمانی می نمايند. در اينجا نيز حسابهايشان مانند هميشه اشتباه است . امكان ‏هماهنگی عرفيگرايان دمكرات هميشه هست. اين درست است كه همه كسانی كه چاره را در پايان دادن ‏هرچه زودتر به رژيم اسلامی می بينند نمی توانند باهم كاركنند. ولی راه چنان همكاری ميان كسانی كه داغ ‏دست نشاندگی دشمن بر چهره ندارند و درپی ولايت فقيه خود نيستند آن اندازه هم كه به خود دلخوشی می ‏دهند بسته نيست؛ سياست در درون و بيرون ايران روبه رشد دارد. ‏

‏  چالش اصلی از سوی جوانانی است ، در توده های ميليونی شان ، كه نه سود پاگير انقلابيان يك نسل پيش ‏را در رهانيدن انقلاب اسلامی و در واقع خودشان از بدنامی تاريخی دارند و نه شگردهای سوفسطائی ملی-‏مذهبی و دمكرات اسلامی ها سرشان می شود. آنها ملی هستند نه در معنای تنگ ليبرالهائی كه از نداشتن ‏صفت مشخص ، از سوی نويسندگان غربی بدين نام شناخته شدند ؛ و احساس مذهبی شان هر چه باشد راهی ‏به قلمرو سياست ندارد . دمكراسی و ناسيوناليسم برای آنان نيازمند ميانجی اسلام نيست و فاصله شان با ‏انديشمندانی چون مطهری وبازرگان و سياستگرانی چون خاتمی و محفليان نهضت آزادی هر روز بيشتر ‏می شود . ‏

‏‎* * *‎

‏  چنان نيست كه جمهوريت نظام از اين تازه ترين دور "روياروئی"اش با اسلاميت شكست خورده بدرآمده ‏باشد. يك نماينده جبهه مشاركت پس از وادادن مجلس و رئيس جموری در كشاكش تعيين حقوقدانان شورای ‏نگهبان در مصاحبه أی با بی بی سی با خرسندی آشكار گفت مجلس گزندی در افكار عمومی نديده است و ‏مردم به مظلوميت آن پی برده اند. يك هوادار ملی-مذهبی ها نيز در مصاحبه ديگری با راديو صدای ايران ‏مدعی شد كه مظلوميت ملی-مذهبيان سبب شده است كه مردم به آنها روی آورند - مظلوميت به عنوان نقطه ‏قوت.‏

‏  اين سخنان در واقع تكه هائی از سوگنامه يك گرايش سياسی و مكتب فكری است كه صد سالی پيش زاده ‏شد و دوسه دهه ای مجال يافت حركت تجدد را كند و متوقف كند. ملی-مذهبيان اكنون با دستهای تهی از ‏دستاورد و كولبارهای سنگين از مسئوليت ، برای خاكسپاری خويش به شنهای داغ صحرای زادگاهشان باز ‏می گردند. دست و پازنی برای زنده كردن پندار يا "ميت" ١٣٠٠ ساله در عصر انقلاب ارتباطات كه مجال ‏ميت سازی نمی دهد واپسين نشانه زندگی گروههائی است كه شانه های لاغر خود را سپر سيلاب پيشرفت ‏كرده اند.‏

‏  بيداران و روشن بينان ايران ديگر نيازی به فرهنگی كه يك سرش مظلوميت است ، با احساس حق بجانبی ‏و طلبكاری جنايتكارانه اش ، و سر ديگرش شهادت و خونخواری است ، ندارند. مردم از سياست خود ‏گشودن گرهگاههای بهروزی و پيشرفت را می خواهند نه روضه خوانی را. جمهوريت و اسلاميت ‏خمينی ها، و ملی-مذهبی بازرگان ها برای زيست خود نيازمند جمهوری اسلامی است كه بزرگترين يادمان ‏monument‏ و بزرگترين تابوتی است كه توانستند برای خود بسازند. ‏‎*

اوت ۲٠٠١‏

‏-----------------------------------------------------‏

•‎ ‏ * نويسندگان محترم بهتر است يادمان را برای اين مصرف بگذارند و بجای واژه های رسائی ‏مانند يادبود و يادواره و يادگار بكار نبرند.‏