‏‏‎ ‎واپسين ايستادگی بنيادگرائی اسلامی *

داريوش همايون


‏‏  کشتار ١٩٠ تن در ديسکوتکی در بالی(بيشترشان جهانگردان استراليائی) انسان را بيدرنگ به بيست و پنج ‏سال پيش باز می برد که چند اسلامی مومن در راستای تکليف شرعی امر به معروف و نهی از منکر و در ‏اجرای فتوای رهبران مذهبی که همه غم رستگاری مردم گمراه را می خورند، ۴٧٠ تن را در يک مظهر ‏ديگر فساد غرب(آن بار سينمائی در آبادان) به آتش کشيدند و زنده زنده سوختند ــ پيش چشيدنی از آتش دوزخ ‏که بسياری کودکان بيگناه را نيز بی نصيب نگذاشت. اما آنجا که پای شريعت به ميان می آيد بيگناه و گناهکار ‏و مرده و زنده چه تفاوت دارد؟ انسان بی ارزش بی حق می بايد تنها در انديشهء آن جهان باشد وگرنه بايد به ‏ضرب شمشير به راه آورده شود. مگر نه آن است که "من برای درو کردن آمده ام نه برای کاشتن؟"‏

‎  ‎حزب اسلامی اندونزی و گروههای همفکر ديگرش در ميان مسلمانان پاک بهشتی، پيش از اين جهاد مقدس ‏در بالی، آيات رحمت خود را به صورت بمبهای آتشزا بارها بر کليساها در آن سرزمين نازل کرده بودند. ‏پيروان شان درهجومهای پياپی بر محله های مسيحيان، قهر خداوندی را به کافران نشان داده بودند؛ کشته ‏بودند و ويران کرده بودند و به تاج برده بودند، که غنيمت و صواب را به سنت صحيح مسلمانان صدر اسلام ‏با هم دارد. اين بار آنها سنت صحيح حزب الله خمينی را سرمشق ساختند: گنهکاران را در گناهکده هاشان ‏سوزاندن و تکه تکه کردن، و هجوم فرهنگی غرب را از ريشه درآوردن و اسلام راستين را در بشردوستانه ‏ترين جلوه های ش به نمايش درآوردن؛ تا آنها که ايمان نمی آورند بترسند و آنها که نمی ترسند بميرند.‏

‎  ‎اندونزی را لشکريان عرب نگشوده بودند. صوفيان ايرانی که آرامگاه يکی شان را درشهر سورابايا در ‏گوشه خاوری جاوه ديده ام که زيارتگاه شده است، مسلمانی را به آن سرزمين جزيره ها آوردند. مسلمانان ‏اندونزی هزار سالی در آن سرزمين بهشت آسا که فساد و نادانی و سياست ناسالم، از آن پارگين ديگری ــ ‏مانند اينهمه در جهان اسلامی ــ ساخته است، با پيروان مسيحيت ( که از سده هفدهم به اندونزی آمد ) و ‏هندوئيسم، در همزيستی آسوده بسر بودند و از اسلام راستين به بيراههء رواداری و آزاد منشی افتاده بودند. ‏اسلام آمده بود ولی زورش به پاک کردن لکهء کفر(حضورنامسلمانان، اگرچه اهل کتاب) از مجمع الجزايری ‏که هر گوشه اش پادشاهی داشت و نزديک سه سده بخشی از امپراتوری اندونزی بود نمی رسيد. اندونزی ‏برای آنکه يک جامعهء درست آئين اسلامی بشود بايست بسيار منتظر می ماند تا دست کم ظواهری از ‏دمکراسی غربی و انتخابات و نمايندگی در مجلس جا بيفتد؛ و دلارهای نفتی تا آن جزاير دوردست برسد. در ‏آموزش دينی اندونزيها کاستی های جدی می بود که اکنون چندی است با برهان قاطع به اصلاح آن همت ‏گماشته اند. بالی تا کنون نمايان ترين قدرت نمائی شمشير اسلام در اندونزی بوده است که اگر به خود گذاشته ‏شود می تواند از خدمات بيشتری به امر آسمانی برآيد. ‏

‎  ‎‏"چندی" به بيست و پنج سالهء گذشته برمی گردد. پيروزی انقلاب اسلامی در ايران با اسلام بنيادگرا همان ‏را کرد که پيروزی سعد وقاص در نبردگاههای ايران باختری با خود اسلام کرده بود. دربارهء جاذبهء جهانی ‏اسلام و جاذبهء ويژهء بنيادگرائی بسيار نوشته اند. اما نقش پيروزی ‏‎ ‎را در اين جاذبه کمتر به ديده گرفته اند. ‏اسلام اگر در سدهء هفتم از ايران و رم شکست خورده بود در خود عربستان نيز قدرت ش را از دست می داد. ‏اگر سرمستی بزرگترين جهانگشائی ها پس از اسکندر با پاداشهای باورنکردنی آن، و دورنمای پيروزيهای ‏ديگر نمی بود بسياری عربان به دوران پيش از دعوت محمد باز می گشتند. انقلاب اسلامی ايران نيز برای ‏بنياد گرايان همان جوشش انگيزه را فراهم آورد که يک دهه بعد با پيروزی در افغانستان نيروی تازه يافت. ‏اگر می شد شاه ايران را که نيمه افسانه ای در ميان جهان سومی ها شده بود، به دست معجزهء اسلامی چنان ‏به خاک انداخت؛ و اگر می شد(با پشتيبانی حياتی امريکا که هيچ به رو نياوردند) جهاد ضد شوروی را برد، ‏يکبار ديگر ساعت اسلام فرا رسيده بود.‏

‎   ‎بنيادگرائی اسلامی که به نامهای احياگری اسلامی و اسلام سياسی و راديکال نيز خوانده می شود و همه در ‏اصليکی است، در پايان سدهء هژدهم از بيابانهای عربستان برخاسته بود. عبدالوهاب با تعبير يا ‏خوانش(قرائت) حنبلی از اسلام، فرقهء وهابی را بنيادگذاشت و درپی بازآفرينی محمد به عنوان دعوت کننده و ‏فاتح برآمدولی در اوايل سدهء نوزدهم خديو مصر به درخواست خليفه اش سلطان عثمانی به کشورگشائی او ‏پايان داد. پيام او به جائی نرسيد زيرا شمشيرش برا نبود. در پايان آن سده احياگر ديگری، المهدی در سودان ‏شوريد و پس از پيروزيهای نخستين و برپا داشتن يک حکومت اسلامی به سنت کامل قرون وسطائی آن، ‏شکست خورد و برافتاد. در تاريخ اسلام سهم زور و، از دوران ثروتهای نفتی، پول را به اندازهء کافی بررسی ‏نکرده اند. پيام بی پشتوانه معلوم نيست به کجا می رسيد. ‏

* * * ‏

‎   ‎پيکر پاولوس(بولس) قديس را در کاتدرالها همواره با شمشيری در دست می تراشند. واعظان بنيادگرا نيز ‏در هرجا با شمشير(درجمهوری اسلامی با تفنگ) ميانه ای دارند. اما پاولوس به شمشير کشته شد و واعظان ‏به شمشير می کشند يا آرزو دارند بکشند. تفاوت اسلام و نگرش اسلامی به امر دعوت در همين بوده است. ‏مسيحيت چهار سده و به عنوان دين فرودستان، و از پائين نيرو گرفت و با همه انحرافات و زياده رويهای ‏کليسا در هزار سالهء قرون وسطا پيوند ساختاری و فلسفی با خشونت ندارد. نقش تعيين کنندهء شمشير ‏دراسلام به همان ده سالهء نخستين برمی گردد و کوششها برای نرم کردن دين به رهبری صوفيان جز ‏انحرافی نبوده است. فرقه های صوفی از اسلام نرمخوی روادار آغاز کردند ولی تقريبا در هر جامعهء ‏اسلامی از افريقا تا آسيای دور به بنيادگرائی اسلامی راه داده اند. صفويان زننده ترين نمونه ها بودند ولی ‏نقش تصوف در هموارکردن راه اسلام سختگير بيش از آن تکرار شده است که تصادفی باشد. (تصوف را ‏البته با عرفان که هيچ رابطهء بندگی انسانی را برنمی تابد و تنها روانهای اندکی به پايگاه آن می رسند نمی ‏بايد اشتباه کرد.) بنيادگرائی، نام ديگر اسلام راستين، از شمشير جدائی نمی شناسد. ‏

‎   ‎شمشير اسلام از سدهء هفدهم کند شد(از شکسته شدن محاصرهء دوم وين) و هلال اسلام از آن پس به زير ‏خورشيد "عصر جديد"ی که در اروپا برمی آمد افتاد. در اتريش پس از رهائی، "کرواسان" يا نان هلال آسا ‏را ساختند و از آن پس غربيان هلال را به بيش از يک تعبير خورده اند و می خورند. اما آرزوی بازگشت به ‏اسلام جهانگير، و ريشه های احياگری در جامعه های پوياتر اسلامی ، ايران و مصر، زنده ماند و با نفوذترين ‏جنبش در اسلام شد و به کژراهه کشيدن و ناکام کردن جامعه های اسلامی در تلاشهاشان برای نوسازندگی ‏کمک کرد؛ توهم برتری ذاتی ‏‎ ‎اسلام را بر تمدن غربی زنده نگهداشت؛ و با جلوگيری از انديشهء آزاد ــ ‏اسلام به عنوان تابو ــ گرايشهای اقتدارگرا را نيرو بخشيد. سرمشق ‏paradigm‏ عصر زرين اسلام همه ‏کوششهای نوگرانه را در اين جامعه ها محکوم به اقدامات نيمه کاره و سازشهای پر مخاطره کرد.‏

‎   ‎دو ويژگی اسلام بنيادگرا بجز بازگشت به دين ناب صدراسلام، دشمنی با غرب و سرسپردگی به خشونت ‏است. اسلاميان در اوضاع و احوال گوناگون بر هر يک از اين ويژگيها تاکيد گذاشته اند ولی رابطه شان با ‏غرب هيچگاه از روياروئی تهی نبوده است. هر چه برتری غرب خرد کننده تر شده بر روياروئی افزوده ‏است. غرب سرچشمهء شرارت در جهان تصور شده است که برمسلمانان تسلط می يابد و آنها را فاسد می ‏کند. قدرت آن را می بايد بهر وسيله، از جمله تروريسم و کشتار جمعی درهم شکست. در حکومت و به ‏عنوان فلسفه سياسی، اسلام از همان پگاه قدرت خود نابسندگی اش را آشکار کرد. جامعه های اسلامی ‏هرگز يک امت نشدند و به زندگی در فضای جابرانهء بهره کشی و نا امنی ادامه دادند. دين عربی، عربها را ‏بی ترديد يکی از کامياب ترين استعمارگران تاريخ گردانيد(از سخن وی. سی. نايپال هنگامی که می گويد ‏استعمار عرب کاملترين بوده است زيرا اقوام مستعمره را از ميراث پيش از استعماری خود نه تنها نا آگاه، ‏بلکه دشمن آن کرد چيزی نمی توان کاست.) ولی پس از آنکه سرزندگی نخستين سده ها ــ فرا آمد جهانگشائی ‏های نظامی ــ فرو مرد، اسلام با دعوی ش بر همهء جنبه های زندگی بشری، و جزمها و انعطاف ناپذيری ‏خود بزرگترين علت واپسماندگی شد. ‏

‎   ‎سرسپردگی به خشونت بجزجای مرکزی آن در آئين و تاريخ، از درنيافتن علت شکستهای روزافزئن ‏مسلمانان از غرب برمی خاست. عثمانيان و ايرانيان ، عبدالوهاب و المهدی، و هر سرکرده و پادشاه مسلمان ‏ديگر، نه از ناهنگامی(آناکرونيسم) خود بلکه از نيروی آتش برتر غرب فرومانده بودند. پس می بايست ‏ابزارهای نوين را بدست آورد تا هم پاکی ناب اسلام و هم جای والاتر آن باز آورده شود. اين نگرش مکانيکی ‏به مسئلهء واپس ماندگی و توسعه از نيمهء سدهء بيستم زير نفوذ جهان سوم گرائی و مارکسيسم در آمد و ‏ايدئولوژی جريان اصلی روشنفکران(اينتليجنتسيا)ی اسلامی ــ ارتش انبوه نيمه سوادان و استخدام ناپذيران ــ ‏گرديد. اينان آنچه از بيزاری به ارزشهای غربی آزادی و حقوق بشر کم داشتند از آن ايدئولوژی های ‏ورشکسته گرفتند. ‏

‎  ‎انقلاب اسلامی ايران هم گشتاور ‏impetus‏ لازم را پس از يک تاريخ دراز ناکاميها به بنيادگرائی داد و هم ‏استراتژی و ابزارهای آن را. صدور انقلاب به معنی تسخير مواضع قدرت، تبلليغات زهراگين ضد غربی ‏برای بسيج توده ها، و تروريسم همچون سلاح نهائی بينوايان، سهم گزاری ‏contribution‏ بزرگ انقلابيان ‏ايران به احياگری اسلامی بود. افغانستان به نوبهء خود به افسانهء شکست پذيری غرب دربرابر اسلام ‏پيروزمند جان تازه ای بخشيد. چنانکه عبدالعزيز عزام، يکی از استادان بن لادن در دانشگاه ملک عبدالعزيز ‏به شاگردان خود می آموخت، اگر يک کافر را می شد شگست داد ديگران را نيز بهمان گونه می شد. در اينجا ‏به سرچشمهء ديگر جنبش بازخاستهء بنيادگرائی برمی خوريم: پول نفت(بيشتر از عربستان سعودی.) با همه ‏سياست رسمی هوادار غرب اين کشورکه همچون يک پمپ بنزين خانوادگی(٧٠٠٠ تن) اداره می شود، ‏سعوديها بزرگترين بانی (بندادگر) ‏sponsor‏ گروههای افراطی اسلامی در سراسر جهان بشمار می روند. ‏آنها موسسات مذهبی بيشماری را کمک می کنند که پيام شان ــ همچنانکه بيشتر مطبوعات و موسسات ‏آموزشی در جهان عرب ــ دشمنی با غرب و ضديت با دمکراسی، آزادی سخن و برابری زنان است. گفتاورد ‏عزام تنها يک نمونه است.‏

‏ * * *‏

‎   ‎ريشه های استوار اسلام راديکال در خود اسلام است، چه به عنوان نظام اعتقادی و چه به عنوان دولت. ‏اسلام با خشونت محض دربرابر دگرانديشان و مخالفان پايهء حکومت خود را گذاشت و بزودی يک ‏امپراتوری گرديد و هيچگاه بويهء امپراتوری-استعمار را رها نکرده است. مسئلهء جامعه های اسلامی بر ‏رويهم، تضاد چشمزن ميان واقعيت بيتوانی ‏failure‏ تاريخی در تقريبا همه جنبه های مجاهده بشری، با ‏بلندپروازی است که به معنی باور داشتن به ظرفيت و امکاتی است. راه حل بينوائی، زورگوئی و چيرگی ‏بيگانه در کشورهای اسلامی، دست کم برای احياگران، در بازگشت به آنچه سرچشمهء والائی شان بوده، ‏است؛ يعنی اسلام ناب محمد و جانشينان بلافاصله اش. هيچ ضرورتی به تغيير رويکردها و ارزشها نيست؛ ‏پيروی از قرآن و سنت پيامبر(وامامان) بس است. نسل پس از نسل مسلمانان با اين باورها که از سوی طبقات ‏حاکم فاسد و انتخاب نشده شان تحمل، اگر نه تشويق، شده است بارآمده اند.‏

‎   ‎بسيار دربارهء مسئلهء فلسطين که گويا قلب تروريسم بين المللی ــ نام ديگر تروريسم اسلامی ــ است گفته اند. ‏با آنکه اين مسئله دستاويز خوبی برای احياگران است و رسيدن به راه حل منصفانه ای برای آن ضرورت ‏حياتی دارد، رابطهء علت و معلولی ميان اين دو نيست. احياگری مدتها پيش از مسئلهء خاورميانه آمد و هيچ ‏راه حل عملی آن برای بنيادگرايان بس نخواهد بود. انور سادات بدست اسلاميان راديکال کشته شد زيرا همه ‏سرزمينهای مصر را در توافقی با اسرائيل برگرداند. هر راه حلی برای مسئلهء فلسطين منهای نابودی ‏اسرائيل خيانت شمرده خواهد شد.‏

‎ ‎  اين واقعيت که خاورميانه يکی از پرتنش ترين و بحرانزاترين مناطق جهان است نشان می دهد که عوامل ‏خارجی دربرابر تضادهای تمدنی که به رغم همه منابع طبيعی و انسانی، بيتوان مانده است، نقش فرعی دارد. ‏اين بی ثباتی به خاورميانه محدود نمی ماند، چنانکه در افريقاست؛ بلکه به دليل اهميت ژئواستراتژيک خاور ‏ميانه به جاهای ديگر سرريز می کند. از اينرو گذشته از کاهش تنشها در منطقه، رهيافت approach همه ‏جانبه ای برای پيکار با تروريسم بين المللی لازم است ــ تروريسمی که از اوضاع و احوال خاور ميانهء ‏اسلامی برمی خيزد.‏

‎  ‎چنين رهيافتی را در پاسخ پرزور غرب به القاعده و طالبانمی توان ديد. احياگران اسلامی در وضع ياس آور ‏خود برای زنده ماندن نياز به موفقيت دارند. هنوز بزرگترين استدلال واعظان بنيادگرائی از لندن تا جاکارتا ‏لاف زدن دربارهء دوران جهانگيری اسلام است. تا پيش از ١١ سپتامبر به نظر می رسيد که اسلام بنيادگرا ‏متوقف کردنی نيست. تروريستهای اسلامی می توانستند گروگان بگيرند، امريکائيان را در بيروت و خبار ‏گروه گروه بکشند، در مرکز بازرگانی جهانی نيويورک بمب بگذارند، رزمناو امريکائی را سوراخ کنند و بی ‏آسيب بدر آيند. اکنون حتا در پاکستان و فيليپين و اندونزی جهان بر گروههای تروريست تنگ شده است. پس ‏از آنچه در افغانستان ( که پوزشگران تروريستها آن را از نظر کشتار مردم ــ نزديک ١٣٠٠ غير نظامی ــ ‏با آشويتز، و از نظر "بن بست و شکست" نظامی با ويتنام مقايسه می کنند) با طالبان نابود و القاعدهء پراکنده ‏شد، از پيونگ يانگ تا تهران و بغداد هر چه هست ژستهای آشتی جويانه و ميانه روانه جای سرکشی ‏چالشگرانه را گرفته است.‏

‎  ‎احياگری اسلامی که از نظر انتلکتوئل ورشکسته است و بيشتر از بسيج نادانترين عناصر در بحران زده ‏ترين جامعه ها برمی آيد در ايران با واترلوی سياسی و در افغانستان با واترلوی نظامی خود روبرو شده است. ‏در ايران مردمی که اسلام را با انقلاب خود به حکومت رساندند بزرگتری دشمن حکومت اسلامی اند و در ‏افغانستان شرری از از تکنولوژی غربی ــ فراوردهء يک تمدن "فاسد رو به زوال" ــ خرمن هستی سربازان ‏اسلام را غبار کرد. با توجه به اهميتی که مسلمانان به قدرت مادی می دهند هزيمت نظامی افغانستان بويژه ‏ضربهء مرگباری بود.‏

‏ ‏‏ * * *‏

  ‎ ‎‏١١‏‎ ‎‏ سپتامبر و دنباله های آن تا بالی سه گزاره ‏proposition‏ را ثابت می کند:‏
             يکم ــ چيزی به نام تروريسم بين المللی هست و از هر نظر به احياگری يا بنيادگرائی اسلامی بستگی ‏دارد. ‏
‎            ‎دوم ــ کشاکشی ميان تمدنهای غربی و اسلامی است به اين معنی که بخش مهمی از دومی نه تنها اولی ‏را نفی می کند بلکه فعالانه درپی ويران کردن ش با سلاح تروريسم است. تمدنهای ديگر هر موضعی ‏دربرابر تمدن غربی داشته باشند با آن در جنگ نيستند.‏
           سوم ــ زمان آن است که همه و بويژه در خود جامه های اسلامی با اين مشکل در همه ابعادش روبرو ‏شوند و از ناديده گرفتن و سرپوش گذاشتن آن پايان دهند. عمليات نظامی و تدابير ضد تروريستی مهم است ‏ولی جنگ با تروريسم جنبه های بسياری دارد. ‏

‎ ‎  غرب به عنوان آماج اصلی تروريسم می بايد برای گشودن مسائل سياسی و اقتصادی که به تروريسم ‏خوراک می رساند بکوشد. ريشه کنی هسته ها و درهم شکستن سازمانهای تروريستی می بايد بی امان بهر ‏وسيله و تا جائی که لازم است ادامه يابد. ولی گنداب سياسی و اجتماعی را که پرورشگاه اين گونهء خاص ‏تروريسم است می بايد خشکاند. موضوع فلسطين ، صرفنظر از ارتباط ش به مسئله، پيش از همه به چشم می ‏آيد و بايد برطرف شود. ولی ريشه های ژرفتر جامعه شناختی در کار است که زمان پرداختن به آنها رسيده ‏است. پس از ايران و الجزاير و سودان و افغانستان می توان انتظار داشت که ضربه ای کشنده بر سودای ‏بلندپروازی نظامی ومادی بنيادگرايان خورده باشد. سريدن جمهوری اسلامی در سراشيب فنا چندگاهی ديگر ‏نيز خواهد کشيد. گروههای گوناگون بنيادگرا اينجا و آنجا در آتش ناکاميهای بالاگيرنده شان خواهند گداخت، و ‏رويای بازآوردن عصر زرين، رودررو با بحران هرچه ژرفتر اسلام به عنوان راهی برای سازمان دادن ‏امور انسانی، رنگ خواهد باخت. فرصت برای چاره کردن بيماری مزمن جهان اسلامی-عربی پيدا می شود.‏

‎   ‎آنچه غرب به خوبی می تواند، پشتيبانی از نيروها و تشويق روند های دمکراتيک در اين جامعه ها، ‏فشارآوردن بر فرمانوايان خودکامه، و دفاع از حقوق بشر است. "رئال پليتيک" حدود خود را دارد و به ‏تقويت حکومتهای هيولاوشی مانند عراق و جمهوری اسلامی انجاميده است. نفت با همه اهميت خود نمی بايد ‏نيروی محرک سياست خارجی باشد. غرب صرفا راننده ای علاقه مند به پمپ بنزين نيست. تا هنگامی که ‏جامعه های اسلامی به جهان روشنرائی enlightenment گام نگذارند و از قرون تاريک امنداديافتهء خود ‏بيرون نيايند، با خشم و نا اميدی اين توده های جوشان دهها ميليونی که هيچ آينده ای روشنتر از شهيد شدن ‏ندارند هيچ تضمينی نيست. رابطه ميان ديکتاتوری و تروريسم اکنون چنان به روشنی برقرار شده است که ‏پيکار برای دمکراسی را می توان پادزهر پديدهء ترئريسم دولتی شمرد. ‏

‎   ‎تروريسم بين المللی پايگاه مطمئن می خواهد. واکنش قاطع، و ترکيبی از ديپلماسی، فشار اقتصادی و تهديد ‏نظامی در يک سالهء گذشته از شمار کشورهای تروريست و تروريست پرور کاسته است. ليبی خودرا از ‏معرکه بيرون کشيده است و پاکستان و يمن به مبارزه با تروريسم پيوسته اند. جمهوری اسلامی و سوريه ‏هنوز در ميدان اند ولی آنها نيز چاره ای نخواند داشت، بويژه اگر کار عراق يکسره شود. مشکل بزرگ، ‏عربستان سعودی است که گونه ای متحد امريکاست و گونه ای متحد تروريستها. روحانيت وهابی که دست ‏ش در امور مذهبی آن کشور گشاده است بهمراه شاهزادگان مبالغ هنگفتی برای کمک به تروريستها و ‏نگهداری شبکه ای از دهها هزار مدرسه و مسجد در سراسر جهان در اختيار دارد که پايگاههايايدئولوزيک ‏تروريسم هستد. عربستان سعودی از اين نظر نقشی مهمتر از همه پشتيبانان ديگر تروريسم در"دولتهای ‏نابکار" دارد.‏

‎   ‎پائين آوردن اهميت نفت عربستان سعودی با گشايش ميدانهای حوزهء دريای خزر ــ هر چند متاسفانه به ‏زيان ايران ــ و پديدارشدن شوروی به عنوان متحد استراتژيک امريکا امری مسلم است و چند سالی بيش ‏نخواهد کشيد. نخستين لولهء نفت قفقاز دارد ساخته می شود و لوله های ديگر می تواند در پی باشد. روسها ‏سخت دنبال آنند که يک قدرت نفتی بزرگ جهان شوند و اوپک را بشکنند و ده پانزده در صدی از نياز نفتی ‏امريکا را برآورند. بندر مورمانسک را به تندی برای اين منظور آماده می کنند و از هم اکنون به امريکا ‏اطمينان داده اند که در صورت برهم خوردن صادرات نفت خليج فارس می تواند از ذخيرهء نفتی استراتژيک ‏روسيه که بهمين منظور رو به گسترش است استفاده کند. ورق بعدی، نفت عراق خواهد بود که در سناريو ‏پس از صدام به بازارها سرازير خواهد شد و عربستان را از پايگاه خود خواهد انداخت. امريکائيان با همه ‏ظواهر دوستی و اطمينانهای زبانی، به تجديد نظر در سياست خود پرداخته اند و سرانجام بر سياستهای کوته ‏بينانهء خود در عراق، افغانستان، و اکنون عربستان بيدار می شوند. سالهای وضع موجود در عربستان به ‏شماره افتاده است. پمپ بنزين خانوادگی نمی تواند تا ابد پشتيبانی امريکا را بخرد و حتا جامعهء بيکاره و ‏آموزش نيافتهء عربستان به جائی رسيده است که ريخت و پاشهای خاندان سعودی را تحمل نخواهد کرد. ‏دورانديش ترين شاهزادگان دارند پولهای خود را ــ ارقام شگرفی که مايه رشگ آقازاده های جمهوری اسلامی ‏است ــ بيرون می کشند. ‏
‏ ‏
‎   ‎در پيکار با تروريسم اسلامی کار اصلی با خود جامعه های اسلامی يا کشورهای دارای جمعيت مسلمان است ‏‏(اين دو يکی نيستند و ما داريم از يکی به ديگری گذار می کنيم.) اين جامعه ها می بايد خود را از بند ‏رژيمهای فاسد استبدادی و دستگاههای ارتجاعی‎ ‎‏ مذهبی‏‎ ‎‏ آزاد‏‎ ‎‏ کنند. تنها مردم‎ ‎‏ و روشنفکران پيشاپيش آنها ‏می توانند تنگ اهريمنی سرکوبگری‎ ‎‏ سياسی و مذهبی را‏‎ ‎‏ که‏‎ ‎‏ به‏‎ ‎‏ يکديگر نيرو می دهند و جامعه را ناتوان ‏می کنند بگشايند. اين نبرد بهتر از حمله به تابوها، بحث آزاد دربارهء آنچه در لفاف تقدس پوشانده شده، ‏آغازی نخواهد داشت.‏

‎   ‎بحث عرفيگرائی در جامعه های اسلامی رواجی تمام يافته است و همراه با دگرگشت های اجتماعی ناگزير، ‏جای بحث اصلاح مذهبی را به عنوان چارهء واپسماندگی می گيرد. در اين بحث از کليشه ها می بايد برحذر ‏بود. با همه اهميتی که قانون حتا به عنوان يک سند دارد با يک قانون اساسی عرفيگرا نمی توان به جدا کردن ‏سياست و حکومت از دين دست يافت. ترکيه چنان قانون اساسی را هشت دهه داشته است و هنوز در نبرد ‏برای رسيدن به يک جامعهء عرفيگراست. قدرت تابوی اسلامی در آن کشور در ميان تودهء مردم تنها اندکی ‏کمتر از مثلا پاکستان است که درکنار مصر و عربستان مردابهای فکری زايندهء بدترين جنبه های احياگری ‏اسلامی بشمار می رود. عرفيگرائی از آزادی گفتار آغاز می شود که نويسندگان و انديشه ورانی آمادهء ‏پذيرفتن خطر، برای آن بجنگند و مردمی به تنگ آمده از آنچه به خوردشان می دهند، از آنان پشتيبانی کنند. ‏آموزش و رسانه ها دو ميدان نبردی هستند که اگر برده نشود اين جامعه ها را از پيوستن به سده بيست و يکم ‏بازخواهد داشت. آزادی زنان کليد پيروزی در آن نبرد گاههاست. دولت ترکيه، در نبردی هميشگی با بخش ‏بزرگ جامعه، و در طلب عضويت جامعهء اروپائی، تازگی گام بلندی برداشت و زنان را در امور خانوادگی ‏به برابری حقوقی با مردان رسانيد.‏

‎   ‎لزوم جنگ با بينوائی در رابطه با پيکار ضد تروريستی نياز به استدلال ندارد. ولی اين واقعيت که بسياری ‏سرکردگان و بمب گذاران القاعده از عربستان ثروتمند آمدند و پيام شان فرهنگی است نه اقتصادی ــ همچنانکه ‏
يام خمينی اساسا فرهنگی بود ــ داستان ديگری می گويد. بی دمکراسی و حقوق بشر، به نظام سياسی ثابت و ‏توده حکومت شوندهء خرسند نمی توان رسيد. دو نسل جامعه شناسان برای نشان دادن رابطهء توسعهء ‏اقتصادی و مردمسالاری تلاش کردند. سال پيش جايزهء اقتصاد نوبل به سن، يک امريکائی هندی تبار، داده ‏شد که ثابت کرده است توسعهء اقتصادی، حتا جلوگيری از قحطی، بستگی به درجاتی از دمکراسی و گشادگی ‏نظام سياسی دارد. تروريسم اسلامی فراوردهء مستقيم فرهنگی است که نه تنها نمی خواهد مدرنيته را بپذيرد ‏بلکه (در مورد اقليت مهمی) با آن تا حد دست بردن به سلاحهای کشتار جمعی می جنگد. اسلام در برخورد ‏طولانی خود با مدرنيته، مانند همه جامعه های سنتی ، به بسياری شيوه ها واکنش نشان داده است. ولی حدت ‏ايستادگی، و طفره رفتن اسلاميان(باز نام ديگری برای پديدهء احياگری دينی) يگانه بوده است. هيچ تمدن ‏ديگری چنين ديوار ی بالا نبرده است. ‏

‎ ‎  کمتر کسی می خواهد اسلام را برآندازد. هر کس می خواهد باور داشته باشد آزاد است. ولی اسلام مانند هر ‏پديدهء ديگری نمی تواند از بررسی و کارکرد انديشهء آزاد بگريزد. تسلط آن بر جامعه ها بسيارتر و بيشتر ‏از آن بوده است که بيش از اينها از ارزيابی بگريزد. جای اسلام در جامعه های مسلمان( که با جامعه های ‏اسلامی تفاوت دارند) با همه تفاوتهای بنيادی اسلام و مسيحيت در زمينهء دمکراسی، مانند مسيحيت در غرب ‏خواهد شد. به عنوان دين ادامه خواهد يافت، ولی بدون اجبار. ايران در اين ميدان روندگذار ‏trend setter‏ ‏است. عرفيگرائی، که به درجه ای از بيزاری از مداخلهء دين رسيده، از ژرفای جامعه جاری است. مردم ‏ممکن است مذهبی باشند يا نباشند. ولی اين در گزينشهائی که می کنند ــ از جمله ميان دوست و دشمن ــ عامل ‏تعيين کننده نيست. موج آينده در جهان اسلامی همين است.‏

اکتبر ۲٠٠۲‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
‏* گسترش يافته سخنرانی(انگليسی) در دانشگاه ساکرامنتو، آوريل  ۲٠٠۲