‏ توانائی گذار از سده ۲٠ به هزاره نو‏

داريوش همايون


‏در اين نخستين روزهای سالی كه آغاز سده و هزاره ای نيز هست انسان به دشواری می تواند به آينده ‏نينديشد ؛ و آينده بينی چيزی جز فرافكنی ‏projection‏ گذشته نيست . ما آينده را تنها در پرتو گذشته می توانيم ‏ببينيم ‏‎–‎‏ حتا هنگامی كه داستان علمی تخيلی می نويسيم . سده أی كه پشت سرنهاده ايم در اين همزمانی ‏تاريخی ، انديشه و تخيل ما را رها نمی كند . تنها يك بار در هزار سال پيش چنين همزمانی روی داده ‏است ولی آن بار مردمان در سرزمينهای مسيحی تقويمی نداشتندكه حساب صد سال و هزار سال ميلاد ‏مسيح را نگهدارند . در تمدنهائی كه زمان ، گردش ادواری دارد هزاره بی معنی است ؛ و در جهان ‏اسلامی ، فرا رسيدن سده های تازه هجری را با بی اعتنائی می گذرانند و هزاره دوم هجری را كمتر كسی ‏رويدادی درخور توجه دانست . آن احساس تاريخی كه ايرانيان پيش از اسلام داشتند ـ زمان كرانمند ‏زردشتی و سه هزاره های آن؛ و فرايافت سوشيانت؛ ( رهاننده ) و سير زمان بسوی يك مقصد معين كه ‏پيروزی نيروهای نيكی بر نيروهای بدی است و توسط يهوديان به مسيحيت نيز راه يافت _ و اروپائيان از ‏رنسانس به بعد (پس از گذاشتن تقويم گريگوری كه خود برگرفته از تقويم يزدگردی وجلالی ايرانيان است) ‏به جهانيان داده اند، ويژگی تمدن قضا قدری اسلامی نبوده است . امروز تقريبا همه دنيا هزاره نو را جشن ‏می گيرد . ولی اين بس نيست . می بايد توانائی گذار به سده بيست و يكم را يافت .‏

‏ تنها با تند شدن آهنگ زندگی مسلمانان ، كه از پيوستن هستی شان به غرب آمد ، وگرفتن تقويم ميلادی از ‏سوی تقريبا همه كشورهای اسلامی ، بوده است كه در اين مردمان يك حس تاريخی پيدا شده است . تاريخ و ‏سده و هزاره واقعی و عملی مسلمانان ، حتا اگر مانند ايرانيان و معدودی ديگر به تقويم هجری چسبيده ‏باشند، سده و هزاره ميلادی است . تاريخ كشورهای مسلمان بی تقويم ميلادی معنی نمی يابد . بكار بردن ‏تقويم ميلادی چيزی بيش از فرنگی مآبی يا ضرورت زندگی در غرب است . نوروز ما بهترين و بامعنی ‏ترين آغاز سال در جهان است و نام ماههای ما از زيباترين نامها در هر زبانی است ( به عنوان نمونه با نام ‏ماههای قمری كه به درد تقويم هم نمی خورد ، يا سريانی مقايسه شود ) اما قرن چهاردهم شمسی يا پانزدهم ‏قمری چه دلالت تاريخی دارد ؟ در يك بحث تاريخی به چه كار می آيد ؟ با اين تقويم به پيش از سال ۶۲١ ‏نمی توان رفت و پس از آن را نيز در متن تاريخی معنی دار ، توضيح نمی توان داد . دو سال پيش از ‏انقلاب اسلامی ، تقويم شاهنشاهی را با پس و پيش كردن و نديده گرفتن تفاوت چند سال در مبدأ ـ شاهنشاهی ‏كورش ، كه نام بلندآوازه تری از ديااكوی مادی نخستين بنيادگزار شاهنشاهی ايران ، داشت ـ اختيار ، و دو ‏سده ای از تاريخ شاهنشاهی را قربانی تبليغات كردند و ماهم در شور ناسيوناليستی و برخلاف قضاوت ‏بهترخود ، اين بازي روابط عمومی را ستوديم . ولی آن نيز تنها ارزش نمادين ملی داشت ؛ می توانست ‏همچون يادآوری بكار رود ولی تقويم تاريخی نبود . ‏

‏ كسانی هستند كه واپسين روز سال ١٩٩٩ را پايان سده و هزاره نمی دانند و ۲٠٠١ را آغاز سده ‏می شمارند ‏‎–‎‏ دنيا هرچه جشن بگيرد . ولی حسابهای آنان سيصد چهارصد سالی كهنه است . اروپائيان تا ‏سده شانزدهم فرايافت ‏‎ concept ‎صفر را بكارنمی بردند كه از هنديان با واسطه كتابهای رياضی به زبان ‏عربی و نوشته رياضيدانان غير عرب و بيشتر ايرانی ( يك تبريك آخر به خود ) به اروپا رسيد و پيشرفت ‏رياضيات را ممكن ساخت ؛ و بزرگترين كشف انتزاعي ‏abstract‏ انسان پس از خداست . اروپائيان هنوز ‏اعداد تازه و غير رومی خود را اعداد عربی می نامند. اعداد رومی ‏‎ I V X L C D M‏ يك كابوس محاسباتی ‏بود و مردم فرزندان خود را برای فرا گرفتن چهار عمل اصلی به ايتاليا می فرستادند . پيش از شناختن ‏صفر هر شمارشی از يك آغاز می شد ؛ اما امروز ساعت ۲۴ را در محاسبات دقيق ..‏‎ ‎می نويسند و تا به ‏ساعت يك برسد ۶٠ دقيقه صبرمی كنند ؛ و سال ۲٠٠٠ هم برای رايانه ( كامپيوتر ) ها سال .. است .دليلش ‏پيش پا افتاده است . دهگان نه با يازده كه با ده ، نخستين عدد دو رقمی ، آغاز می شود ؛ صدگان و هزارگان ‏نيز بهمين گونه . اگر جزاين باشد چه نيازي به كاربرد صفر خواهد بود ، به عينيت بخشيدن آنچه هم هست ‏وهم نيست ؟ مشكل آنها كه ۲٠٠٠ را قبول ندارند اين است كه سيستم دهدهی را بی صفر كه پايه اين سيستم ‏است بكار می برند . ‏

‏ سده بيستم سده دگرگونيهای شتابنده نفسگير بود . در هر سال اين سده به اندازه پنجاه و صد سال پيش از ‏آن ، روی می داد . در اينجا تنها به مهمترين رويداد سياسی قرن ، فروپاشی كمونيسم و امپراتوری شوروی، ‏پرداخته می شود كه پايان فرخنده ای بر تاريخ سياسی شرم آور و مصيبت بار سده بيستم شد . اگر ما امروز ‏سده گذشته خود را محكوم نمی كنيم بخشی به اين دليل است كه به تسلط يكی از تباهترين نظامهای سياسی با ‏بيشترين جاذبه برای واپسمانده ترين مردمان از يك سو و پاره ای آرمانگراترين مردمان از سوی ديگر ( ‏چه تركيبی خطرناكتر از اين برای ساختن يك نظام توتاليتر ؟ ) پايان داد . ماركسيسم-لنينيسم ، با ريشه ‏هايش در سده نوزدهم ، يك پديده سده بيستمی بود . تنها پيشرفتهای مادی و تكنولوژی سده بيستم می توانست ‏آن درجه سازماندهی و هنگ آساكردن ‏regimentation ‎‏ را ميسر سازد كه بی آن نه كمونيستها می توانستند ‏قدرت را نگهدارند نه مقلدين بدوی تر فاشيست و بنيادگرای اسلامی آنها . ‏

‏ آرمان انسانگرايانه كمونيسم ـ برابری انسانها و پايان دادن به هرگونه تسلط ، تا حد زوال دولت ـ مانند هر ‏آرمان دست نيافتنی ديگر ، تنها با بيشترين درجه نابرابری و تسلط ، و با بيشترين درجه تعصب و حق ‏مداری ، می توانست خود را در برابر هجوم واقعيتهای جامعه و زندگی نگهدارد . كمونيسم ، مذهب را كه ‏در آغاز اين سده در عرصه های سياست و فرهنگ رو به پسرفت داشت به ميانه ميدان آورد ؛ هم خود يك ‏مذهب " علمی " شد با همه آئينها و مقدسات و خدايان و ديوانش ، و هم مذهب را به عنوان پادزهری برای ‏آن نيروی تازه بخشيد . در سده أی كه به نظر می رسيد خردگرائی عصر روشنرائی به پيروزی نهائی خود ‏رسيده است ، يك جهان بينی جزمی ، يك ايمان تازه و زورمند ، بر تازه ترين دستاوردهای خردگرائی سده ‏هژدهمی چنگ انداخت و راه را بر زياده رويهای ددمنشانه اين سده گشود ( جنگ بزرگ ١۸ ‏‎–‎‏ ١٩١۴ ‏درواقع در يك جهان سياسی سده نوزدهمی روی داد و "نويدبخش" پگاه سده بيستم بود ) . ‏

‏ اين يك ايمان مذهبی بودكه حتا آسانتر از ايمانهای ديگر می توانست فاسدكند و فاسد شود . آرمانگرايان در ‏يك سراشيب سياسی و اخلاقی توقف ناپذير ، با دست زدن به روشها و وسائلی كه هدف والا آنها را تبرئه ‏می كرد ـ زيرا هدف والا به روشها و وسائل والا دست يافتنی نمی بود ـ به "آپاراتچيك" های بيرحم ، ‏‏"نومانكلاتورا"ی آزمند و قدرت طلبان "سينيك" تبديل می شدند . پايه ايمان آنها " علم" بود ؛ نه علم ايمانی ‏و درزنجير متفكران اسلامی از اهل شريعت تا اهل طريقت ، بلكه علم مادی سده نوزدهمی كه ثابت كرده ‏بود موتور پيشرفتهای مادی هميشگی است . چنين ايمانی جای چون و چرا درباره زنان و مردانی "مسلح به ‏ايدئولوژی علمی" كه شناسندگان و پويندگان "راه رشد غير سرمايه داری " می بودند باقی نمی گذاشت . راه ‏رشد آنها كارامدترين مكانيسم تسلط بر همه شئون زندگی يك جامعه بود كه برای بيشترين رشد با بيشترين ‏عدالت ، می توانست هرچه را از جمله رشد و عدالت قربانی كند ؛ زيرا نخستين مانع رشد غير سرمايه ‏داری ، كه فرد مستقل انسانی و خواستها و محدوديتهای او بود ، زودتر از همه بايست برطرف می شد ؛ و ‏هنگامی كه ملاحظه فرد انسانی در ميان نباشد در عرصه سياست همه كار مجاز خواهد بود . ( مائو به يك ‏بالا انداختن شانه می گفت در جنگ هسته ای با امريكا چين سيصد ميليون تلفات خواهد داد و باز چند صد ‏ميليون چينی خواهند بود . هيتلر پيش از او كشتار جمعی يهوديان را برای جبران عدم تعادل نژادی در اروپا ‏به سبب تلفات جنگی آلمان لازم می شمرد . )‏

‏ قدرت بيسابقه ای كه اين ايدئولوژی علمی در عصر پيروزی علوم طبيعی به پيشتازان ـ به رهبر خردمند ‏خلقها يا ، در صورت دمكراتيك ترش ، اليگارشی حزب پيشتاز طبقه پيشتاز ـ می داد جهان را با پديده دولت ‏توتاليتر آشنا كرد . ايدئولوژی علمی اگر از رشد غير سرمايه داری بر نمی آمد ، فرمول بی نقصی برای ‏رسيدن به قدرت و نگهداری آن بود ـ پيچيده ترين و تكامل يافته ترين كاربرد سرنيزه در سياست ،كه به ‏خودكامگی ابعاد و معنای تازه ای بخشيد . اين قدرتی بود كه می توانست از هيولاها تا زباله های انسانی را ‏به خود بكشد و برای ماندگاريش ناگزير بود انسانها را به هيولا يا زباله تبديل كند . بد ترين جنبه كمونيسم ‏در زورگوئی و تباهی و نارسائيهای آن نبودكه در همه ديكتاتوريها به درجات گوناگون هست . در اين بود ‏كه بسيار بيشتر وكاملتر از ديكتاتوريهای ديگر می توانست ورشكستگی اخلاقی را همگانی سازد . مردم نه ‏در اعتقادات بلكه در احساس گناه ، و زيستن در دروغ اشتراك می يافتند . دروغ چنان جائی در زندگی ‏عمومی می يافت كه جدی گرفته شدن ايدئولوژی رسمی از سوی افراد جامعه ، بزرگترين خطر برای رژيم ‏می بود . بی اعتقادی و بی تفاوتی مردمان تشويق می شد اما معتقدان صميمی و اصولی از ميان برداشته می ‏شدند . داستايفسكی كه در "ديوگرفتگان" چهره انقلابيان و "تيپ" توتاليتر نوين را پرداخته بود ، در برادران ‏كارامازف اين پديده را با فرا فكنی گذشته پيشگوئی كرد : انكيزيتور بزرگ ، عيسی را پيش از همه بر دار ‏آتش می كرد . ( برای حواننده ايرانی اينهمه تازگی ندارد . ) ‏

‏ ميلياردها انسان در آنچه يك روزنامه نگارفرانسوی در دهه پنجاه "جهان سوم" اصطلاح كرد ( به تقليد از ‏‏"طبقه سوم" ‏Tiers Etat‏ جامعه فرانسوی تا انقلاب ، پيش از آنكه در سده نوزدهم طبقه جای اتا را بگيرد ) ‏شكارآسان اين ايدئولوژی و جامعه آرمانی در صورتهای مسخ شده آن بودند كه در آغاز به عنوان مرحله ‏تكاملی پيشرفته ترين جامعه های "جهان اول " تصور شده بود . نمونه ای كه برای نخستين بار در روسيه ‏به اجرا گذاشته شد دهها كشور را از اندونزی تا مصر و از كوبا تا تانزانيا و از كره شمالی تا آلمان شرقی ‏محكوم به ركود ، و در بينوائی غرق كرد . بجای عدالت اجتماعی ، فقر اجتماعی آمد ؛ و اقتصاد دولتی به ‏معنی فساد و ناكارائی و زورگوئی و بدترين رفتار با محيط زيست ، در ردای سوسياليسم پيچيده شدكه گاه ‏مرحله پيش از كمونيسم و گاه خود آن به قلم می رفت . ‏

‏ برای مردمانی كه نيازهای حياتی آنان ، شكيبائی برايشان نمی گذاشت ، سرمشق شوروی ـ اقتصاد ‏فرماندهی ، حزب يگانه ، پليس سياسی همه توان و همه جا حاضر ، و ارتشی كه باز به گفته مائو " قدرت ‏از لوله توپ آن بدر می آمد" و سهم شير اقتصاد بدان داده می شد ـ مطمئن ترين راه پيشرفت بود : مگر ‏كمونيستها از روسيه واپس مانده يك ابر قدرت نساخته بودند ؟ ( هيچ كس به ياد نمی آوردكه روسيه تاجنگ ‏جهانی اول بالاترين نرخ رشد اقتصادی را در جهان داشت و از سده هژدهم يك ابر قدرت بود و بسيار ‏احتمال دارد كه با چنان وسعت و جمعيت و منابع بيقياس ، يك نطام غير كمونيستی زودتر و بهتر می ‏توانست آن كشور را به پای بزرگترين قدرتهای صنعتی جهان برساند و با هزينه بسيار كمتر ) . كشورهای ‏واپس مانده ضد كمونيست بهمان اندازه حكومتهای چپ از هر رنگ به فرمول شوروی گرايش داشتند : ‏برقراركردن و نگهداشتن تسلط بر هرچه بيشتر در جامعه ، ازميان بردن تفاوت ميان خصوصی و عمومی ، ‏خفه كردن هر نشانه فرديت . و از ميان آنها معدودی كه به چنگال بنيادگرائی اسلامی افتادند وفادارترين ‏مقلدانش شدند . ‏

‏ تا آن نمونه پاك بی اعتبار نشده بود اميدی به بهبود زندگی توده های ميلياردی در سرزمينهای ‏شوربخت تر نمی رفت. تنها در دهه نود بود كه جهان دوم و سوم بازتر شدند ؛ و از آن هنگام است كه بيشتر ‏اين كشورها پويش دشوار دمكراسی و توسعه را آغاز كرده اند . نظام سياسی دمكراتيكی كه با پيشرفتهای ‏مادی امروز سازگاری بيشتری دارد ، و اقتصادی كه كمتر و كمتر دولتی و در خود بسته است ، اندك اندك ‏در جامعه های جهان سومی جا می افتد ـ بهترين نمونه سياسی و اقتصادی آن لهستان و مجارستان و چك ، و ‏بزرگترين نمونه اقتصادی آن هندكه از آن به عنوان ببر آينده نام می برند . ( ببر ، چنانكه دانسته است ، به ‏كشورهای تازه صنعتی شده آسيای جنوب شرقی گفته می شودكه در ١٩٩۸ به بحرانهای سخت افتادند و ‏مايه شادی زودگذر تحليل گران سوسياليست شدند ؛ زودگذر از آن رو ،كه بحرانها به زودی با اصلاحات ‏ساختاری در زمينه دمكراتيك كردن و شفاف كردن فرايند اقتصادی در آن كشورها ، به استثنای مالزی ، ‏برطرف شد و همه آنها جهش ببرآسای خود را از سرگرفته اند . ) ‏

‏ پايان جنگ سرد كه فروپاشی كمونيسم سبب ساز آن بود تكان ديگری به كشورهای جهان سوم داد كه ‏سياستهايشان در ميان پتك و سندان رقابت جهانی امريكا و شوروی تباه می شد و از دگرگشت عادی خود به ‏دور می افتاد . ديگر نيازی به نگهداری رژيمهای بی اعتبار در برابر مردمشان نمی بود . امروز شمار ‏اينگونه رژيمهای وابسته به انگشتان دست نمی رسد و بقيه رها شده اند تا دير يا زود در اقتصاد جهانی جذب ‏شوند . در اين مرحله تازه "الدورادو" ئی در انتظار آنها نيست . دمكراسی ليبرال ، و اقنصاد بازاركه فرا ‏آمد و لازمه آن است به بيعدالتی و ستم پايان نخواهد داد. حتی ماندگاری آن در اوضاع و احوال ديگرگون ‏مسلم نخوهد بود، ولی اين شيوه نظم دادن به جامعه انسانی ثابت كرده است كه بهتر از ديگران می تواند ‏جهشهای انقلابی تكنولوژی را به خدمت برآوردن نيازهای بيشترين مردمان بگيرد . سده بيستم علاوه ‏برجنگهای جهانی و نژادكشی وپاكشوئی های قومی ، آن تكنولوژی را به انسان داد كه در عين نگهداری ‏محيط زيست ، همه چيزبرای توده های ميلياردی فراهم آورد . اما اين تكنولوژی چه در تكوين و چه ‏دركاربردش نياز به آزادی دارد . ‏

‏* * *‏

‏ زوال شوروی به خودی خود برای جهان خجسته بود ؛ چگونگی زوال آن نيز فصل تيره ای را كه دويست ‏سال پيش از آن با انقلاب فرانسه آغاز شده بود بست . كمونيستها انقلاب خود را به حق دنباله انقلاب فرانسه ‏می دانستند و ماركس تحليل گر بزرگ آن انقلاب بود . از فرانسه پايان سده هژدهم بودكه ايدئولوژی ‏‏"علمی" ( پاسخگوی همه مسائل جامعه انسانی و حتی كيهان بزرگ ) و اراده گرائی ( توانائی يك گروه ‏سرامدان ‏elite‏ به دگرگون كردن دلبخواهی روابط اجتماعی و طبيعت بشری ) و راههای "ميانبر" ترور و ‏كنترل همه جانبه ، بر روانهای آرمانگرا و اذهان متعصب چيره شد . زشتيها و بيعدالتيهای تحمل ناپذير ‏نخستين مراحل انقلاب صنعتی چندان بودكه به نظرمی رسيد جز به راديكال ترين راه حلها نمی توان اميدی ‏داشت : خشونت را با خشونت بيشتر پاسخ گفتن ، بيعدالتی را با خونريزی جبران كردن ، فقر را با نابودی ‏ثروتمندان پايان دادن .‏

‏ در كشورهای واپسمانده تر كه پياپی قربانی امپرياليسم صنعتی نوين می شدند شرمساری تسلط بيگانه بر ‏زشتيها و بيعدالتيهای تحمل ناپذير جامعه فئودالی می افزود و گرايش به راه حلهای هرچه راديكال تر را ‏تندتر می ساخت . جهان تازه ای كه با سده نوزدهم طلوع می كرد به آرمانگرائی و تعصب ، هردو ، دامن ‏می زد . انقلاب فرانسه راه را نشان داده بود ؛ جامعه سنتی را به خون كشيده بود و از آن نظم تازه ای ‏بيرون آورده بود . اگر اين نظم تازه در معنی و در صورت نيز ، پيوسته به پيش از خود همانندی می يافت ‏جز انحرافی جزئی برطرحی اساسا درست شمرده نمی شد . و آنگاه دستاوردهای بزرگ انقلاب نيز بود : ‏اعلاميه حقوق بشر ، آموزش همگانی ، پايان امتيازات فئودالی ، سيستم متريك ‏‎…‎‏ هلند و انگلستان در سده ‏هفدهم نخستين جامعه های بورژوای شهروندی و اقتصادهای نوين بازرگانی و ، بزودی ، صنعتی را بی ‏خونريزی و بر پايه های استوارتر ساخته بودند . اما درميدان روابط عمومی ، برد با سرمشق ( (پاراديم ) ‏انقلاب فرانسه بود .در چشم آرمانگرايان ، قهوه ای هلند و خاكستری انگلستان در برابرسرخی فرانسه رنگ ‏می باخت . ‏

‏ ماركس و پس از او لنين ، سنت انقلاب فرانسه را جاگيرتر ساختند . اولی به آن سنت يك زرادخانه تئوريك ‏داد كه ترياك تازه روشنفكران شد ، و دومی ترور و كنترل را چنان فرمول بندی كرد كه هر فرد و گروه ‏تشنه قدرتی را بكارآمد . بر زمينه مساعدی كه صاحبان تازه و كهنه امتيازات در همه جا فراهم می آوردند ، ‏دنباله روان سنت انقلابی فرانسه در جامه ماركسيست لنينيستی آن ، با بهترين نيتها ـ در بيشتر موارد ـ و ‏بهمراه تبهكاران و فرصت طلبان بيشمار ، راه دوزخ را فرش كردند . ‏

‏ صد سالی پيش ، نبوغ عملی ادوارد برنشتاين ، تجديدنظركننده و اصلاح گر ، منتقد بزرگ ماركس و لنين، ‏و پدر سوسيال دمكراسی سده بيستم كه قدرش بيشتر و بيشتر آشكار می شود مشكل اصلی را دريافت : ‏‏"هدف هيچ است ، جنبش همه چيز است ." جداكردن هدفها از وسيله ها نشدنی است . روشهايند كه فراآمد ‏‏(نتيجه ‏outcome‏) ها را تعيين می كنند . ميراث ژزوئيت ها ـ "هدف وسيله را تبرئه می كند" ـ در سده بيستم ‏بودكه نشان داد چه اندازه برای فرهنگ سياسی شوم بوده است . ( از طرفه ها آنكه تجديدنظر طلب كه از ‏خطرناكترين دشنامها در فرهنگ سياسی كمونيستی بود به واژگان بنيادگرايان در تهران نيز راه يافته است.)‏

‏ انقلابيان اروپای مركزی كه در ١٩۸٩ امپراتوری بيرونی روسيه شوروی را فرو ريختند ( امپراتوری ‏درونی اندكی پس از آن آغاز به فرو ريختن كرد و تازه ترين پرده اش در چچنستان بازی می شود ) نه از ‏ماركس و لنين بلكه از برنشتاين الهام گرفتند : در اصالت و والائی وسائل می بايد كوشيد . واتسلاو هاول كه ‏كتابش ، زيستن در حقيقت ، مانيفست انقلاب مخملين اروپای مركزی است نشان داده بود كه با دست زدن به ‏دروغ نمی توان به حقيقت رسيد .‏
‏ انديشه بزرگی كه از آن انقلاب بدر آمد ، چنانكه "تيموتی گوردون اش " روزنامه نگار و تاريخ نگار ‏انگليسی در " ده سال بعد" اشاره كرده ، خود انقلاب بود ؛ نه "چه" بلكه "چگونه ،" نه هدف بلكه وسيله .‏
انديشه تازه ، انقلاب غير "انقلابی" بود . رهبران جنبش مردمی در كشوزهای اروپای مركزی ، از آغاز ، ‏آگاهانه راه و روشی متفاوت از نمونه كلاسيك انقلاب ، چنانكه از ١٧۸٩ به بعد پرورانده شد ، در پيش ‏گرفتند. در آن سرزمينها تا خيزش مجارستان در١٩۵۶، خشونت انقلابی جزء اساسی انقلاب شمرده می شد.‏
در اين انقلاب تلاش بر پرهيز از آن بود . آدام ميچنيك ، از رهبران جنبش مردمی لهستان ، می گفت آنها كه ‏از حمله به باستيل آغاز می كنند با ساختن باستيل به پايان می رسانند . ‏‎*‎‏ ‏

‏ بدين سان سده بيستم با ردكردن سرمشقهائی به پايان آمدكه بزرگترين پيروزيهايشان را با خود آورده بود . ‏برای ايرانيان كه سرانجام به آنجا رسيده اندكه همراه پيشرفته ترين جامعه ها ـ هرچند با فاصله زياد ـ به سده ‏بيست و يكم پابگذارند ، به اين معنی كه خود را با سنجه های جهان امروز بسنجند و به نام هويت و اصالت ‏فرهنگی ، در پستوهای تاريخ نمانند ، اين بزرگترين درس سده گذشته است : دمكراتيك كردن همه جنبه های ‏زندگی اجتماعی ، ازجمله انقلاب . دركنار پندارهائی كه دهه های پايانی سده بيستم بدان پايان داد ـ عدالت ‏اجتماعی به بهای آزادی ، رشد اقتصادی با سرمايه داری دولتی ، پيشرفت همراه با سركوبی ، عوامگرائی ‏populism‏ بجای مردمسالاری ـ انقلاب مقدس نمونه فرانسوی و روسی و ايمان به يك ايدئولوژی خطاناپذير ‏نيز بی اعتبار شد . ايرانيان هنوز نياز به يك خانه تكانی بزرگ از آن خود دارند ولی ديگران بخش بزرگتر ‏كار را برايشان انجام داده اند .‏

‏ می توان بر ميراثهای زهراگين سده بيستم انگشت نهاد و بدبينانه به آينده نگريست : جمعيت شش ميلياردی ‏كه تنها در واپسمانده ترين كشورها رشد می كند . فاصله روزافزون دارا و ندار ( بيست درصد جمعيت ‏جهان شصت در صد ثروت را در اختيار دارند ، سی سال پيش چهل در صد را داشتند ؛ ) ازميان رفتن ‏محيط زيست ( سوراخ اوزون ، جنگلهای بريده و سوخته ، آبهای آلوده ، درياهای تهی شونده ازماهيان .. .) ‏اما سده ای كه اين مسائل را پديدآورد ، توانائی گشودن آنها را نيز به انسان داده است . تكنولوژی می تواند ‏محيط زيست را پاك و منابع روبه پايان را جانشين يا باز توليدكند ؛ كنترل جمعيت از نظر فنی اصلا مشكلی ‏نيست ؛ و انقلاب ارتباطات ، آموزش دادن توده های ميليونی و رساندنشان را به ديگران با كمترين هزينه ‏ميسر ساخته است . ‏

‏ استراتژی سياسی كاربرد تكنولوژی در خدمت انسانيت ، و نه تنها صاحبان قدرت و سرمايه ، نيز ‏دردسترس است : قدرت بخشی به مردم . سازمانهای مدنی و احزاب با امكانات تازه ای كه تكنولوژی ‏ارتباطی بدانها می دهد بيش از هميشه از بسيج عمومی برمی آيند . موضوع اين است كه آيا سرامدان ‏سياسی و فرهنگی ، سياستگران و روشنفكران و انتلكتوئل ها به قواره وظيفه ای كه در پيش دارند ‏رسيده اند؟
 

ژانويه ۲٠٠٠‏

                       ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
‏*‏After Ten Years , New York Review , Nov. 18.99‎