‏‏طرح غير امريكائی سرنگونی رژيم

داريوش همايون


‏‏ ‏ در واكنشی شتابزده و عصبی به تظاهرات ١۸ تير دوم ـ و از اين ١۸ تيرها باز خواهد بود ـ خامنه ای ‏سران حكومت را از هر دو جناح فراخواند و "خوانش" يا بازخوانی و قرائت خود را از خطری كه رژيم را ‏تهديد می كند و منطق دور تازه سركوبگری را كه از پايان سال پيش به راه افتاده است برای آنان بيان ‏داشت. او می خواست همرائی يا ( كانسنسوس ) پيش از دوم خرداد را ميان جناحها باز برقرار سازد . اينكه ‏حاضران ، همه آن بازخوانی را پذيرفته اندو با آن منطق همراهند جای ترديد بسيار دارد .‏

‏  با همه تاكيدهای خامنه ای بر تفاوتهای كمونيسم و اسلام و خاتمی و گورباچف ، كابوس شوروی بر همه ‏سخنان او افتاده بود . پيام او بی آنكه چنان عباراتی بكار برد روشن بود : امريكائيان برای فروپاشاندن ‏شوروی طرحی ريختند كه آشكارگی يا "گلازنوست" گورباچفی ، گرانيگاه و آغازگرش بود . خامنه ای ‏سخنی از آزادی گفتار به ميان نياورد و حمله را همه به اصلاحاتی كرد كه در محافل حزب الله ، اصلاحات ‏غير اسلامی نام گرفته است .‏

‏  ولی آنچه در سه ساله گذشته از اصلاحات روی داده اساسا در زمينه آزادی گفتار بوده است و انتخاباتی كه ‏در مرحله رای خواندن ، سالم تر از گذشته صورت گرفته است ؛ و چنانكه همه در جمهوری اسلامی می ‏دانند ، آن نيز بستگی روزافزون به آزادی نسبی روزنامه ها داشته است . خامنه ای در آن شورای بحران ، ‏حجت را بر نيروهای جامعه مدنی در حكومت تمام كرد كه هر سخنی در مخالفت با وضع موجود و هر ‏اقدامی به زيان مافيای سياسی-مالی را جزئی از يك طرح امريكائی برای فروپاشی رژيم می داند و تصميم ‏داردبا سلاح دادگستری برای خاموش كردن خودی و كمتر خودی ، و سلاح بسيج و نيروهای انتظامی برای ‏درهم شكستن تظاهرات مردم با كمترينه خونريزی ، از رژيمش دفاع كند . اصلاحات از نظر او لازم است ‏ولی تا آنجا كه به ژرفا نرود و دست به مافيائی كه زندگی او به قدرت آن ، وزندگی آن به مقام او بسته است ‏نزند . او در دشمنی با روزنامه ها و نويسندگان به همان سختی خمينی ( " بشكنيد اين قلمهای فاسد را" ) ‏رسيده است . رويكرد او به مساله اصلاحات از مورد شورای نگهبان پيداست . آن شورا با مداخلات و ‏جانبداريهای بی پرده اش بی اعتبار شده است و يكی از آسانترين آماجهای حمله و انتقاد مردم بشمار می ‏رود . رهبر انقلاب ، چنين چاره انديشيده است كه شورای نگهبان را به رايانه ها و كاركنان فنی مجهز سازد ‏تا ديگر "اشتباه" نكنند .‏

‏  در اعتقاد خامنه أی به آنچه در آن گرد همائی گفت ترديد نمی توان كرد . با آنكه تكيه كلامهای "اسلامی" ‏برای خوب جلوه دادن هر چه می كنند ، و "امريكائی" برای محكوم كردن هر چه نمی پسندند از معنی تهی ‏شده است و هيچ ربطی به واقعيت اسلام يا نقش امريكا ندارد ، در باره خامنه أی به درستی می توان گفت ‏كه او تحليل نادرست خود را باور دارد و بر آن عمل خواهد كرد ؛ و در عين تحمل خاتمی در يك ساله ‏آخرش ، اگر بتواند جلو اصلاح قانون مطبوعات را خواهد گرفت و فرايند انتخاباتی را باز زير كنترل كامل ‏در خواهد آورد و نخواهدگذاشت اصلاحگران خطرناكتر به مقامات بالا گمارده شوند . هنوز مرز های آنچه ‏می تواند در نظام حكومتی اصلاح شود روشن نيست ؛ ولی آنچه نمی بايد و نمی تواند ، به خوبی برای ‏رئيس جمهوری روشن شده است . پس از سه سال پر از شكست برای حزب الله ، امروز در هراس از دره ‏ای كه زير پايشان دهان گشوده است احساس می كنند آنچه را كه فردای دوم خرداد می خواستند و جگرش ‏را نداشتند ناگزير می بايد انجام دهند .‏

‏  قياس منفی خامنه ای البته درست نيست . اينكه اسلام با كمونيسم تفاوت دارد ( در سياست و حكومت ، ‏آخوندها اسلام را هر چه به كاركرد كمونيستی نزديك كرده اند ) يا خاتمی چون مسلمان است با گورباچف ‏كمونيست يكی نيست هرچند بديهی ولی بيربط است . در اينكه جمهوری اسلامی نيز به شيوه شوروی فرو ‏نخواهد پاشيد ترديد زياد نمی توان كرد . خاتمی برسر عمامه می گذارد و پيشانيش ماه گرفتگی رهبر ‏اصلاحگر شوروی را ندارد و اختياراتش به جزئی از اختيارات او نمی رسد . جمهوری اسلامی نيز از ‏بابت همگنی و يكپارچگی طبقه سياسی ، و تسلط سرتاسری بر جامعه و شبكه كنترل توتاليتری كه حزب ‏كمونيست در هفتاد سال از آن بر آمد به گرد شوروی نمی رسد . حزب كمونيست در يك جنگ جهانی بر ‏ماشين نظامی آلمان هيتلری كه تا آن زمان مانندش در جهان نيامده بود پيروز شد ؛ حزب الله در جنگ با ‏همسايه فرودستی چون عراق صدام حسين شكست خورد و به زهر خوردن افتاد . حزب كمونيست ، اگرچه ‏به ناكارامد ترين و پر هزينه ترين شيوه ها ، شوروی را دومين ابر قدرت جهان كرد ؛ حزب الله قدرتی را ‏كه هرچند پنجمين در جهان نبود ، در رده های بيستم قرار داشت با ناكارامد ترين و پرهزينه ترين شيوه ها ‏به نزديكيهای بنگلادش پائين آورده است .‏

‏  اگر غرضهای "رهبر انقلاب" ـ چنان انقلابی همين رهبران را نيز لازم دارد ـ "حجاب از دل بسوی ديده ‏او " نمی برد او می توانست مقايسه های باربط تری ميان دو نظام ديكتاتوری و ايدئولوژيك شكست خورده ‏و روبرو با امواج بالا گيرنده نارضائی و دشمنی عمومی ، در كشورهائی كه با داشتن همه چيز ، تنها نياز ‏به اصلاحات سياسی در ژرفا داشتند و دارند بكند . تاكيد بر اسلام و كمونيسم در اين بافتار ‏context ‎‏ بر ‏گمراهی او می افزايد . چه در شوروی دهه های پايانی ، و چه در جمهوری اسلامی اين سالهای پايانی ، ‏ويژگی اليگارشيك آنها بيش از نام ايدئولوژيك شان اهميت دارد . در هر دو كشور بيش از ايدئولوژی ، ‏منافع اليگارشی يا گروه كوچك حاكم بوده كه اصلاحات عمقی را ناممكن ساخته است . ايدئولوژی به عنوان ‏بهانه به زنجيركشيدن مردم و ادامه ديكتاتوری ، يك استدلال اضافی اليگارشی برای نفی منطق اصلاحات ‏شده است . بسيار راحت تر است كه بگويند اصلاحات غير اسلامی است ، تا اعتراف كنند كه امتيازات ‏سياسی و مالی آخوندها و آقا زادگان را به خطر می اندازد . در شوروی نيز "نومانكلاتورا"ی حزب ‏كمونيست همين را می گفت .‏

‏  رفتن به واقعيتهای شوروی و جكهوری اسلامی در نتيجه گيری خامنه ای تغييری نمی داد . او حتا در يك ‏مقايسه درست و غيرسطحی شوروی و رژيم خودش نيز به همان گزينش مرگبار می رسيد كه از سه سال ‏پيش به ابعاد و معانی آن آگاه شده است . جمهوری اسلامی به دو راهی رسيده است : يا تن در دادن به ‏اصلاحاتی كه كليد و نخستين گام آن آشكارگی و آزادی گفتار است تا بتوان غارتگران و سركوبگران را از ‏پستوهای قدرتشان بيرون كشيد ، و زير نور افكن نظارت عمومی انداخت ؛ يا ايستادگی در برابر هر اصلاح ‏بامعنی ، و ادامه بازی با همان بازيگران و روشها كه جمهوری اسلامی را نه حتا در وضع كنونی بلكه در ‏همان شرايط سال ١٣٧۶ / 1997 و پيش از انتخابات رياست جمهوری قرار داده بودند . ‏

‏  گزينش نخست ، همان آينده ای را كه خامنه أی با اشاره به شوروی هشدار داد دربر دارد . گشودن يك ‏نظام بسته فاسد ـ هر نظام بسته أی فاسد است و پاره ای فاسدترند ـ ظريفترين و پيچيده ترين فرايندهای ‏سياسی است و برای كاميابی در آن سه شرط لازم است :‏
‏    ١ ـ نخست يك استراتژی انديشيده و روشن كه از استحكام اصولی و درجه بالای انعطاف تاكتيكی ‏برخوردار باشد ؛ نه تند برود و نه برگردد .‏
‏    ۲ ـ گروه حاكمی كه برسر استراتژی همرای شده باشد و بتواند همبستگی خود را زير فشارهای كمرشكن ‏فرايند گشايش ، نگهدارد .‏
‏    ٣ ـ آگاهی و احساس مسئوليت مخالفان عمده رژيم كه به نوبه خود در كشاكشهای خردكننده و هر روزی ‏چنان مرحله پرمخاطره أی به دام عوامفريبی و راديكاليسم نيفتند و سهم سازنده خود را ادا كنند . ‏

‏  در ايران دهه هفتاد / پنجاه هيچ يك از سه شرط نبود و فرايند گشايش در كمتر از دو سال در تركيبي از ‏فروپاشی ‏‎ implosion‏ و ازهم پاشی ‏explosion‏ به نابودی رژيم انجاميد . در شوروی ١٩۸۵ تا ١٩٩١ ‏شرط نخست تا اندازه ای و شرط سوم به درجه بالا بود ولی شرط دوم اصلا در كار نبود . در جمهوری ‏اسلامی كه همه ناسازی و بيقواره گی است ، بخشی از حكومت يك استراتژی بسيار محدود و محافظه ‏كارانه اصلاحات دارد كه از اجرايش بر نمی آيد . بخش پر قدرت حكومت هيچ استراتژی جز باز پس ‏گرفتن مواضعی كه در سه ساله گذشته از دست داده است ندارد و اصلاحات را ، هر چه هم اندك ، به معنی ‏پايان خود می داند . اما شرط سوم در خود ايران به صورت توده های بزرگی كه خشونت را نفی كرده اند و ‏تاب يك پيكار سياسی دراز آهنگ را دارند فراهم شده است ؛ و در بيرون نيز گذشته از چپ افزاطی ، كه در ‏بدترين سناريوها می تواند اندك خطری برای دمكراتيك كردن جامعه ايرانی باشد ، و راست افراطی كه بر ‏آن نيز قادر نيست ، جريان اصلی مخالف بر همان طول موج نيروهای جامعه مدنی است كه رهبران خود ‏را در روشنفكران و دانشجويان يافته است و رو به گسترش دارد . با چنين تركيبی خامنه أی حق دارد كه به ‏ياد آن تجربه ها بيفتد . ‏

‏  ( درباره اهميت سازمانی كه می تواند برای جابجا كردن دو سه هزار تن برای آشوب يك روز معين یک ‏دو ميليون دلاری هزينه كند مبالغه نبايد كرد . تشكيلات ، بی جاذبه عمومی ـ در اين مورد با بيزاری و ‏هراس عمومی ـ پيكره بيجانی است . در واقع با چنان موقعيت سياسی ، هرچه تشكيلات بيشتر به رخ كشيده ‏شود مردم را بيشتر می هراساند و می رماند . چپگرايان ديگری كه بزرگترين پيروزيهای خود را در برهم ‏زدن جلسات می يابند و اگر بتوانند چند ساعتی در زير سايه مجاهدين خلق ، سرمستی روزهائی را باز ‏تجربه كنند كه زير سايه خمينی می رفتند يا پيرامون سفارت امريكا دست می افشاندند و پای می كوبيدند ، ‏در خطر آنندكه بار ديگر به قول خمينی "بازی بخورند" ـ بازی حزب الله را . )‏

‏  گزينش دوم كه حزب الله بر آن ايستاده است و رئيس جمهوری و گروهش را نيز دارد خواه ناخواه به آن ‏می كشاند موكول كردن اصلاحات سياسی و اجتماعی كه به گفته خامنه ای كند تر است ، به اصلاحات ‏اقتصادی است . اما احتمالا او نيز تا كنون دريافته است كه در يك نظام بسته ، اقتصاد نيز بازيچه سياست ‏است و اصلاحات اقتصادی ، با منافعی برخورد می كند كه دست نزدنی هستند . رشد اقتصادی به درجاتی ‏در چنان نظامی نيز دست يافتننی است و آخوندهای حاكم اميدوارندكه همان اندازه بهبود در وضع مردم ، ‏فشار را برای اصلاحات كاهش دهد . خامنه أی بدين ترتيب از بستن دفتر اصلاحات سخن می گويد و راه ‏حل گشايش زندگی مردم را در خدمت بسته نگهداشتن سياست برگزيده است . اين راه حل چنانكه چند باری ‏اشاره شده راه حل چينی است . خامنه ای در آن سخنان به مقايسه چين و جمهوری اسلامی نپرداخت . اما از ‏آغاز رياست جمهوری رفسنجانی ، آخوندها آرزو داشته اندكه هرچه به چين همانندتر وبه شوروی بی ‏شباهت تر شوند . ‏

‏  رفسنجانی در عمل از عكس آنچه می خواست بر آمد و جمهوری اسلامی را از نمونه چين دورتر و به ‏نمونه شوروی نزديكتر كرد . در نمونه چينی ، يك رهبری متحد با اختيار كردن استراتژی اقتصاد بازار و ‏راه دادن سرمايه گذاری انبوه خارجی و گسترش ظرفيت صادراتی و محدود كردن مصرف و گشودن دست ‏سرمايه داران بر بهره كشی بيرحمانه از منابع كشور و نيروی كار و پديد آوردن زننده ترين نمونه های ‏نابرابری اقتصادی ميان مناطق و گروههای اجتماعی و يك كابوس جمعيت شناسی ( كشتار نوزادان دختر و ‏دورنمای صد ميليون مرد اضافی در آينده نزديك ) به نام كنترل خانواده ـ همه در سايه يك حكومت توتاليتر ـ ‏ودنبال كردن سياست خارجی بر رويهم احتياط آميز و دور از ماجراجوئی ، حتا در تايوان كه موردی ‏استثنائی است ، و برقراری بهترين روابط با غرب به رشد اقتصادی هشت تا دوازده در صد در سال و ‏فزونی موازنه پرداختها ( چهل ميليارد دلار صادرات بيش از واردات در مورد امريكا) دست يافته است .‏

‏  در جمهوری اسلامی از اينهمه توانسته اند به نابرابريهای اقتصادی و ويرانی محيط زيست برسند . كنترل ‏دولت و نهادهای نيمه رسمی زير نظر خامنه أی يا آخوندهای با نفوذ بر اقتصاد چندان است كه چين حتا پيش ‏از خصوصی سازيهای پردامنه اين چند ساله بيش از آن نبود . اقتصاد رشد واقعی ندارد . در عين محدود ‏شدن مصرف ، از سرمايه گذاری و صادرات چندان سخنی نمی توان گفت . ايران خواب ورود به بازار ‏های جهانی را نيز نمی تواند ببيند . حكومت اسلامی با ساختار پاره پاره و حوزه ای خود ، از تسلط ‏سرتاسری بر جامعه ناتوان است و رهبری چون دنگ شيائو پينگ ندارد كه به فرمانروائی رسمی ‏ايدئولوژی پايان دهد و دست و پای حكومت را بگشايد . در چين حكومت دست به تبهكاری می زند . در ‏جمهوری اسلامی ، حكومت دست تبهكاران است . رفتار و گفتار بسياری از سران حزب الله ياد آور تيپهای ‏انسانی است كه در دار و دسته های تبهكاران می توان يافت . ‏
‏ ‏
‏  ازهم گسيختگی دستگاه حكومتی و ويرانی اقتصاد و بينوائی عمومی در ايران ، شوروی را بيشتربه ياد ‏می آورد كه دولت هرچه از كارآئی بی بهره بود در سركوبگری جبران می كرد . خامنه أی اكنون می ‏خواهد چينی شدن را در كشوری كه ربطی به چين ندارد از نو تجربه كند و از خاتمی انتظار داردكه ‏اصلاحات را از ياد ببرد و بيشتر به كشاندن سرمايه های خارجی بپردازد . برای رئيس جمهوری و يارانش ‏در افتادن با رهبر انقلاب و ايستادن در برابر او ناممكن بوده است . خامنه ای هر جا خواسته خاتمی را ‏متوقف كرده است ولی گوش به فرمان حزب الله دارد ، كه زندگی اش بسته به آن است . ‏

‏  حتا اگر جمهوری اسلامی بتواند چين دومی شود ، كه تصورش نيز دور است ، خود چينيان در گشودن ‏تضادهای نظام ناسالم خود و برآوردن انتظارات يك طبقه متوسط نيرومند و دور افتادن مناطق كشور از ‏يكديگر ، با دشواريهای روزافزون روبرويند . چين آينده ای ناروشن دارد و جمهوری اسلامی از آنجا اميد ‏رستگاری نمی تواند داشت . منطق ساده قياسی رهبر رژيم اسلامی نه تنها تفاوتهای تعيين كننده دو كشور را ‏در نظر نگرفته ، از يك عامل قاطع ديگر در تحليل خود غافل مانده است . مردم ايران از چينيان هم سياسی ‏ترند ، هم به جان آمده تر . برگشتن به "وضع موجود پيشين" برای يك اليگارشی هراسان از دگرگونی ، ‏گزينشی طبيعی تر می نمايد . گرفتاری شان در اين است كه آيا می شود اين مردم را از آن كورسوی ‏اميدشان نيز بی بهره كرد و اگر همچنان به سركوبگری ادامه دهند چگونه از مردم برخواهند آمد ؟ زيرا ‏حزب الله در يك جای حياتی ديگر نمی تواند از حزب كمونيست تقليدكند . در تهران ميدان تيانانمن نخواهد ‏بود ؛ و نمی توان فرض را بر اين گذاشت كه بسيحيان همواره بتوانند مردم را بزنند وپراكنده كنند . در ١۸ ‏تير دوم برای نخستين بار گروهی از بسيجيان نيز در شمار زخميان بودند . ‏

‎* * *‎

‎  ‎خامنه ای از رومانی نيز نامی نبرد ، و از اينرو نمی توان از يك طرح امريكائی متفاوت برای سرنگون ‏كردن رژيم اسلامی سخن گفت . ولی يك طرح ديگر نيز هست كه نه امريكائيان ، بلكه خود سران حزب الله ‏در دست دارند .‏

‏  رومانی يك نظام ديكتاتوری - پليسی داشت كه چين نيز نتوانسته است . در"سكوريتاته" يا سازمان امنيت ‏چائوشسكو اثر انگشت تقريبا همه مردم رومانی را نگه می داشتند . رومانيان ، مگر گروه كوچكی و آنهم با ‏اجازه ويژه ، از داشتن فاكس ممنوع بودند ؛ ماشينهای معدود فتوكپی در سراسر كشور زير بازبينی پليس ‏سياسی قرار داشت . چائوشسكو كشور را با دستهای آهنين اداره می كرد و اصلا از "اصلاحات امريكائی" ‏نشانی نمی بود . با اينهمه يك روز هنگامی كه در بازگشت از سفر رسمی به جمهوری اسلامی در ميدان ‏بخارست يكی از آن سخنرانيهايش را می كرد ، كه نمازهای جمعه در برابرشان نمودی ندارد ، مردم او را ‏هو كردند و جنبشی كه پيش از آن با اعتصاب كارگری در يكی از شهرهای رومانی آغاز شده بود ناگهان ‏چنان بالا گرفت كه چند روز نگذشته همه دستگاه حكومتی هراس آور حزب كمونيست فرو ريخت ؛ بسياری ‏از افراد سكوريتاته در مقاومتی نوميدانه جان خود را از دست دادند ؛ چائوشسكو و همسرش را كه مانند ‏خانواده ميلوسوويچ دريوگوسلاوی ، ديكتاتوری مشترك برقرار كرده بودند پس از يك دادرسی كوتاه ‏تلويزيونی دربرابر جوخه اعدام گذاشتند .‏

‏  رهبران حزب الله باز ممكن است خود را با تفاوتهای آشكار ايران و رومانی فريب دهند . رومانی هم ‏مسلمان نبود و همسر خامنه ای از خانه هم كمتر بيرون می آيد . رهبرحزب الله بر خلاف چائو شسكو بی ‏احتياط ، جز در برابر جماعات دستچين شده سخنرانی نمی كند . اگر چائوشسكو يك سكوريتاته داشت آنها ‏شش دستگاه امنيتی به اضافه اوباش انصار و بسيجی دارند ... در مقوله اصلاحات يا بازگشت به وضع ‏موجود پيشين، آنها بهتر است به نمونه های شوروی و چين بسنده نكنند . رومانی با همه آن تفاوتهای آشكار ‏، در امر بسيار مهمتر اصلاحات ، بيشتر به خامنه ای نزديك بود . چائو شسكو نيز زور را ترجيح می داد و ‏هيچ علاقه ای به طرح "اصلاحات امريكائی" گورباچف نداشت . او كه از قهرمانان ايستادگی در برابر ‏امپريالسم شوروی و سياست مستقل بشمار می رفت ، از طرح اصيل سرسختی دربرابر اصلاحات، پيروی ‏می كرد . امروز اگر شوروی هم مرده ،گورباچف زنده و آزاد است ؛ و در اين عصر پيروزی دمكراسی ، ‏احزاب كمونيست در هردو كشور می توانند در انتخابات شركت جويند و گاه اكثريت بياورند . شوروی و ‏رومانی هيچ كدام از مرده ريگ ويرانگر ايدئولوژی و ديكتاتوری كمونيستی كمر راست نكرده اند ولی ‏وضع رومانی بسيار نوميدكننده تر است .‏

‏  در تحليل خامنه ای ـ همچنانكه بيشتر مخالفان در بيرون ـ عوامل جامعه شناختی يا در اصطلاح جامعه ‏شناسان ، مردمشناسی تحول دمكراتيك جامعه ايرانی ، راهی ندارد . او با ذهنيت بيست سال پيش كه ‏بيمارترين و واپسمانده ترين و غير مدرن ترين دوره سياست ايران در اين صد ساله بود ، به سرنوشت ‏مردمی می انديشد كه زير چشم حكومت اسلامی ، و بخشی به دست خود آن ، پردامنه ترين دگرگشت ‏سياسی و فرهنگی را كرده اند . مردمی كه بيست سال پيش با نمادهای مذهبی شيعی ، يا شبه مذهبی ‏ماركسيستی-جهان سومی فكر می كردند و در جامعه ای می زيستند كه بيشترش بيسواد ، و در مناطق ‏جغرافيائی و فرهنگی دور از هم ـ اگر نه جدا از هم ـ پراكنده بود ، امروز ازارزشهای مردمسالاری و ‏حقوق بشر و جامعه مدنی سخن می گويند و با پيوستن روستاها به شبكه راهها و برق سرتاسری و دسترسی ‏به آموزش در سطحی نه چندان بالا ولی در مقياسی بيسابقه ( ۵/١۸) ميليون دانش آموزو نوآموز و دانشجو ‏‏) به يك جمعيت همگن از نظر فرهنگی ، و سياسی ، در آمده اند . رسيدن تلويزيون و راديو به روستاها در ‏كنار آموزش توده ای ، كه می رود همگانی شود ، تفاوتهای زبانی و جنسيتی را در اين مردم به پائين ترين ‏درجه در تاريخ ايران رسانده است . از ميليونها دانشگاه ديده ايرانی به هر روستا بطور ميانگين دو نفر می ‏رسند . زنان و مردان و روستائيان و شهريان ايرانی اكنون كمابيش از يك ذخيره فرهنگی ( زبان و گفتمان ) ‏واحد بهره مندند . و بعد هم ماهواره و اينترنت و نوار است و گرفتاريهائی كه مقامات اسلامی در جنگ ‏فرهنگی بيهوده شان بهتر می شناسند .‏

‏  انقلاب و حكومت اسلامی حتا در زمينه حجاب به ريشه خود زده است . آخوندها حجاب را تحميل كردند ‏تا زنان را از فضای عمومی برانند ولی همان سبب شد كه خانواده های سنتی تر ، از مخالفت با فرستادن ‏دختران و زنانشان به آموزشگاه و دانشگاه و كاركردنشان در بيرون دست بردارند . زنان ، صورت را ‏پذيرفتند و معنی را به زيان واپسماندگی مذهبی تغيير دادند .‏

‏  اين دگرگونيها كه برای آينده رژيم اسلامی از طرحهای امريكا خطرناك تر است جزء آن طرحها نبوده ‏است . ‏

اوت ۲٠٠٠