‏‏فرياد كشيدنها در بيابان

داريوش همايون


‏‏ ‏ گشت و گذاری سه ماهه در شهرهای امريكا و اروپا كه بيشترش به شركت در نشستها و همايشها و گفتگو ‏با روشنفكران و سياسيكاران ( واژه أی كه در ايران برابر ‏politicos‏ ساخته اند ) گذشت ، مشكل سياسی ‏اجتماع بزرگ ايرانيان تبعيدی را ـ هزاران تنی ، از دو تا سه ميليون مهاجر ايرانی سرزمينهای امنيت و ‏فراوانی ـ آشكارتر كرد . "مشكل" در واقع مجموعه أی از كاستيها را دربرمی گيرد ، از كم شدن شمار ‏فعالان و نداشتن امكانات و اختلافات كاهنده روان و تن و دلمشغولی های نامربوط . آنچه در اين گشت و ‏گذار ( پيشترها به آن سير آفاق و انفس می گفتند ) بيشترنظر اين نگرنده راگرفت ريشه اين كاستيها بود . ‏مشكل عملا يكی بيشتر نيست . همه كاستيها از آنجاست كه سياسيكاران بيرون در يك وايوی ( خلاء ) ‏تشكيلاتی-افكار عمومی بسر می برند .‏

‏ اجتماعات ايرانی از مهاجر و تبعيدی سرشار از جنب و جوشند . زندگی در سطح های گوناگونش در هر ‏رگ اين اجتماعات می زند . سياسيكاران در اين ميان از هيچ كس كمتر نيستند . انجمنها و مجامع بيشمار ، ‏اگرهم غيررسمی ، در هر شهر به فراوانی هست . حتا انجمنهای فرهنگی با تلاشهای ستودنی شان اساسا ‏سياسی هستند . جلوه های مبارزه يك ملت اند برای آنكه خودش را در سرزمين بيگانه كه خانه اش شده است ‏و در سرزمين خودش كه به دست بيگانه افتاده است نگهدارد . گفتگو ، خوراك روزان وشبان آنهاست . ‏نمی خواهند دمی از آنچه سرنوشت ملی می شمارند دور بمانند . بيست و سه سال است ـ در ميان زودآمده ‏ترين شان ـ كه در گفتگوهای خود بهرچه در اين جهان پيچيده اند .‏

‏ انقلاب اسلامی ( هر نامی به خواهش دل و ضرورت پرونده هاشان بدان بدهند ، انقلاب و حكومتی ‏اسلامی بود و هست ) بحش بزرگی از موثرترين عناصر سياسی ايران را به بيرون تاراند ( در شرايط آن ‏روز ايران موثرترين ، لزوما روشنترين معنی نمی داد ) . زنان و مردانی با بيشترين انگيزه و سر سپردگی ‏به بيرون زدند ،نه برای آنكه سر خويش گيرند ، بلكه برای جنگيدن با رژيمی كه آنها را از بالاها به زير ‏افكنده بود . بسياری از آنان درس خوانده بودند و دربيرون بيشتر خواندند . هزارن تن پيشينه كار تشكيلاتی ‏از حزبی و غير آن ( اداره ، كسب و كار ) داشتند . از آنها انتظارات بزرگ می رفت . آنهمه دلبستگی و ‏انرژی و تجربه می بايست تا كنون نيروی سياسی سهمگينی پديد آورده باشد ـ سازمانهای سياسی و احزابی ‏كه بتوانند در پيرامون خود و بر تحولات ايران تاثير بگذارند .‏

‏ از كسانی كه كشوری را گردانده بودند يا سرنگون كرده بودند می شد انتظار داشت كه دست كم انديشه ‏سياسی و بحث تاريخی و انتقاد اجتماعی را بالاتر از اينها ببرندكه می بينيم ؛ و سياست با اين مصالح است ‏كه ساخته می شود . انديشه سياسی تنك مايه ، بحث تاريخی تكراری ، و انتقاد اجتماعی رنجور ، فراورده ‏های ذهن پرورش نيافته جزم انديش ، تاريخ ايران را از شوربختی انباشت . آنها كه در شوربختيها انگشتی ‏داشتند دست كم بايست در اين زمينه ها دستی گشاده تر می آوردند . اين گشت و گذار سه ماهه ، گذشته از ‏اخگرهای نويدبخشی كه هربار بيشتر در اينجا و آنجا می درخشند ، بازديد منظره های تكراری بود . گذشت ‏زمان برای بسياری به معنی فرو رفتن هرچه بيشتر نه در زمان بلكه در گذشته است . فرو رفتن در زمان ‏به معنی با آن زيستن و ناچار پيش آمدن ، ظاهرا برای بيشتری از كهنه سياسيكاران ناخوشايندتر از آن است ‏كه به ضرورت آن دست از گفتگوهای هميشگی بشويند .‏

* * *‎

‏  در پاسخ اين پرسش كه چرا ظرفيت سياسی بزرگ اجتماع ايرانی بيرون به مقدار زياد بيهوده مانده است ‏يك پاسخ بيشتر نمی توان يافت . ايرانيان در اين سالها فشار افكار عمومی را برخود احساس نكرده اند و در ‏محافل خود آسوده بوده اند . فشار افكار عمومی به معنی حساب پس دادن و مسئوليت است . انسان بابت ‏گفتار و كردار خود ، هرچند هم از آن گذشته باشد ، به پيرامونش بدهكار و از آن بستانكار می شود . گفتار ‏و كردار درست ، حساب انسان را در ترازوی افكار عمومی سنگين می كند و برعكس . پيرامون ، هرچه ‏بزرگتر باشد مسئوليت و حسابرسی بيشتر خواهد بود و اينجاست كه نقش حياتی گروهبندی سياسی آشكار ‏می شود . ‏

‏ گروهبندی بزرگ باخود الزماتی می آورد ـ نخستينش پويش خستگی ناپذير بزرگتر شدن و نزديكتر شدن ‏به دردست گرفتن قدرت . كار گروهی در ابعاد بزرگ ، به ناچار حرفه أی است ، به معنی سنجيده ‏رفتاركردن و درنظرگرفتن پيامدهای دور و نزديك . گروهبندی بزرگ ، با انظباط نگهداشته می شود ، نه ‏تنها انظباط تشكيلاتی كه بی آن نمی توان دست كم به عنوان يك گروهبندی بزرگ دوام آورد ، بلكه انضباط ‏در انديشه و عمل سياسی . يك حزب به معنی واقعی نمی تواند تنها به دلخواه گردانندگان و اعضايش عمل ‏كند . اين آزادی عملی است كه باشگاهها دارند و باشگاهها می توانند صدها و هزاران عضو هم داشته باشند ‏‏. تفاوت در اين است كه باشگاه مسئوليتی دربرابر جهان بزرگتر بيرون ندارد . تا هنگامی كه باشگاهيان از ‏گردش كار خود خرسندند هرچه ديگران بگويند به خودشان مربوط است . گروهبندی سياسی جدی و ‏حرفه أی حتا بيش از خودش دربرابر جهان بزرگتر بيرون ، دربرابر ملتی كه از آن اكثريت می خواهد ، ‏مسئول است . چه می بايد گفت و كرد كه نه تنها دير يا زود اكثريت را جلب كند بلكه به سود مردم بطوركلی ‏باشد . ‏

می توان به درستی ايراد كرد كه هر گروهبندی چه كوچك و چه بزرگ همين احساس را دارد . اما مهمتر ‏از احساس خود گروهها جساسيتی است كه دربرابر افكار عمومی و تاريخ نشان می دهند ، كه افكار عمومی ‏دراز مدت است . گروهها هر چه كوچكتر باشند آسوده تر به دلخواه خود رفتار می كنند . فرد گمنام ، آزادی ‏نامحدود برای هوسكاری ، ياوه گوئی و اشتباه كردن دارد . محافل و گروههای كوچك می توانند تنها اندكی ‏كمتر آزادی عمل از اينگونه داشته باشند . هنگامی كه فرد يا گروهی در معرض قضاوت نباشد يا بتواند ‏روی فراموشكاری ديگران حساب كند چه انگيزه أی برای سخت انديشيدن و به ژرفای امور رفتن دارد ؟ ‏عمده آن است كه در فضای تنگ بلافاصله خود از همگنانش تاييد بگيرد و در دايره تكرار بيشتر بچرخد .‏

* * *‎

 سياست گريزی توده ايرانی و سازمان گريزی سياسيكاران هيچ كمكی به آنان نكرده است . مشاركت سياسی ‏، مايه گذاشتن از وقت و جيب می خواهد و سازمانيابی مستلزم پذيرفتن موقعيتهای پائين تر است .اما توده ‏ايرانی به نقش تماشاگر ايرادگير بسنده كرده است و سياسيكار ، بيش از همه نگران موقعيت خويش است . ‏مردم سياسيكاران را می بينند كه از بستگی حزبی می گريزند و رغبت شان به آن كمتر می شود . ‏سياسيكاران بی ميلی مردم را می بينند و انگيزه شان به كار حزبی كمتر می شود . هر دو گروه ‏روشنفكرانی را می بينند كه كار حزبی نكردن را مايه برتری خود كرده اند و بر دامن كبريايشان از اين ‏گردهای تعلق نمی نشيند ؛ و انگيزه ها باز كمتر می شود . ديگر حتا از افكار عمومی نمی توان چندان ‏سخنی گفت . افكار عمومی نيز نياز به درجه أی سازماندهی دارد . در جائی كه كمترينه برخورد آراء و ‏كنشها هست و همه چيز در سطح های پائين و ميدانهای تنگ جريان می يابد تاثير افكار عمومی نيز به ‏كمترين می رسد .‏

‏ از اينروست كه گروههای بزرگی از روشنفكران و سياسيكاران را می بينيم كه بيست سال و بيشتر است ‏كه همان سخنان را می گويند . هيچ آگاهی تازه أی ، هيچ تعبير روشنگری ، هيچ تجربه عملی نمی تواند ‏كمترين تكانی به آنها بدهد . گروههای بزرگی را می بينيم كه هنوز به آسانی و به اعتبار امر بديهی حكم ‏صادر می كنند كه امريكا در ايران انقلاب كرد زيرا شاه بهای نفت را به بشگه أی ٣۸ دلار رسانده بود ‏‏( در جريان انقلاب بود كه به دليل اعتصاب كارگران نفت و برهم خوردن بازار ، بهای نفت در طول يك ‏سال از ١۲ دلار تا ۴٠ دلار رسيد ) يا امريكا ١١ سپتامبر را راه انداخت كه ژاندارم افغانستان و خليج ‏فارس شود . هنگامی كه تكرار مواضع بيست ساله بلكه پنجاه ساله و پروراندن چنان فانتزيها هيچ تاثيری ‏ندارد و كسی رنج پاسخ دادن به آنها را نيز به خود نمی دهد ـ كه سودی هم نخواهد بخشيد ـ چه انتظار ‏ديگری می توان داشت ؟

‏  در وايوی (خلاء ) افكار عمومی ، در فضای بی برخورد و بی بازتاب ، بيش از اينها می توان نوستالژی ‏و فولكلور و افسانه را بجای انديشه و فعاليت سياسی نهاد . هنگامی كه اكثريت يافتن و رسيدن به قدرت ‏درميان نيست و خرسندی پيرامونيان همفكر ( فكر ؟ ) بيشترينه پاداشی است كه می شود گرفت بيش از اينها ‏می توان زبان را رها و انديشه را دربند كرد . اگر كسانی منكر موجوديت ايران و زبان فارسی می شوند يا ‏كسی در گوشه أی به مردم فرمان می دهد كه نام خود را عوض كنند و گذشته خود را چنانكه او می خواهد ‏ببينند از عوارض همين فرياد كشيدن در بيابان است . اگر پيرامونيان پيوسته كمتر نمی شدند ، پهلوانان ‏بيست سال پيش ميدان انديشه و سياست هنوز با نظريه بافيهای شگفتاور خود ميدانداری می كردند ، همان ‏نظريه ها كه ايرانيان را متقاعد كرد كه نه تنها خودشان بلكه همه ملتها بازيچه های بی اختياری در چنگ ‏نيروهای مرموز و توطئه های شيطانی هستند و سودی در تلاش و مبارزه نيست .‏

‎* * *‎

‏  بسيار می گويند كه سازمانهای سياسی مخالف در بيرون می بايد متحد شوند . كسانی كه با كناره جوئی از ‏سياست ، بيش از همه به وايوی ( خلاء ) سياسی بيرون كمك كرده اند پراكندگی نيروهای مخالف را علت ‏كناره جوئی خود می شمارند . می گويند اگر سازمانهای سياسی با هم كار می كردند رژيم اسلامی تاكنون ‏ازهم پاشيده بود . گذشته از اينكه با هركس نمی توان متحد شد ، مشكل در اينجا تعريف سازمان سياسی است ‏‏. سازمان سياسی بهر ماهيتی گفته می شود ؛ همين بس كه چند تنی سالی يكی دو بار زير اعلاميه أی نامی ‏بگذارند . كسانی هستند كه يك تنه دو سازمان سياسی را رياست می كنند . سازمانهائی هستند كه در ‏‏"كنگره" های خود چندان عضو ندارند كه نهادهای رهبری خود را با عنوانهای پر آب و تاب شان از آنها ‏تعيين كنند . بيشتر سازمانهای سياسی به اندازه مقاماتی كه تراشيده اند عضو دارند . ‏

 اتحاد تاكنون نشده است زيرا اتحاد گروههای كوچك ناممكن است . علت وجودی گروه كوچك خود اوست ؛ ‏مسئوليتی در ميان نيست . نه تماسی با جهان بزرگتر بيرون است ، نه فشار افكار عمومی كه از بود و نبود ‏گروه كوچك بيخبر است . گروه می تواند هرچه می خواهد بكند ؛ می تواند پيوسته در اختلافات و رنجشها ‏دست و پا بزندو در واقع نيز داستان گروههای كوچك ، داستان اختلافات و رفع اختلافات است . چند تنی كه ‏در ميان سروهمسر گردنی می كشند و به همان داشتن عناوينی دلخوشند تن به هيچ ترتيبات پايدار و معنی ‏دار همكاری و اتحاد نخواهند داد . مساله هميشگی آنها موقعيت است ؛ همه می بايد در سطح رهبری باشند . ‏همين كه كسانی نتوانند در يك گروهبندی بزرگ گردآيند و دوام بياورند آنها را از دايره اتحاد بيرون می برد ‏‏. اتحاد اگر اثری داشته باشد و به اعلاميه و آگهی روزنامه ختم نشود می بايد درميان گروههائی صورت ‏گيرد كه خود به تنهائی اثری داشته باشند . اصلا تصور اتحادی ميان مثلا ٩٧ گروه خنده آور نيست و ‏هيات وزيران ۸٠ نفری سومالی را به ياد نمی آورد ؟

‏ اين تنها گروههای كوچك مخالفان جمهوری اسلامی نيستند كه به اكثريت آوردن و رسيدن به قدرت نمی ‏انديشند . عموم گروههای بزرگتر و ناماورتر نيز عملا از اين دعوی دست برداشته اند . در اينجا می بايد ‏رسيدن به قدرت را توضيح داد . بندوبست و مانوور برای رسيدن به مقاماتی در آينده پس از جمهوری ‏اسلامی مسلما پشت فكر بسياری دست دركاران هست . كسانی كه در فاصله های هزارن كيلومتری برسر ‏عناوين رهبری و دبيركلی ، هر اندازه هم ميان تهی ، مبارزه می كنند طبعابه جايگاه آينده خود می انديشند . ‏رسيدن به قدرت دراينجا به معنی حزبی آن است : گروهی كه می خواهد مسير زندگی ملتی را تغيير دهد و ‏بدان منظور درپی رسيدن به قدرت حكومتی است . به يك تعبير می توان به تفاوتی كه ميان جاه طلبی و ‏بلندپروازی است اشاره كرد .‏

‏ از آنها كه تندباد انقلاب ، موج موج به بيرون پرتاب كرد ، چپگرايان به دليل پيشينه دراز و سطح فرهنگ ‏سياسی ، بيش از همه آمادگی كار حزبی داشتند و زودتر از همه دست بكار شدند . با اينهمه پراكندگی در ‏گرايش چپ دست كمی از گرايشهای ديگر ندارد ، هرچند برسر رياست و در سطح پائين بسياری ديگر ‏نيست . پس از نبردهای فرساينده ايدئولوژيك ده پانزده ساله نخستين ، امروز طيف چپ را سازمانهای ‏كوچك و بزرگتری پوشانده است كه اگر بزرگترند به بخشی از جمهوری اسلامی پيوسته اند و خود را از ‏مخالفان رژيم جدا كرده اند ؛ يا در آماتوری محض خود به بيربطی رسيده اند ؛ و اگر در مبارزه مانده اند ‏كوچك ، و از اتحاد با يكديگر ناتوانند . در اينجا نيز بازيگوشی و بريدن ارتباط با جهان بزرگتر بيرون به ‏زيان گروهبندی های ناماور مخالف عمل كرده است . گروه درخود و برای خود می زيد . مسائل و ‏دلمشغوليهای گروه برای نگرنده بيرون يادآور برج عاج مشهور است كه سايش و فرسايش زمانه نامهربان ، ‏جلای عاجی را از آن گرفته است . ‏

‏ چنان نيست كه گروههای كوچك چپ در انديشه رسيدن به قدرت برای دگرگون كردن جامعه و سراسر ‏جهان نيستند . اين "اراده گرايان" ديرينه ، در بلندپروازی از هيچ كس كم نمی آورند . آنچه آنها را از صف ‏مدعيان قدرت بيرون می گذارد جزم گرائی و سودازدگی درمان ناپذير شان است . اينهمه حقانيت برای خود ‏و بيزاری از هركه ديگر ، به فرقه بيشتر می خورد تا حزب . ‏

‏ اگر جزم گرائی ، عارضه گروههای كوچك چپگراست ، عمگرائی لگام گسيخته ( كه در آن رگه های ‏نوميدی را می توان ديد ) پاپيچ يكی از بزرگترين گروههای چپ شده است . رفتار آن در اين سالها پيوسته ‏از حزب فاصله گرفته است ( حزب در اين بافتار ‏context‏ به معنی گروهبندی بزرگی كه در اندر كنش ‏interaction‏ هميشگی با جهان بيرون می كوشد همچنان بزرگتر شود و اكثريت يابد آمده است ) . اين گروه ‏معين چپ ، بيش از ده سال است كه عملا بيرون را رها كرده است و خود را می كوشد به نيروهای درون ـ ‏كارگزارن سازندگی و اكنون جبهه مشاركت ـ نزديك كند . يك دستاويزش اين است كه آنچه در ايران می ‏گذرد مهمتر است و در آنجا می بايد حضور داشت . دستاويز ديگرش ترسيدن و ترساندن از هرج و مرج و ‏خونريزی در ايران است . ‏

‏ گروههای كوچك سياسی نمی توانند تماسی با اجتماعات ايرانی داشته باشند ؛ بزرگترين گروه چپ چنين ‏تماسی را نمی خواهد . با دنبال كردن يك استراتژی دست كم تاكنون بی اميد ، هر گرايش سياسی مخالف ‏جدی را از خود بری كرده است ؛ انديشه گسترش ، نيرومند شدن ، اكثريت يافتن ، مگر به صورت جزئی ‏از جبهه مشاركت را از دست نهاده است . با روئين تن شدن دربرابر افكار عمومی بيرون ، هر اندازه كه ‏هست ، مشكلی را كه در آغاز اين گفتار آمد بيشتر كرده است .‏

* * *‎

‏ در ديداری با اعضای "گروه ايران" پارلمان سوئد كه از جمله حقوق بشر را در ايران با جديت دنبال می ‏كند، اين انتقاد-پرسش هميشگی پيش كشيده شد كه گروههای مخالف ايرانی كه اينهمه دم از مبارزه می زنند ‏ـ مبارزه أی كه در چشم ديگران مشترك می نمايد ـ چه همكاری می توانند داشته باشند ؟ آنها خود با نمونه ‏سازمانهای مخالف عراقی ، دهها و شايد بيشتر ، آشنائی داشتند و با اينهمه می خواستند پاسخ ديگری بشنوند ‏‏. به آنها پيشنهاد شد كه با توجه به فراوانی سازمانهای چپگرا در سوئد ، يكی دو حزب چپ سوئدی پيش ‏بيفتند و كمك كنند تا بخشی از آن سازمانها در گروهبندی بزرگتری گردآيند . به نمايندگان پارلمان آن ‏كشوری كه از نمونه های كامياب سياست همرائی ( كنسانسوس ) است توضيح داده شد ، اگر لازم می ‏داشتند ، كه گروههای كوچك در خلاء عمل می كنند و تنها ضرورتهای درونی خودشان برای آنان اهميت ‏دارد . اما اگر بزرگتر شوند انگيزه های بيشتری برای كار در بيرون از جهان خودمانی شان خواهند يافت و ‏آنگاه شايد بتوانند با ما به عنوان يك حزب راست ميانه ، يك حزب مشروطه خواه ، وارد گفتگو شوند .‏

‏ ما سالهاست فرياد خودمان را در بيابان می كشيم . آمادگی و فراخوانهای ما برای رسيدن به يك همرائی در ‏ميان نيروهای مخالف بی پاسخ مانده است و به نظر می رسد همچنان خواهد ماند . تاكيد ما بر "نيرو" و بر ‏‏"مخالف" البته كار را به اندازه كافی دشوار كرده است . از ميان اينهمه سازمانهای بيشمار ، يافتن "نيرو" ‏سخت دشوار بوده است . ما سودی در اعلاميه دادن با چند نام نمی بينيم . اگر چند سازمان گرد آيند و از ‏حاصل جمعشان كمتر شوند بهتر است همان تك تك عمل كنند . اما در آنجا كه به "مخالف" ارتباط می يابد ‏كار باز دشوارتر است . مخالف با كه؟ با جمهوری اسلامی يا با ما ؟ يك سالی است كه با بالا گرفتن ستاره ‏اقبال ما ( اقبال به معنی روی آوردن ) لبه مخالفتها از جمهوری اسلامی به ما برمی گردد . گرائيدن پاره أی ‏مخالفان به بخشی از رژيم كم بود ، اكنون حملات همگروه به ما بر آن افزوده شده است . چه بسا سرورانی ‏در گوشه أی از ذهن خود به ياد روزهای خوش ائتلاف انقلابی و وحدت كلمه افتاده باشند . اين تلاشی كه ‏پاره أی محافل حاشيه أی در بيرون برای دميدن زندگی به پيكر نيمه جان ملی-مذهبی می كنند بی سببی ‏نيست .آن روشنفكر چپ كه گفت "مابرنده نخواهيم بود پس همينها كه هستند بمانند" احتمالا زبان بسيار ‏كسان بود .‏

آيا ما حق و فرصت آن را داريم كه رنجه شويم و نااميد از اينهمه كژرويها كه فرورفتن هر روزی ‏كشورشان را می بينند و باز خواسته و ناخواسته درپی دراز كردن عمر اين رژيم هستند به خود بپردازيم ؟ ‏پاسخ جز در تكه آخر"نه" است . ما در همه حال می بايد سخت به خود بپردازيم كه پر از كاستيهائيم . ولی ‏حزب ، چنانكه در آغاز آمد با مسئوليت ساخته می شود ، و ما می خواهيم حزبی باشيم . كمك به سالم كردن ‏سياست ايران يك وظيفه ماست . مهم نيست ديگران چه می كنند و با ما چه می كنند . ما در رفتار خود ‏می بايد درست باشيم . اصل برای ما مشاركت است ، نه از گونه جبهه مشاركت و ترتيبات خصوصی در ‏ميان خوديها . بدترين دشمنان ما نيز به اين معنی "غيرخودی" نيستند . آمادگی و فراخوانهای ما پس گرفتنی ‏نيست . ما باز فرياد خود را در بيابان می كشيم .‏

اوت ۲٠٠١‏