گذشته بد مال ديگران است

داريوش همايون


   روبرو شدن با گذشته دشوار‌ترين، مسلما يکی از دشوار‌ترين، کارهاست و روانشناسی ويژه‌ای می‌خواهد که کمتر دست می‌دهد. برای انسان و جامعه پويا فاصله گرفتن از گذشته، حتا بهترين گذشته‌ها نيز امری طبيعی است. زيرا انسان هر چه بخواهد و بگويد روزگار رو به دگرگونی دارد و می‌بايد با آن پيشرفت کرد. ولی دشواری در همين پويائی است که در مراحل پايانی تکامل شخصيت و بلوغ اجتماعی پيش می‌آيد و از دسترس بيشتر مردمان بيرون بوده است. روبرو شدن با گذشته به معنی گذشتن و آزاد شدن از آن است، به معنی دگرگونی در عواطف و رويکرد‌هائی است که انسان خود را با آنها شناسانده است. بدين معنی، کنده شدن از خويشتن است و مگر می‌توان از خويشتن کنده شد؟ واپسمانده‌ترين ذهن‌ها به چنان دگرگونی جنبه حيثيتی نيز می‌دهند؛ در شان آنها نيست.

   در ٢۰۰۵ شصتمين سالروز پايان جنگ جهانی دوم را در اروپا در کشورهائی که از نازيسم آلمان هيتلری آزاد شده بودند جشن گرفتند. در ميان آن کشورها آلمان جای مهمی داشت. مردم آلمان خود را در آن يادبود در کنار روس‌ها و فرانسويان و لهستانيان و آنهمه ملت‌های ديگر اروپائی گذاشتند. پيروزی متفقين بر آلمان، ويرانی هشتاد درصد کشور، بزرگ‌ترين تلفات نظامی و غير نظامی پس از شوروی، حتا بمباران‌های استراتژيک (به معنی ويران کردن سراسری شهرها که تنها برای کشتار هرچه بيشتر مردمان صورت می‌گرفت) و آخرينش، نابودی صد‌ها هزار مردم درسدن در واپسين روزها که ديگر هيچ توجيهی نمی‌داشت، نه يک شکست در ابعاد "آرماگدون" توراتی، بلکه يک رهائی تاريخی به شمار رفت. از نظر روبروئی با گذشته، مردم آلمان (در اين مورد آلمان غربی) مانندی در تاريخ ندارند، همچنانکه جنايتی که مسئوليت مشترک آلمانيان است مانندی در تاريخ ندارد. آنها هيتلر‌زدائی را که از همان دهه چهل آغاز شد به هرجا لازم بوده است بردند. در آلمان شرقی، گذشته فاشيستی به نيمه بيشتری که پای ارتش سرخ بدان نرسيد نسبت داده شد تا آلمان يگانگی‌اش را بازيافت و آلمانی‌های شرقی نيز با مسئوليت خويش آشنا شدند. طبقه سياسی آلمان از همان دهه چهل از يادآوری و روشنگری و پوزشخواهی گذشته خود، تا جبران مالی زخم‌هائی که جبران‌پذير نيستند و پشتيبانی نامحدود از اسرائيل، هيچ فروگذار نکرد؛ و مردم عادی نيز نشان دادند که درس‌های لازم را از تاريخ گرفته‌اند. در روزهای گشايش يادمان monument "هولوکاست" در قلب برلين، که يکی از تکان‌دهنده‌ترين نمونه‌های بيان فاجعه‌ای فراموش نکردنی به زبان معماری است و به ابتکار مردم برپا شده، گروهی از مردم برلين با پرچم‌های ملی آلمان در برابر يادمان تظاهر کردند. بر آن پرچم‌های کاغذين نوشته بود "آلمانی انديشيدن، آشويتز انديشيدن است." چنانکه يک روزنامه‌نگار امريکائی ملاحطه کرده چنين واکنشی را که هيچ اعتراضی بدان نشده است از هيچ ملتی نمی‌توان انتظار داشت. (نويسندگان محترم که سال‌ها يادبود و يادواره بکار می‌بردند، تا يادمان و يادمانی برای monument و monumental ساخته شد آن را مترادف واژه‌های پيشين گرفتند. آيا ما هيچگاه از بکار بردن مترادفات خسته خواهيم شد و دقت در زبان را لازم خواهيم شمرد؟)

   شش دهه پس از پايان جنگ، نسل کنونی آلمانيان می‌تواند دست خود را از همه ماجرا بشويد و گذشته ننگاور را به فراموشی آرامبخش بسپارد. آلمانيان پس از جنگ جهانی اول به آسانی مسئوليت خود را در آغازيدن جنگ و باختن آن انکار کرده بودند و شکست خود را به توطئه يهوديان نسبت داده بودند (يهوديان آلمانی در آن جنگ ۷۰۰ هزار تن در دفاع از نياخاک تلفات دادند و اگر نبوغ سازماندهی والتر راتناو يهودی و يکی از پدران "جنگ کلی" نمی‌بود آلمان نمی‌توانست چهار سال محاصره متفقين را تاب آورد.) آنها می‌توانستند از مدت‌ها پيش مانند نوفاشيست‌های اروپائی و عرب‌ها و اسلاميان و اکنون، کوچک‌مرد جمهوری اسلامی، اصلا منکر هولوکاست شوند و آن را توطئه صهيونيستی شمارند. نسل پس از جنگ آلمانی برای تسليم شدن به هيتلر، بلکه محو شدن در او، بهانه کم نداشت: پيمان صلح انتقام جويانه ورسای که همان اندازه ظالمانه بود که کوته نظرانه؛ غرامات کمرشکن جنگی که اقتصاد آلمان را خرد کرد و تورمی را که هرگز مانندی نيافته است به بار آورد (صفر‌های روی اسکناس‌های آلمان جمهوری وايمار را نمی‌شد شمرد؛) اشغال "رور" که قلب صنعتی آلمان بود و بسا ديگر. برای مردم آلمان نيز راه‌های گريز از مسئوليت می‌شد يافت. گناه آنها نبود. اگر توطئه يهوديان نمی‌بود و متفقين چنان نمی‌کردند آلمانيان به آن خودکشی ملی که انقلاب شکوهمند اسلامی در برابرش به شمار نمی‌آيد مجبور نمی‌شدند. آنها حتا می‌توانستند مانند شعله‌های فروزان جهان سياست و روشنفکری وطنی، گزينشی عمل کنند؛ تکه‌های خوبش را بگيرند و به ياد "روزهای قدسی ايثار" (که يکی از آن شعله‌های فروزان درباره انقلاب بهمن خودشان بکار برده است) و سال‌های شکست پياپی در درون و بيرون، هنوز طلبکار گذشته و اکنون و آينده باشند.
* * *
غوغائی که در همان اثنا برسر کتاب‌های درسی تازه تاريخ ژاپن در چين برخاست، و فرياد اعتراض سه کشور بالتيک به مناسبت جشن پيروری ارتش سرخ در مسکو، رويکرد ديگری را به گذشته نشان داد که ما خوب با آن آشنا هستيم: گذشته بد مال ديگران است. ژاپنيان که نسخه برگردان متحدان فاشيست خود می‌بودند در جبران جنگ‌های تجاوزکارانه و کشتار‌های جمعی چينيان و ديگران، از جمله اسيران جنگی، و واداشتن نيم ميليون زن چينی به روسپيگری سربازان خود، بارها پوزش خواسته‌اند و غراماتی پرداخته‌اند و موضوع را تمام شده شمرده‌اند. احساس گناه از آنهمه تبهکاری‌ها در ژاپن نيست و از اين نظر هيچ به پای آلمانيان نمی‌رسند. در کتاب‌های درسی تازه از آن جنايات و تجاوزات يادی نشده است و به تندی از نه سالی که نام ژاپنی با بيرحمی و خشونت غير انسانی مترادف بود گذشته‌اند. خشم مردم چين را به خوبی می‌توان فهميد ولی همين مردم به آسانی سی چهل ميليون هم‌ميهنان خود را که قربانی سياست‌های تعمدی مائو شدند يا در پاکسازی‌های آو از ميان رفتند به فراموشی می‌سپارند. در گذشته فاجعه بار چين چيز ذکر‌کردنی نيست. ژاپنيان گنهکارند.

   به همين ترتيب در جشن‌های پيروزی مسکو تاکيد بجا بر نقش رهاننده ارتش سرخ به هيچ اشاره‌ای به بيش از چهار دهه اسارت سرزمين‌های آزاد شده مجال نداد. به اعتراض سه کشور بالتيک پاسخ دادند که آنها پس از شکست آلمان اشغال نشدند زيرا در ۱۹۳۹ به اتحاد شوروی پيوسته بودند (در معامله هيتلر و استالين نيروهای شوروی آن سه کشور را به تصرف درآورده بودند.) کسی به ياد صد‌ها هزار تنی از مردمان بالتيک نيفتاد که به دستور استالين از خانمان خود رانده شدند تا منزل به روس‌ها بپردازند. در لهستان سهم شوروی که در همان سال تقسيم شد، ۱۵ هزار افسر لهستانی را در جنگل کاتين تيرباران کردند ولی در مراسم شصتمين سال، همه سخن از آزاد کردن‌ها بود. کمونيست‌ها در هر جا باز فرصتی يافتند که در آفتاب افتخارات گذشته بدرخشند ولی هشتاد ميليون تنی که از اروپای خاوری تا آسيای خاوری و جنوب شرقی قربانی نظام‌های کمونيستی شدند همچنان در فراموشی ماندند. جنايات کمونيست‌ها زير سايه جنايات نازی‌ها افتاد.

   اين درست است که جنايات ناسيونال سوسياليسم با آنکه از نظر ابعاد به پای کمونيسم نمی‌رسد (هيتلر زمان نيافت) در شناعت از آن و از هرچه در تاريخ جهان در می‌گذرد. کمونيست‌ها مخالفان خود و "دشمنان طبقاتی" را از ميان می‌بردند و برای ساختن بهشت برابری خود درهای دوزخ را بر ملت‌ها می‌گشودند. آرمان آنها دست کم ظاهر آراسته‌ای می‌داشت و کشتار‌های ميليونی‌شان به نام بشريت می‌بود. هيتلر و اکثريتی از مردم آلمان که به درجات گوناگون با او همدستی می‌نمودند مردمان را نه برای آنچه می‌کردند يا می‌گفتند ياتصور می‌شد که می‌گويند و می‌کنند، بلکه صرفا برای آنچه بودند، به علت به جهان آمدنشان، نابود می‌کردند. بهترين و سودمند‌ترين افراد اگر يهودی به جهان آمده بودند، اگر چه پاک در جامعه آلمانی حل و با آلمانيان ديگر همسان شده بودند، اگر حتا در جنگ جهانی اول جانفشانی کرده بوند، به کوره‌های آدمسوزی می‌افتادند. شيوه‌ای که برای ريشه‌کن کردن يک قوم–مذهب بکار می‌رفت مانند فلسفه‌ای که پشت سر آن بود هراس‌انگيز‌ترين و باور نکردنی‌ترين پديده سراسر تاريخ بشری است. در جنگی که همه منابع مادی و انسانی آلمان برای بردنش بسنده نمی‌بود تا آخرين هفته‌ها هزاران آلمانی از جبهه‌ها بيرون کشيده می‌شدند تا در برنامه "راه حل نهائی" خدمت کنند. قطار‌های راه آهن و منابع کمياب سوخت بی دريغ برای بردن يهوديان به اردوگاه‌های مرگ بسيج می‌شدند و شکست در جنگ را پيش می‌انداختند. يهوديان البته تنها نبودند و اسلاو‌ها و کولی‌ها را نيز به عنوان آدم‌های فرو‌تر، ميليون ميليون خاکستر کردند ولی آن شش ميليون يهودی در جمع يازده ميليونی برباد رفتگان از جای ويژه‌ای برخوردارند. ديگران بيشتر به نام "فضای حياتی" تباه شدند. آلمان سرزمين‌هائی تهی از جمعيت می‌خواست.
* * *
   اين گردش بيزاری‌آور در تاريخ نزديک، هر ناظر ايرانی را می‌تواند به ياد ميدان حقير "سياست‌های مخالف" بيندازد؛ به اصطلاح رايج، اپوزيسيون دربرابر "پوزيسيون؟" يا درست‌تر، حکومت و رژيم. اما سخن را در اينجا بايد کوتاه کرد و به فرصتی ديگر گذاشت.

 آوريل‏ ۲۰۰۷
www.d-homayoun.info