مناديان و ادامه دهندگان

داريوش همايون

   سال ۲٠٠۶ در سياست‌های مخالفان تبعيدی با تحولی تعيين کننده آغاز شده است. از ميان برآشفتگی رنگ‌ها يک خط مشخص پديد می‌آيد ــ خطی که مناديان آينده را از ادامه دهندگان گذشته جدا می‌کند. پس از سال‌ها کوشش به ظاهر بيهوده، سرانجام در يکی دو سال گذشته پاره‌ای رويدادهای دراماتيک (با مقياس‌های اجتماع ايرانيان بيرون) به شکستن پاره‌ای قالب‌ها انجاميد.

   ويژگی و بيماری سياست‌های تبعيدی در بيشتر اين سه دهه و در بيشتر طيف سياسی، ادامه گذشته در اکنونی بوده است که در واقع "اکنون" نمی‌بود؛ نشان چندانی از گذشت زمان نمی‌داشت. همان سخنان و روحيه‌ها بود، به تلخی نو به نو آغشته. هيچ ملاحظه و مصلحتی نمی‌توانست فضای روانشناسی را به سود تغيير در رويکرد‌ها دگرگون کند. صدا‌های متفاوت بی بازتاب می‌ماند يا به فريبکاری تعبير می‌شد. يک نسل شکست خورده مصمم بود زندگی خود را در آرزوی بازگشت به بازنگشتنی، بسر آورد.

   ولی آن نسل شکست خورده از سه سو زير فشار بوده است: سيل آگاهی و روشنگری که از هر سوی جهان شگفت‌انگيز غربی سرازير است و در ديوار‌های کند‌ترين ذهن‌ها نيز رخنه‌ای می‌کند؛ سير رويدادها در ايران که موقعيتی سراسر متفاوت از هر چه در گذشته پديد آورده است؛ و برآمدن نسل تازه ايرانيان، با نيازها و نگاه متفاوتشان که گذشته زيان را به مرگ سياسی، پيش از آنکه زمان طبيعی‌شان سرآيد، می‌اندازد.

   دراماتيک‌ترين رويداد ساختار شکن (به اصطلاح خانم نيلوفر بيضائی) انتشار فراخوان ملی رفراندم از ايران بود که برای نخستين بار پشتيبانی نمايندگان سازمان‌ها و گرايش‌های سياسی عمده چپ و راست را بدست آورد. از آن پس بود که مواضع دو سوی اصلی خط فاصل به ناگزير روشن شد: مسئله ايران دمکراسی و حقوق بشر است يا جمهوری و پادشاهی مشروطه؛ رای مردم پذيرفته است يا نيست؟ دومين تحول، گرد هم آمدن نمايندگانی از آن گرايش‌ها در برلين، و با ابعاد بزرگ تر، در بروکسل در پايان سال بود. بروکسل اين ويژگی را علاوه بر ابعاد بزرگ خود داشت که برای نشستن و گفتن و برخاستن نبود. بحث‌های جهت دار آن به اعلام مواضع روشن و گزينش يک ساختار کوچک و مقدماتی برای زنده نگهداشتن مهم‌ترين جنبش سال‌های پس از انقلاب انجاميد.

   گزينش هيئت اجرائی هفت نفری جنبش رفراندم و بويژه شورای عالی آن فصل تازه‌ای در سياست‌های تبعيدی گشود. برای نخستين بار نه تنها فعالان چپ و راست رسما و با اعلام نام خود در کنار هم نشستند بلکه مسئله پيوند دادن مبارزه درون و بيرون نيز گشوده شد. در شورای عالی پاره‌ای نمايندگان برجسته چپ و راست ايران به سه تن از فعالان جنبش دانشجوئی در درون پيوسته‌اند که دلاوری‌شان را اندازه نمی‌توان گرفت. در سياست ايران تا کنون چنين ترکيبی از طيف سياسی و تنوع نسلی (سه نسل) پيشينه‌ای نداشته است. ما در اينجا با يک تابو شکنی تمام عيار روبروئيم. جنبش رفراندم اکنون نه تنها جدی‌ترين چالش را به جمهوری اسلامی عرضه می‌کند بلکه بويژه چپگرايان را ناگزير به درآمدن از فضای مه آلود سه دهه گذشته خود می‌سازد. زمان روبرو شدن با گزينش‌های مشخصی است که نيم قرن گذشته در برابر ما گذاشته است. (مشروطه خواهان زود‌تر خود را از آن فضا بيرون انداختند.)

   تحول تعيين کننده‌ای که از آن سخن رفت چيرگی قطعی پيام فراخوان رفراندم بر بحث سياسی در بيرون است ــ ديگر با اين پيام نمی‌توان مگر با انکار حق مردم و گذاشتن سياست بالاتر از حقوق بشر؛ يا برپا داشتن ديوارهای تصوری، مخالفت کرد (در درون به نظر می‌رسد که جز بحث بی اعتبار اصلاح طلبی چيزی در برابر آن نيست و روشنفکران اسلامی هم بيش از پيش به روشنفکران مسلمان دگرگشت می‌يابند که مشکلی با دمکراسی ندارند.) پس از کاميابی‌های عملی جنبش رفراندم در تکليفی که برای خود مقرر داشته است ــ به عنوان زمينه‌ای برای همکاری نيرو های سياسی دگر انديش ــ ما شاهد روشن‌ترين برخورد‌ها ميان دو اردوی اصلی سياستگران تبعيدی هستيم ــ اردوی دمکراسی و حقوق بشر و يکپارچگی ايران در يک سو، و اردوی سرگشته‌ای که خود را به زور در طرف عوضی تاريخ قرار می‌دهد ــ که می‌بايد از آن استقبال کرد. بيش از همه بحث سازندهء رهاننده در اردوگاه چپ درگرفته است. گروه‌های راست افراطی که تا کنون مشروطه خواهان را به فروختن مواضع خود به چپگرايان متهم می‌کردند اکنون خود لافی بيش از آن ندارند که توانسته‌اند چند دگرانديش را هم به همکاری جلب کنند. در ميان نويسندگان چپگراست ــ با گرايشی که به مباحث نظری و جدل سياسی دارند ــ که مباحثاتی دارای اهميت حياتی، نه تنها برای چپ ايران بلکه آينده سياست در کشور ما، درگرفته است.

   دست بالا يافتن عنصر دمکراسی ليبرال در اين مباحثات، با همه بی ميلی چپ به ليبراليسم (که در اين بافتار ربطی به سياست‌های اقتصادی ندارد و ناظر بر حقوق بشر است،) بويژه با توجه به واکنش‌های چپگرايان مانده از کاروان، نويد بخش است. در حالی که نويسندگانی مانند آقايان جمشيد طاهری پور و رضا سياوشی راهی به برونرفت از بن‌بستی که چپ ايران خود را در آن انداخته است نشان می‌دهند (ستيزه جوئی سودا زده obsessive با پادشاهی مشروطه،) نويسندگان و سياسيکاران ديگری همچنان در ادامه سياست‌های شکست خورده به دفاع از جمهوری اسلامی يا از ميان بردن ملت ايران به نام حق تعيين سرنوشت مليت‌های ايران (که در چند هفته "يا"ی آن برداشته شد و ملت‌های ايران جايش را گرفت) فرو می‌غلتند.

   از اينها که بگذريم گروه ديگری می‌ماند، از همه بيشتر مانده در گذشته‌ای، که با همه کوشش‌ها پيوسته دورتر می‌شود و قدرتی که پيوسته از آن می‌کاهد. در آن زمان‌ها که انقلاب جنسی هنوز روی نداده بود، در آن جهان مرد سالار، می‌گفتند خانم‌ها قدرت دارند زيرا می‌توانند بگويند نه. در آن ضرب المثل، حد سنی پوشيده‌ای هم بود که نمی‌بايد فراموش شود.

 آوريل ۲۰۰۶
www.d-homayoun.info