پیوند دین و زور

داريوش همايون


   دین، هرچه هم بر خاستگاه آن جهانی‌ش تاکید کنند امری است این جهانی؛ با مردمان، با زمان و مکان سرو کار دارد و رابطه‌اش دو سویه است. مردمان در آن دست می‌برند. انسان قرار ندارد و هیچ اندیشه و نهادی از دستبرد او برکنار نیست ــ رهبران و متولیان مذهبی هر چه بگویند و بکنند. در واقع آن رهبران و متولیان خود پیش و بیش از همه در دین دست برده‌اند و می‌برند. در صحنه‌ای فراموش نشدنی از "برادران کارامازوف،" داستایوسکی، مسیح را بر بازبین inquisitor بزرگ ظاهر می‌سازد که او را به سوزاندن بر چوبه دار تهدید می‌کند و فرمان می‌دهد که برود و ناپدید شود.

   ما فرایند مصادره اسلام را از همان پس از مرگ محمد، بیش از آن دیده‌ایم که خود را گرفتار باید‌ها و نباید‌های آخوند گردانیم. هزار و چهار صد سالی است هر که زورش رسیده برداشت و نگرش خویش را به عنوان اسلام راستین بر پیرامون‌ش تحمیل کرده است. اگر با آن همه اختلاف نظر‌ها باز استناد جملگی به کتاب و سنت است، و در بیشتر موارد هم حق دارند، پس عنصر اصلی همان زور است. از دین آغاز می‌کنند، ولی پس از آن اساسا سیاست است و قدرت. حتی اگر آموزه دینی دچار تناقض نباشد، که هست، باز در های تعبیر گشوده است و بر حکم یگانه، نگرش‌های گوناگون داشته‌اند و دارند.

   دین‌ها برای بهزیستی آدمیان آمده‌اند، حتی اگر مانند اسلام "بهزیستی" در آن جهان را بیشتر در نظر داشته باشند. اما خود از بزرگ‌ترین مایه‌های کشمکش میان آنان بوده‌اند، که بهزیستی این جهان را دشوار می‌سازد و "بهزیستی" آن جهان را محل تردید ــ زیرا همه یک سخن نمی‌گویند. اکنون اگر دین در دست آدمیان (و معمولا سودجو‌ترین و بی‌اخلاق‌ترین آنان) به مایه کشمکش، و خونریزی نیز، درآمده است آن را می‌باید از کشمکش بیرون برد، به زبان دیگر شخصی و غیر سیاسی کرد. عرفیگرائی secularism از همین جا آغاز می‌شود. دین در دست افراد انسانی، راهنما، مایه تسلی، هموار کننده راه زندگی جاودانی و هر چیز دیگری است که دین‌های گوناگون بشارت می‌دهند. ولی دین در دست سیاستگران وسیله رسیدن به قدرت و ماندن در قدرت است. ازاینرو بهتر خواهد بود که افراد انسانی با باورهای دینی‌شان آسوده گذاشته شوند و مانند هر سویه (جنبه) دیگر زندگانی در جامعه، حق و آزادی آنان تا جائی که به حق و آزادی دیگری آسیب نرساند تضمین گردد.

   ادعای حقانیت و انحصار حقیقت که در همه دین‌ها هست به هیچ‌روی برای به کرسی حکومت نشاندن‌شان بس نیست. باز در اینجا پای قدرت و زور، و به آسانی خشونت، پیش می‌آید. کشمکش‌ها از همین جا درگرفته است که باورمندان همه خود را بر‌حق می‌دانند و اگر زورشان به دیگران برسد ــ یعنی اسباب سیاسی‌ش را داشته باشند ــ دیگران را بر خلاف میل‌شان هم شده به رستگاری می‌رسانند. می‌بینیم که مسئله اصلی، سیاست است. اکنون اگر در عمل قدرت است که حقانیت می‌بخشد، می‌باید بجای درآویختن با دین پیوند آن را با سیاست گسست تا نتواند دربرابر پیشرفت و آزادی، و همان بهزیستی آدمیان، بایستد. ستیز با دین بیهوده است. مردمان در توده‌های میلیونی‌شان به علت‌های گوناگون به دین نیاز دارند و در درازای تاریخ همه دین‌ستیزان را شکست داده‌اند. به ویژه دین‌ستیزانی که خود بی آنکه به رو آورند منادیان دین‌های تازه‌ای به صورت ایدئولوژی‌های فراگیرنده (با "ای" بزرگ) هستند ــ باز همان زور و تجاوز به حق هر فرد که باور‌های خود را داشته باشد.
* * *
   ما در ایران با مسئله اسلام شیعی سر و کار داریم که از پنج سده پیش با رسمی شدن مذهب شیعه شکل دهنده اصلی و گاه منحصر فرهنگ و سیاست ما بوده است. در آن پنج سده دو رهبر سیاسی، نادر شاه و رضا شاه، به پشتگرمی نیروی نظامی، و با بهره‌گیری از پسزنش backlash جامعه‌ای که از کوتاهی‌ها و زیاده‌روی‌های رهبران مذهبی بهم برآمده بود توانستند موقتا یک سیاست غیر مذهبی و نه ضد مذهبی را پیش ببرند. ما به آسانی می‌توانیم از آن تجربه‌های ناکام و تکرار‌ناپذیر چشم بپوشیم. در این عصر انقلاب آگاهی و ارتباطات، با همه سانسور و فشار‌ها دسترسی به دل‌ها و مغز‌های مردمان برای روشنگران دشوار نیست و پیچیدگی روزافزون موقعیت بشری، چاره‌جوئی‌های بنیادی را اجتناب‌ناپذیر می‌سازد.

   چاره‌جوئی در موقعیت ناشاد ما ــ که یک نگرش معین آخوندی به اسلام در خدمت فساد و سرکوبگری است و فساد و سرکوبگری در خدمت گسترش آن نگرش معین به اسلام ــ از بازنمودن مسائل، از رفتن به ژرفای آموزه‌ها آغاز می‌شود. بجای دشنام دادن از سوئی و پرده‌پوشی از سوی دیگر می‌باید به دین با احترامی که شایسته آن است و احترامی که شایسته ذهن جستجوگر بشری است، نزدیک شد. می‌باید کار فرهنگی را به یاری کارزار سیاسی فرستاد و کارزار سیاسی را با کار فرهنگی به هم آمیخت. نشان دادن اینکه در جهان واقع، اسلام‌های گوناگون و نگرش‌های متفاوت به اسلام هست و اسلام جمکرانی بخش کوچکی از جهان اسلام را می‌سازد، و نه آبرومند‌ترین‌ش را؛ و اینکه منابع اصلی شریعت به مسلمانان آزادی عمل لازم را می‌دهند می‌تواند معمای دینداری و ترقیخواهی را برای مسلمانان روشن‌بین آسان کند. در قرآن و سنت پیامبر بسیار به احکام متناقض بسته به اقتضای روز می‌توان برخورد و با توجه به تقدسی که مسلمانان به کتاب و سنت می‌دهند می‌باید همه آن‌ها (و اصل تغییر پذیر بودن) را دارای اعتبار دانست. امر مقدس، زمان و دیر و زود بر نمی‌دارد وگر نه مقدس نیست. اگر اصراری هم در رفتار اسلامی داشته باشند می‌توانند بر همان سنت اسلامی، با توجه به مصلحت و اوضاع و احوال تصمیم بگیرند. از کتاب آسمانی که تجدید‌نظر را جایز شمرده است سختگیر‌تر نمی‌توان بود.

   برای ذهن امروزی مشاهده رنجی که اندیشه‌مندان مسلمان برای برونرفت از ارتجاع و پوشاندن جامه اسلامی بر امور اجتماعی و سیاسی می‌برند، و نمونه‌هائی که از این سو و آن سوی کتاب و سنت می‌آورند (در سده بیست و یکم حدیث ابن فلان را به جان گفتاورد ابو بهمان هزار و دویست سال پیش انداختن و رویداد‌های هزار و چهار صد سال پیش را سرمشقی برای امروز گردانیدن) خنده‌آور است. ولی محدودیت‌های آن اندیشه‌مندان را می‌باید شناخت و هر رخنه‌ای را در جهان‌بینی مذهبی آخوندی قدر دانست. مردمان فراوان بی هیچ نیازی به این قیاس‌ها و نتیجه‌گیری‌ها بهترین راه حل‌ها را یافته‌اند و جامعه‌هائی برپا داشته‌اند که آرزوی صد‌ها میلیون مسلمان از هر رنگ است. ولی ما با ایران سر و کار داریم، با یک توده بیست سی میلیونی که زندگانی را از پشت منشور کربلا و جمکران می‌بیند و از آخوند در مداح می‌آویزد. به این توده می‌باید نشان داد که می‌توان مسلمان و شیعی نیز ماند و مانند یک انسان معمولی امروزی رفتار کرد. می‌توان بجای چاه و امامزاده و کتاب دعا (که در کتاب و سنت نیز نشانی از آنها نیست) چاره تنگی و گرفتاری را در تفکر منطقی و گشاده بودن بر دانش و آگاهی جست.

   دین برای مردم بسیار مهم است و لی همه زندگانی نیست و می‌باید راهی یافت که زندگانی را دشوار‌تر از آنچه هست نسازد. دیگران راه‌ش را یافته‌اند، ما نیز می‌توانیم.

آوريل ٢٠٠٨
www.d-homayoun.info