ششم بهمن را اگر دوستی به ياد نياورده بود از اين خاطر نيز می
گريخت ــ با همه اهميتی که در زندگی من داشت و مرا به امکان اصلاح آن نظام و
ضرورت کارکردن از درون نظام برای اصلاح آن متقاعد کرد. در اين جا گناه از
زندگی با تقويم ميلادی است، که تقويم با ربط ماست، زيرا تنها با آن تقويم می
توانيم چشم انداز بامعنی تاريخی داشته باشيم. (سال ١۲٩١ هجری شمسی ــ از قمری
ش که اصلا سخن نمی توان گفت و برای بابليان نيز نابسنده می بود ــ برای هيچ کس
معنی ندارد، ولی ١٩١۴ خاطر انسان را به يک چرخشگاه تاريخ جهان می برد). ششم
بهمن روزی بود در ١٣۴١/فوريه 1963 که محمد رضا شاه يک برنامه اصلاحات شش ماده
ای را به همه پرسی گذاشت و با آنکه در آن همه پرسی، شيوه ناستوده صندوق های
موافق و مخالف را که در ١٣٣۲ گذاشته شد تکرار کردند ولی شمار رای دهندگان
بسيار از آن نخستين همه پرسی برای انحلال مجلس درگذشت. (ادعای رسمی رای موافق
99 در صد را می بايد از اغراق های متداول آن روزگار، بيشتر روزگار ما، شمرد).
همه پرسی ششم بهمن يکی از موارد بسيار کمياب همرائیِ بخش بزرگتر جامعه
ايران بر يک امر مثبت بود ــ "برای" و نه " برضد." آن برنامه اصلاحات، شوری
واقعی در مردم برانگيخت که دشمنان "پاتولوژيک" پادشاهی پهلوی چهار دهه ناديده
اش گرفتند(سياست به عنوان پاتولوژی نتيجه اش همين وضعی است که در آن افتاده
ايم) و تکانی به سرتاسر جامعه داد که يک دوره استثنائی رشد اقتصادی و اجتماعی
را ممکن ساخت. در دوازده ساله پس از آن درامد نفت ايران از ۵۵۵ ميليون دلار در
١٣۴۲/1963 به ۵ ميليارد در٧۴-١٩٧٣ رسيد و ٩ برابر شد. ولی رشد اقتصادی ايران
در همان دوره بسيار از افزايش درامد نفت در گذشت. در سالهای ۴٩-١٣۴١ توليد
ناخالص ملی سالانه ۸ درصد افزايش يافت؛ در ۵۲-١٣۵١ به ١۴ درصد رسيد و در
سال بعد درست پيش از چهاربرابر شدن بهای نفت تا ٣۸ درصد بالا رفت که با هر
معياری شگفتاوراست. همان دوازده سال بود که بهترين دوره پادشاهی سی و هفت ساله
محمد رضا شاه بشمار می رود. تنها از ١٣۵٣/1975 بود که سيل دلار نفتی و رشد
تورمی و فسادانگيز آن آغاز کرد همه چيز را از سر راه بردارد و کبريای قدرت را
به کوری و بيخردی برساند؛ و همان بود که مهمترين عامل در سرنگونی پادشاهی پهلوی
گرديد.(١)
در ششم بهمن چهل سال پيش از مردم خواسته شد که به برنامه ای که مواد
ششگانه اش تقسيم اراضی يا اصلاحات ارضی+ ملی کردن جنگلها و مراتع(مرغزارها،)
فروش کارخانه های دولتی (برای تامين مالی finance اصلاحات ارضی) سهيم کردن
کارگران در سود کارخانه ها، دادن حق رای به زنان، وسپاه دانش بود رای بدهند.
اصلاحات ارضی، با هدف از ميان بردن قدرت سياسی خانها و آخوندها(موقوفه خواران
سنتی) بود و انتظار می رفت در کنار برنامه های سپاه دانش( وسپاههای بهداشت و
ترويج بعدی) برتوليد کشاورزی بيفزايد. ملی کردن جنگلها و مرغزارها نخستين
اقدام جدی در زمينه حفظ محيط زيست در سطح ملی بود. با سهيم شدن کارگران در سود
کارخانه ها(۲٠ درصد) قدرت خريد آنها در راستای عدالت اجتماعی بالا رفت. حق رای
زنان فرايند آزادی وبرابری حقوق زن را پيش برد. "سپاه دانش" که ارتش را به
عنوان يکی از مهمترين و بزرگترين نهادهای ملی و با سهم شيری که از بودجه کشور
داشت در خدمت توسعه می گذاشت، همراه دو سپاه ديگرچنان نقش سازنده و اجتناب
ناپذيری يافتند که در جمهوری اسلامی نيز به صورت جهاد سازندگی دنبال شدند.
درآن ميان اصلاحات ارضی، در جامعه ای روستائی و يخزده در سنتها و روابط قدرت
هزاران ساله، با از ميان بردن پايگاه قدرت اقتصادی و سياسی طبقه ای بسيار
بانفوذ، ابعاد يک انقلاب اجتماعی را می داشت. درآمدن ايران به يک جامعه طبقه
متوسط، با اصلاحات سال ۴١/63 بود که گام بزرگ آخری را به پيش نهاد.
اصلاحات ارضی با ۶ بهمن آغاز نشد و در نخستين مرحله اش، در يک ساله اول
از برنامه ريزی تا اجرا در آذربايجان غربی( زمستان ١٣۴٠/1962) شاه نقشی نداشت.
حسن ارسنجانی وزير کشاورزی و يک روشنفکر-روزنامه نگار-سياستگر که از دهه ۲٠/40
اصلاحات ارضی و درهم شکستن قدرت "هيئت حاکمه" سنتی را تبليغ می کرد؛ وعلی
امينی، سياست پيشه ای پيرو مکتب قوام و هوادار بستن امنيت ملی ايران به امريکا
و گشودن پای آن کشور به هزينه انگليس و شوروی، را می بايد پدران آن انقلاب
اجتماعی شمرد که در ١۴٠/1961 سرگرفت. در واقع شاه با آنکه در دوره مصدق قصد
داشت زمينهای فراوان خود راتقسيم کند و نتوانست، پس از ۲۸ مرداد در همه زمينه
ها به سياست محافظه کارانه سالهای پيش خود روی آورد و پايه های قدرت ش را بر
ارتش، رهبری مذهبی، و زمينداران بزرگ گذاشت. اگر فشار کندی که نگرانی آينده
ايران را در غياب يک برنامه اصلاحی و بويژه اصلاحات ارضی داشت نمی بود، و اگر
بحران اقتصادی-سياسی دو ساله ١٣۴٠-١٣۲٩/61-1960 شاه را به چنان درجه ضعيف
نکرده بود به چنان انديشه ای نمی افتاد. امينی را امريکائيان به شاه تحميل
کردند؛ و او جز اصلاحات ارضی از کار چندانی بر نيامد. کندی که يک جنگاور صليبی
جنگ سرد بود برنامه "اتحاد برای پيشرفت" را با تکيه اش بر اصلاحات ارضی و سپاه
صلح را با ماموريت خدمت در جهان سوم دنبال می کرد. اما شاه هنگامی که پذيرفت
به نبرد زمينداران و خانهای فئودال برود مواد حياتی ديگری را مانند حق رای
زنان و سهيم کردن کارگران در سود کارخانه ها و ملی کردن جنگلها و مرغزارها و
سپاه دانش بر آصلاح ارضی افزود و يک برنامه پردامنه اصلاحات اجتماعی به مردم
عرضه کرد که پادشاهی اش را ١۵ سال بی آسيب نگه داشت، و اگر با وامگيری از
بيهقی، استبداد در او چنان قوی نشده بود و آن همه خطاها(ی گيج کننده) در
تدبيرها نمی رفت تا پايان زندگی اش نگه می داشت. در سالهای بعد او اسير
سخنسرائی(رتوريک) خود شد و پياپی ١٣ ماده ديگربه عنوان اصول انقلابی بر آنها
افزود ــ بيشترشان ميان تهی و در حد شعار، مانند انقلاب اداری.
در سهم ارسنجانی در آن حرکتی که به ژرفای جامعه و سياست ايران داده شد
مبالغه نمی توان کرد. او روح برانگيزنده و موتور اصلاحات ارضی بود و ميانبرهای
درخشان ش( حد اکثر يک ده برای مالکان، قيمت گزاری روستاها بر پايه مالياتی که
زمينداران پرداخته بودند، و پرداخت بهای آنها به اقساط ده ساله که اسنادش را
به زودی در بازار فروختند و بخشی از آن در صنعت بکار افتاد) دشواريهائی را که
به نظر برطرف کردنی نمی آمد به آسانی به کناری انداخت. با همه انحرافات بعدی
از طرح جسورانه و دوربرد ارسنجانی برای روستاها و کشاورزی ايران، او به پاره
ای از مهمترين مقاصد خود رسيد. زمينداران بزرگ و خانهای فئودال از آن پس
نيروئی در سياست و جامعه ايران نمی بودند(در مجلس های پس از جنگ سهم نمايدگان
زمينداران و خانها در مجلس از ۴٩ تا ۵١ در صد کرسيها بود).
اصلاحات ۶ بهمن تا سالها آثار ۲۸ مرداد را مگر در لايه کوچکی از
سياسی کاران از ميان برد. آن سياسی کاران در اهميت خود بسيار مبالغه می کردند،
اما در لحظه بزرگترين پيروزی و دستاوردشان، در انقلاب اسلامی بود که می
توانستند، اگر می خواستند، به نقش حاشيه ای خويش در همه آن دوران پی برند.
عقده ۲۸ مرداد که هم آنها و هم خود شاه بيش از اندازه جدی می گرفتند ــ مانند
اعتقاد به نقش برتر مذهب، و در نتيجه آخوندها، در سياست ايران واقعيتی بود که
خود به تحقق آن کمک می کردند. ۲۲ بهمن، بسيار بيش از آنکه پيروزی بر ۲۸ مرداد
باشد بر انقلاب مشروطه و مسجد گوهر شاد و شورش برگرفتن حجاب بود. شاه تا نيمه
دهه پنجاه/هفتاد ــ تا اختيارخودش را پاک از دست نداد ــ با بحران مشروعيتی که
در شمار آيد روبرو نبود. در استقبال سازمان نيافته و خودجوش عمومی در سفرهايش
بهر جا، و بيش از آن در روحيه مثبتی که جامعه را سراپا گرفته بود، به خوبی می
شد ديد که توده مردم آماده اند تا جايی که می شد با موج اصلاحی شاه پيش بروند
و زندگی های خود را بسازند. نمونه ای از آن روحيه را در رويکرد مردم به دوم
خرداد می توان ديد. با آنکه اصلاحات دوم خردادی حتا سايه ای هم از جنبش اصلاحی
شاه نبوده است و با آنکه جمهوری اسلامی در چشم مردم از رژيم پادشاهی دو سه
ساله پايانی بسيار منفورتر است باز می بينيم مردم تا آنجا که توانسته اند، حتا
در نوميدی، با آن راه آمده اند.
ايران آن سالها به لطف تکانی که ۶ بهمن داده بود يک نيروگاه سازندگی
گرديد. انقلاب صنعتی، ظرفيت صنعتی را در آن اواخر با رشد ۲٠ در صد در سال
افزايش می داد و گوناگونی و پيچيدگی اش می رفت که ما را يک صادرکننده صنعتی
گرداند. رفاه روزافزون و سياستهای حکومت ــ که نه در جلوگيری ها و سانسور
مزاحم خود کارآمد بود و نه در تشويق های روز افزون ش ــ با اينهمه به يک فوران
آفرينش فرهنگی دامن زد. آن سالهائی بود که هر گوشه ايران، مرزآباد frontier
town پر جنب و جوشی بود که چهره اش روز بروز دگرگون می شد. سياست خارجی ايران
يک دوران کم مانند کاميابی در همه جبهه ها را تجربه کرد. اندک اندک کشوری که
يک دهه پيش از آن ماليه اش را رسيدن يا نرسيدن پنجاه ميليون دلاروام يا کمک
خارجی زير و رو می کرد و سرنوشت ملی اش بستگی به پيروزی کدام ابر قدرت می
داشت، يکی از شکوفا ترين اقتصادهای جهان و يک بازيگر عمده منطقه ای شد که
دشمنان را می ترساند و دوستان را نيازمند خود می کرد.
* * *
برنامه
اصلاحات شاه که انقلاب سفيد و سپس انقلاب شاه و مردم نام گرفت از
همان آغاز زير حمله رفت و حمله ها تا سالها پس از انقلاب قطع نشد تا به
فراموشی سپردن اصلاحات، راه حل بهتری به نظر رسيد. (آن اصلاحات يک انقلاب
اجتماعی در خود داشت، ولی انقلاب شاه و مردم نبود که لقبی از هر نظر برازنده
انقلاب اسلامی 22 بهمن است که سهم قاطع رژيم پادشاهی در آن با عامل مردمی پهلو
می زد). معقول ترين شعار مخالفان در آن زمان که به تندی زير سايه آن رويدا د
می افتادند، تا پانزده سال دِگر باز سربلند کنند،"اصلاحات آری ديکتاتوری نه"
بود که بخشی از هواداران جبهه ملی دادند ولی بزودی در فرياد مخالفت همه سويه
گروه های مخالف به رهبری خمينی خفه شد. خمينی زودتر از همه خطر اصلاحات و
نيرومند شدن دست شاه را برای "روحانيت" دريافت. اصلاحات ارضی، گنج شايگان
اوقاف بزرگ را از دست کسانی که نان کارنکردن خود را می خورند بدر می برد؛ و حق
رای زنان راه را برای کوتاه کردن دست شريعت از زندگی و خوشبختی زنان می گشود،
ولی او نمی توانست در ميان پذيرش پرشور عمومی به برنامه اصلاحات، مگر حق رای
زنان که به ريشه سنت می زد، حمله کند و منتظر بهانه های تازه نشست. (در مرحله
دوم اصلاحات ارضی راهی برای نگهداشتن اوقاف در دست آخوندها يافتند).
به اصلاحات ارضی از جبهه اقتصادی و سياسی هردو حمله شده است. منتقدان،
انگشت بر کاهش توليد فراورده های کشاورزی و افزايش مهاجرت روستائيان به شهر
گذاشته اند. ولی رشد بخش کشاورزی در آن سالها نزديک پنج در صد بود که کمتر
کشوری از آن در می گذشت. زمينداران بزرگ ايران که عموما مالکان غيابی بودند
نقش چندانی در توليد نداشتند که نبودشان چندان اثر منفی ببخشد و روستائيان طبعا
بر زمينهای خود با شوق بيشتری کار می کردند. مهاجرت روستائيان به شهر نيز نه
تنها ويژگی ايران آن سالها نبود و همه جامعه ها آن را تجربه کرده اند و می
کنند، با نرخ يک درصد در سال از هيچ کشور رو به پيشرفت ديگری ييشتر نشد. اگر
اصلاحات ارضی به کشاورزی ايران چنان شکوفائی نداد که انتظارش می رفت به دليل
اولويتهای وارونه رهبری سياسی بود. کنترل بهای فراورده های کشاورزی و يارانه
دادن به مصرف کنندگان شهری ــ که با وارد کردن فراورده های کشاورزی و فروش
آنها به بهای پائين تر تکميل شد، روستاها را به زيان شهر فقير می کرد.
نابرابری زننده تسهيلات زندگی در شهر و روستا نيز دليل ديگری می بود. بر خلاف
کره جنوبی که اولويت را به روستاها داد در ايران، آرام نگه داشتن شهرها را به
بهای يارانه های ويرانگر مقدم شمردند. اما روستاها ييشرفت چندان نکردند زيرا
شهرها صنعتی می شدند و گسترش بخش صنعت و خدمات، روستائيان را به اشتغالات
پرسود تری می کشيد. گسترش بخش های صنعت و خدمات که فرا آمد مستقيم ۶ بهمن
بود داشت ايران را از مدار واپسماندگی بيرون می برد.
در جبهه سياسی، اصلاحات ارضی را نفی می کردند که به دستور امريکا صورت
گرفته است. ولی چنان گام غول آسائی که در نوسازندگی جامعه ايران بر داشته شد
ارزش خودش را داشت. اصلاحات ارضی، زير هر فشاری روی داد، جامعه ايران را سيال
تر و شکل گرفتن يک طبقه متوسط را آسانتر کرد، يک نسل تازه تکنوکراتها جای
سياست پيشگان سنتی را گرفتند که در ١۵ ساله بعدی سطح زندگی ايرانيان را به جائی
که هرگز نه پيش از آن رسيده بودند نه پس از آن رسيدند، بالا بردند. ايران آن
سالها محکوم ژئوپوليتيک خود بود و ميان امريکا و شوروی، استقلال محدود و
تجزيه، می بايست يکی را برگزيند. اگر قدرت نگهبان يکپارچگی ايران به جای حفظ
وضع موجود در پی اصلاحات اجتماعی می بود چه بهتر.
يک حمله آخری به اصلاحات ارضی از نظرگاه پس از انقلابی صورت می گيرد.
می گويند شاه با از ميان بردن بزرگ مالکان، خود را از پشتيبانی حياتی آنان بی
بهره کرد. می توان پاسخ داد که دربرابر، پشتيبانی روستائيان را به دست آورد.
ولی هنگامی که او خود را در نخستين تکانه انقلابی، باخت نه پشتيبانی بزرگ
مالکان می توانست به ياری اش بيايد و نه پشتيبانی روستائيان که در انقلاب
شرکتی نکردند. ريختن روستائیان به شهر ها بی ترديد بر قدرت آخوندها افزود ولی
رشد شهرنشينی در ايران به عوامل گوناگون و زيرو رو شدن جامعه ايرانی در آن
پانزده سال بستگی داشت. شکست، هزار پدر و هزار توضيح دارد.
نکته عمده در اصلاحات ۶ بهمن که گروههای قدرت سنتی را ضعيف می کرد و به
طبقه متوسط نوخاسته ميدان می داد ــ هردو پيشزمينه هائی برای دمکراسی ــ آن
است که بجای پيشبرد مردمسالاری به رشد خودکامگی کمک کرد. در اين تحول هم شاه و
هم مخالفان او سهم داشتند. شاه طبعا از برنامه اصلاحات، برای نيرومندتر کردن
خودش بهره گرفت و طبعا به مخالفانی که يک سال پيش از آن پيشنهادش را برای در
دست گرفتن قدرت، به شرط احترام گذاشتن به پادشاهی(او قانون اساسی بکار می برد)
و مبارزه با کمونيست ها، با بی اعتنائی رد کردند نمی انديشيد. هر کس به آسانی
می توانست موازنه يک سويه ميان شاه سوار بر موج بازسازی اجتماعی و گروه
مخالفان خسته ای را که چيزی برای گفتن نداشتند دريابد. ولی آن مخالفان نيز
کمکی به امر خود و به امر ملی نکردند؛ بجای دنبال کردن شعار اصلاحات آری
ديکتاتوری نه، و بهره گيری از پويائی تازه جامعه در پيشبرد دمکراسی، يا
دربرابر اصلاحات ايستادند و به زودی به خمينی پيوستند، يا همچنان به بی
اعتنائی و مخالفت غير فعال پناه بردند. آنها با نفی اصلاحات، چه با بی اعتنائی
و چه مخالفت فعال، خود را بکلی به حاشيه راندند تا آخوندها موقتا برای شان
مصرفی يافتند. اصلاحات از انرژی لازم برای آنکه به ظرفيت کامل خود برسد بی
بهره ماند و شاه و مخالفان، يک فرصت بی نقص را برای گشادن سياست در پی گشادن
جامعه از دست دادند.
* * *
ريشه يابی ۲۲ بهمن در
۶ بهمن+ ابروهای بسياری را بالا خواهد برد. ولی آن اندازه ها نيز نابجا نيست.
ششم بهمن تنها سه ماه با پانزده خرداد فاصله داشت و پانزده خرداد+ ١٩٠۵ انقلاب
ايران بود. خمينی در آن نخستين شورش خود برضد اصلاحات شاه، پايه ائتلافی را که
پانرده سال بعد به پيروزی اش رساند گذاشت: اصناف، بازاريان، جبهه ملی.(۲) او
در ۲۲ بهمن، همان استراتژی ١۵ خرداد را با مهارت تاکتيکی بيشتر بکار گرفت. حتا
شعارهای ش رويهمرفته همانها بود که در 15 خرداد هزاران تن را در تهران و توده
های بيشماری را در قم و اصفهان و شيراز و مشهد و تبريز به خيابانها سرازير
کرد: شعارهائی برضد آنچه او فساد رژيم، زير پا گذاشتن قانون اساسی، تقلب در
انتخابات، خفقان، زيرپا گذاشتن استقلال دانشگاهها، بی اعتنائی به رفاه مردم،
غربزدگی و بی احترامی به اسلام، فروش نفت به اسرائيل، وام گرفتن از غرب، و
کارت برنده اش، "کاپيتولاسيون" يا حقوق برونمرزی مشاوران امريکائی ارتش ايران
می ناميد.(٣) او توانست مخالفان اصلاحات را زير
پرچم خود بياورد و اگر آن بار شکست خورد به اين علت بود که با روحيه متفاوتی
در دستگاه حکومتی روبرو بود.
۶ بهمن که طبعا بايست به همرائی بيشتری در روشنفکران مخالف و حکومتی،
در طبقه متوسطی که مستقيما از آن اصلاحات سود می برد و آينده اش در آن می بود،
بينجامد برعکس سياست ايران را راديکال تر کرد. شاه پس از ١۵ خرداد ديگر در حال
آشتی و گذشت نبود و سرکوب سريع و خونين شورشيان خون آشام را با دستگيری های
گسترده مخالفانی که با آن شورش همراه شده بودند يا می خواستند همراه شوند و
برخلاف ١۵ سال بعد به آنان فرصت داده نشد کامل کرد. از آن پس هر مخالفی دشمن
تلقی می شد. مليون دم در کشيدند ولی اسلاميان به کار سازمانی گياريشه grass
roots روی آوردند و چپگرايان به پيکار مسلحانه گرايش يافتند.
* * *
استراتژهای چپ در عين
کوچک شمردن و نفی اصلاحات با چالش آن روبرو شده بودند. شاه با آتها در جلب دو
لايه اجتماعی مهم، پياده نظام انقلابات سوسياليستی، سخت در رقابت بود.
استالينيست ها نگران "جاذبه نه چندان پوشيده بورژوازی" برای طبقه کارگر می
بودند و مائوئيست ها می ترسيدند طبقه کشاورز از محاصره شهر ها توسط روستا ها
منصرف شود. هفت سال پس از آن روز يک نمايش کودکانه، در دلاوری و ساده دلی اش،
در سياهکل، آغاز دوران پيکار چريکی را در ايران اعلام داشت که در هر جامعه ای
به خشکيدن نهال دمکراسی، هرچه هم باريک و نورس، و به نيرو گرفتن بدترين
گرايشها از استبداد تا نيهيليسم، می انجامد. از يک سو خمينی و از سوی ديگر
گروههای چريکی، يکی از آنهادر قالب مذهب و ديگری آماده دربرکشيدن ردای مذهب، و
هردو به کمترين اشاره او آماده به سر دويدن، جايگزينان (آلترناتيو) اصلاحات
شاه، که هر چه هم ناهماهنگ و کژ ومژ و پر نقص، داشت اسباب يک نظام دمکراتيک را
با شيوه های استبدادی فراهم می کرد شدند. (در همه جامعه ها نخستين اسباب
دمکراسی در شرايط غير دمکراتيک فراهم شده است ولی نبايد گذاشت آن شرايط بيش از
اندازه بکشد).
از شاه نمی شد دربرابر چنان واکنش هائی به اصلاحات، انتظار داشت که
نيروهای مخالف را به دشمنی و تحقير ننگرد و در خودکامگی اش سر سخت تر نشود.
آنان تا افتادن به دامن ارتجاع مذهبی در زننده ترين صورت ش رفته بودند
(شورشيان ١۵ خرداد، که سه روز طول کشيد، کتابخانه عمومی را در پارک سنگلج
سوزاندند و بر چهره زنان بی حجاب اسيد پاشيدند.) ولی حتا چنان نمايش هائی مانع
نشد که کنفدراسيون دانشجويان ايرانی در اروپا و امريکا(يک پايگاه مليون و
گروههای چريکی) نمايندگان ش را در نخستين فرصت به نشانه بيعت به تبعيد گاه
خمينی در نجف نفرستد ــ از بهترين دانشگاههای غرب و مراکز روشنگری. مشکل شاه
آن بود که با رفتار برابر با هرکه کمترين نشانه استقلال از خود نشان می داد
بيشمارانی را بيهوده به مخالفت های سخت راند و طبقه متوسط را از خود ترساند و
رماند. اگر مخالفان مذهبی و چپ و مليون در اوبجز عيب نمی ديدند او نيز آنها را
از هر فضيلتی عاری می شمرد و تا اعلام ميان تهی و ويرانگر "هر که نمی خواهد
گذرنامه اش را بگيرد" پيش رفت.
بازگشت به آن رويدادها، به يک انقلاب اجتماعی روشنرايانه، که طرفه
روزگار، زمينه يک انقلاب ارتجاعی شد، مسيری را که جامعه ايرانی از ۶ بهمن تا
۲۲ بهمن پيمود روشن تر می سازد. شاه با تکان بزرگی که به اصلاحات داد به
پديدار شدن نيروئی که سرانجام او، و اصلاحات را(موقتا) شکست داد کمک کرد. اين
چيزها ــ مانند جامعه مدنی که در زير سنگينی حکومت اسلامی همچون يک کوه مرجانی،
هم سخت و هم شکننده، به زيبائی بالا می آيد ــ تنها در ايران روی می دهند.
فوريه ۲٠٠٣
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
١ تا ٣ برگرفته از |
Iran Between Two Revolutions
Ervand Abrahamian
1982 Princeton University Press |
|
|