افسون زدائی از سياست

داريوش همايون

     ضعف سياسی که علت ريشه‌ای واپسماندگی تاريخی و شوربختی ملی کنونی ماست جلوه‌های گوناگون دارد؛ و بهترين تحولات نيز از آن عاری نيست. امر درستی هم اگر روی می دهد به شيوه و انگيزه‌ای است که پيشرفتی درپی ندارد. اين ضعف سياسی را در خودمختار نبودن ايرانی می‌توان تعريف کرد. او يا قربانی توطئه‌هاست، يا اسير سرنوشت يا بازيچه مشيتی که می‌بايد با نذر و نياز و گريه و زاری مهربان ترش گردانيد. يا می‌بايد دستور بگيرد يا مجبور شود. با مسئوليت شخصی بيگانه است. اگر روشن انديش شده است و ديگر نمی‌خواهد دست به دامن پنج تن و امامزاده و پير و مرشد و مراد باشد باز از قدرتها و مقاماتی که می‌بايد بجای او بخوانند و فکر کنند و کارها را راه بيندازند بی نياز نيست. چنان کسانی اين سودمندی را نيز دارند که اگر کار پيش نرفت، که يک تنه پيش نمی‌رود، مسئوليتها را می‌توان به گردنشان انداخت و خود پاک و هميشه خطاناپذير باقی ماند. يکی از اين موارد را در فراخوان همه پرسی ديديم. کسانی که خبر فراخوان را شنيده و نشنيده کمر به مبارزه با آن بستند و موافقانش را در دادگاههای خيال خود محکوم کردند پس از آنکه وارث پادشاهی پهلوی به آن فراخوان پيوست صد و هشتاد درجه چرخيدند. می‌توان احتمال داد که بيشترشان هنوز جز نگاهی سطحی به متن فراخوان نينداخته‌اند.

   اينکه گروههای بزرگی در مبارزه با رژيم چشم به وارث پادشاهی پهلوی دوخته‌اند در شرايطی که بسيج عمومی دشوار‌تر از بسياری زمانها شده تحول مثبتی است. برجسته‌تر شدن نقش او طبعا بخت پيروزی هوا داران پادشاهی مشروطه را در فرايند تدوين پيش نويس قانون اساسی آينده ايران و تصويب آن ــ در انتخابات مجلس موسسان و همه پرسی پس از آن ــ بيشتر می‌کند که از نظر آنان بسيار خوب است ولی درست در همين جاست که می‌بايد نگران بازگشت به عادات ذهنی گذشته بود و به هواداران گوناگون هشدار داد. هشدار، هم برای آنکه با گفتار و کردار خود بخت او را تباه نکنند و هم به بوميگرائی غير مذهبی، که درکنار بوميگرائی مذهبی، ما را دويست سال از به نتيجه رساندن طرح تجدد بازداشتند برنگردند. منظور از بوميگرائیnativism گرايشی است در تمدنهای واپسمانده بويژه آنها که گذشته‌های درخشان دارند به آشتی دادن توسعه نمونه اروپائی با سنتهائی که خود بزرگترين مانع توسعه بوده‌اند.

   با بی اعتبار شدن اسلاميان و ملی مذهبيان، بوميگرائی مذهبی در ايران به احتضار افتاده است و جای آن دارد که بوميگرائی خسروانی و فره ايزدی و رابطه عرفانی شاه و مردم را هم به تاريخ و افسانه و حماسه واگذاريم و دست از اختراع چرخ توسعه و تجدد برداريم. پاسداری سنتها و سازگارکردنشان با طرح توسعه (توسعه همه سويه جامعه) البته هم لازم و هم ناگزير است و لی آن نيز می‌بايد در بافتار context توسعه صورت گيرد و نه برضد آن. جامعه‌ها گوناگون‌اند و در پويش توسعه از راههای گوناگون و با سرعتهای گوناگون می‌روند ولی اگر مانند ما و جهان سومی‌های ديگر تعريفهای گوناگون نيز از آن داشته باشند سر از همين ترکستان‌های ما در می‌آورند. گذشته شاهنشاهی ما در بسياری از دورانهای خود مايه سربلندی است و نبايد گذاشت فراموش شود. هر کس بازسازی "انگاری" virtual تخت جمشيد را در اينترنت ديده باشد اين آرزو را در دل خواهد پروراند که روزی آن شهر باشکوه را که بزرگترين بيان معماری اقتدار سياسی در جهان است به حال نخست در آورند. اما گذشته‌ها حتی بهترين شان به عنوان يک نمونه نوسازندگی جامعه و فرهنگ، چيز زيادی ندارند که به سده بيست و يکم ما عرضه کنند. از هخامنشيان و اشکانيان عرفيگرائی و رواداری مذهبی، و از پهلوی‌ها تعهد به نوسازندگی را می‌توان گرفت و از اشتباه آنان به درنيافتن اهميت توسعه سياسی می‌توان آموخت. ولی توسعه و تجدد يک طرح غربی است که پانصد سال روی آن کار کرده‌اند. به نام هيچ سنتی نمی‌توان در اصول از آن جدا شد. يکی از آن اصول، حقوقی کردن رابطه سياسی است و پاک کردن امر حکومت از مناسبات صوفيانه و شاعرانه.

   در آنچه به فرهنگ سياسی مربوط می‌شود سنت ايران باستان درست چيزی است که می‌بايد بيشترين فاصله را با آن نگه داشت. پرستش شاه و ذوب کردن حکومت در او مايه انحطاطی شد که از همان فراز شوکت و قدرت رخ می‌نمود و پياپی به ويرانی و شکست می‌انجاميد. آرمانی کردن دوره‌های استثنائی از راه تمرکز بر يک يا چند شخصيت و رويداد در بهترين حالتها‌يشان و نديدن زمينه عمومی بيماری و رکود اتفاقا يکی از جنبه‌های فرهنگ سياسی ماست که می‌بايد اصلاح شود. ما مدتهاست به بحران فرهنگ سياسی رسيده‌ايم و بازگشت به سياست آرمانی شده جهان پيش از اسلام پاسخ ما نيست. در همان زمان نيز درباره نقش مردم در زندگی عمومی، توده‌ای بيش از ماليات دهنده و پرکننده صفوف ارتش، به اشتباه افتاديم. کورش به تحقير درباره يونانيان می‌گفت که در بازار (آگورای مشهور که از نوآوری‌های شگرف تمدن يونانی است) گرد می‌آيند و بهم دروغ می‌گويند. او معنی بحث آزاد سياسی را در نيافت و هنوز کسانی درنيافته‌اند. امروز پس از دو سه هزار سال تجربه عملی دمکراتيک و يک ادبيات سياسی که آن سنت را بر پايه‌هائی گزند ناپذير نهاده است چگونه می‌توان از شاه آرمانی يا آرمان شاهی دم زد؟ پادشاهی در ايران از کهن‌ترين نهادهاست ولی آن را نيز در آغاز سده بيستم ناچار شدند نوسازی دمکراتيک کنند تا هم اجازه پيشرفت به کشور بدهد و هم بپايد. آن نوسازی ناقص ماند و پادشاهی به همان دليل نپائيد، اگرچه پيشرفتهای بزرگ روی داد.

   بجای آرمانی کردن شکل حکومت، پادشاهی باشد يا جمهوری، می‌بايد مهارتهای سياسی را بيشتر کرد و ورزش داد: مدارا و توانائی موافقت کردن بر موافقت نداشتن؛ شناخت سود شخصی روشنرايانه که دورتر از نوک بينی را ببيند؛ سازش بر سياستها و نه اصول؛ دريافتن اهميت امور پيش پا افتاده روزانه در طرح کلی؛ درگير شدن با زندگی جامعه؛ جانشين کردن دشمنی با مخالفت. سياست، انتطار ظهور شخصيتهای فرهمند و افسونکار نيست و مردم، شهروندان صاحب حق، را با بزرگ‌ترين شخصيتها نمی توان جانشين کرد.

ژانويه ۲٠٠٥

 
نسخه قابل چاپ اين مطلب را برای دوستان خود •ای ميل• کنيد فهرست صفحه نخست