فهرست نوشتار                                    صفحه نخست 

 
 

 

موقعيت ويژه ايرانيان عرب زبان

 

داريوش همايون


‎‏‏ نوشته هائی از من درباره مقاومت فرهنگی ايران دربرابر حمله دوم عرب بر پاره ای خوانندگان عربزبان ايرانی خوش نيامده است و از آنها بوی شوونيسم و نژاد پرستی شنيده اند. مشکل اين گروه ايرانيان در اين هنگامه بيداد و بيدانشی که آخوندها راه انداخته اند فهميدنی است. آنها بويژه خود را هدف مبارزه ای می بينند که به آنان ربطی ندارد ولی زياده روی های آخوندی دامنگيرشان کرده است.

پيش از هر چيز می بايد دو اشتباه را برطرف کرد. نخست، در سرزمينی مانند ايران از نژاد به معنی زيست شناسی آن نمی توان سخن گفت. يک نگاه به چهره جماعات ايرانی بس است که نژاد و نژاد پرستی را در گفتگو از ايرانيان بيربط سازد. من خود در سفرهای بسيار به هر گوشه ايران به هزار آينه جماعات انبوه خيره شده ام و اگر بخواهم سيمای physiognomy ايرانی را توصيف کنم می بايد از طيفی از تيپهای انسانی سخن بگويم که از شبه قاره و آسيای مرکزی تا اروپای مرکزی و باختری را دربر می گيرد؛ نمايندگان همه آنها را در اين فلات می توان يافت، و زنان و مردانی را در توده های ميليونی شان که هزاران سال زندگی در کنار هم، آميخته ای از همه عناصر جمعيتی اين طيف را به نمايش می گذارند. دوم، بر خلاف آنچه در نخستين نگاه می آيد عربزبانان خوزستان فرزندان فاتحان سده هفتم نيستند. آنها بسيار پيش از حمله عرب، در شاهنشاهی ساسانيان که بخشی از شبه جزيره را دربر می گرفت به خوزستان در آمدند. در حمله اعراب قبايل بسياری از شبه جزيره به ايرانشهر کوچيدند ولی سياست استعماری فرمانروايان عرب آن بود که قبايل به گوشه های دوردست ايرانشهر بروند که دفاع از آنها به سبب دوری از دمشق و بغداد دشوار تر می بود. ايران باختری و مرکزی در دسترس مرکز خلافت بودند و فرستادن نيرو بدانها اشکال چندان نمی داشت. اگر زمانی گروهی بيکار بخواهند در گوشه و کنار ايران آزمايش "دی. ان. ا" بکنند در افغانستان و فرارودان (ماوراء النهر) به بقايای آن کوچندگان بيشتر برخواهند خورد تابسياری جاهای نزديک تر. عربهای خوزستان پس از دو هزار سال بود و باش در اين سرزمين هيچ کمتر از ايرانيان ديگر ندارند.

ولی مشکل جهان عرب و جهان اسلام و مشکلی که ايرانيان با اين دو جهان دارند بيش از ديگر ايرانيان دامن آنها را می گيرد. هنگامی که يک ايرانی از دشمنی و بی مهری عمومی و تاريخی اعراب گله می کند يا از جای نامناسبی که اسلام در فرهنگ و جامعه يافته است بهم بر می آيد عرب زبان ايرانی خود را تا حدودی مخاطب او می پندارد. او تصور می کند ايرانيان ديگر او را چون عرب زبان است عرب می شمارند؛ و چون اعراب بيش از مسلمانان ديگر بر اسلام دعوی مالکيت دارند مسئوليت بخشی از بدبختی که به سر دين و مردم هردو می آيد با اوست. حمله به واپسماندگی ويژه جهان عرب که از احساس برتری اسلامی آن سرچشمه می گيرد در او واکنش هائی از اين دست بر می انگيزد که اسلام با عرب يکی دانسته شده است که به نظرش مانند آن است که ايرانی را با زنجير زنی و آدمکشی ناموسی تعريف کنند.

در توضيح می بايد گفت که اين ما نيستيم که اسلام و عرب را در پاره ای بافتار contextها پشت هم می آوريم. تاريخ خود ما به کنار که عربها و ايرانيان کاسه از آش داغ تر به نام اسلام در نابودی هويت ايرانی می کوشيدند و هنوز نمونه هايش را در آخوندها و حکومت اسلامی شان می بينيم. اين پديده را تا اندونزی می توان ديد که مردمانی در شور اسلامی خود از عربها نيز معرب تر می شوند. منظور از عربزدگی، تعصب کسانی است که وقتی به اسلام روی می آورند نام خود را نيز عوض می کنند و اگر بتوانند آثار گذشته "جاهلی" غير اسلامی را هم از ميان می برند. از اين گذشته با شرمندگی می بايد گفت که زمانهائی بوده است که جامعه ايرانی را می شد بر رويهم و گذشته از استثناهای فراوان، با سرو سينه زنی و آدمکشی ناموسی تعريف کرد. اين درست است که در جهان عرب اسلامی روشنفکرانی هسند که عموما در پناه حکومتهای غربی و از بيرون تلاش می کنند نقش مذهب را در جامعه کمرنگ تر کنند ولی تا اينجا تحولات تاريخی به زيان آنها کار کرده است. پنجاه سال پيش مصر و لبنان و سوريه بسيار کمتر اسلامی (نه مسلمان که مقوله ديگری است) بودند. بازساختن فرهنگ و فضای سياسی آن زمانها در هيچيک از آن کشورها امکان ندارد ـ دست کم تا آينده قابل پيش بينی. در کشورهای عربی اسلام نيروئی رو به پيشرفت است و همه شئون جامعه را به همرنگ شدن conformism محکوم می کند. تا يک نسل پيش اين سياست بود که از اسلام بهره برداری می کرد. امروز اسلام است که سياست را به خدمت خود گرفته است. در عرصه بين المللی، زمام اسلام به دست اسلاميانی افتاده است که می کوشند با رساندن تروريسم به نهايت نيهيليستی آن، جهان غرب را شکست دهند و دست کم گروگان بگيرند. بقيه جهان عربی-اسلامی يا در ستايش و قهرمان سازی تروريستهاست يا، هراسان و بی اثر، سخنان "موافق سياست" politically correct می گويد.

خاطر نشان کردن کاستی های جهان عرب نبايد به اين معنی گرفته شود که ما ايرانيان بهتريم، آنهم با اين نمايشی که داده ايم و بسياری از ما هنوز می دهيم. من بارها بر اين تاکيد کرده ام که موضوع برتری و فرو تری نيست ولی نمی توان از تفاوتهای ژرف ايرانيان با همه مردم منطقه جغرافيائی ما غافل ماند. اين تفاوتها به نژاد ربطی ندارد و به فرهنگ و تاريخ بر می گردد. هر جامعه ای فراورده تاريخ خويش است و ما با همه اشتراک با اعراب، تاريخ متفاوتی داريم که بخشی از آن در مبارزه با عنصر عربی ساخته شده است (تازه ترينش در جنگ با عراق که بار عمده اش بر دوش عرب زبانان خوزستان افتاد و آنها بودند که در صف اول نبرد با عرب زبانان شيعی عراقی بيشترين پايداری را کردند.) ايرانيان بر خلاف اعراب سرچشمه های متفاوتی برای سيراب شدن دارند و بسياری از آنها به غلط کارشان به جائی رسيده است که می خواهند سرچشمه اسلام را ببندند. در بيست و چند ساله گذشته تجربه ما با جمهوری اسلامی، ما را به درجه ای دربرابر اسلام در سياست و حکومت روئين تن کرده که برای جامعه های اسلامی که تجربه ما را نداشته اند تصور کردنی نيست.

* * *

مقايسه اسلام و مسيحيت و ايران و اروپای باختری در چند سال گذشته يکی از رايج ترين شيوه های به بيراهه کشيدن بحث سياسی بوده است. اگر سخن از ورود مذهب در سياست است احزاب دمکرات مسيحی را به رخ می کشند و از حزب يا حزبهای دمکرات اسلامی دفاع می کنند؛ و اگر از رابطه ويژه اسلام و عرب سحنی به ميان آيد سرکوفت مسيحيت در اروپا را می زنند؛ و توصيه می کنند که ما هم در ايران به اسلام همان گونه بنگريم که اروپائيان به مسيحيت می نگرند. می بايد آرزوی روزی را کرد که قياس به عنوان پايه استدلال در ميان ما جای خود را به آگاهی و ژرف انديشی بدهد. اين درست است که بيشتری از ايرانيان، مسلمان و اروپائيان مسيحی اند اما از اين که بگذريم همه اش تفاوتهای پر اهميت است.

مسيحيت به عنوان يک جنبش اصلاحی از درون يک جامعه يهودی زير فرمانروائی رم آغاز شد. زبان آن جنبش آرامی بود و مسيح در همان نخستين سالهای دعوت، بر صليب جان داد. گسترش مسيحيت به دست حواريان مسيح بويژه پاولوس (پل، بولس) مقدس بود که پايه های انتلکتوئل و آموزه (دکترين) های اساسی آن را گذاشت. در سه چهار سده بعدی، مسيحيان از پائين و زير وحشيانه ترين سرکوبگری ها و به بهای دادن قربانيان بيشمار دعوت خود را بر مردمان، بيشتر بردگان و طبقات فرودست، آشکار کردند (تا جائی که نيچه گفت مسيحيت دين بردگان است) و يک سنت فداکاری و پارسائی و انساندوستی را نهادند که هزار سال فساد و ستمگری کليسای رم نتوانست آن را از ميان ببرد. آنها نخستين دانشگاههای اروپا را بنياد گذاشتند که در آنها تنها شرعيات نمی خواندند، و در کنج صومعه هاشان نه تنها پاره ای از بهترين پنيرها و شرابهائی را توليد کردند که امروز زندگی ما را را رنگين می کند بلکه جنبش علمی و فلسفی مدرن اروپائی را راه انداختند. زبان مسيحيت لاتين بود و انديشه های مسيحيت از سرچشمه جوشان فرهنگ يونانی-رمی سيراب شد تا بعد ها که ترجمه هائی مانند "کينگ جيمز" (به دستور پادشاه وقت بريتانيا) به انگليسی، و مارتين لوتر به آلمانی (هردو شاهکار ها و راهشمارهائی در سنت ادبی در زبان خود) عهد قديم و عهد جديد را در دسترس توده اروپائی نهادند. مسيحيت يک پديده اروپائی است؛ زمينه يهودی استوار انديشه های مسيحی (بويژه در انسانگرائی و احترامش به زندگی) در برخورد با سنت فرهنگی شگرف يونان و رم توسعه يافت. حقوق رم که يکی از پايه های دمکراسی نوين است، در قرون وسطا که دوران ژرمنی-آلمانی تاريخ اروپاست، در کليسا نگهداشته شد. از همين روست که مدرنيته اروپائی، اگر چه در نبردی با کليسا، ولی در بستر مسيحيت باليد و در تضاد با بسياری آموزه های بنيادی آن نبود. يکی از آن آموزه ها، آمرزش "گناه نخستين" با قربانی شدن فرزند خداوند بر صليب، در واقع پيام آزادی فرد انسانی گرديد. انسان گناهکار محکوم ابدی، ازآن پس مسئوليت خويش را می توانست در دست بگيرد. انسانگرائی سده هفدهم، سده مدرنيته، با مقاومت الهياتی که راه پس و پيش برای فرد انسانی نمی گذارد روبرو نمی بود.

کدام يک از اين داده ها، از اين مقدمات، با دينی که به شمشير خونريز يک قوم معين تحميل شد و زبانش هنوز عربی است و الهياتی که درهای مسئوليت و استقلال را بر فرد انسانی می بندد قابل مقايسه است؟ (قرآن می گويد خداوند خودش کسانی را که می خواهد به هدايت و بهشت می رساند و آنها را که می خواهد در گمراهی و دوزخ نگه می دارد.) در جامعه های اسلامی نه مقامات دينی اجازه می دهند نه خود مردم می خواهند که يک ترجمه رسمی برابر با اصل به زبان ملی جای متن عربی را بگيرد، زيرا قرآن را سر تا سر به عنوان سخن خدا قابل ترجمه نمی دانند. در مسيحيت زياده روی های کليسا انحرافی بر بسياری اصول بود؛ در اسلام کوششهای عرفای سده های نخستين و روشنفکران اسلامی دهه های اخير انحرافی بر بسياری اصول است. اروپائيان مسيحيت را خود ساختند و تکامل دادند و به زبان خويش، به لاتين که lingua franca ی اروپا بود نوشتند. اگر عرفيگرايان (سکولارهای) اروپا با مسيحيت برخوردی را ندارند که ما عرفيگرايان با اسلام داريم به دليل آن است که مسيح نخستين عرفيگرای مسيحيت بود و محمد نخستين سياست پيشه و فرمانروای اسلام؛ و اگر عرفيگرايان اروپا به مسيحيت به عنوان يکی از پايه های فرهنگی خود نگاه می کنند به دلائلی است که اشاره شد و پيش از همه به اين دليل که مسيحيت نه تنها دين تحميلی، دست کم در اروپای باختری نبود، دين وارداتی هم نبود.

هيچ کس در تاريخ مسيحيت در اروپا نبوده است که مانند عمر فتوا دهد که هر عرب مالک دارائی هر ايرانی است که او را بکشد. (آخوندها ممکن است به دلائل رقابت سياسی عمر با امام اول شيعيان او را دوست نداشته باشند ولی مقلدان وفادارش هستند.) اين نمونه های تاريخی را از اينرو نمی آوريم که به "کينه نژادی" دامن بزنيم ولی برای منصرف کردن هم ميهنان از "قياسکها"ئی که مولوی به سخره می گرفت لازم است. امروز هيچ قوم يا ملتی نيست که دعوی مالکيت مسيحيت داشته باشد، هيچگاه نبوده است. ولی اعراب يک روز هم در اين هزار و چهار صد سال از مفاخره به اسلام و به فتوحات نظامی آن باز نايستاده اند، به اندازه ای که نياز به دستاوردهای ديگر نديده اند. اين ما نيستيم که اسلام و عرب را يکی می کنيم. اگر خود عربها و اسلاميان دو آتشه غير عرب اين اندازه اصرار نمی داشتند شايد فضا عادی تر می شد. و اين ما نيستيم که ادعای برتری بر اعراب داريم. در اين جهانی که مردمان دست بر منظومه شمسی دراز کرده اند و در آزمايشگاههايشان زندگی را به معنی لفظی کلمه می آفرينند ما چه ادعای برتری می توانيم داشته باشيم؟ ايرانی فرضا از عرب بالا تر باشد تازه به کجا رسيده است؟ برتری نژادی، قلمرو خود عربها بوده است ولی اين مسئله ای نيست که دمی هم وقت ما را بگيرد.

يادآوری دشمنی های تاريخی عربها با ايران ــ هنوز هم دست بردار نيستند ــ برای تغيير نگرش چپگرايانی است هميشه در سوی عوضی تاريخ، که از اين فلسطين انديشی، به خود و به ايران آيند. ايران هيچ سودی ندارد که با هواداری از فلسطينيان دشمن بالقوه و بالفعل، دشمنی اسرائيل اساسا دوست، و متحد بالقوه استراتژيک را بخرد. اما خليج فارس را با دريای مانش يا English Channel مقايسه کردن کمی دور از اندازه است. دولتهای فرانسه يا انگستان برای ستيز با يکديگر هر کدام اصطلاحی برای آن دريا بکار نمی برند. دولتها و روشنفکران عرب از چهل و چهار سال پيش درست به اين قصد صدها ميليون دلار و وقت و انرژی اندازه نگرفتنی برای عربی کردن خليجی که خودشان تا آن وقت فارسی می گفتند هدر داده اند. ضمنا در بريتانيا کسی از انگليسی شمردن استانهای "برتانی" و نرماندی فرانسه سخن نمی گويد. هيچ کدام ما سودی در برانگيختن دشمنی های ملی در آن گوشه بلا خيز جهان نداريم ولی از روشنفکران و سياستگران عرب می توان پرسيد که با اين وضع تاسف آوری که برای خود پيش آورده اند پيوسته برانگيختن ايرانيان چه سودی به حالشان دارد؟

* * *

مسئله ايران، سياسی و فرهنگی است و ربطی به عرب و ايرانی بودن ندارد. مسئله عربها نيز سياسی و فرهنگی است. ما در ۱۳۵٧ نتوانستيم اسلاميان را مهار کنيم و گناهش نه به گردن اعراب است نه امريکا و اسرائيل و انگلستان و هفت خواهران نفتی. ضعف سياسی دست در دست واپسماندگی فرهنگی، ما را به اين روز انداخت. در کشورهای عربی نيز همان ضعف و واپسماندگی درکار است. و اين دو را با هم می بايد درمان کرد. فرهنگ همچنانکه سياست زير سيطره مذهب نمی تواند ببالد و به جهان امروزی برسد. تفاوت ما با اعراب در آن است (و تفاوت مهم و سودمندی است) که اعراب، اگر چه غير مسلمان، درجه ای از دلبستگی به اسلام و افتخاراتش دارند که در ايرانيان نيست، و ايرانيان تاريخ پيش از اسلامی برای الهام گرفتن دارند که در تاريخ عرب نيست. بازگشت گاهگاهی و گزينشی به آن تاريخ را نمی بايد با برچسب شوونيسم محکوم کرد. ايرانی عرب زبانی که به تجدد و رسيدن به بالا ترين درجه تمدن کنونی می انديشد به اندازه هر ايرانی ديگری، هم در آن تاريخ انباز است، هم از آن می تواند بهره بگيرد. اگر اينگونه بازگشت های گاهگاهی و گزينشی، شوونيسم باشد هيچ ملتی را نمی توان يافت که چنان برچسبی نخورد.

ما امروز به نکبت بيست و چند سال زندگی در فضای اسلام آخوندی از همه کشورهای منطقه و نه تنها اعراب پيشتريم، بدين معنی که می توانيم از اسلام در امور عمومی فاصله بگيريم. توده ايرانی از توده ترک نيز عرفيگرا تر شده است و روشنفکران ايرانی در خود ايران و نه در سرزمين های دمکراسی ليبرال به بحثهائی می پردازند که در کشورهای عربی از بيم حکومت و مردم نمی توان نزديکشان رفت. موضوع برتری نيست، چنانکه آن بازگشتهای گهگاهی و گزينشی نيز نشانه هنر نزد ايرانيان است و بس نمی باشد. در فرهنگ ايرانی عناصر غير اسلامی درخشانی هست که به گونه ای خجسته با ساختن يک جامعه مدرن، با اصلاح فرهنگی، سازگاری دارد، مانند رواداری مذهبی و مسئوليت همه سويه فرد انسانی، آسوده بودن با ارزشهای جهانروا و مناسبات فرهنگی و اقتصادی جهانگرا که هر دو ريشه در جهانروائی universalism و جهانگرائی globalization هخامنشی دارند. (در دوران باززائی فرهنگی و اقتصادی ايران در سده های سوم تا دوازدهم ميلادی نيز بخشی از آن فضای فرهنگی و اقتصادی بويژه در فلات ايران و فرارودان ساخته شد.) اين عناصر هر گاه موازنه سياسی بهم بخورد بدين معنی که مردمان بيشتری با آن فرهنگ آشنا شوند گفتمان برتر می گردد و اکنون چنان زمانی رسيده است. در اين فاصله گرفتن از اسلام هيچ چيز ضد عرب نيست؛ اگر کسانی از عربها يا عربزده های ايرانی چنين بيرون آمدن از خط را به عنوان غير اسلامی و کفر گوئی محکوم کنند مشکل آنهاست. زمانهائی بود که گفتمان آن عربزده ها بر جامعه تسلط داشت و هر بازگشت به ايران پيش از اسلام را خيانتی فرهنگی و از مقوله برتری نژادی می شمردند.

در چنان بازگشتی عرب زبانان ايران نمی بايد احساس بيگانگی کنند. ما برای آنکه از چنبر واپسماندگی رها شويم منابعی داريم که هيچ يک را نمی توانيم بيکار بگذاريم. غرب سرمشق و نيروی برانگيزنده ماست ولی بازگشت به بهترين سنتهای تاريخی خود ما کار آموختن از غرب را نيز آسان تر خواهد کرد. آن تاريخ صرفنظر از آنکه زبان مادری هر ايرانی چه باشد از آن همه ما شده است. انکار کردن آن تاريخ يا ناديده گرفتنش، از بيم اتهام نژاد پرستی و ناسيوناليسم افراطی، روا نيست. فاصله گرفتن از اسلام و سپهر عربی يک راه رهائی ديگر ماست. خود عربها نيز اگر بخواهند از "درجه اندکی بهتر از افريقا بودن" بالا تر روند می بايد از اسلام و از آنچه ويژگيهای جهان اسلامی-عربی است دور تر شوند.

عرب زبانان ايران در کشوری که از اين رژيم رها شود خواهند توانست سهم بزرگی در نزديک کردن جهان عرب به ايران و دادو ستد های فرهنگی و اقتصادی داشته باشند. اين از مزيتهای استراتژيک ماست که در همه مرزهای خود مردمانی نزديک به مردم ايران داريم. ولی به دورنمای چنان مناسباتی نمی بايد بيش از اندازه خوشبين بود. کشورهای عربی مشکلاتی دارند که تا مدتها نخواهد گذاشت از دايره تنگ خود بيرون بيايند. بيشتر اين مشکلات از يکی دانستن اسلام و عرب، از دين انديشی و احساس برتری بی پايه بر می خيزد. تا هنگامی که عرب هويت خود را با اسلام يکی بداند پيش نخواهد رفت، چنانکه ايرانيان نيز هنگامی که متقاعد شدند هويت اصيل اسلامی دارند از روشنفکر و عامی به آسانی زير عبای خمينی رفتند.

ژوئن ۲۰۰٤  ‏ ‏‏‏ ‏

نسخه قابل چاپ اين مطلب را برای دوستان خود •ای ميل• کنيد فهرست صفحه نخست