توضیح بیبیسی:
به مناسبت سیامین سالگرد درگذشت آخرین شاه ایران از صاحبنظران و
صاحبقلمان خواسته شد تا دیدگاهشان را درباره شخصیت او و کارنامهاش
به عنوان بخشی از تاریخ معاصر ایران با ما درمیان بگذارند. مطالبی که
با امضای نویسندگانشان چاپ میشود، دیدگاه شخصی آنهاست و لزوما نظر
بیبیسی نیست. |
رویکرد شاه به
مذهب مانند بیشتر ایرانیان بود ــ تناقض آمیز و روانپاره (shizophrenic) و
سودگرایانه.
او پرورش اروپائی داشت و از نظر شیوه زندگی و سلیقهها از هیچ اروپائی معمولی
بازشناختنی نبود. برای ملت خود نیز مقامی در میان پیشرفتهترین ملتهای جهان
میخواست. ولی مانند عموم هممیهنان نه تا پایان هر راه میرفت و نه از هیچ
ناهمخوانی میان مقصدها و راهها و میان مقصدها باهم در شگفت میشد.
اطمینان داشت که به هر ترتیب به آنچه آرزو میکرد میرسد. در رویکرد به مذهب
نیز میپنداشت میتوان بیشترینه آخوندبازی را با بیشترینه فرنگیمآبی
درآمیخت.
مهم تر از حضور علمای مذهبی در مراسم سوگند او در مجلس، بازگرداندن آیت الله
قمی تبعید شده رضا شاه از نجف با سر و صدای بسیار بود که نخستین اقدام مهم او
در پادشاهی به شمار میرفت و پیام اشتباهناپذیری به روحانیت واپسرانده و در
وضع دفاعی بود که میتواند حمله به نوآوریهای رضا شاه و بازگشت به موقعیت برتر
خود را آغاز کند.
از آن پس عناصر مذهبی از میانهروهای قم تا افراطیان فدائی اسلام تا بیست سالی
بعد تا جائی که جامعه تکان خورده و متفاوت ایرانی اجازه میداد در مسیر ارتجاع
تاخت و تاز کردند. مدارا با مذهب چنان بود که کشندگان کسروی بیپیگرد رها
میشدند.
در آغاز دهه چهل خورشیدی/ شصت میلادی شاه به تنگ آمده از زنگزدگی سراسر نظام
سیاسی، گوشهای خود را به نغمههای اصلاحات که از درون و بیرون بالا گرفته بود
سپرد.
یک گروه تازه تکنوکراتها دستگاه اداری را از اداریهای پیشین گرفتند و برنامه
اتحاد برای ترقی کندی در روایت ایرانی خود، اصلاحات شش گانه انقلاب سفید (بعدا
شاه و ملت) پس از همه پرسی به اجرا درآمد و با مخالفت سخت روحانیتی که تا آن
زمان همراهی و مدارا دیده بود روبرو شد.
قیام خرداد ۱۳۴۲ [آیت الله] خمینی که اگر زود سرکوب نشده بود همان گاه انقلاب
اسلامی را به نتیجه میرساند تنها چهار ماه پس از همه پرسی شش بهمن روی داد.
شاه چالش خطرناک آخوندها را دید و به همت اسدالله علم، نخست وزیر، بر آن پیروز
شد ولی روش دودلانه خود را تغییر نداد. باز امتیاز دادنها و دلجوئیها ادامه
یافت.
نفوذ اسلامیها در ۱۵ ساله بعدی روزافزون بود. شمار مسجدها بنا به پژوهش عباس
میلانی از ۲۰۰ در ۱۳۲۰ به ۵۰ هزار در ۱۳۵۷ رسید که به یاری هزاران صندوق
قرضالحسنه و هیئت مذهبی و مدارس اسلامی بزرگترین شبکه تشکیلاتی را در اختیار
تندروترین عناصر مذهبی قرار دادند ــ همه با کمک حکومت.
اسلامیها، کسانی که رهبری انقلاب را در دست گرفتند، از دربار شاهنشاهی تا
وزارت آموزش و پرورش همه جا رخنه کردند.
تا هفتههای آخر رژیم در هیئت وزیران و ساواک، آخوندها را به چشم متحدان بالقوه
در برابر خطر کمونیستها و چریکها میدیدند و عملا در اختیار فعالیتهای
انقلابی آنان بودند.
شاه که از آغاز میپنداشت به کمک ارتجاع مذهبی میتواند به جنگ کمونیسم برود
سرانجام بیداری تلخ خود را در یکی شدن کمونیستها با اسلامیان به رهبری [آیت
الله] خمینی ـ اتحاد سرخ و سیاه و مارکسیسم اسلامی ــ که اصطلاحات خودش بود
دید.
اما تنها ملاحظات سیاسی نبود. کسی که از آغاز خود را نظر کرده مقدسان میپنداشت
و هنگام سفر همه آئینهای خرافی واپسماندهترین افراد ملت خود را بهجا
میآورد و دستی که به ضریح میگرفت از سر عوامفریبی نمیبود، در ژرفای روان خود
سرگشته بود.
مانند هر زمینه دیگر هرگز نتوانست مسیر مشخصی را تا پایان برود و به جای
محبوبیت عمومی، خود را هدف حملات عناصر مترقی و مذهبی هر دو یافت.