علی
سجادی ( راديو فردا): انقلاب مشروطه ايران، دو وجه اصلی داشت، يك تاسيس حكومتی
عرفی كه به حكومت حاكمان شرع پايان دهد، و مشاركت طبقه های مختلف مردم را در
ادامه حكومت جلب نمايد و ديگری نوسازی كشور در ابعاد گوناگون. تقريبا همه
نهادها و تاسيسات مدنی ايران كه ميتواند و بايد مبنای يك حكومت مردمی و مدنی
قرار گيرد، برخواسته حكومت مشروطه است. مراكز تعليماتی از دبستان و دبيرستان و
دانشگاه تا مراحل تكميلی، دادگستری و قوانين موضوعه، ثبت اسناد و املاك، بانك و
راه آهن و حتی صدور شناسنامه ثبت احوال بصورت مدرن، بخشی از نوسازی دوران
مشروطه به حساب می آيد. بی دليل نبود كه روحانيانی كه پس از گذشت هفتاد سال از
مشروطيت دوباره به قدرت رسيدند، تعيين حاكم شرع و خط بطلان كشيدن به هفتاد سال
تجربه، دادگستری عرفی و همراه نابود كردن نظام آموزشی عرفی را در سرلوحه
اقدامات خويش قرار دادند. ۹٧ سال از انقلاب مشروطه ميگذرد كه نزديك به ربع قرن
آخر آن را بنيان گذار و مديران انقلاب اسلامی، صرف انهدام انديشه و راه و
پروژه مشروطه كردند، ولی با وجود اين، خواستهای اصلی انقلاب مشروطه، از جمله
وجود عدالتخانه ای كه بر اساس يك نظم عمل كند، نه فرمانهای شخصی، در راس
خواستهای مردم قرار دارد. در آستانه نود و هفتمين سالگرد انقلاب مشروطه،
برنامه اين هفته دموكراسی و حقوق بشر را به مشروطه اختصاص داديم و از آقايان
دكتر ماشاءلله آجودانی، محقق تاريخ و ادبيات مشروطه، داريوش همايونی نظريه
پرداز و دكتر كاظم علمداری، محقق و نويسنده دعوت كرده ايم تا در ميزگرد اين
هفته شركت نمايند. سئوال اول من از شركت كنندگان در ميزگرد اين است كه اگر
امروز بخواهيم از ميراث انقلاب مشروطه سخنی به ميان آوريم، به چه سرفصلهايی
بايد اشاره كنيم.
داريوش همايون: بيش از همه همانكه فرموديد، يك پروژه به هم پيوسته آزاديخواهی و
ترقی خواهی است. تصادفی نيست كه بسياری از نويسندگان، در توصيف جنبش مشروطه،
انديشه آزادی و ترقی را بكار بردند و به نظر من اين دو واژه و تركيب آنها، روح
جنبش مشروطه را ميرساند و امروز هم كشور ما بعد از نزديك به صد سال، درگير
رسيدن به آزادی و ترقی است، با اين تفاوت كه ما در اين صدساله پيشرفتهای بسيار
زيادی كرديم، از جهت زيرساختهايی كه بوجود آمد و ما را قادر خواهد كرد كه اين
بار تلاشمان به نتيجه برسد، برای اينكه صد سال پيش ما به اصطلاح، نرم افزار
دموكراسی را داشتيم، در آرمانهای انقلاب مشروطه، در قانون اساسی، ولی دمكراسی
بدون سخت افزار، نميشود و سخت افزار آن ريشه ای آموزشی، اداری و اقتصادی است
كه خوشبختانه در طول صد سال به مقدار زياد تهيه شده است و در ٢۵ سال گذشته هم
نتوانست آنها را از بين برد، برعكس دوره تسلط آخوندها بر سياست ايران سبب شده
است كه آرمانهای مشروطه: آزادی و ترقی، يك نظام عرفی گرا و دموكرات و پيشرو، با
آرزوی رسيدن به پيشرفته ترين كشورهای جان، اين به شدت در ذهن مردم ايران
جايگير شود تا بطوری كه من تصور ميكنم پس از دوران مشروطيت، هيچگاه مردم به
اين آرمانها، اين اندازه پايبند نبودند.
ماشاءلله آجودانی: من درباره كليات با آقای همايون ، توافق نظر دارم، اما
اختلاف اساسی هم در يك مورد خاص با ايشان دارم، من فكر ميكنم مهمترين دستاورد
نظری مشروطه در ايران اين بود كه برای نخستين بار، حق حاكميت ملت را به رسميت
شناخت و در ادبيات و خواست سياسی همين انقلاب بود در دنيای نظر، كه برای
نخستين بار اعلام شد كه واضع قانون، ملت است و حق حاكميت از آن ملت. و اين
دستاورد بسيار مهمی بود و من فكر ميكنم با همين دستاورد بود كه ما وارد دنيای
تجدد. بخشی از ميراث مشروطه خواهی، بر همين اساس و قانون خواهی اعتبار ميداد،
به انديشه قانون خواهی و تفكر قانون خواهی در ايران، اما متاسفانه درك درستی
از آزادی در ايران بيان نشد و برسر آزادی با اينكه در كليت از آزادی ملت ايران
صحبت ميشد و آزادی مردم سخن گفته ميشد، اما از آنجايی كه در دوران مشروطه، اصلا
حكومت مشروطيت معناش اين بود كه سلطنت بايد به قوانين و شروط مقيد و مشروط
شود، اما درك منسجمی از آزادی وجود نداشت. روشنفكران ايران از يك طرف به جهت
گرفتاری ذهنی شرقی كه داشتند، در درك مفاهيم اصولی دچار اشكال ميشدند كه من از
ين وضعيت فكری به عنوان تقليل ياد ميكنم و بعد آنچه هم كه با درك تقليل يافته
ای از آزادی و دموكراسی بودند، ميفهميدند، آنها را هم ناگزير بودند به جهت
قدرت روحانيان و شرايط اجتماعی ايران با مسائل دينی تقليل بدهند. مفاهيم گوهری
و جوهری اساسی آزاديخواهی زير پا گذاشته ميشد،عمدا زير پا گذاشته ميشد. مثلا
روشنفكری مانند ميرزا ملکم خان، سرانجام ميگويد كه بله آزادی همان امر به
معروف و نهی از منكر است، بعد همين حرفها روحانيون مشروطه خواه هم همين تعبير
را از آزادی ارائه دادند. البته منظور من اين نيست که در ميراث روشنفكری
ايران، از آزادی به معنای ليبرالی سخن گفته نشده باشد، اما اگر در مجموع نگاه
كنيم، مثلا ملك الشعرا در همان دوره وقتی از آزادی حرف ميزند ، از حكومت ملی
حرف ميزند، من اين نمونه ها را در كتاب «يا مرگ يا تجدد» آوردم، ميگويد منظورش
از حكومت ملی، حكومتی است كه ميخواستند حكومتی مانند موسولينی در كار باشد،
حكومت مانند آتا ترك بوجود بياورند به نظر من مفاهيم در ايران، به تمام معنی
تقليل پيدا كرد به جهت ساختار عقب مانده سياسی و اجتماعی كه جامعه ايران داشت،
بدفهمی های بسياری برايش وجود داشت، اما آنجا كه با آقای همايون موافقت ميكنم،
همين نحوه كلی نگاه به آزادی ملت، حقوق ملت و دستاوردهای به اصطلاح مدنی، آنچه
كه ميتوان گفت كه مدرنيزه كردن جامعه بود، اينها دستاوردهای مهم نظری و عملی
مشروطيت بود و همين هم به اعتقاد من، بسياری از خواستهای مشروطيت به جهت اينكه
اجرا نشده، تحقق پيدا نكرده، روزآمد است و ميتوان بر سر آنها صحبت كرد.
دكتر كاظم علمداری: من معتقدم شايد بتوان گفت تنها دستاورد جنبش مشروطيت،
پايان بخشيدن به حكومت استبداد فردی بود و مابقی دستاوردها كه در يك دوره ای
كه تقريبا بايد گفت كه شكل پذيرفت، دستاورد مستقيم يا خواستهای مستقيم مشروطيت
نبود و حكومت قانون يا آشنايی ايرانيان با حكومت قانون و پديده پارلمان و
مجلس، به دنبال همين پايان يافتن حكومت استبدادی يا همزمان با نفی حكومت
استبدادی، معنا پيدا ميكرد و اگر بخواهيم بقيه دستاوردهايی را كه آقای همايون
نام بردند را اضافه كنيم كه همانها درست است را، من معتقدم در دورانی بوجود
آمد و اندك اندك رخ داد كه خواست مستقيم جنبش مشروطيت نبود و دوم اين است
بسياری از اين دستاوردها مثلا در حوزه آموزشی، در حوزه حقوقی، در حوزه نظامی،
همه در زمان رضاشاه رخ داده، يعنی بايد گفت كه سی سال پس از گذشت انقلاب
مشروطيت كه مشروطيت را ميتوان دروازه اين تحولات ناميد، كم كم در ايران رخ
داده، كم كم مدارس مدرن باز شده، كم كم دانشگاه، ارتش نوين، نظام حقوقی جديد،
بوجود آمده، بنابراين خواستها كه البته من انكار نميكنم كه اين خواستها حتی
قبل از انقلاب مشروطيت از زمان اميركبير و فراهانی حتی، پدر و پسر، هردو وجود
داشت. خلاصه ميكنم حرفم را كه خواست بلافص يا دستاورد بلافصل يا ميراث بلافصل
انقلاب مشروطيت را همين پايان بخشی به حكومت استبداد فردی و آشنايی ايران به
حكومت قانون و پديده پارلمان بود. اما در زمينه آزادی فردی اگر منظور
ليبراليسم است، من فكر ميكنم نه تنها حتی درك درستی وجود نداشت، خواست درستی
هم وجود نداشت برای اين كه بيشتر روشنفكران عصر مشروطيت تا زمان انقلاب 57 مد
نظرشان بود و مركز تبليغاتشان بود، بيشتر خواستهای برابری بود و برقراری حكومت
عدالت بود تا آزاديخواهی، تا اينكه آزاديخواهی با دموكراسی خواهی يا پديده
دموكراسی رابطه مستقيم دارد و شما كمتر در ادبيات سياسی دوران پيش از انقلاب
۵٧ ميبينيد كه استفاده از دموكراسی يا چگونگی كسب دموكراسی باشد. آنچه كه
بيشتر مد نظر بوده، جابجايی حكومت بوده كه بخشی از جنبش روشنفكری يا سياسی
ايران هم اين جابجايی را يك جابجايی ديكتاتوری با يك نوع ديگر ديكتاتوری كه
ديكتاتوری صالح باشد، ميخواسته تغيير بدهد نه بيش از اين. بنابراين من فكر
ميكنم كه آزاديخواهی به معنای غربی آن، به معنای ليبراليسم، تازه در ايران كه
در ارتباط مستقيم با دموكراسی است، تازه در ايران بوجود آمده.
ع . س: آقای همايون، آقای آجودانی گفتند كه در دوران صدر مشروطه، درك مفاهيم
اصولی، چون آزادی وجود نداشته و اين درك يك درك تقليل يافته بوده، و به جهت
قدرت روحانيون، حتی تقليل دوباره يافته. آقای علمداری هم ميفرمايند كه اصولا
خوست درستی هم از آزادی وجود نداشت. نظر شما درباره اين چيست؟
داريوش همايون: ميرزاملکم خان، سهم عمده ای در جنبش مشروطه ندارد و رهبرهای
جنبش مشروطه مثل ميرزا آقا خان، روحی، سيد جمال الدين، ملك المتكلمين، و
نخستين روسای مجلس شورای ملی، اينها مردمی بودند به سنت دموكراسی اروپايی
پرورش يافته، تا حدی كه امكانات بسيار ناچيز ايران آنروز اجازه ميداد، فكر
آزادی و حاكميت مردم را پيش بردند. خود قانون اساسی مشروطه و نه متممش، كه آن
۵٢ ماده است در تشكيل مجلس شورای ملی، سندی است سراپا آزادی خواهانه،
دموكراتيك، هيچ اثری از دخالت مذهب در آن سند نيست. در متمم قانون اساسی است
كه شرط دين رسمی، اصل تطبيق قوانين با شرع و آن ۵ نفر و اينها آمده است كه خوب
در بيست قسمت عمده دوران مشروطه، دورانی كه متكی بر قانون اساسی بود، اين
شرطها ناديده گرفته شد و تمام اصلاحاتی كه در دوره بعد، تا پيش از انقلاب
اسلامی روی داد، اصلاحات اساسی، بر خلاف خواست آخوندها و روحانيون بود. اين
است كه بايد قدر تلاشهايی كه پدران انقلاب مشروطه و مبارزان مشروطه و
ميراثبران آنها در نسل دوم كه سعی كردند آن زيرساختهايی را كه عرض كردم و آن
سخت افزارهای دموكراسی و حكومت قانون را بوجود بياورند كه اصل اولش، نظم است و
امنيت، كه آن را برقرار كنند، اينها سهم بسيار بزرگی دارند در پيشبرد فكر
آزادی و ترقی. شعارآزادی و ترقی، مجموعه يك طرح نوسازی جامعه و فرهنگ ايرانی
است كه همه اجزايش هم بايد مربوط به هم پيش روند. اشكال ما در صدسال گذشته اين
بود كه با همه پيشرفتهايی كه كرديم، اين مجموعه را شكستيم، يعنی از يك طرف
آزادی را گذاشتيم كنار و فقط به نوسازی مادی پرداختيم و از طرف ديگر صرفا به
آزادی پرداختيم و نوسازی را نفی كرديم. امروز اين آشتی صورت گرفته است و ما
متوجه شده ايم كه اين هردو بايد با هم پيش بروند واين يك ميراث مثبتی است از
دوران مشروطه. من دوران مشروطه را فقط دوران انقلاب مشروطه نميدانم، تمام
دوران پس از دوران مشروطه تا انقلاب اسلامی، دوران مشروطه است، برای اينكه
مشروطه فقط موضوع آزادی و حاكميت مردم نبود، آن طرح وسيع نوسازی هم بود كه
اينجا آقای دكتر آجودانی ميتوانند با تسلطی كه بر ادبيات دوران مشروطيت دارند،
به آقای دكتر علمداری يادآوری كنند كه بسياری از آنچه كه شد، حتی در جزئيات،
طرحهای مشروطه خواهان بود.
ماشاءلله آجودانی: ببينيد من با اين حرف آقای همايون كاملا موافقم به همين
دليل در كتاب مشروطه ايرانی، قضاوتی كه در مورد رضاشاه كردم، اين بود كه او
قهرمان توانمند و مقتدر مشروطيتی بود كه در آن مشروطيت، دموكراسی در پای
استقلال ايران، قربانی گرديد. من رضا شاه را تهديد كننده مشروطيت ايران
نميدانستم و نميدانم و معتقدم بسياری از كارهايی را كه رضاشاه كرد، برآوردن
خواستهای اساسی مشروطيت ايران بود. به عنوان مثال، همين مسئله آموزش و پرورش ،
فراموش نكنيم كه فكر مدرسه ملی در معنای جديد، در دوره مشروطه طرح شد و نمونه
اش، فعاليتهای درخشان رشديه بود در ايران، در ايجاد مدارس جديد با الفبای
جديد، با امكانات جديد و اينها همه قبل از اينكه رضاشاه بر سر كار بيايد،
خواستهای مردم ما بود در مشروطه خواهی. در بخش ارتش هم همينطور، در همه
بخشهايی كه ما بعدها در دوره رضا شاه ميبينيم، درواقع اين خواستها به شكلهای
اصلی خودش در فرهنگ سياسی مشروطيت، طرح شده بود و پاره ای هم حتی دست به تجربه
عملی هم زدند. و در واقع رضاشاه وقتی روی كار می آيد، آن خواستهای اساسی را
منهای آزادی كه تقليل پيدا كرده بود در خود مشروطيت ايران، آنها را جامه عمل
ميپوشاند. يعنی نظام آموزش و پرورش كه مهمترين دستاورد رضا شاه است، همه اينها
خواستهای اساسی انقلاب مشروطه بود، حتی ايجاد راه آهن در ايران، خواست اساسی
مشروطه ايران بود و بنابراين اين خواستها، جزء اساس خواستهای پدران ما در جنبش
مشروطيت وجود داشت و رضا شاه هم همين طوری از زمين بلند نشد، در واقع ادامه
همان تلاش گسترده ای بود كه حداقل چهل پنجاه سال قبل در ايران ريشه داشت،
خواستش سند مشخص و منظم داشت و او اينها را برآورده كرد.
دكتر كاظم علمداری: طرح اصلاحات و اين خواستها را حتی قبل از دوران مشروطيت ما
ميبينيم، ولی آنچه كه موردنظر است، پياده شدن اين طرح است و در زمان مشروطيت،
آنچه كه به نظر می آيد بيشتر موجب پيدايش مشروطيت بود، نه اين خواستهای
اصلاحی، بلكه مبارزه با دو پديده بود، يكی نفوذ اقتصادی غرب و يكی هم مبارزه
با استبداد سياسی حكومت ايران بود و آنچه كه به نظر می آيد سوغات غرب برای
ايران باشد از طريق روشنفكران، همين دو پديده است. درواقع هردو نه مستقيما از
طريق روشنفكران، ولی از آنجايی كه من معتقدم كه بدون نفوذ غرب در ايران، هم
نفوذ اقتصادی، هم نفوذ سياسی و روشنفكری، پديده انقلاب مشروطيت با آن شكل و
شمايل در آن مقطع رخ نميداد، معتقد هستم كه جنبه های ديگری از مشروطيت كه ما
در ايران ميبينيم كم كم در ايران طی ۵٠ تا ٧٠ سال رخ داده، به شكل عملی
درآمده، درواقع بايد گفت كه ارتباط هرچه نزديكتر غرب با ايران است كه اينها را
بوجود می آورد. بنابراين مثلا اگر شما در حوزه آموزشی شما نگاه كنيد، كه اولين
مدرسه دارالفنون را كه به فرم و شكل غربی باشد، اميركبير ميسازد و بنابر اين
نكته هم اين است كه قبل از پيدايش مشروطيت، خواستهای اصلاحی، در مراوده ای كه
بين غرب و شرق بوجود آمده بود، در ايران رخ داد، ولی دستاورد مشخص و مستقيم
انقلاب مشروطيت، پايان دادن به حكومت استبدادی بود، چيزی كه در طرح اصلاحی
ميرزاتقی خان اميركبير نبود و نميتوانست وجود داشته باشد، چراكه او در دستگاه
حكومت سياسی خدمت ميكرد كه نميتوانست با خودش از درون مقابله كند و به دنبال
آن البته در زمان رضاشاه، پديده های جديدی مثل پديده ملت دولت، اتفاق افتاد كه
اينها به نظر من تحولات بسيار بنيادين و ساختاری هستند كه در ايران بوجود
آمدند. ولی آنچه كه مورد نظر من هم هست، روی همين خواست آزادی و دموكراسی،
ميدانيم كه وقتی رضاشاه به قدرت ميرسد، عليرغم اقداماتی كه در زمينه شكل دادن
پديده دولت ملت، بوجود می آورد و حكومت قانون، ولی خودش به استبداد رو می
آورد، به حكومت ديكتاتوری برميگردد كه در واقع با همكاری روحانيت، جلوی تحولی
كه از مشروطيت آغاز شده بود و ميتوانست ايران را به آن خواست آزادی و دموكراسی
برساند، سد ميكند، شكست پروژه رضاشاه هم ناشی از همين پروژه برگشت به عقب بود.
ع . س: آيا جامعه ايران امروز به جايی رسيده كه بتواند توازنی ميان آزادی،
ترقی، پيشرفتهای اجتماعی اقتصادی، احترام به قانون و از اين نوع در جهت پيشرفت
و پيوستن به كاروان جهانی در رشد و توسعه برقرار كند؟
داريوش همايون: به نظر من رسيديم به اينجا، چون به نظر من جامعه ما با همه كم و
كاستيها و شكستهايی كه در اين صد سال خورده است، تجربه گرانبهايی بدست آورده
كه در هيچ كشور پيرامون ما، نزديك ما، نظير ندارد. ما همه راه حلها را به يك
صورتی تجربه كرده ايم. راه حل آزادی خواهانه ليبرال كه همانطور كه فرمودند،
مفهوم بسيار پيشرفته ای است و در مرحله آخری پيدا ميشود، گرچه خميرمايه آزادی و
جامعه مدنی است. ولی ما راه حلهای آزادی خواهانه را بدون توجه به مسئله توسعه
و نوسازی تجربه كرده ايم، راه حل توسعه منهای آزادی را تجربه كرده ايم، اينها
به جايی نرسيده اند. ما حكومت بسيار مقتدر داشته ايم و آن حكومت بسيار مقتدر
شكست خورده است، حكومتهای پارلمانی به صورتيكه ممكن بود برای ايران، آنها شكست
خوردند، از همه مهمتر ما دو مسئله بسيار بزرگ را كه در شكست پروژه مشروطه و
نوسازی ايران، سهم بزرگی داشت، آنها را هم حل كرده ايم. يكی از اينها همسايگی
با روسيه بود كه اين همسايگی از همان دوران مشروطه، مانع تحول طبيعی جامعه
انسانی شد و اين همسايگی نقش انگلستان در امور ايران تشديد ميكرد كه به اندازه
كافی خودش ويرانگر بود، دوم مشكل و گره مذهب را در اين صد سال از دل جامعه
ايرانی گسستيم و اين مذهب و نقش مذهب و مذهب سياسی و قدرت آخوندها و اتحاد بين
آخوندها و بازار سنتی كه متاسفانه نه تنها چپ ايران را به دنبال خودش ميكشيد،
حكومت پادشاهی را هم به دنبال خودش ميكشيد، هر كس را در ايران اگر ميخواست در
ايران كاری كند، جز در اين دوره های استثنايی به دنبال خودش ميكشيد، اين مشكل
را هم ما حل كرده ايم و امروز جامعه ايرانی، مجهز به اين تجربه گرانبها،
ميتواند به اين گذشته نگاه كند و ببيند كه كجاها كوتاه آمده است و آنها را
جبران كند. توانايی جبران كردن اين كوتاهيها برای ما است. همه اين عوامل را كه
كنار هم بگذاريم، به اضافه آن زيرساختی كه حتی جمهوری اسلامی نتوانست آن را از
بين ببرد، ساخت آموزشی و ارتباطی و يك عنصر صنعتی كه به سرعت ميتواند رشد كند،
برای اينكه پرسنلش هست و نيروی انسانی اش هست، فقط بايد سياستها درست شود و در
كنار همه اينها البته منابع طبيعی ايران كه يك بنيه مالی مطمئن در اختيار يك
حكومت آگاه ميگذارد، من را بسيار خوشبين ميكند كه ما اين صدساله را بيهوده
نگذراندهايم و آنجايی كه ماشروع كرديم صد سال پيش، امروز ميتوانيم به نتيجه
برسانيم و وارد راه درست رسيدن به آزادی و ترقی هردو شويم.
ماشاءلله آجودانی: من هم معتقدم كه شكست انقلاب اسلامی در ايران، درس بسيار
بزرگی برای همه جريانهای فكری و روشنفكری ايران بود. يعنی يك خانه تكانی را در
ايران، ضروری قلمداد كرد. درواقع به ناگزير، بسياری را مجبور كرد كه به يك
خانه تكانی اساسی دست بزنند، حتی عليرغم ميل خودشان و ترديدی هم ندارم كه صد
سال تلاش ملت ايران برای رسيدن به يك جامعه قانونمند و آزاد، حتی در معنا و
مفهومی هم كه چندان هم پيشرو مترقی نبوده، باز بالاخره به ثمر خواهد نشست. اين
را من ترديد ندارم، اما آنقدر هم خوشبين نيستم كه تصور كنم با تغيير يك حكومت،
مسائل اساسی ملت ما حل خواهد شد يامعجزه ای در ايران خواهدشد. من فكر ميكنم تا
نحوه نگاه ما به اساس مسائل و مسائل انسانی در جهان، دگرگونی پيش نيايد، يا
اگر نتوانيم يك بازبينی اساسی بر اساس فرهنگ ملی كنيم و تعريف تازه ای از
موقعيت ايرانی در جهان امروز ارائه دهيم، نميتوانيم به خواستهای اساسی خودمان
دست پيدا كنيم، به همين جهت من معتقدم يك مبارزه فرهنگی درازمدتی را در پيش
خواهيم داشت و اگر اين مبارزه فرهنگی، اين بار هم در پای مبارزات سياسی،
قربانی شود، بازهم ما ناظر و شاهد شكستهای پی در پی در تاريخ ايران خواهيم
بود، به همين دليل جايی كه من ميتوانم با صدای بلند آرزو كنم كه اين اتفاقات
برای ايران نيفتد، اين است كه اينبار مسئله را فقط در مسائل سياسی خلاصه نكنيم
و فكر كنيم تا بنياد يك تفكر جدی ملی در ايران، تا بنياد يك تفكر سياسی در
ايران، يعنی دست يافتن به يك تفكر سياسی با توجه به تاريخ و فرهنگ ايران، ما
هنوز راه طولانی را در پيش داريم و بايد نيروی روشنفكری ايران بيشتر در اين
زمينه مطرح شود.
دكتر كاظم علمداری: من هم معتقدم كه نبايد تمام مشكلات را در وجه سياسی خلاصه
كرد و ما مشكلات فراوانی داريم و از جمله مشكلات فرهنگی، قومی و آموزشی. اما
به نظر من می آيد عليرغم اين مسئله، سد اساسی پيشرفت همه جانبه ايران، مثل
دوره گذشته، همان سياست است و بايد مانع سياسی برطرف شود و برای رفع مانع
سياسی من معتقدم كه تكيه كردن بر اصول ليبراليسم در حال حاضر، يعنی آزادی فردی
و حقوق مستقل شهروندی و جدا از گروهها و همه باهم، اين جزء اصولی است كه بايد
هم به او پافشاری كرد و هم آموزش عمومی داد و از اين طريق است كه ما ميتوانيم
به دو خواست مشخصی كه راهگشای آينده ايران است، يعنی خواست آزادی فردی و
همچنين جدايی دين از دولت. كه من فكرميكنم دستاورد شكست انقلاب ۵٧ برای تاريخ
ايران است و ميبايست اين را سر ميكرديم و خوشبختانه انقلابی كه منجر به اين شد
كه روحانيت حاكميت غالب را داشته باشد، توانسته اين دستاورد را برای ما بوجود
آورد كه ما هميشه در تاريخ، اين دستاورد را كه در اروپا از دوسه قرن قبل بوجود
آورده بودند را امروز جزء خواستهای اوليه مردم بدانيم و به همين دليل برخلاف
برخی از روشنفكرانی كه حداكثر تصوری كه از دوران قبل به دوران كنونی
پيداكرديم، اين است كه به جای متوجه شدن اشتباهات گذشته خودشان، در واقع نرمشی
كه به خرج دادند، اين است كه در گذشته به سوسياليسم معتقد بودند، يك نوع انحراف
فكری در آن موقع، و امروز به سوسيال دموكراسی معتقد شدند، درواقع فكر ميكنند
كه افزودن كلمه دموكراسی به سوسياليسم با توجه به وضعيت ايران، مشكلشان را حل
خواهد كرد، درحاليكه من معتقدم كه سوسيال دموكراسی كه در اروپا هست، خود
دستاورد ليبراليسم است و از ليبراليسم جدا نيست، از آزادی فردی جدا نيست.
بنابراين اگر اين دسته از نيروهای سياسی روشنفكری ما، در واقع اين تحول را پيدا
كردند كه به سوسيال دموكراسی معتقد شده باشند، بايد بدانند كه اين سوسيال
دموكراسی در اروپا، گذشته از آن تحولات سخت افزاری و زيربنايی جامعه، ناشی از
تحولات فكری و ليبراليستی جامعه است، به همين دليل امروز آنچه كه بيشتر در
دستور كار است، برای بازشدن جامعه ايران، برای بازشدن درهای پيشرفت آينده
ايران، همين چسبيدن به اصول ليبراليسم است، نه سوسيال دموكراسی و غيره.
۲۹ ژوئن ۲٠٠۳
Link
to origial article
|