منفردين و سياست اتميزه
نسخه‌ای برای بی‌اثری و رشد نظامهای استبدادی

مصاحبه‌ای از شماره ۲۴ مجله تلاش در هامبورگ

تلاش ـ آقای همايون شما در سخنرانی خود در كنفرانس اروپائی ماه اوت “حزب مشروطه ايران” به پيدايش وضعيت جديدی اشاره داشتيد كه بر پايه بی‌اعتبار شدن دوم خرداد و آغاز دور ديگری از تهاجم، با آمدن دولت احمدی‌نژاد و قبضه قدرت توسط سپاه، بسيج و حوزه شكل گرفته است. و ضمن نگاهی اجمالی به يك ربع قرن مبارزه عليه رژيم اسلامی و انتقال “گرانيگاه” اين مبارزه به تناوب به بيرون و درون كشور نتيجه گرفته‌ايد كه بار ديگر وزنه اصلی مبارزه به بيرون منتقل می‌شود.
 
   اما دراين ميان ما بيش از آنكه شاهد اين انتقال و آغاز جنبش و جوششی در خارج كشور باشيم، ناظر نوعی مات‌شدگی و شوك سراسری چه در داخل و چه در خارج هستيم. به نظر می‌آيد با برآمدن احمدی‌نژاد و و وضع موجود، آن هم پس  از ٢٥ سال مبارزه از پايگاه دفاع از آزادی و حقوق بشر، گوئی گَردی از تلخكامی و نااميدی برسر ما پاشيده‌اند!

   آيا تكيه ما بر نارضايتی مردم از پسرفت ايران، بيزاری آنان از دخالت و مزاحمت متوليان دين و حكومت دينی در تمامی اركان زندگی خصوصی و اجتماعی‌اشان، از روند فزاينده فقر و ناامنی و....فرضی برخاسته از ذهنيت خودمان بوده است؟ آيا صلح، امنيت، آزادی، ترقی، توسعه، كسب آبرو و اعتباری در جامعه جهانی، آن گونه كه ما می‌انديشيم، از اولويت‌های جامعه و ملت ايران بدور است؟

همايون ـ انتخابات رياست جمهوری و تشکيل حکومت سپاهی ـ بسيجی ـ امنيتی، حکومتی که خاستگاهش دسته‌های سينه‌زنی و قرائت قرآن و روحيه‌اش روحيه حسينيه است يک مرحله "تکاملی" جمهوری‌اسلامی به شمار می‌رود که من در جائی از آن به عنوان مرحله رسيدن به خلوص رژيم ياد کرده‌ام. جمهوری‌اسلامی به طبيعت خود هر چه نزديک‌تر می‌شود و اين بجای پاشيدن گرد تلخکامی می‌بايد پرتو تازه‌ای از اميد برما بتاباند. گروه تازه‌ای که به قدرت می‌رسد درگير رقابت‌ها و کارشکنی‌های هر روزی و روبرو با دشواری‌های روز افزون در همه جبهه‌ها، کمترين آمادگی را برای حل مسائل خود و کشور دارد. ايران را با چنين افراد و در چنين فضائی نمی‌توان اداره کرد و ايران هائيتی "پاپا دوک" نيست که با دسته‌های اوباش مسلح بتوان يک رژيم فرو رفته در نادانی و تباهی را سر پا نگه داشت. در سياست خارجی و اقتصاد، ناکامی‌ها و بحران‌های سخت در انتظار رژيم است و سختگيری‌های اجتماعی بر نارضائی مردم خواهد افزود.

   مات شدن بسياری از نيروهای سياسی در بيرون به سبب درگيری نزديک‌شان با بازی‌های سياسی درون رژيم بود که کنترلی برآن نداشتند و ندارند و اميد است ديگر چنين اشتباهی نکنند. بخشی از آن نيز در واقع حالت انتظاری است که طبعا پس از تحولات مهم داخلی پيش می‌آيد. مبارزه ما بهر حال بستگی به آنچه در ايران می‌گذرد دارد. ولی مبارزه تعطيل نشده است و باز بالا خواهد گرفت، چون رژيم روبه گرداب‌ها و تندبادها می‌رود. در سفر احمدی نژاد به نيويورک ايرانيان بيشمار از هر جای امريکا به مقابل سازمان ملل متحد رفتند تا به حضور او اعتراض کنند. آنان را که به هزينه خود رفته بودند البته نمی‌بايد با دسته ديگری عوضی گرفت که با هزينه سنگين به نيويورک برده شده بودند و بسياری‌شان ايرانی نبودند و تظاهر کنندگان کرايه‌ای بشمار می‌رفتند. ما اشتباه نکرده‌ايم که تکيه خود را بر مردم و نارضائی‌ها و آرزوهايشان گذاشته‌ايم. عامل مردم تنها چيزی است که برای رهائی و بازسازی ايران داريم. جامعه و ملت ايران وجود يک لخت همشکلی نيست. پيشرفته‌ترين عناصر در کنار زائران گمراه امامزاده‌ها، و مبارزان از جان گذشته در کنار خيل معتادان ـ که عملا از گونه همان زائران هستند ـ زندگی می‌کنند. ما تکيه را همواره می‌بايد بر بهترين عناصر در جامعه بگذاريم. نه چنگ زنان در ضرايح و نه معتادان می‌توانند کاری برای خودشان بکنند ولی همه مردم در تخدير جسمی و فکری بسر نمی‌برند.

تلاش ـ در آن سخنرانی شما به اعضا و طرفداران حزب و ساير نيروها در خارج كشور در مورد “انحرافاتی كه در كمين است“ هشداری تلويحی داده‌ايد. گذشته از ترفندهای طرفداران و حافظان حكومت دينی كدام انحرافات ديگر؟ به ويژه كدام انحراف بر بستر نااميدی و دلسردي؟ پذيرش محتوم و غيرقابل تغيير بودن سرنوشت رو به زوال ايران؟ دلزدگی از سياست و پرداختن به كارهای فرهنگی به اميد ظهور تأثيرات آن در آينده‌ای نامعلوم؟ و....

همايون ـ انحراف مشخصی که در نظر داشتم تشکيل جبهه دمکراسی‌خواهی است که عناصری از درون رژيم می‌خواهند راه بيندازند و جامه تازه‌ای است که خيال دارند بر جبهه مشارکت بپوشانند. جبهه دمکراسی‌خواهی اگر به معنی کار کردن از درون رژيم باشد ـ که با توجه به بسياری سردمدارانش هست ـ چيزی بيش از نهضت آزادی نخواهد شد. اين رژيم را نمی‌توان بهتر کرد زيرا خلاف طبيعت اوست؛ گرايش رژيم به اين است که هرچه بيشتر خودش بشود. انقلاب خمينی بايست به فرمانروائی سينه‌زنان و هيئت‌های مذهبی و تروريست‌ها می‌انجاميد. آنها که در بيست و هفت سال گذشته می‌خواستند جمهوری‌اسلامی را يک حکومت معمولی کنند از منطق انقلاب‌اسلامی شناخته شده همه جهان، و انقلاب "بهمن" عناصر مترقی دور می‌بودند. جمهوری‌اسلامی چنانکه خمينی در باب "احکام حکومتی" فتوا داد ولايت فقيه هم نيست. زيرا رهبرش لازم نيست فقيه باشد و حکومت در آن جائی بالاتر از اسلام دارد و می‌تواند اصول شرع را هم تعطيل کند. آنچه تعطيل بردار نيست خرافات يک ميتولوژی مذهبی است که جامعه را از خرد و اخلاق بی‌نياز می‌کند و اسباب دست هر گروهی می‌شود که قدرت را در دست داشته باشد. (آخوندی که سلسله جنبان چاه جمکران است گفته است که در انتخابات آينده چهار ميليون رای از آن چاه پربرکت، بدر خواهد آورد.)

   سرنوشت ايران نه زوال است نه تغيير ناپذير. همه چيز به ما بستگی دارد. يک نويسنده امريکائی تازگی در کتابی پيش‌بينی کرده است که جامعه ايرانی نه تنها از اين مراحل خواهد گذشت مشکل مدرنيته را هم برای مسلمانان جهان حل خواهد کرد. او بيش از بسياری ناظران ايرانی به جوشش درونی اين ملت و توانائی فرهنگی‌اش اعتقاد دارد. در واقع نيز اگر جامعه‌ای در دنيای مسلمان باشد که بتواند گره اسلام را از مدرنيته باز کند و عرفيگرا (سکولار) بودن در عين دينداری را، هر دينی، معنی کند همين ايرانی است که با يکی از بدترين تعبيرات اسلام به عنوان جمهوری‌اسلامی دست به گريبان است. سرانجام اين ايرانيان خواهند بود که بيهودگی تعبير و تاويل را به همه روشنفکران اسلامی نشان خواهند داد؛ به همه آنها که می‌خواهند اسلام را به چيزی تبديل کنند که نيست. (اين تکه ربطی به آن نويسنده ندارد.) اما کار فرهنگی در هر صورتش، حتا اگر از دلزدگی سياست باشد، بخشی از مبارزه است. پيکار ما برای ايران آينده دست کم همان اندازه فرهنگی است که سياسی. نسل جوان ايران را می‌بايد بر واقعيت ايران آگاه و با بهترين دستاوردهای بشريت آشنا کرد. جهان‌بينی ايرانی مانند جهان سياسی او و جايگاهش در جهان می‌بايد زير و رو شود ـ هر اندازه وقت لازم داشته باشد. شرم‌آور است که مردم ما بجای کمر بستن و بازو گشادن "عريضه‌های پر از شور و اخلاص" به زنبيلی در چاهی که صرفا کسی درباره‌اش ادعائی کرده است می‌افکنند؛ و در ويلاهای "بورلی هيلز" سفره‌های نذری می‌اندازند.



تلاش ـ ظاهراً امروز ديگر بی‌ثمر بودن “كار كردن از درون نظام و اصلاح آن” آشكار شده است. اما كار كردن در كنار آن چطور؟ در كنار حكومت اسلامی به عنوان واقعيتی كه هرچند نامطلوب است، بعضاً اما گفته می‌شود؛ جامعه با وجود آن نيز در اين
٢٥ ساله رشد خود را كرده و پويائی خود را داشته است. مثلاً نهادهای مدنی و مستقل در دل جامعه شكل گرفته‌اند، طبقات اجتماعی بالندگی خود را كم و بيش داشته‌اند. امكانات و كاركرد نهادهای سنتی و مراكز توليد و باز توليد مناسبات استبدادی نظير دستگاه حكومت، نهاد روحانيت، بازار و... تا حدود زيادی مختل و محدود شده‌اند. در اين صورت و با چنين تصويری كه از جامعه امروز ايران داده می‌شود، چرا بايد برداشتن نظام اسلامی در دستور كار بوده و اولويت سياسی داشته باشد؟

همايون ـ ارزش کار آنها را که در کنار حکومت به پيشبرد جامعه، به نگهداری آنچه می‌شد از ايران و ايرانيت نگه داشت، خدمت کرده‌اند می‌بايد شناخت. کار آنها از بسياری مخالفان که جز برآشفتن اوضاع و پائين آوردن سطح مبارزه دستاوردی ندارند اهميت بيشتری در پيکار رهائی و بازسازی ايران دارد. مردمان در برابر هجوم يک عنصر بيگانه يا دشمن رفتارهای گوناگون دارند و مقاومت آنها صورت‌های گوناگون به خود می‌گيرد. حتا در ميان کسانی که همکاری می‌کنند به نمونه‌های اين مقاومت می‌توان برخورد و بسيار نيز. همچنين انکار نمی‌توان کرد که کار در کنار رژيم و از درون رژيم به آنچه اشاره کرديد ـ به شکل گرفتن نهادهای مدنی؛ محدود شدن نهادهای سنتی در برابر مناسبات و نهادهای مدرن‌تر؛ رشد طبقه متوسط فرهنگی يا اينتليجنتسيا ـ کمک زيادی کرده است. ما در آسايش نسبی و آزادی بيرون کمترين حق را داريم که به ميليون‌ها زن و مردی که ناگزير از ساختن با شرايط موجودند ولی تسليم آن نشده‌اند خرده بگيريم.

   ولی هنگامی که دستاوردهای جامعه را در برابر ويرانی‌های حکومت می‌گذاريم نه تنها ضرورت بلکه فوريت مبارزه بر ما آشکار می‌شود. پائين افتادن سطح در همه جا (روی کار آمدن پست‌ترين عناصر اجتماعی، بسياری با پيشينه بزهکاری؛) نابودی منابع طبيعی ايران از ماهی گرفته تا جنگل و نفت؛ و منابع انسانی ايران (بيکاری و بينوائی و گرسنگی در جلوه‌های گوناگونش و اعتياد همه‌گير و گريز مغزها؛) و از هم‌گسيختگی اجتماعی و بالا گرفتن تنش‌های قومی و مذهبی و در پيچيدن کشور در بحران‌های پرخطر فوريتی به مبارزه می‌دهد که از هر ملاحظه ديگری برتر است. از رسوا و ضعيف کردن رژيم هرگز نمی‌بايد دست شست. اين حکومت با موجوديت ايران در ستيز است.

تلاش ـ تصويری که ما در پرسش خود «از رشد و پويائی» جامعه در اين ٢٥ سال داديم بر مبنای ديدگاهی است كه در برخورد به دشواری‌های نيروهای مخالف جمهوری‌اسلامی و نقد پراكندگی و مشكل پاگيری احزاب در ايران شكل گرفته است. ديدگاهی كه نيروهای مخالف جمهوری‌اسلامی را امروز در وضعيت “بی‌اعتباری ميان مردم” ارزيابی می‌كند و علت را عقب‌افتادن اين نيروها از تحولاتی ميداند كه در اين ربع قرن در ايران رخ داده است. عقب‌افتادن از جامعه‌ای كه در آن طبقات و اقشار اجتماعی شكل گرفته و آگاهی نسبت به گوناگونی منافع، تعيين كننده تصميم‌گيری‌های سياسی است. از اين نظرگاه، ديگر تنها دامن زدن به مبارزه عليه حكومت‌اسلامی، انگشت گذاردن بر ضعفهای آن، افشای نقض حقوق بشر بدست حکومت يا دادن شعارهای كلی در دفاع از دمكراسی از سوی مخالفين و تشكيل جبهه و اتحاد ميان اين نيروها كه خود فاقد پايگاه اجتماعی گسترده هستند، كمكی به مبارزه نمی‌كند. لذا از نظر مدافعين اين ديدگاه خروج از اين وضعيت “بی‌اعتباري” مستلزم ارائه برنامه‌های دقيق و روشن از سوی هر جريان سياسی و جستجوی مخاطبين واقعی در ميان طبقات و اقشار مختلف در جامعه و در ميان مردم است و در چنين روندی است كه احزاب و سازمانهای قدرتمند شكل خواهند گرفت.

   شما كه از يك سو از طرفداران سرسخت تشكل‌گرائی و تأسيس احزاب قوی هستيد و از سوی ديگر بيشترين تلاشها را در ايجاد اتحادها و همكاری‌های گسترده و محدود، كرده‌ايد، نظرتان در اين باره چيست؟

همايون ـ يک برنامه سياسی فراگير و روشن و بهم‌پيوسته که دست‌کم خواست‌ها و آرزوهای بخش مهمی از جامعه را بازتاب دهد مسلما لازمه هر حزبی است که شايسته نام خود باشد و ما در حزب مشروطه ايران به سهم خود از اين غافل نبوده‌ايم. ولی نمی‌بايد پنداشت که داشتن چنين برنامه‌های سياسی به شکل‌گيری احزاب نيرومند خواهد انجاميد. مسئله مهم‌تر شرايط مبارزه ماست. ما از ايران سخن می‌گوئيم نه مثلا از آلمان، اگرچه بيست سی سال گذشته را هم در آلمان بسر برده باشيم. سازمان‌های سياسی نيز مانند جمعيت ايران دو بخش تبعيدی و خانگی دارند، با اين تفاوت مهم که سازمان‌های سياسی تبعيدی نمی‌توانند مانند اين ميليون‌ها ايرانی بيرون هر وقت خواستند سری به ميهن بزنند. شرايط کار در درون و بيرون بسيار تفاوت دارد. در درون سازمان سياسی نيرومند مگر از عناصر حکومتی نمی‌توان تشکيل داد و آن سازمان‌ها بنا بر تعريف از بسيج مردم ناتوانند زيرا حکومتی هستند. (کشاندن مردم به رای دادن در انتخابات با بسيج تفاوت دارد.) بی وابستگی به حکومت بهترين برنامه سياسی نيز در ايران جز گروه‌هائی را، آن هم به صورت پراکنده و عموما نيمه مخفی، سازماندهی نخواهد کرد.

   در بيرون ايران آن ميليون‌ها مهاجر که پائی، و گاه فراتر از پائی، در ايران دارند حتا بيش از مردم در خود ايران از هر فعاليت سياسی در هراس‌اند و برنامه سياسی را که به نيازهايشان پاسخ دهد در احزاب کشورهای ميزبانشان خواهند جست. ايرانيانی که در خارج رای می‌دهند بجز در مسائل تابعيت و رفتار با خارجيان، مانند رای دهندگان خود آن کشورها رفتار می‌کنند. اما بيگانگی‌شان با روحيه حزبی و کار منظم تشکيلاتی که گذشت و انضباط می‌خواهد چندان است که جز در صد ناچيزی از آنان به احزاب اروپائی و امريکائی نپيوسته‌اند. برنامه سياسی احزاب تبعيدی به نيازهای فوری ايرانيان در هيچ جا نمی‌تواند پاسخ دهد. باورپذيری credibility اين احزاب بيشتر در پهنه مبارزه با رژيم دست می‌دهد و برنامه‌های سياسی‌شان حداکثر پشتوانه‌ای است، نه سرمايه روز. بی‌اعتباری آنها از ناکارائی‌شان در مبارزه با رژيم بر می‌خيزد و اين مشکلی است که به اصل مسئله يعنی اولويت‌های مخالفان رژيم در بيرون برمی‌گردد. مقصودم از اولويت‌ها همان است که در احزاب با تعريف معمولی در شرايط سياسی معمولی نيست.

   مشکل در اين نيست که ما احزابی نداريم که طبقه زحمتکش يا بورژوازی را نمايندگی کند (با وامگيری موقتی از ادبيات سياسی که جز حزب طبقاتی نمی‌شناسد.) سياسيکاران تبعيدی هيچکدام اينها نيستند و حتا نمی‌توانند زحمتکشان و بورژوازی پيرامونشان را جذب کنند. زيرا چنانکه گفتم ايرانيان علاقه‌مند به دفاع از منافع خود ناچار به احزاب کشورهای ميزبان روی می‌آورند. آنچه هم که سازمان‌های سياسی بيرون را از هم جدا می‌کند برنامه‌های سياسی نيست زيرا فوريتی ندارد. ما با رقابت انتخاباتی چهار سال ديگر روبرو نيستيم. آن اولويتی که اشاره کردم از تفاوت در برنامه‌های سياسی يا نبود آنها ژرف‌تر و فلج کننده‌تر است. نخستين اولويت بيشتر سياسيکاران، چه آن درصد کوچکی که در سازمان‌های سياسی گرد آمده‌اند و چه توده بزرگ منفردين، جلوگيری از يکديگر است. در بيست و پنج شش سال گذشته سهم "جنگ داخلی" نيروهای سياسی تبعيدی به مراتب بيش از "جنگ خارجی" آنها بوده است. هنوز هم نمی‌توان مطمئن بود که آيا بيشترينه آنان با ادامه وضع موجود آسوده‌ترند يا دورنمای پيش افتادن رقيبان (دشمنان، در موارد بسيار.) برای توضيح ناکارائی و "بی‌اعتباری در ميان مردم" می‌بايد بکلی از مقايسه سپهر سياسی ما با احزاب کشورهای خارجی و جامعه‌های معمولی دست برداشت. اين بی‌اعتباری، ويژگی همه محيط‌های سياسی تبعيدی است. تبعديان روس صد سال پيش همين گرفتاری‌ها را داشتند که ما در ابعاد چند ميليونی‌مان چند برابر داريم. استثنای بزرگ، اجتماع تبعيدی کوبائی در امريکاست.

   به نظرم می‌رسد که پيش از همه بايد به ساختن فضای اعتماد پرداخت. ما می‌بايد نخست قابل اعتماد باشيم تا بتوانيم به درجاتی با هم کار کنيم. برای برقراری اعتماد که کمياب‌ترين کالای اجتماعی ماست سه شرط لازم است. نخست، بيان روشن آنچه در ته دل ماست؛ سخن آخر را از همان آغاز گفتن. در همه ما آن اندازه تيزبينی هست که پشت پرده‌های زبان‌آوری و ابهام را ببينيم. "زيرکی" معمول ما به زيان اعتماد کار می‌کند و منظور را نيز برنمی‌آورد. ديگران هم دست کم همان اندازه "زيرک"اند. دوم، وفاداری در عمل. چيزی گفتن و خلاف آن رفتار کردن باز از همان گونه "زيرکی"هاست که جوانمرگی می‌آورد. سوم، دست‌کم دربرابر همفکرانمان دست از پنهان‌کاری و دسيسه برداريم. همين تازگی‌ها ابتکاری که در سودمندی‌اش ترديدی نمی‌توان داشت از سوی گروهی از گرايش‌های گوناگون به ديوار بی‌اعتمادی و رنجش خورده است زيرا بيهوده و به عادت تبعيديان می‌خواستند نقشه‌ای را که بی‌دشواری زياد می‌شد قبولاند حتا پنهان از نزديک‌ترين دوستان پيش ببرند.

تلاش ـ دشواری مبارزه بدون احزاب و سازمانهای سياسی قوی ـ و بالطبع دشواری حفظ دمكراسی پس از تغيير نظام سياسی بدون آنها ـ امری مشهود و از مسائل اساسی ماست. اما پيش‌شرط پاگيری احزاب در ايران فراهم شدن امكان رابطه با مردم و اقشار مختلف و مستلزم فعاليت آزادانه در كشور است كه از مسير مقابله با جمهوری اسلامی می‌گذرد ـ البته اگر مقصود از رابطه تنها وجود ارتباطات مخفيانه و پراكنده با محافلی در داخل يا ارتباطات زيرزمينی آنها با هم نباشد ـ مبارزه‌ای كه برای ثمربخشی نيازمند تشكيل جبهه‌ای قدرتمند از نيروهای طرفدار دمكراسی و استقرار حقوق بشر در ايران است، جبهه‌ای كه بخشی از نيروها به دليل عدم حضور احزاب قدرتمند از شركت در آن خودداری می‌ورزند. آيا به اين ترتيب ما در دايره‌ای بسته دور نمی‌زنيم؟

همايون ـ پراکندگی سياسيکاران بزرگ‌ترين مشکل مبارزه در بيرون است. ما بيش از اندازه منفرد داريم. سياستی که از منفردين پوشيده باشد سياست اتميزه است ـ نسخه‌ای برای بی‌اثری و رشد نظام‌های استبدادی. دايره بسته‌ای که نام می‌بريد واقعيتی است ولی علتش تنها دسترس نداشتن به توده ايرانيان در کشور نيست که برای هيچ گروه تبعيدی مگر در مراحل پايانی مبارزه دست نمی‌دهد. دايره بسته از آنجاست که تا مرکز قدرت متقاعد کننده‌ای نباشد منفردين گرد نخواهند آمد و تا منفردين گرد نيايند مرکز قدرت متقاعد کننده‌ای نخواهد بود. با اينهمه ما با همه مقاومت‌ها بسوی جبهه‌ای برگرد آزادی و آزادمنشی و مردمسالاری برای ايران، دمکراسی در چهارچوب حقوق بشر و در چهارچوب ايران يک کشور يک ملت، پيش می‌رويم. اينکه چنان جبهه‌ای چه اندازه بزرگ و کارآمد باشد از اکنون نمی‌توان گفت. ولی به ياری عواملی که در ايران و بی‌مداخله ما دست درکار است می‌توان به هردو اينها رسيد. ما در پيکار با رژيم‌اسلامی سهم بزرگ خودش را نبايد از ياد ببريم. آنها دشمنانی بدتر از خودشان ندارند. منظورم رقابت‌ها و دشمنی‌های جناح‌ها و افراد نيست؛ طبيعت خود اين رژيم است. هرچه اين رژيم به طبيعتش نزديک‌تر شود سرنگونی‌اش مسلم‌تر خواهد شد. در جمهوری‌اسلامی گرايش مسلط، چنانکه در پيش اشاره شد فرو رفتن در فساد و ناکارائی و ماجراجوئی هر چه بيشتر است. گروهی که اصطلاح "بچه محل" شايد بهتر از همه توصيفش کند دارند مشاغل حساس را ميان خود تقسيم می‌کنند و انحصارطلبی و اشتها و در عين‌حال تنگدستی‌شان به اندازه‌ای است که به افراد بيش از يک سمت بالای دولتی می‌دهند. اينان خود را دولت منتظر می‌نامند و برنامه سياسی‌شان هم فراهم کردن مقدمات ظهور است که معلوم نيست از چاه سامره صورت خواهد گرفت يا جمکران و از بخش مردانه چاه جمکران خواهد بود يا بخش زنانه‌اش. البته گروه تازه به دوران رسيده در مدت انتظار هر چه بتواند لقمه را از دهان ديگران، بيش از همه مردم، خواهد ربود. با چنين فرمانروايان و برنامه سياسی، جمهوری‌اسلامی تير خلاصی به خود زده است که چراغ عمرش را زودتر خاموش خواهد کرد. در انتخابات رياست جمهوری، استراتژهای رژيم با گزينش يک تير خلاص‌زن و پيش گرفتن تاکتيک "چراغ خاموش" پيامبرانه عمل کردند.

تلاش ـ رقابت ميان احزاب و گروه‌های سياسی كه عنصر جدائی ناپذير سياست است، البته می‌تواند و بايد ـ همان طور كه طرفداران ديدگاه فوق تكيه می‌كنند ـ ريشه در منافع و علاقمندی گروهبندی‌ها و طبقات گوناگون اجتماعی داشته باشد. روشن بودن گوناگونی و اختلافات در همه سطوح از مشخصه‌های جامعه پيشرفته و آشكار ساختن آنها از وظائف سرآمدان آن است. اما آنچه همواره بغرنج می‌نمايد ايجاد تعادل و تشخيص مرزهای ميان منافع گروهی و اهداف ملی است. به ويژه برای نيروهای طرفدار دمكراسی كه مشتركاً درگير يك مبارزه ارزشی، جهان‌بينی در همه سطوح و مضامين اجتماعی با جمهوری اسلامی هستند، اما نمی‌خواهند به هويت سياسی‌اشان در سايه اين مبارزه خدشه‌ای وارد شود. آيا مبارزه در راه اهداف ملی كه لاجرم مستلزم همگامی و همرائی است، به منزله دست‌كشيدن از هويت‌ها و غايت‌های گروهی است؟

همايون ـ يکی از پيشرفت‌های بيست و پنجساله گذشته در فضای سياست ايران که نخست در بيرون روی داد و به درون کشيد دگرگونی گفتمان سياسی بر زمينه دمکراسی و حقوق بشر بود که مذهب را در سياست بکلی عقب نشانده است و فرد انسانی و حقوق جدا نشدنی او را بجای امت و ملت و طبقه، بجای پيشوا و شاه و امام، به مرکز انديشه و عمل سياسی آورده است. بر اين زمينه در بيرون محافل حکومتی، از جمله مخالفان وفاداری که خواب دوره دولت موقت را می‌بينند، همرائی بدست آمده است و از آنجا تا همکاری راهی نيست که نتوان پيمود. گروه‌هائی هم تا پايان تلخ (خودشان) بيرون از اينهمه خواهند ماند. نگهداشتن هويت سياسی و گروهی در عين همکاری برای هدف‌های ملی امری پيش پا افتاده است. همين بس که به پيرامون خود در هر کشور دمکراسی غربی، جای جغرافيائی‌اش هرچه باشد، بنگريم. می‌توان با بدترين مخالفان در مهم‌ترين مسائل، در اصولی که جامعه آينده بر آن ساخته شود، يگانه بود. بيست سالی پيش که اين سخنان را می‌گفتيم مخالفان بيشمار (تقريبا همه) چنان برآشفته می‌شدند که گوئی تجاوز ناموسی صورت گرفته است. امروز برای بيشتر باور دارندگان مکتب‌های سياسی، حرمت ناموسی همرائی با مخالف بر سر آن اصول، با دشمنی که به سبب آن همرائی ديگر وجود ندارد و نمی‌بايد وجود داشته باشد، از ميان رفته است. بی ميلی و "آنتی پاتی" هست و فراوان است ولی ناموس پرستی سياسی دارد کمتر می‌شود. زمان آن می‌رسد که فرهنگ و سياست خود را از فرايافت ناموس و مفهوم جنايتکارانه آن پاک کنيم.

 مجله تلاش شماره  ۲۴
www.d-homayoun.info

نسخه قابل چاپ اين مطلب را برای دوستان خود •ای ميل• کنيد فهرست صفحه نخست