فهرست نوشتار                                    صفحه نخست 

 
 

 

نهال ده ساله ای که همچنان می بالد *

 

داريوش همايون


‎‏‏ ده سال حتا در زندگی يک انسان زمان درازی نيست و برای حزبی که به ده سالگی رسيده است چندان نيست که به يادآوری و بزرگداشت بيرزد. ولی ما حق داريم اگر از ده سال گذشته خود، از اينکه توانسته ايم چنان دهسالی داشته باشيم، احساس درجه ای سربلندی کنيم. سببش را بيش از بزرگی ما در کوچکی فضای سياست ايران می بايد جست. در اين شوره زار اگر گياهی نيز ده سال بپايد و به صد گونه آلايش نيفتد جای توجه دارد چه رسد گه آن گياه ببالد و پيرامون خود را نيز اندکی بهتر گرداند.

سازمان مشروطه خواهان آن روز در فضائی پايه گذاری شد که هنوز به مقدار زياد فضای سياست و فرهنگ ماست. برای نشان دادن درجه نا آمادگی گروهها و افرادی که کار بزرگ پيکار با جمهوری اسلامی را برعهده گرفته بودند لازم نيست به ده سال پيش برگرديم. نشانه های فراوان آن نا آمادگی را هنوز در هر گوشه می بينيم. آن زمانی بود که صدها گروه هوادار پادشاهی با نامهای دهان پرکن ولی روی کاغذ ميداندار مبارزه بازگشت به گذشته بودند؛ چند حزب و سازمان بزرگ تر، همه از خانواده چپ وبقايای تبعيدی مبارزات دوران پيش از انقلاب، ودستخوش پيامدهای خواسته و ناخواسته فعاليتهای گذشته خود، برای ماندگاری می جنگيدند و سودای آن گذشته رهايشان نمی کرد. شيوه مبارزه کوبيدن و لجن مالی بود ــ بيشتر کوبيدن و لجن مالی يکديگر. هدف مبارزه، بيش از آنچه اعلام می شد، انتقامجوئی بود؛ انتقام از جمهوری اسلامی، انتقام از کارتر، که شامل همه امريکا تا پايان جهان می شد؛ انتقام از انگليس؛ انتقام از دور و نزديک، هر کس از ديگرانی که دشمن می داشت.

در آن آشفته بازار، بويژه در صف هواداران فراوان پادشاهی، از موافق و مخالف به يک اندازه می شد بد ترين انتظارات را داشت و از موافق گاه بيشتر. در آن فضای آکنده از کينه و تلخی، مردمان برگرد يکديگر می آمدند و چيزی نمی گذشت که با بد ترين دشمنيها از هم می گسستند. بينوائی انديشه در اين طيف سياسی به بينوائی اخلاقی می انجاميد. اخلاق به معنی پابندی به ارزشهائی بالا تر از سود شخصی آنی و محسوس، به رشد فکری بستگی دارد. انسان می بايد شعور آن را پيدا کند که ضرورت اندکی از خود گذشتن را برای رسيدن به سود  بالا تر دريابد.  کسانی  که  سرمايه ای  جز شعار  و  تعارفات نمی داشتند، حتا اگر صرفا دنبال نام و نان نمی بودند، از کار جمعی بزودی ناتوان می ماندند. همه دم از عمل می زدند ولی حالشان مانند کسانی  بود که در دل جنگل  در شب  تاريک بی چراغ دنبال راهی می گردند که نيست.

اگر سازمانی که ده سال پيش در ميان حملات و اتهامات و انشعاب و جبهه عوض کردنها پايه گذاری شد تا اينجا کشيده است علتهايش را می بايد در همان تمثيل جستجو کرد. ما جنگل و تاريکی را دربرابر داشتيم ولی لزومی در اين نديديم که به نام عمل در دل آن تيرگی فرو رويم. سالهای پيش از آن که در تعيين هدف، يافتن راه، و انديشيدن استراتژی گذرانده بوديم به ما کمک کرد که گام به گام ولی بی انحراف و پس گرفتن سخن خود بر راهی برويم که کم و بيش می دانستيم به کجا می رسد. ما پيشاپيش دشمنی و مخالفت را از دور و نزديک، گاه از نزديک ترين محافل، پيش بينی می کرديم و هنگامی که پيش بينی مان درست درآمد طبعا از کوره بدر نرفتيم. انسان از امر ناپسند پيش بينی شده کمتر می رنجد. امروز هنگامی که به ده سال گذشته می نگريم بزرگ ترين ويژگی اين گروهبندی يگانه را، يگانه بی هيچ مبالغه و خودستائی، در استقلال آن می يابيم.

اين صفت يگانه درباره حزب مشروطه ايران  به معنی  آن نيست که  ما از همه بهتريم  (در بدی نيز می توان يگانه بود.) يگانه بودن ما در اوضاع و احوال و ويژگيهای ماست که رويهمرفته زير صفت استقلال می آيد. در ميان سازمانهای سياسی در بيرون ايران که شايسته اين نام باشند، ما تنها حزبی هستيم که دنباله ای در گذشته نداريم. تنها حزب مشروطه ايران توانسته است از صفر در بيرون ايران آغاز کند و به اينجا برسد. بقيه يا بازمانده سازمانها و احزاب پيش از انقلابند يا انشعاباتی از آنها. اين آزادی از کوله بار گذشته بزرگ ترين خدمت را به ما کرده است زيرا برای ايران کاری نمی توان کرد مگر آنکه از گذشته هر جا لازم است ــ در بيشتر جاها ــ فاصله گرفته شود. نوجوئی برای ما يک ضرورت استراتژيک و تاکتيکی هر دو است. ناوابستگی به منابع درامد بيرون از اعضای حزب، يک ويژگی ديگر ماست که ما را از دو سازمان سياسی ديگر با اعضای فراوان و تشکيلات استوار، هر دو در خانواده چپ، متمايز می کند. سازمانهای سياسی ديگری که استقلال مالی دارند از نظر گسترش تشکيلاتی به پای آنها يا ما نمی رسند. دربرابر سازمانهای سلطنت طلب يا هوادار پادشاهی ديگر، استقلال ما نمايش برجسته تری دارد؛ زيرا ما برای نخستين بار در تاريخ ايران يک گروهبندی سياسی هوادار پادشاهی را مستقل از دربار و نماد پادشاهی سازمان داده ايم ــ امری که تصورش را نمی شد کرد.

پايه گذاری سازمان-حزب بر جهان بينی جنبش مشروطه ايران، به اصطلاح يکی از تاريخ نگاران، انديشه آزادی و ترقی، و ساختن يک برنامه سياسی بر روی آن که به مشروطه نوين شناخته شده است، به ما امکان داد که نخست، از دل سنت سياسی و تجربه ملی صد سال گذشته ايران برنامه سياسی ای را که با شرايط و نيازهای ايران و اوضاع و احوال کنونی ايران و جهان سازگاری تمام دارد بيرون آوريم. دوم، مشروطه خواهی را از زير سايه يک شخص يا مقام بدر کنيم و اين بزرگترين جنبش سياسی و اجتماعی تاريخ ايران را در جای واقعی اش به عنوان يک سرمايه ملی و نه گروهی ويژه از جمله خود مان، بگذاريم. آغاز کردن از يک جهان بينی يا «ايدئولوژِی» به معنی يک سلسله ارزشها، نوآوری بزرگ سازمان سياسی تازه بود که آن را از گروهبنديهای ناپايدار و کوچک گرايش ناسيوناليست و سلطنت طلب، با مرامنامه های بخشنامه ای شان که همان روی کاغذ می ماندند، متمايز کرد. پای بند بودن به آن ارزشها در کار تشکيلاتی و مبارزات روزانه به سازمان تازه استواری و اعتباری داد که پيشرفت مداومش را امکان پذير گردانيد.

گروهبندی های سياسی در گرايش ناسيوناليست و سلطنت طلب، مرامنامه ای لازم دارند چون می خواهند سازمانی «بزنند،» درست مانند آنکه نام و علامتی لازم دارند. در سازمان مشروطه خواهان، حزب مشروطه ايران بعدی، درست برعکس بود. يک جهان بينی ويژه و يک برنامه سياسی که دگرگونی جهان ايرانی، جامعه و سياست و فرهنگ، را هدف خود قرار داده است سازمان سياسی درخورش را لازم می داشت و آن سازمان سياسی پايه گذاری شد تا در خدمت چنان هدفی درآيد. برخلاف معمول تا آن زمان، کسانی به سودای رهبری و رياست امروز و زمامداری آينده يا دوستی و دشمنی با افراد و گروههای معين يا حتا صرف مبارزه با جمهوری اسلامی دست به سازمان سازی نزده بودند. برنامه مشخص و بلندپروازانه ای در ميان بود و افراد زيادی را با توانائیهای گوناگون و از همه لايه های اجتماعی می خواست که بی چشمداشت حتا قدردانی، به نيرو و با سرمايه خود سالها تلاش کنند. آن برنامه سياسی همچنين مستلزم درجه ای از يکپارچگی اخلاقی، ايستادگی بر اصول و برداشتن تفاوت ميان گفتار و کردار، می بود متناسب با بزرگی پيکاری که در پيش است.

* * *

هنگامی که سازمان مشروطه خواهان آن روز را رسما پايه گذاشتيم به گسترش آن با خوشبينی بسيار می نگريستيم. هواداران پادشاهی در هرجا پراکنده بودند و به نظر می رسيد منتظر يک قالب سازمانی مناسب هستند که به نظر ما همان سازمانی بود که در آوريل ۱۹۹٤ در کلن اعلام شد. بسياری، همانگاه به ما پيوسته بودند و خوشبينی ما بی پايه نمی نمود. تجربه سالها به ما نشان داد که آن افراد پراکنده عموما در هيچ قالب سازمانی نمی گنجند مگر آنکه يک، هر کدام مستقيما يا با کوتاه تزين فاصله با نماد پادشاهی ارتباط يابند و جايشان در بازگشت به ايران محفوظ باشد؛ و دو، دست زدنشان به مبارزه همان، و بازگشت پيروزمندانه شان به ايران همان باشد. ما در بيشتر آن هواداران، افرادی «اهل عمل» را ديديم که وقتی برای تلف کردن در مبارزه دراز و تحمل انضباط تشکيلاتی و روبرو شدن با نتايج نا خواسته انتخابات، که همه می گفتند بايست آزاد باشد، نداشتند. برايشان هر کوشش، هر چه هم معمولی بايست به نتيجه ملموسی می رسيد، از همه مهمتر ارتباط با کسی که می توانست درهای ايران را بر رويشان باز کند و پاداش مبارزاتشان را بدهد. اما حتا در  چنان  شرايطی نيز  حوصله شان اندازه ای می داشت. انسان که نمی تواند سالها منتظر بماند و پيوسته مترصد هر فرصت برای ناتوان کردن رژيم باشد. اگر افراد بايست آستينها را بالا می زدند و از جيب خود هزينه می کردند و اندک اندک مبارزه را پيش می بردند پس فايده داشتن پادشاه يا شاهزاده يا وليعهد به عنوان رهبر چه می بود؟ کسان معدود ديگری را می شد يافت که روی عشق و اعتقاد، آمادگی ازخودگذشتگی هائی را می داشتند؛ ولی آنها نيز جز در ارتباط مستقيم دست به کاری نمی زدند و بدين ترتيب خود را از هر فعاليت ديرپای و منظم خارج می کردند. چنين دوستداران بی توقع و بهرحال صميمی تا کنون ميليونها دلار در طرحهائی که خيال می کردند وارث پادشاهی پشت سر آنهاست هزينه کرده اند و چندان چيزی از آنهمه هزينه ها در نيامده است.

تصميم مستقل کردن سازمان نو بنياد از وارث پادشاهی پهلوی، بخشی به دليل همين آشنائی به روحيات هم ميهنان گرفته شده بود. ما می دانستيم که راه، دراز و مبارزه، کار همگانی است و نمی خواستيم به اعضای خود نويدها و خوشبينی های نادرست بدهيم. روشن بود که وارث پادشاهی پهلوی نمی تواند جز با اندک شماری از هواداران خود ارتباط نزديک داشته باشد و بسيار بی ميل خواهد بود که کسانی را به عنوان نماينده خود معرفی کند و مسئول سوء استفاده های احتمالی باشد. محدوديتهای آشکار مبارزه از بيرون ايران بر ما آشکار بود و بستن همه اميدها به يک تن را به حال خود او و مبارزه خطرناک می ديديم. هر گروهی دلش می خواست مستقيما از وارث پادشاهی دستور و «مشروعيت» بگيرد. اما در عمل اعضای دفتر او با ظرفيتهای معين خود بودند که بايست دستور و «مشروعيت» می دادند، با مسائل کوچک و بزرگی که چنان آشفتگی ها در مبارزه روزانه پيش می آورد، و با آسيب جبران ناپذيری که به باورپذيری credibility خود او می زند.  حتا  اگر دستور  و «مشروعيت»  از سوی خود او نيز می بود در عمل به دست اندازهای فراوان، همه پيش بينی پذير، بر می خورد و تنها بر دودستگی ها و نوميديها می افزود.

ما خود در اينکه نماد پادشاهی نمی بايد با هيچ فرد و گروهی يکی شناخته شود و گروههای سياسی می بايد توانائی مستقل ماندن داشته باشند پيشگام بوديم و تا مدتها بسياری اعضای ما استقلال خود ما را باور نمی کردند. به نظر ما يکی شناخته شدن او با هر گروهی به موقعيتش به عنوان کسی که امروز هدفی جز نزديک کردن ايرانيان به يکديگر برای مبارزه مشترک ندارد و فردا، اگر مردم خواستند، پادشاه مشروطه نمونه اروپائی خواهد بود و بس، لطمه می زد. يکی از کاميابيهای ما آن بود که توانستيم در ميان ايرانيان فراوانی، روحيه روی پای خود ايستادن و دوام آوردن و به پيشرفت آهسته خرسند بودن را جا بيندازيم و در اين فرايند، فشار توقعات را از يک تن برداريم که پس چرا رهبری نمی کند و چرا زود تر ما را برنمی گرداند؟ مشروعيت نه از يک دفتر يا يک شخص، بلکه از خود افراد و گروهها می آمد ــ بسته به اينکه چه اندازه موثر باشند و اطمينان مردم را جلب کنند. دستور را نيز اکثريت می داد. اگر قرار می بود باز مردم منتظر دستور باشند که اصلا چه مبارزه ای برای آزادی؟ با چنين ديدگاههائی در اجتماعی  که  دلش  می خواست نه  چيزی را فراموش کند نه فرا گيرد،  ما  آنقدر که می پنداشتيم بزرگ نشديم؛ ولی در بيرون ايران از هر سازمان سياسی (نه فرقه نظامی-مذهبی) دربر گيرنده ايرانيان از اقوام و مذاهب گوناگون، درگذشته ايم. دشمنی پاره ای محافل سلطنت طلب در اينجا و آنجا با ما که حتا سخت تر از مخالفان و دشمنانمان در اردوی مقابل بوده است، برای ما نه قابل فهم است نه قابل توجه. ولی نشانه ديگری است بر آن نا آمادگی که در آغاز بدان اشاره شد.

اما اگر ما نتوانستيم جلو دشمنی کسانی را که مانند ما از پادشاهی پشتيبانی می کنند بگيريم در بيرون طيف هوادار پادشاهی، در فضای نيروهای مخالف، کاميابی ما بيشتر بوده است. ما از آغاز کار خود هيچ فرصتی را برای تاکيد بر ضرورت تغيير فضای سياست ايران و همرائی نيروهای آزاديخواه، اگرچه مخالف يکديگر، برسر پاره ای اصول بنيادی يک جامعه دمکراسی ليبرال، از دست نداده ايم و با آنکه فراخوان ما عموما يا رد شده يا ناشنيده مانده است پيوسته آن را تکرار کرده ايم. اين پافشاری هنوز در عمل بجائی نرسيده است ولی اگر در ميان نيروهای مخالف، در ميان جريان اصلی آن و نه حاشيه های اصلاح ناپذير، ديگر از دشمنی های پيشين کمتر نشانی است بی ترديد از اثر وجود ما بوده است. ما تا کنون در يک زمينه مهم به آنچه می خواستيم نزديک شده ايم. امروز بيشتر مخالفان، اگر در اردوی دمکراسی و حقوق بشر باشند، با همه اختلافاتی که درباره شکل حکومت يا مسائل بین المللی، يا برنامه سياسی، يا در تعبير رويدادهای تاريخی دارند صرفا مخالف يکديگرند و می توانند در همان حال دوست يکديگر نيز باشند. اين يک نوآوری در فرهنگ سياسی ايران است که پايه ای برای برقراری دمکراسی در جامعه ما خواهد بود. برداشتن دشمنی از رقابت و اختلاف نظر سياسی، اگر همين گونه پيش برود يک دستاورد تاريخی مشروطه خواهان خواهد بود.

از اينجا تا هنگامی که سازمانهای سياسی مخالف يکديگر توانائی همکاری هائی را نيز بيابند راه، دشوار هست ولی ناگذشتنی نيست. آن سازمانها در آينده، پس از پيروزی بر جمهوری اسلامی، تنها هماوردی که می بايد از مخالفت با آن به دشمنی گذر کرد، به احتمال زياد از ائتلافهائی برای اداره کشور گزيری نخواهند داشت و تا اين مرحله دست کم مقدمات نظريش را فراهم کرده اند. ما می توانيم از سهمی که در ملايم کردن برخوردهای فکری و سياسی داشته ايم سربلند باشيم.  سرانجام  در سياست  ايران نيز می توان به اين پديده بر خورد که مخالفت و رقابت لزوما با دشمنی همراه نباشد. اما شرطش البته اين است که مخالفان در عين حفظ ديدگاههای خود در اصول نظام سياسی ايران آينده به همرائی برسند. سياست متمدن شده که ما بدنبالش هستيم، با گرايشها و سازمانهای توتاليتر و ارتجاعی و استبدادی، و با تجزيه طلبی که دمکراسی را در ايران به خطر خواهد افکند، اگر آن را نکشد، مبارزه خواهد کرد. ما با همه اصرار خود بر متمدن کردن سياست ايران دمی از دفاع از دمکراسی و مبارزه با دشمنان جامعه باز غافل نيستيم و اميدواريم ديگران نيز در آزادمنشی تازه يافته خود، از آن سر بام نيفتند. دمکراسی گلی است ولی می بايد با خار از آن نگهداری کرد؛ به قول نظامی «می باش چو خار حربه بر دوش.»

ما هم اکنون می بينيم که عموم گروهها و فعالان سياسی به گوهر مشروطه خواهی، به انديشه آزادی و ترقی، روی آورده اند، شکل حکومت دلخواهشان هر چه باشد و نام مشروطه را بياورند يا نياورند. از اينجا تا رسيدن به يک همرائی ملی در ميان گروهها و افراد مخالف يکديگر، همان گونه که در جامعه های دمکراسی ليبرال می بينيم، مسئله زمان است و دگرگونی در ذهنهای آماده تر. تکليف ذهنهای نا آماده تر را زمان يا تا کنون روشن کرده است يا در کار است. گودال ميان ما بهر صورت پر می شود ــ در بد ترين صورتش با پيکرهای پوشيده در پارچه سپيد ــ و آن توده های تازه رسيده که موج وار به پيش می آيند روبه يکديگر از آن گودال خواهند گذشت. آن توده ها دير يا زود زنان و مردانی را که مسئله امروز و آينده ايران را قربانی اختلاف برسر تاريخ می کنند و شکل حکومت آينده برايشان از سرنوشت مردم مهم تر است وادار به پذيرفتن اولويتهای مردم ايران خواهند کرد. در تحليل آخر، مبارزه است که اهميت دارد و آنچه برای مبارزه لازم است دست بالا تر را خواهد يافت.

* * *

با همه دلمشغولی به تکميل زيرساخت تشکيلاتی و ايدئولوژيک پيکار بازسازی سياست و جامعه و فرهنگ ايران، مبارزه ده ساله ما با جمهوری اسلامی هرگز قطع نشده است. ما در کنار مبارزان ديگر آنچه از بسيج افکار عمومی ايرانيان و جهانيان و رسوا کردن رژيم و دفاع از قربانيان تجاوز به حقوق بشر و کمک به جنبش اعتراضی و آزاديخواهانه مردم ايران به رهبری دانشجويان توانسته ايم کرده ايم و سرانجام توانسته ايم يک سر مبارزه خود را به درون ايران ببنديم. شبکه رو به گسترش هسته های حزبی در ايران، و گرايش عمومی روشنفکران ايرانی به انديشه آزادی و ترقی، و قرار گرفتن تجدد در مرکز گفتمان ملی ــ گفتمان مستقل و برضد رژيم اسلامی ــ حزب را از يک نيروی سياسی تبعيدی بدر آورده است. ترديد نمی توان داشت که اگر ما بتوانيم با شرايط خود به ايران برگرديم، بدين معنی که بتوانيم آزادانه و در شرايط برابر با همه نيروهای سياسی ديگر رقابت کنيم، ظرفيت سازمانی و فکری آن را خواهيم داشت که يکی از بزرگ ترين احزاب ايران شويم. ولی تا اينجا شايد با ارزش ترين خدمت ما و همه مبارزان در درون و بيرون ايران زنده نگهداشتن آتش مبارزه و شعله اميد بوده است. در زير چنين رژيمی، در حالی که جامعه دربرابر چشمان نگران ايران دوستان از هم می گسلد، و مردم بيش از همه نياز به اين دارند که رها نکنند، يک نيروی مخالف آگاه و کوشا که از ملاحظات شخصی و گروهی فرا تر رود از مايه های اميدواری به آينده ای آزاد از نکبت جمهوری اسلامی است. فردا نيز که جامعه ايرانی می بايد نظام سياسی دمکراسی ليبرال را بورزد، وجود احزاب استخواندار تضمينی بر کاميابی چنان فرايندی خواهد بود.

ما نتوانسته ايم به آنچه می خواهيم برسيم و رژيم همچنان گرم ويرانی کشور است؛ ولی از همان هنگام که وارد اين مبارزه شديم می دانستيم که کار در هيچ گوشه خود به اين آسانيها نيست. يک نگاه به پريشيدگی نيروهای مخالف، به توده مردمی که ترس و دلمردگی نمی گذارد همگروه و نه تک تک دست به حرکتی بزنند، و به رژيمی که جز قدرت و سوء استفاده به چيزی نمی انديشد، بس بود که درازی راه را بر ما آشکار کند. از همان نخستين روز عادت کرديم از بالا به دوردستها بنگريم و هرگام را با شکيبائی در سنگلاخ بگذاريم. امروز پس از ده سال جنگيدن در سه جبهه، با جمهوری اسلامی و مذهب در سياست، با چپ اصلاح نشده تراژيک که نوستالژی ائتلاف انقلابی ١۳۵٧/۱٩٧٨ رهايش نمی کند، و با راست اصلاح نشده نوستالژيک که معنی تراژدی را نمی تواند دريابد، روزگار ما هيچ بد نيست. آينده بر روی ما و هر که در پی آزاد کردن خودش و اين ملت از باورها و عادتها و مناسبات و نهادهای مرده و رو به مرگی است که با اينهمه دست از گريبان ما بر نمی دارند، بهر که سرش را برگردانده است و به پيش می نگرد، لبخند می زند.

مه ۲۰۰٤

  ‏ ‏‏‏ ‏ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* سخنرانی در کنفرانس اروپائی حزب مشروطه ايران، برمن، ۲۲ و ۲۳ مه ۲٠٠٤

نسخه قابل چاپ اين مطلب را برای دوستان خود •ای ميل• کنيد فهرست صفحه نخست