‏‏ ‏ دستها بايد از دو سو بهم برسند ‏

داريوش همايون


‏‏  ‏ ده سال و بيست سال بسربردن دوراز ميهن، آنهم در ميان هزاران دورافتادهء ديگر که جهان کوچکی از آن ‏جهان بزرگتر را با هم می سازند، بی ترديد به دوريهائی بيش از جدائی فيزيکی می انجامد و به شيوه های ‏گوناگون بر ايرانيان تاثير می گذارد. ايرانی تبعيدی با بخشی از هستی خود در ايران می زيد اما ايران ‏کوچکی که پيرامون ش را گرفته است هر روز بيشتر جای آن ايران بزرگتر را پر می کند. اين ايران ‏کوچکتر هر چه هم بکوشد ــ و در گوشه های بيشماری از آن سخت می کوشند ــ از رسيدن به ژرفاهای ‏ذکرناکردنی که ايران بزرگتر به آن سرازير شده است برنمی آيد؛ ابعادش کوچک است وقدرت ش اندک. ‏ولی اگر به خود گذاشته شود در اين "خرده فرهنگ"ی که او را چون ديوارهء درميان گرفته است ‏سرازيرتر خواهد شد. اين خرده فرهنگ، که يک ناظر آگاه از درون ايران به تازگی انگشت بر آن نهاده، ‏فضای منجمد شدهء هزاران ايرانی است که در عوالم ١٣٥٧/ 1978 می زيند و جز به خوشه چينی ناچيزی ‏از خرمن تمدن شگرف غربی که بيخبرانه در آن تنفس ميکنند خرسند نيستند ــ اگر خيلی هنرکنند.‏

‏  نقش درون و بيرون در روياروئی با جمهوری اسلامی يک موضوع بحث و سوءتفاهم بيست و چند سالهء ‏تبعيديان بوده است ( تبعيدی، چنانکه غلامحسين ساعدی نخستين بارگفت، با مهاجر تفاوت دارد. مهاجر به ‏کشور زادگاهش به ديدهء جهانگردی ــ يا کاسبی ‏business‏ ــ با عواطف نيرومندتر، و بستگيهای کاهندهء ‏شخصی می نگرد. ) اين روياروئی برخلاف انتظاری که منطقا می توان داشت هيچگاه يک زمينهء مشترک ‏برای گرايشهای گوناگون تبعيديان نشد و خود هرچه گذشت به اختلاف و پراکندگی بيشتر دامن زد؛ چنانکه ‏اکنون می توان گفت موضوع عمدهء اختلاف است، که همچون پرده ای بر روی موضوع اصلی، يعنی جای ‏هر گروه و فرد در آيندهء پس از رژيم اسلامی کشيده شده است. در همين روياروئی هم هست که گروههای ‏بيشماری از ايرانيان سخت می کوشند فضای جهان کوچکتر خود را به آنچه ايران اين ربع قرن در آن فرو ‏افتاده نزديک کنند؛ دوری فيزيکی را با نزديک کردن روحيه و زبان، هرکدام به آن بخش که می پسندند، ‏جبران سازند.‏

‏  در آن سالهای نخستين، بويهء بازگشت به پيش از وضع موجود چنان نيرومند بود که همه به عينه مانند ‏پيش از آن وضع موجود ــ که نه پرانتزی سرخ يا سياه، بلکه توفانی زيروزبر کننده بود ــ رفتار می کردند. ‏هفته ها و ماهها که برهم انبار شد آن بويه را به ناچار سست تر کرد و رفتار گروههای روزافزونی عوض ‏شد؛ اما سخت سرترانی بودند که آسانتر ديدند بجای کمترين انديشه و بررسی هر چه بيشتر به گذشته مانند ‏شوند. دراز شدن سالها بسياری ناهمواريها را هموار می نمود و از تيزی گوشه های ناپسندتر می کاست؛ ‏نوستالژی جای خود را به حقانيت می سپرد. جمهوری اسلامی هر روز دلائل تازه ای به دست می داد که ‏آن انقلاب با رنگ تند اسلامی اش، نه آنکه يکسره نالازم، که مصيبتی بوده است که مانندش را نياکان ما ‏‏۱٣۵٠ سالی پيش در تاخت و تاز ديگری با رنگ تند اسلامی اش، تجربه کرده بودند. اينهمه به روانهای ‏شکست خورده تسلائی می داد که بزودی به احساس حقانيت righteousness انجاميد. ‏

‏  ديگران، کوشندگان و سرکردگان انقلابی که به هيچ خودفريب بی اصولی رحم نکرد، پس از دوره ی ‏ناگزير ليسيدن زخمهای شکست خودساخته که همه از آن گذشته اند، به پيرامون نگريستند که تيره و غمبار ‏بود؛ و به افق نگريستند که هيچ رنگ اميدی، برای آنها، بر آن ديده نمی شد. کشتار هراس آور تابستان ‏‏١٣٧٧/1998 بيشتر هم پيمانان گروههائی را که اهل عمل بودند در درون نابود کرده بود. در بيرون هم ‏زمينهء رشد چندانی برای هيچ گروه متولی پيشين انقلاب نمی شد ديد. بی بهره از توانائی پيشرفت، همان ‏فرايند چرخش به گذشته در آنان نيز آغاز شد. ناکامان نظام پيشين به پيش از انقلاب باز می گشتند، ناکامان ‏گذشته های پياپی برباد رفته، به تنها دوران افتخارآميز زندگی سياسی خود، به "انقلاب شکوهمند" روی می ‏آوردند: پشت بسوی آينده از هردو سو؛ روی گرداندن از جامعه ای که در دگرگونی های دردناک خود و ‏جابجائی ناگزير نسلها، پيوسته از گذشته اش فاصله می گرفت .‏

‏* * *‏

‏  اما دورافتادن گروههای بزرگی از تبعيديان از واقعيات جامعهء ايرانی به اين اندازه ها هم نبوده است. ‏اگر آتش بياران انقلاب، از مردمی که از شنيدن انقلاب نيز بهم برمی آيند، دور می شوند و باز بهر حيله ‏رهی در دل حکومت اسلامی دست پخت خود می جويند، روی ديگر سکهء آنان در اردوی بازگردندگان به ‏گذشتهء پيش از انقلاب، در زبان و روحيه، ودر شيوه ها تا جائی که دست ش برسد، هنرهايش را با تقليد ‏از حزب الله تکميل می کند.‏

‏  يک نمونهء برجستهء اين فرايند را در سروصدائی که با اعلاميهء گروهی از هواداران برقراری نا ‏مشروط روابط امريکا و جمهوری اسلامی برپا شد می توان ديد. بيشتر آن گروه از چپگرايان و ملی ‏مذهبيان و مليون، و عموما با پيشينهء انقلابی اسلامی هستند. ( هيچ کارش نمی شود کرد. نيت پيروان آن ‏روز خمينی هرچه بود، چند سال ايران برباد ده را زير عبای خمينی بسر بردند. ) از پشت پردء هم دست ‏دوم خرداديها و دبيرکل نهضت آزادی که بهر دست و پا زدنی می خواهد سودمندی اش را به پدرخواندهء ‏مافيا ثابت کند از درون، و عوامل فعال جمهوری اسلامی و "لابی" بنياد علوی در امريکا، درکار بودند و ‏دوتن از اين عوامل حتا امضای خود را در کنار بيگناهانی نهادند که ديگران به نام شان سالهای دراز پياپی ‏گناه می کنند. استدلالهای نه چندان نيرومند آن اعلاميه جز پوششی نيست. تلاشی است برای پرت کردن ‏ريسمان نجات رابطه با امريکا بسوی جنبش بی اعتبار دوم خرداد که رهبرش رسما برای دو عضو ديگر و ‏بسيار مهمتر "سه نفری" ‏triumvirate‏ جمهوری اسلامی کار می کند. ‏

‏  غريزهء انقلابيان پيشين هنوز آنان را به يافتن راه حلی از درون همين رژيم می کشاند ــ اگر بشود "انقلاب ‏بهمن" را به صورتی به يک سرانجام قابل دفاع رسانيد؛ اگر بشود باز درکنار گروهی ياران موجه تر پيشين ‏و در ائتلاف تازه ای از خوديهای کهنه و نو، به روزهای خوشتر گذشته بازگشت! جمهوری اسلامی ‏آشکارا سر در نشيب زباله دان تاريخ دارد و از خودش بدنامی قياس ناپذيری خواهد گذاشت که اندکی هم از ‏آن بر گوشهء هر دامانی زيادی است. چه راهی بهتر از اصلاح آن، که نام ديگری برای نجات آن، است؟ ‏کليد همهء اين گشايشها در برقراری رابطه با امريکاست، اگر شرايط مزاحم بگذارد. اين تا آنجا که بتوان ديد ‏همهء ماجراست. گروهی نگران جای آيندهء خود در ايران، ناخرسند از سهمی که در تاريخ ايران گذاشته ‏است، و دستاوردی که از او به يادگار خواهد ماند می خواهد خدمتی از اين راه به خودش بکند و جز ‏بازگشت به انقلاب اسلامی ( شکوهمند دورترها، بهمن اين ده دوازده ساله ) راهی نمی شناسد. می خواهد ‏با همراهی گوشه ای از حکومت اسلامی به گفتهء خودش خطر خونريزی و هرج و مرج و تجزيه را از ‏ايران دور کند. ‏

‏  اين درست است که در اين دعويها تجربهء جامعه های بيشمار در آسيا، افريقا، امريکای لاتبن، و اروپای ‏خاوری، با درجات توسعهء سياسی و اقتصادی قابل مقايسه و عموما پائين تر از ايران نديده گرفته می شود. ‏آن جامعه ها بی افتادن در هرج و مرج و خونريزی، نظامهای سرکوبگر و حتا توتاليتر را پس از سالها و ‏دهه های درازبا خيزش همگانی سرنگون کردند و گام در فرايند گذار به دمکراسی گذاشته اند. هيچيک از ‏آنها دچار پيامدهائی که اين سروران ما را از آن برحذر می دارند نشده است. "خطرها" ئی که از زبان ‏همراهان نهضت آزادی و دوم خرداد در بيرون نمی افتد و به عمد بسيار بزرگتر از آنچه هستند وانمود می ‏شوند بزرگترين تکيه گاه استراتژی آنهاست، اگر بزرگترين دستاويز نباشد؛ اما کسانی دم از اين خطرها می ‏زنند که خودشان بيش از همه دربارهء رشد جامعهء ايرانی و همبستگی ملی ايرانيان داد سخن می دهند و ‏معتقدند که ايران کاملا برای يک جمهوری، که گويا تنها شکل حکومت دمکراتيک است، آمادگی دارد.‏

‏  همچنين درست است که منظرهء سراسر هراس انگيزی که از ايران پس از جمهوری اسلامی تصوير می ‏کنند هيچ با يک جامعهء رشد يافته با درجهء بالای همبستگی ملی که ايران هست نمی خواند. اگر ايران ‏برای يک جمهوری دمکراتيک، جمهوری پارلمانی، آماده است دليلی ندارد که تا بخواهيم دست به ترکيب ‏جمهوری اسلامی بزنيم همهء آن مخاطرات ناگهان زنده شوند. در اين ابتکاری که اينهمه مخالفت از هرسو ‏برانگيخته، به عناصری از فرصت طلبی و فريب و چوب دوستيهای کهن را خوردن، بيش از همه ‏آسانگيری و اهميت ندادن به کاری که درپيش است، می توان برخورد. انگيزه های ناب مادی و زمينه ‏سازی برای منصوب شدن به سفارت امريکا در ايران نيز بی ترديد در عوامل جمهوری اسلامی در امريکا ‏که بدانان اشاره شد و می بايد ميان شان با بقيه تفاوت گذاشت بوده است. ( سروران از اينکه پاره ای حزب ‏اللهيان نيز از در مخالفت با ابتکارشان بر آمده اند شادمان نباشند. حزب اللهی های دست چندم لازم اند تا ‏شکست در اين دست و پا زدنها را بپوشانند. اين سران اصلی مافيای سياسی-مالی ، پدرخوانده و رهبر، بوده ‏اند که سرنخ برقراری نامشروط رابطه با امريکا را به رئيس روابط عمومی خود و تا حلقهء آخر سلسهء ‏فرماندهی در"لابی" آخوندها در امريکا داده اند. )‏

* * *

‏   واکنش بخش نوستالژيک در بيرون که هر روز بيشتر احساس حقانيت می کند حتا بيش از خود اعلاميه ‏نشانه های بازگشت به بيست و پنج سال پيش از يک سو، و همانند شدن به جموری اسلامی ــ جناح ديگری ‏از آن را ــ آشکار می سازد. ( احساس حقانيت در روانهای کوچک، پروانهء هر زياده روی است. زننده ‏ترين نمونهء آن را حزب الله در پيش چشمان ما به نمايش گذاشته است.؛ اما حزب الله را در هر گرايش ‏سياسی می توان يافت. ) پاره ای مخالفان رژيم با چنان تيزی وتندی به امضا کنندگان تاختند و چنان زبانی ‏بکار بردند که گوئی درموضع قدرت دربارهء هماوردان و مخالفان خود، همه در همان فضای بيست و پنج ‏سال پيش، بسر می برند. بی مدارائی آنان دربرابر کسانی که موضعی جز خودشان گرفته بودند ‏فرمانروايان بيست و پنج سال پيش را به ياد می آورد که نمی توانستند تصور کنند کسی در خدمت بيگانه ‏نباشد و با آنها که آنهمه ستودنی هستند و از همه بالاترند و دنيا بايد بيايد و از آنها درس بگيرد از در مخالفت ‏درآيد. همانند شدن اين گروهها با جمهوری اسلامی در زبان زهرآگينی است که بکار می برند و هر دشنامی ‏را بهر که دربرابر است روا می دارند.‏

‏  خيانت و جنايت نسبتهائی است که تعريف قانونی دارد و مزدوری می بايد ثابت شود؛ کسی باشد که پولی ‏از کسی بگيرد. امضاکنندگان اعلاميه، جز يک دو نفری که با دستگاههای جمهوری اسلامی از بنياد و ‏رسانه همگانی، در امريکا کار کرده اند و کتاب و مقاله نوشته اند و جلسات ترتيب داده اند رابطه ای از اين ‏دست با جمهوری اسلامی ندارند. کسانی از درون ايران گاهگاه به چند تنی از آنان اطلاعاتی می دهند که ‏زمانی معنی داشت ولی امروز با از نفس افتادن اصلاحات، بيشتر مايهء گمراهی است. مردان و زنانی ‏روی اعتقاد و مصلحت خود، چنانکه هرکس ديگری، موضعی گرفته اند و بيشتری از آنان مسئله را اصلا ‏دارای اهميت ويژه ای نمی دانستند و از واکنشها به شگفت آمده اند

‏  ما در اينجا شاهد کارکرد پيچيدهء فاصله گيری از جامعهء ايرانی، فرورفتن در گذشته، و همانندی با ‏جمهوری اسلامی، برگروههای گوناگون ايرانيان تبعيدی هستيم. مقصود از جامعهء ايرانی، که اصطلاح ‏دقيقی نيست البته برای هر کس تفاوت می کند. مقصود در اينجا توده های ميليونی جوانانی هستند که از ‏عوالم تبعيديان بيخبرند، و بويژه پيشرفته ترين عناصری هستند که سخنان و نوشته هاشان جهت آينده را ‏نشان می دهند و پيشرفته ترين بخش جامعه را می سازند. در اين بخش است که ما دگرگشت يا تحول واقعی ‏را در ايرانی که انقلاب و حکومت اسلامی را تجربه کرده است می بينيم و آنچه از اميدواری به آينده داريم ‏به مقدار زياد به آنها برمی گردد. اين ديد سرامدگرايانه ‏elitist‏ را می توان نکوهش کرد ولی آنها که با ‏سرامدگرائی بيش از همه ستيزهء لفظی کرده اند در عمل به پائين ترين درجات کيش شخصيت درغلتيده اند. ‏عوامفريبانی هم که از کوبيدن سرامدان خسته نمی شوند رويای سواری خود بر گرده های عوام را به ‏دشواری می توانند پنهان کنند.‏

‏  جامعهء ايرانی در اين تعبير محدودتر، از همهء زياده رويهائی که سروصدای اعلاميه، گوشهء کوچکی از ‏آن است درگذشته است. دوم خرداد برای او بيربط شده است، هرچند اگر مجبورباشد از آن استفادهء ابزاری ‏می کند. او گذشته را به عنوان گذشته می بيند و آينده را نه امتداد آن بلکه پايه ای برای ساختن بر آن می ‏داند ــ تکرار نکردن اشتباهات، درس گرفتن از تجربه ها، و بهره گيری از مصالح سودمند آن برای اکنون و ‏آينده. در ايران نيز بقايائی هستند که همچنانکه در بيرون، به گذشته چسبيده اند ولی پيشرفت، سرانجام در ‏جامعهء ما جاگير و درونی شده است. ما هم يک روز بايد به بهترهای دنيا برسيم و از لعنت همپائی با جهان ‏سوم و خاورميانهء اسلامی آزاد شويم.‏

‏  در ايران به آزادی نمی توان سخن گفت به اين معنی که همه کس آمادهء پرداخت بهای آن که از تصادف ‏کاملا اتفاقی با يک کاميون تا زندان و بيکاری می تواند بکشد نيست. در ايران حتا بزرگداشت روز ‏مشروطيت به لت و کوب به دست اوباش بسيجی و زندان می انجامد. ( در بيرون چند تائی از رسانه ها آن ‏تظاهرات بسيار پرمعنی در چندين شهر ايران را دو هفته عقبتر بردند و از تظاهرات به مناسبت ٢۸ مرداد ‏دم زدند ــ يک نمونهء ديگر همانند شدن با رژيمی که مدعی مخالفت با آن هستند ! ) از اين رو اگر پاره ای ‏موضوعات به اشاره برگزار می شود نمی بايد پنداشت که ذهنهای بهتر جامعه را به خود مشغول نمی دارد. ‏به گفتهء رامسفلد وزير دفاع امريکا "نبود نشانه، [هميشه] نشانهء نبود نيست" ( رامسفلد که تاختن به او ‏سرگرمی تازهء پوزشگران هميشگی هر عنصر هيولاوشی است و شناختن هنرهای ش خودبخود انسان را ‏در صف امپرياليستها جا می دهد، درکنار چاره گری تاکتيکی و بينش استراتژيک، که جنگ افغانستان را ‏برد و درکار زيرو رو کردن ارتش امريکاست، صاحب سبک دراماتيکی هم هست و مصاحبه های او ‏طبيعت اينگونه اظهارنظرهای رسمی را دگرگون، و تروتازه تر، کرده است. او يک نمونهء خوب ذهنی ‏است که تنبلی و سالخوردگی نمی شناسد. اينهمه البته ربطی به ارزشداوريهای کسان ندارد. ) ‏

‏  ولی حتا در آن فضای بستهء خطرناک، آن اندازه سخن می گويند که نمی توان از" نبود نشانه" سخن گفت. ‏به روشنی پيداست که جامعه اين رژيم را در هيچ صورت ش نمی خواهد و به دليل نگرانی از جای خود در ‏ايران پس از جمهوری اسلامی، خواستار دراز کردن حکومت آخوندی ــ حکومت بدست آخوند وبدتر از آن ‏با روحيهء آخوندی ــ نيست. شيوهء مبارزه در ايران تنها در بخش حزب اللهی اش به گروهی از مبارزان، ‏که بيشتر درپاره ای رسانه های ايرانی در امريکا گرد آمده اند، ماننده است. ما در رسانه هائی که در ايران ‏انتشار می يابند مانندهای کيهان سخنگوی خانهء اشباح و آدمکشان زنجيره ای را کمتر داريم. زبان بقيهء ‏آنها با زبان مبارزان پرشورتر و لابد مبارزتربيرون که هيچ دشنامی در نظر شان به اندازهء کافی رسا و ‏شيوا نيست تفاوت فراوان دارد. ازجمله در ايران هفتاد ميليونی به نظر می رسد شمار خائنان و مزدوران، ‏کمتر از اجتماع دو سه ميليونی ايرانيان مهاجر و تبعيدی است. ما در فضای هيستريک خود هرکس را در ‏ناسزاگوئی و تکرار فرمولها و کليشه ها کوتاه بيايد ، از آن بدتر با معيارهای ما مبارزه نکند، سزاوار هر ‏صفتی می دانيم ــ کمترين ش همکاری با جمهوری اسلامی که از بس به اين و آن می چسبانند بيم آن است ‏که زشتی اش از ميان برود. در ايران اين حقانيت را، احساس برحق و از همه کس طلبکاربودن، که پاره ‏ای بيرونيان را به بربريت نزديک می کند جز در محافل آخوندی و آخوند زده کمتر می توان يافت.‏

* * *‏

‏   دربارهء دورنمای دمکراسی در ايران بسيار نگرانيها هست. بی اصولی در جاهائی و يکسونگری در ‏جاهای ديگر، به چنين فراوانی، با روحيهء مردمسالار سازگاری ندارد. نيروهای مدرن جامعه کار ‏دشواری درپيش دارند که در چنين آشفته بازاری، از جامعهء مدنی ــ از جامعه ای که نها دهای غير ‏حکومتی را برتابد و بر مناسبات آن، ادب سياسی و معيارهای تمدنی امروزی حکمروا باشد ــ دفاع کنند. ‏کار، دشوار است ولی ناممکن نيست. چنانکه گفته شد سرانجام ماهم بايد روزی به بهترهای دنيا برسيم. ‏فاصله گرفتن و انتقاد از شيوه های متعصبانه، از پائين آوردن گفتمان در يک سقوط آزاد، نخستين گام است. ‏نبايد "از حملهء حريف سپر افکند؛" بايد تذکرداد و فضا را برای رفتار درست تر مساعد کرد که اتفاقا به ‏حال مبارزه هم سودمندتراست، اگرچه جاذبه های دکانداری اش کمترباشد.‏

‏  مهمتر از آن می بايد دستها رابهم رساند، در بيرون و درون. برقراری هر رابطه ای ، به ناچار از دور و ‏ناديده، با آن بخشی که در اين گفتار از آن به عنوان جامعهء ايرانی ياد می شود، به اندازه ای ثمربخش است ‏که می بايد هر چه بيشتر شود. آنها که در ايران از جناحهای حکومتی فاصله می گيرند ــ برخی هنوز در ‏عمل، ولی نه در انديشه، هنوز بستگی هائی با جنبش اصلاحگری دارند ــ سرزندگی اميدبخشی ازخود نشان ‏می دهند و از روشنفکران پيشرو در جامعه های باختری ــ مگر احتمالا در" فرماسيون" آموزشی ــ چندان ‏کم نمی آيند. آنها دو معضل اصلی اصلاحگران ملی مذهبی را ــ که دامنگير"مخالفان" مينی ماليست ( ‏حداقلی ) جمهوری اسلامی در بيرون هم هست ــ خوب دريافته اند: جمهوری اسلامی را نمی توان هم در ‏چهار ستون ش نگهداشت، و هم جز در پاره ای زمينه های اداری، به اصلاح ش پرداخت؛ و جنبش ‏اصلاحی را نمی توان از تنها نيروی موثری که دارد، از جنبش اعتراضی دانشجويان و جوانان، بی بهره ‏کرد.‏

‏  از ١٣٧٥/ 1996 تا کنون اصلاح در چهارچوب نظام ولايت فقيه و با ساختار قدرت دست نخورده، به ‏پيروزيهای اندکی دست يافته است که به خود نظام ربطی ندارد و در قلمرو گشايش جامعه و در واقع برضد ‏نظام است. اين گشايش جامعه يا می بايد به نتيجهء منطقی خود برسد و يا خفه شود. از ١٣٧۸/1999 ‏رهبری جنبش دوم خرداد عملا، و به رغم سخنرنيهای حفظ آبرو، به خفه کردن اين جنبش پيوسته است. ‏سران دوم خرداد هيچ پايمردی در دفاع از پشتيبانان خود که پياپی به آنها رای داده اند نکرده اند و برعکس ‏هربار هر چه توانسته اند برای جلوگيری از آنان انجام داده اند. برخی ملی مذهبی ها با سربلندی از ‏کوششهای خود برای متقاعد کردن سران جنبش دانشجوئی به دم درکشيدن سخن می گويند. معلوم نيست دوم ‏خرداديان که نه اختيار قانونی چندان دارند، و نه جگر بهره گيری از اختياراتی که قانون اساسی به آنها داده ‏است ــ دست زدن به همه پرسی ــ چگونه می خواهند به اصلاحات برسند؟ آنها حتا از اصلاحات اداری ‏قابل ذکری هم برنيامده اند. مافيائی که آنها را روز افزون به خدمت خود گرفته است اجازه نمی دهد دستی ‏هم به امپراتوريهای مالی، شکارگاههای خاص تاراج دارائی ملی، بزنند.‏

‏  آن جامعهء ايرانی که ما می خواهيم دست بيرون، و نه تنها دست ما، به آن برسد می داند که نگرانی از ‏پيامد های ناگوار برچيدن جمهری اسلامی، همه اش هم اصيل نيست و ارگانهای تبليغات رژيم نيز درکار ‏آنند. چند سالی اين ارگانها خطر مجاهدين را بزرگ می کردند. سپس هنگامی که نوآموزان صحنهء سياسی ‏ايران نيز دانستند که اين ترفند رژيم هيچ بازتابی در جامعهء ايرانی ندارد و مجاهدين اگر پا به ايران بگذارند ‏به سرنوشت بدتر از سال ١٩۸۸ دچارخواهند شد، لولوی کارآمدتری را به خدمت گرفتند: خونريزی و ‏هرج و مرج و بويژه از هم گسيختن ايران. اين دومی بويژه با تاکتيکهای خباثت آميز بيشتری همراه است. ‏رژيم اسلامی آشکارا به عوامل دولتهای همسايهء شمالی و باختری ايران ميدان می دهد که تخم تجزيه طلبی ‏بپراکنند. آخوندها جنايت و سرکوبگری را هم برای ماندن برسر قدرت بس نمی دانند، و تا قمارکردن با ‏موجوديت ايران آماده اند بروند. ‏

‏ از اين مهمتر، آن جامعه می داند که نگرانی اصلی در اين نيست که اگر جمهوری اسلامی سرنگون شود ‏چه خواهد شد؟ در اين است که اگر بيشتر بپايد کار ايران به کجا خواهد انجاميد؟ هرج و مرج و تجزيه و ‏خونريزی، ايران را تهديد نمی کند، چنانکه فيليپين و بلغارستان راهم ( دو نمونه از بسياری ) تهديد نکرد. ‏اما ازهم پاشيدن جامعه ای که پيوسته بينواتر می شود، اعتياد و بزهکاری و نا اميدی، پائين افتادن سطح، ‏ويرانی محيط زيست و منابع زير زمينی، کشور ما را هم اکنون در چنگال دارند. کار از تهديد گذشته ‏است. ‏

* * *‏

‏  بر تودهء بزرگ سرامدان فرهنگی و سياسی که گذار از دوم خرداد به رهبری آنان صورت می گيرد می ‏بايد سی چهل ميليون جوان را افزود که تازه گام به اجتماع می گذارند و نه هيچ بستگی به جمهوری اسلامی ‏دارند نه طبعا هيچ سود پاگيری در ماندگاری آن. اين جوانان سرنوشت حکومت اسلامی اند. سنگينی آنان ‏بيشتر و بيشتر بر رژيم می افتد و هيچ کاری از آخوندها دربرابرشان بر نمی آيد. روزی اين جوانان به ‏تصميم گرفتن مجبور خواهند شد. نه ملی مذهبی های سترون می توانند با اندرزهای بی پروپای خود جلو ‏آنها را بگيرند، نه جمهوری اسلامی با خشونت ته ماندهء بسيجی های خود. دستها از بيرون بايد همواره ‏بسوی آنها دراز باشد. سخن گفتن با اين جوانان با زبان دوم خرداد ــ همه گرايشهائی که از سر زيرکی نيم ‏پختهء خود خواستند هردو کلاه را باهم و به نوبت بسر گذارند و کارشان به فريب دادن و فريب خوردن ‏هردو کشيد ــ بيهوده است. جهان ملی مذهبی نيز مانند جهان حکومت شريعت رو به پايان است. ملی ‏مذهبی اگر يکسره عرفيگرا secular ‏‎ ‎نشود برای جوان غربی شدهء امروزی چه دارد؟ به زور نامهای ‏مصدق و بازرگان و طالقانی و شريعتی و آل احمد نمی توان آن هشتاد درصد جمعيت آينده ساز ايران را ‏دربند جمهوری اسلامی و جهان بينی خاورميانه ای نگهداشت. مصدق اگر می دانست روزی در کنار اين ‏نامها از او اينگونه سوء اسفاده خواهند کرد چه می گفت؟

‏  زبان اين جوانان زبان هيستريک و دشنام آلود پاره ای سخنگويان مخالف نيز نيست. تا آنجا که می توان ‏ديد و شنيد، آنها سراسر روی به تمدن غربی نهاده اند و کاملا آماده اند مانند غربيان زندگی کنند. دشنام و ‏اتهام و خشونت به اندازه ای در پيرامون شان ريخته است که نيازی به افزوده های هم ميهنان تبعيدی نمی ‏بينند. جهان اصحاب نوستالژی نيز رو به پايان است. آنها اگر از قالب گذشته بدر نيايند برای جوانانی که ‏هيچ گذشته ای را برای تکرار نمی شناسند چه دارند؟

سپتامبر ۲٠٠۲‏

www.d-homayoun.info