ايران در ميان اروپا و امريکا* |
داريوش همايون |
در آنچه به رويکرد
اروپائيان و امريکائيان درباره جمهوری اسلامی مربوط میشود دو روز اهميت فراوان
دارد. نخست، روزی در اکتبر ۱۹۷۹، هنگامی که "دانشجويان هوادار خط امام" در همان
نخستين سال پيروزی انقلاب اسلامی به سفارت امريکا در تهران ريختند و پنجاه و پنج
ديپلمات امريکائی را گروگان گرفتند (در همان حال کاردار سفارت امريکا در وزارت
خارجه ايران بود که بازداشتگاه ٤٤٤ روز بعدی زندگیاش شد و برای نخستين بار بود که
يک وزارت خارجه جای زندان را گرفت.) دوم، روزی در سپتامبر ۲۰۰۱ که تروريستهای
اسلامی سه هواپيمای مسافری را بر World Trade Center و Pentagon زدند. اين دو
رويداد بی سابقه، مانند بسا تحولات خونبار و ويرانگر ديگر از پيامدهای پيروزی
بنياد گرائی اسلامی در کشوری به اهميت ايران بودند. بيست و شش سال است افراطيان
اسلامی، اگرچه سنيان متعصب آماده ريختن خون شيعيان، از به زير آوردن نيرومندترين
رژيم در جهان اسلامی الهام میگيرند و اگر مايه الهام بيشتری لازم داشته باشند
شکستن ارتش شوروی را در افغانستان دارند که امريکائيان برايشان ممکن گردانيدند.
آن پيروزی فصل تازهای در مناسبات بين المللی ايران گشود که هنوز
ادامه دارد و آرايش تازهای به روابط خارجی ايران داد. تا آن هنگام ايران خط اصلی
دفاعی غرب در خليج فارس بشمار میرفت (تا فروپاشی شوروی هنوز میشد از غرب به عنوان
يک اردوگاه سخن گفت) و حضور نيرومند آن با پشتيبانی همه سويه امريکا به رهبری
اردوگاه غرب هر تغيير ناگهانی و راديکال را در منطقه ناممکن میگردانيد. نه شوروی
میتوانست لشکرکشی به افعانستان را به عنوان يک گزيدار option جدی تلقی کند نه عراق
میتوانست به خيال تصرف کويت يا دست انداختن بر منابع نفت خليج فارس بيفتد. پس از
گروگانگيری ديپلماتها يک دوره تيرگی روابط با امريکا آمد که حملات تروريستی جمهوری
اسلامی آن را به دشمنی رسانيد تا جائی که امريکائيان در جنگ ايران و عراق جانب صدام
حسين را گرفتند و چالش پاسداران را در خليج فارس با نابود کردن بخش بزرگی از نيروی
دريائی ايران پاسخ گفتند و سرانجام سرنگون شدن هواپيمای مسافری ايرانی با موشک يک
ناو امريکائی به جنگ ايران و عراق پايان داد. اکنون برنامه تسليحات اتمی رژيم
اسلامی بحران ميان دو کشور را از نو دامن زده است و ممکن است به جاهای خطرناکی
بکشاند.
برای کشورهای ديگر، از جمله اروپائيان، طبيعیتر از اين نمیبود که با
شتاب در پی پرکردن جای خالی امريکا برآيند. (اروپا نيز مانند "خاور ميانه بزرگ" در
اين گفتار مفهومی نامشخص است.) با آنکه ايران همانگاه نيز بر اروپا گشوده بود باز
دورنمای يک شکارگاه ويژه، دور از رقابت امريکا در کشور مهم منطقه انگيزهای برای
برقراری نزديکترين روابط با جمهوری اسلامی شد تا جائی که امنيت خود کشورهای
اروپائی را برای نگهداری حسن نيت رژيم مصالحه کردند. تا سالها (و تا رسوائی پرونده
کشتار در رستوران ميکونوس برلين) فرانسه و آلمان و اتريش و ايتاليا "شکارگاه ويژه"
نوع ديگری برای جمهوری اسلامی بودند. دهها تن از مخالفان رژيم در آن کشورها به
بدترين صورت کشته شدند و جنايتکاران حتا اگر دستگير و با همه فشارهای دولت (در
مورد فرانسه) محکوم میشدند به سلامت میجستند. جمهوری اسلامی به اين بسنده نکرد و
گروههائی از شهروندان فرانسوی را نيز قربانی حملات تروريستی خود گردانيد. عوامل
رژيم در کشورهای اروپائی به آسانی هر کالائی را که میخواستند قاچاق میکردند.
تحريم اقتصادی کامل جمهوری اسلامی از سوی امريکا در ۱۹۹۶ رونق تازهای به روابط
ويژه اروپا و رژيم آخوندی داد و فرانسويان بويژه قراردادهای نفتی بزرگی بستند که
خاطره بهره کشی استعماری شرکت نفت ايران و انگليس پيشين را در ذهن ايرانيان زنده
میکند.
پس از آنکه فروپاشی امپراتوری شوروی ستون اصلی را از زير "ناتو"
برداشت و اتحاد طبيعی اروپای باختری و امريکا را از حالت "طبيعی"اش بدر آورد، رابطه
با جمهوری اسلامی دومين عامل جدا افتادن روزافزون راههای امريکا و متحدان اروپائی
آن در "ناتو" گرديد. در حالی که بويژه پس از يازده سپتامبر امريکائيان هرچه بيشتر
به روياروئی با رژيم اسلامی کشيده میشوند اروپائيان بر ژرفا و دامنه روابط خود
میافزايند. هيچ چيز بيش از پرونده اتمی جمهوری اسلامی اين جدا افتادگی را نشان
نمیدهد. با کش دادن مذاکرات بيهوده با اروپا جمهوری اسلامی توانسته است زمان کافی
برای پيش بردن برنامه توليد بمب اتمی بدست آورد و تاسيسات حساس را در پناهگاههای
زيرزمينی و در نقاط پراکنده پنهان کند. اگر فشار امريکا و تهديد جدی مداخله نظامی
نمیبود اروپائيان بی دشواری زياد يک جمهوری اسلامی دارای بمب اتمی را میپذيرفتند.
اکنون باز امريکاست که با دادن امتيازاتی به جمهوری اسلامی، اروپائيان را دارد به
مسيری میکشاند که نتوانند جلو بردن پرونده اتمی ايران را به شورای امنيت بگيرند.
همچنانکه مورد فروش تکنولوژی و سيستمهای تسليحاتی تهاجمی به چين نشان میدهد برای
اروپائيان همه چيز در ملاحظات اقتصادی خلاصه میشود. خطر برخورد نظامی تنها در
جاهائی که منافع بازرگانی اروپا در ميان است درشمار میآيد. حقوق بشر موضوع مهمی
است ولی تا اندازهای. امريکا ستيزی افکار عمومی اروپای "کهن" چندان است که جای
زيادی برای احساس بيزاری از رژيمهائی مانند جمهوری اسلامی يا موگابه و ياسر عرفات
نمیگذارد. فرانسويان بويژه برندگان جايزه بهترين دوستان بدترين ديکتاتورهايند.
* * *
بازگشت به دو رويداد
مهم، فروريختن ديوار برلين و يازده سپتامبر، در هر بحث مربوط به روابط امريکا و
اروپا، از جمله در بافتار context ايران لازم است. رويداد نخستين به اروپا مبداء
تاريخ تازهای داد ــ چنانکه يک دولتمرد اروپائی اشاره کرده است. عصر تازه اروپا از
آن رويداد آغاز شد و دگرگونی ژرفی به جهان نگری اروپائيان داد. از آن زمان بود که
میشد به اروپا و نه "ناتو" انديشيد؛ به ساختن يک اروپای نوين، و نه دفاع از آنچه
از ويرانی بر کشتار جنگ جهانی دوم بدرآمده بود. طبيعی بود که رابطه با امريکا و جای
امريکا در اروپا بلافاصله به مرکز تفکرات درباره آينده اروپا رانده شود. امريکا
برای دفاع از اروپای بدرآورده از چنگال نازيسم و در تهديد افتادن در چنگال کمونيسم
به اروپا آمده بود و ديگر چه نقشی میتوانست داشته باشد؟ چپ شکست خورده و اصلاح
نشده و در طرف عوضی تاريخ که انتظار میرفت زير آوار کمونيسم دفن شود، ميدان
تازهای برای فعاليت يافت. با روی کار آمدن "ائتلاف سرخ و سبز" در آلمان به رهبری
کسی که با يگانگی المان مخالفت ورزيده بود فرانسويان متحدی را که آرزو میکردند
يافتند. طبقه سياسی فرانسه حتا در بدترين دوران جنگ سرد در ترکيبی ازGaullism و
gauchisme، رويای عظمت و چپگرائی شيک، همواره با امريکا در رابطه مهر و کين بوده
است. پس از آنکه فروپاشی شوروی به يک خواب و خيال ديگر فرانسه ــ رهبری يک نيروی
سوم و داوری ميان دو طرف جنگ سرد ــ پايان داد سهم کين در آن رابطه از مهر بسيار
فزونی يافت. يازده سپتامبر فرصتی بود که فرانسويان لازم داشتند تا رهبری موج ضد
امريکائی اروپای "کهن" را با همکاری مشتاقانه آلمان در دست گيرند.
يازده سپتامبر برای امريکائيان همان جايگاه را دارد که فروريختن ديوار
برلين برای اروپائيان. مبداء تاريخی است که بسياری اولويتها و عادتهای ذهنی را
دگرگون کرده است. در آن روز امريکائيان خود را آماج تهديد مرگباری با ماهيتی
ناشناخته و باورنکردنی، حتا از ناحيه حمايت شدگان خويش يافتند. واکنش آنها به آن
حمله تروريستی اعلان جنگ سرتاسری به تروريستها و پشتيبانانشان در هر جا بود که در
سخن رئيس جمهوری بوش بازتاب يافت: "در اين پيکار يا با مائيد يا با تروريستها" آن
سخن که در افغانستان و عراق، مستقيما، و در کشورهای بسيار ديگری غير مستقيم با عمل
همراه شد، مانند تقريبا آنچه امريکائيان در چهار سال گذشته گفته و کردهاند، در خود
حقيقتی داشت که به بدترين صورت گفته و کرده شد. يازده سپتامبر کار يک گروه کوچک
تروريستی، عموما درسخواندگانی از طبقه متوسط عربستان سعودی و مصر، به رهبری فرزند
يکی از بزرگترين نمايندگان اشرافيت سعودی بود. ولی بزودی نشان داده شد که جز نوک
يک کوه يخ نيست. اگر شرايط اجازه دهد در هر لحظه هزاران داوطلب جهاد آماده تکرار
يازده سپتامبر هستند. فضای جامعههای اسلامی، حتا اجتماعات مسلمان کشورهای
اروپائی، عموما چنان با خشونت و بيرحمی آغشته است که يک نويسنده پاکستانی که در
انگلستان میزيد، نديم اسلم، رمان خود "نقشههائی برای عاشقان گمشده" Maps For Lost
Lovers را واکنشی به يازده سپتامبرهای کوچکی میداند که هر روز در اين اجتماعات
روی میدهند. امريکائيان که آتش زدن سينما رکس آبادان را در آستانه انفلاب اسلامی
ايران (با کشته شدن نزديک پانصد تن که به نسبت جمعيت از تلفات يازده سپتامبر
درگذشت) و گروگانگيری ديپلماتهای خود، و حمله خودکشی جهادیهای اسلامی را به
سربازخانهشان در بيروت همچون رويدادهائی جداگانه تلقی کرده بودند و حتا از حملات
تروريستی بعدی به آپارتمانهای "الخبار" در عربستان سعودی و رزمناو Cole در عدن
پيامی نگرفته بودند بزودی چشمان خود را بر پديده نه چندان تازه تروريسم اسلامی
گشودند.
* * *
تروريسم اسلامی را
میتوان آميختهای از بنيادگرائی وهابی و اسلام انقلابی خمينی سوار بر پول نفت
تعريف کرد. هدف آن را آموزه doctrine وهابی تعيين میکند: برقراری حکومت شرع در
تعبير راستين و سرهء وهابی آن، به معنی آنچه در قرآن و بويژه سنت (عملکرد پيامبر
اسلام به عنوان فرمانده نظامی و سياسی) آمده، است نخست در کشورهای اسلامی و سپس به
موجب همان کتاب و سنت به سراسر جهان. شيوه رسيدن بدان هدف را آموزه خمينی تعيين
میکند: بهره برداری از نادانی و تعصب تودههای مسلمان که میبايد از انديشه مستقل
بی بهره شوند با شيوههای مدرن مغزشوئی، و آماده کردنشان برای جهاد به معنی دست زدن
بهر وسيله، آسانترين و در دسترسترينش ترور و کشتار کور سرتاسری. اين فلسفه سياسی
و استراتژی درامدهای سرشار نفتی را لازم میداشت که بار ديگر شمشير اسلام را پس از
چند صد سال از نيام بيرون کشد و مشکل فلسطين را لازم میداشت تا پيوسته عواطف
تودهها را به غليان نفرت و انتقامجوئی برساند.
اگر امروز ما در عراق جهادیها را میبينيم که با فدا کردن خود هر که
را بتوانند از مسلمان و غير مسلمان و زن و کودک و نظامی و غير نظامی بی هيچ
انديشهای میکشند و هر چه را بتوانند ويران میکنند، تا چنانکه زرقاوی رهبرشان گفت
دمکراسی به آن کشور راه نيابد، با نهايت فلسفه و استراتژی سياسيی روبروئيم که از
ترکيب عبدالوهاب و خمينی در فرايندی از سده هژدهم تا سده بيستم برآمده است و آينده
جهان را چنانکه اسلاميان Islamists (با مسلمانان اشتباه نشود) آرزو دارند به روشنی
به هر کس بخواهد نشان میدهد.
اما آيا همه کس میخواهند اين تصوير روشن را ببينند؟ در آنچه به
امريکا و اروپا مربوط میشود مشکل درست در همين جاست. امريکائيان تصور و تصوير
بسيار روشنتری از ماهيت تهديدی که نه تنها خودشان بلکه تمدن امروزی و دستاوردهای
پنج سده روشنگری و خردگرائی را تهديد میکند دارند. درباره اروپائيان هيچ نمیتوان
مطمئن بود. نگرش امريکائيان به اين مسئله نگرشی استراتژيک و همه سويه است؛ نگرش
اروپائيان اگر هم آگاهی کافی از ابعاد خطری که در کمين شان است يافته باشند (به
هلند بنگريد) سياسی و موضعی است: خريدن وامتياز دادن و نازکشيدن appeasement و
سختگيریهای گاهگاهی. دوربينانهترين چاره انديشی اروپائيان، کوشش بيشتر برای
يکپارچه کردن بيشتر اجتماعات مهاجران مسلمان در جامعههای اروپائی است. اين
اجتماعات بزرگ که سرسختانه از امروزی شدن و کنار گذاشتن آداب و رسوم و ارزشهای خود
گريزانند برای اروپائيان در دراز مدت مشکل بزرگتری هستند. اگر اروپا نتواند نسل
جوانتر زنان و مردانی را که نه تک تک بلکه همگروه با خانواده و دهکدههاشان به
بيرون آمدهاند در جامه تمدن خود بپوشاند (فرايندی که در امريکا بهتر انجام
میگيرد) با چالشی بزرگتر از امريکا روبرو خواهد شد. اين ميليونها مسلمانی که در
گتوهای خود هر روز به سرخوردگی بيشتر میافتند نه تنها هيچ قدر شناسی به
سرزمينهای ميزبانشان ندارند گوشهای پذيرای خود را به دهانهای آتشبار واعظانی
میسپرند که يا از نابود کردن غرب سخن میگويند يا از رسالت پارهای از
واپسماندهترين گروههای انسانی برای تحميل همان اسلام وهابی بر غرب پسا صنعتی.
* * *
يک بخش استراتژی
پيکار امريکا با تروريسم اسلامی شکست دادنش در بزرگترين و يکی از واپسين
پناهگاههای آن است. جمهوری اسلامی امروز به نظر امريکائيان مهمترين پشتيبان
تروريسم در جهان است و اين ادعا را هم طبيعت رژيم اسلامی در ايران و هم سياستهای
آن در بيست و چند سال گذشته تاييد میکند. دولت امريکا اين هدف را در چهارچوب طرح
"خاور ميانه بزرگ" پی گرفته است و گمان نمیرود که مگر در اوضاع و احوال استثنائی و
پيش بينی ناپذير بخواهد به اسلحه دست ببرد. درسی که امريکائيان در عراق آموختهاند
به آنها ثابت کرده است که اگر تغيير رژيم هم آسان باشد دشواریهای جابجائی رژيم
میتواند همه طرح را به شکست بکشاند. کمک به جنبش دمکراسی و حقوق بشر در ايران از
اين رو جائی هر چه بالاتر در سياست خاور ميانهای آن دولت میيابد.
درباره طرح خاور ميانه بزرگ و تقويت جنبش آزاديخواهانه و جامعه مدنی
در سرزمينهای منطقهای که صادرات عمدهاش نفت و نيروی انسانی و تروريست است سخن
بسيار گفته میشود. حکومتهای عموما فاسد و ديکتاتوری منطقه که جز سوريه بهترين
روابط را با امريکا دارند، طبعا از آنچه مداخله در امور داخلی ديگران و دمکراسی
صادراتی و به فرمان امريکا مینامند دل خوشی ندارند و عموما بهانه میآورند که تا
مسئله فلسطين حل نشود دست به اصلاحات عمدهای نمیتوان زد. در واقع نيز نمیتوان
انتظارات زيادی از پيشرفت دمکراسی و حقوق بشر در جامعههائی داشت که اگر بتوانند
آزادانه رای بدهند بيشتر به اسلاميانی روی خواهند آورد که به "هر کس يک رای يکبار"
اعتقاد دارند. سير دمکراسی، اگرچه با کمک تنها ابرقدرت جهان در خاور ميانه عربی-
اسلامی به سبب سه عامل بسيار کند خواهدبود: جای بسيار بزرگ فلسطين در هر سطح سياست
و جامعه؛ يهود ستيزی که دستگاه آموزشی و اطلاعاتی (رسانهها، مساجد، تبليغات رسمی)
پيوسته بدان دامن میزند ونقش مهمی در پروراندن روحيه جهادی دارد؛ نفرت و دشمنی به
امريکا که با جنگهای عراق و افغانستان به اوج تازهای رسيده است. امريکا هر چه هم
برای دمکراسی و حقوق بشر بکند در تودههای عرب بيش از قدرشناسی، دشمنی برمیانگيزد.
در اين ميان استثنای بزرگ، از همه نظر، ايران است.
با آنکه حکومت ايران با امريکا بدترين مناسبات را دارد مردم ايران
دوستان امريکا در منطقهاند. حتا ترکيه از اين نظر در ميان جامعههای مسلمان به پای
ايران نمیرسد. در ايران از بقايای کم اهميت چپگرايان افراطی و حزب اللهیها گذشته
هيچ مخالفتی با کمک امريکا به پيشبرد دمکراسی نيست؛ اين انتظاری است که مردم ايران
از اروپائيان نيز دارند. ايران يک حکومت اسلامی متعهد به اجرای شريعت اسلام دارد
ولی عرفيگراترين جامعه در سرزمينهائی با اکثريت مسلمانان است. نقش اسلام در زندگی
مردم هر روز کم رنگ تر میشود. در شهرهای ايران از بانگ اذان خبری نيست، مساجد
خالی و به نسبت اندکاند و آخوندها از ترس توهين و تحقير مردم با لباس مبدل به
خيابانها میآيند. زنان و جوانان عرصه را بر حکومت هر روز تنگتر میکنند و
امتيازات غير اسلامی بيشتری میگيرند. ايران يکی از سر زندهترين جامعههای مدنی
منطقه را دارد. فلسطين برای توده ايرانی اولويتی بشمار نمیآيد و يکی از خواستهای
برنيامده مردم آن است که حکومت، فلسطين را رها و فکری به حال آنها کند. در ايران
کسی جهادی نمیشود. با توجه به نيرومندی جنبش آزاديخواهانه مردم ايران بخت ايرانيان
برای برقراری يک دمکراسی ليبرال از همه بيشتر است. از پاکستان تا مراکش هيچ
جامعهای را به پيچيدگی و ظرافت و پالودگی sophistication جامعه ايرانی در همين
حکومت اسلامی واپسمانده نمیتوان يافت.
پشتيبانی صريح و مکرر مهمترين مقامات امريکا از دمکراسی و حقوق بشر
در ايران بدين ترتيب هم در جهت پيکار ضد تروريسم اسلامی است و هم سياست درستی که
جای مطمئنی به امريکا در ايران پس از رژيم اسلامی خواهد داد. امريکائيان خود را از
يک بازار صادراتی بيست و چند ميلياردی در سال و معاملات با رژيمی که با دشمنی
اکثريت مردم روبروست کنار کشيدهاند و دست اروپائيان مشتاق را باز گذاشتهاند ولی
در دراز مدت، اين اروپا نخواهد بود که دوستی ايران را بدست خواهد آورد. ايرانی که
از زير وزنه سنگين حکومت اسلامی آزاد شود يک چشمه جوشان انرژی، و به زودی مهمترين
بازار آن منطقه خواهد بود. ظرفيت اقتصادی و فرهنگی ايران را با هيچ کشور ديگری در
"خاور ميانه بزرگ" مقايسه نمیتوان کرد. دير يا زود فضای مناسب سياسی برای تحقق
بخشيدن به اين ظرفيت بزرگ فراهم خواهد شد و آنگاه ايرانيان طبعا به سالهای جمهوری
اسلامی و نقش اروپا در دراز کردن عمر آن رژيم نگاهی تازه خواهند افکند.
* * *
پس از دو رای نه در
همه پرسیهای فرانسه و هلند به قانون اساسی تازه اروپا و در آستانه انتخابات پيشرس
در آلمان منظره سياسی در جامعه اروپائی رو به دگرگونی مهمی دارد. يک ناظر ايرانی که
برای ايران ليبرال دمکرات آينده در جهانی میکوشد که آزاد از رژيمهای ديکتاتوری،
بر دادو ستد انديشهها و فراوردهها گشوده باشد، اميدوار است که از اين زلزله کوچک،
اروپائی بدرآيد که در ادامه سنت پانصد ساله خود به ساختن چنان ايران و چنان جهانی
کمک کند. در جامعه اروپائی کاهش اهميت فرانسه و نيرومندتر شدن جبهه کشورهای تازه
آزاد شده اروپای خاوری، "اروپای نو" به تعبير طعنه آميز وزير دفاع امريکا، تحول
مثبتی است. میتوان پيش بينی کرد که بخشی به پشتيبانی اين کشورها راه حل انگليسی
تحول تدريجی جامعه اروپائی بجای راه حل ديوانسالارانه bureaucratic فرانکو آلمان
پذيرفته شود ولی از اين مهمتر برای بحث ما نقشی است که کشورهائی مانند لهستان يا
جمهوری چک بويژه میتوانند در پيشبرد يک سياست اروپائی دفاع از جنبشهای
آزاديخواهانه در جهان داشته باشند. آنها به تعهد آرمانگرايانه به آزادی و حقوق بشر
نيز جائی در کنار raison d Etat و real politik (مصلحت دولت و سياست واقع) خشک
دولتها میدهند که برای بسياری در جهان چون يک پيام رهائی است.
در انتخابات سپتامبر اميد يک دوستدار هميشگی آلمان پيشبرد برنامههای
آزاد سازی اقتصاد است، هر طرفی پيروز شود. برای کسی که گرايش نزديک به غرض bias
آلمانی از کودکی با او بوده است ناميده شدن آلمان به عنوان مرد بيمار اروپا بسيار
غم انگيز است (تازگی اين لقب را دارند به ايتاليا میدهند.) مردم آلمان نشان
دادهاند که میتوانند از لب پرتگاه برگردند، هر چند مانند بسياری از ما میبايد به
لب پرتگاه برسند تا به انديشه اصلاح بيفتند. در سياست خارجی میبايد اميدوار بود که
دست کم يک چشم آلمان از فرانسه به همسايگان خاوريش بيفتد. آلمان دو بار در هفتاد
ساله پس از پيروزی در "سدان" در باره آن همسايگان و اساسا هدفهای سياست اروپائی
خود اشتباه کرد و در چند ساله اخير نيز به آنچه میبايست و میتوانست بی توجه ماند.
اکنون در اين انتخابات فرصتی برای جبران پيش میآيد. اروپای مرکزی يک حوزه مستعد
رشد اقتصادی و خون تازهای در رگهای اروپاست که در جاهای زيادی سخت شدهاند و هيچ
کشوری مانند آلمان نمیتواند امکانات فراوان اين منطقه را در چهارچوب برابری و سود
متقابل تحقق بخشد. هنگامی که آلمان باز يگانه شد اين اميدواری بود که به عنوان مرکز
طبيعی اروپا عمل کند ولی ائتلاف چپ ترجيح داد جهت سياست خارجی خود را با قطب نمای
فرانسه تعيين کند.
در يک زمينه بسيار مهم که به بحث ما نيز ارتباط دارد اميد آن هست که
در حکومت آينده مخالفت با امريکا جايش را به همکاری تازه و بيشتری بدهد که هم برای
تعديل سياستهای آن کشور لازم است و هم امنتر کردن جهان برای دمکراسی. امروز "خاور
ميانه بزرگ" در وضعی است از پارهای نظرها قابل قياس با اروپای پس ازجنگ دوم
جهانی. منطقهای است هم مستعد افتادن به گودال سياه black hole بنيادگرائی اسلامی و
هم به ياری موثر جهان بيرون، آماده گام نهادن در سپهر دمکراسی و حقوق بشر. شش
دههای پيش امريکائيان با برنامهای شگرف به ياری جامعههای اروپائی آمدند تا
اقتصاد و سياست خود را نوسازی کنند. از نهادهای حکومتی تا جامعه مدنی تا صنايع جائی
نماند که از کمکهای سخاوتمندانه برخوردار نشد. اکنون امريکا به همان دلائل منافع
ملی با برنامهای بسيار کوچکتر ولی به همان اندازه لازم برای رهانيدن مردمان اين
منطقه از حکومتهای خودکامه و فاسد و تروريست مانند جمهوری اسلامی پيشگام شده است
کشوری با تجربه آلمان دست کمش اين است که از اين برنامه پشتيبانی و بدان کمک کند.
تا آنجا که به ايرانيان ارتباط دارد از بابت پشتيبانی امريکا هيچ مشکلی نيست. اگر
قدرتهای جهانی زمان و امپراتوریهائی که آفتاب بر پرچمشان غروب نمیکرد زمانی از
کمکهای مالی امريکا استقبال کردند ايرانيان میتوانند پشتيبانی سياسی و تبليغاتی
امريکا را غنيمت شمرند و جامعه مدنی ايران میتواند مانند آنهمه کشورها از آسيای
مرکزی و قفقاز گرفته تا اروپای خاوری چنان پشتيبانی را عاملی اضافی در پيکار با
گروهی آخوند انتخاب نشده گرداند.
از همه مهمتر در کوتاه مدت، شايد يک حکومت تازه در آلمان عاملی باشد
برای روبرو کردن جمهوری اسلامی با تهديد جدی تحريم اقتصادی که تنها راه جلوگيری از
بالا گرفتن بحران اتمی تا برخورد نظامی است.
ما با چشمان منتظر به انتخابات سپتامبر آلمان مینگريم.
*سخنرانی
در انجمن آلمان و امريکا، هايدلبرگ، ۳ ژوئيه ۲۰۰۵
|