با شرکت امريکائيان و برای همه جهانيان

داريوش همايون

  در جريان پيکار انتخابات رياست جمهوری امريکا کانادائيان نه چندان به شوخی می‌گفتند که آنان نيز می‌بايد رای بدهند. در جاهای ديگر نيز بسيار گفته می‌شد که اين انتخابات تنها محدود به امريکائيان نيست و به همه جهان مربوط می‌شود. در تاريخ انتخابات امريکا نه هرگز جهانيان چنين توجهی نشان داده بودند نه جامعه امريکا، مگر در ١٩٦٨ و بحرانهای دوگانه ويت نام و واترگيت چنين جدی و پرشور به فرايند انتخاباتی پيوسته بود.

  برای نگرنده‌ای که سه ماهه گذشته را در گوشه و کنار آن سرزمين جوشان و پويا و سراپا فرورفته در مبارزه‌ای بی امان بسربرده است شکاف بزرگ و ژرفی که چپ و راست امريکا را از هم جدا می‌کند و مخالفت و رقابتی که نسبت به شخص رئيس جمهور به صورت کينه و دشمنی برهنه درآمده است عبرت انگيز بود. بار ديگر می‌شد اين احساس را ديد که "او برود هر چه می‌خواهد بشود." دو حزب امريکا برسر کنترل رياست جمهوری، سنا، مجلس نمايندگان و فرمانداران استانها (به اصطلاح دولتها) باهم در رقابت بودند ولی با چنان روحيه و حرارتی که گوئی پای موجوديت آنان در ميان است. دست کم در بخش بزرگی از حزب دمکرات به اين نتيجه رسيده بودند که جمهوريخواهان می‌خواهند آن حزب را درهم شکنند.

  برخلاف خرد متعارف که احزاب امريکا را روايتهای متفاوتی از يک ماهيت می‌داند اختلافات سياسی و ايدئولوژيک ميان آنان اکنون به ورطه‌ای پرنشدنی می‌ماند. در هيچ زمينه نيست که از همرائی نشانی بتوان يافت. حتا در جنگ با تروريسم اسلامی که بالا ترين جا را در انتخابات داشت روشها به اندازه‌ای متفاوت است که اراده مشترک را در اين معادله کم اهميت می‌سازد. در سياستهای مالياتی، رفاهی و تامين اجتماعی، و در حوزه به اصطلاح ارزشها که سهم بزرگ تری در گفتمان سياسی جامعه امريکائی می‌يابد فاصله‌ها روزافزون است و در هردو سوی طيف سياسی گروههای تندرو روبه بالا دارند. در نگاه شتابزده جامعه و سياست امريکا در بحرانی بسر می‌برد که برای جهانيان نگران کننده است. مطبوعات مصری با اشاره‌ای به شدت پيکار انتخاباتی امريکا آينده را تيره و تار ديدند.

  سی و شش سال پيش جامعه و سياست امريکا در بحرانی سخت تر از اين افتاده بود. در گرماگرم جنگ ويت‌نام که عراق يکی از ميدانهای نبرد آن هم نيست؛ و رسوائی واترگيت که همه نهاد رياست جمهوری امريکا را به خطر انداخت؛ و کشتن مارتين لوتر کينگ که اجتماع سياهان امريکا را شوراند و محله‌های بزرگ را در شهرها به ويرانی و آتش سپرد؛ و کشتن رابرت کندی در آستانه پيروزی در انتخابات نامزدی حزب دمکرات و اميد بزرگ انتخابات رياست جمهوری؛ و در ميان تئوريهای توطئه که سرتاسر دستگاه حکومتی را زير پرسش برد به نظر می‌رسيد که نظام سياسی و همبستگی اجتماعی از هم می‌گسلد. آن بحران گذشت و اين يک نيز خواهد گذشت. پس از همه اينها امريکا کشوری است که جنگ داخلی ١٩٦٤-١٩٦٠ و بحران اقتصادی ١٩٤٠-١٩٢٩ و مک کارتيسم دهه پنجاه را تاب آورده است.

  راز اين تاب آوری امريکا را البته در قدرت ليبرال دمکراسی امريکائی و آزاديهای گسترده فردی و اجتماعی و مهار و توازن قوای حکومتی می‌بايد جست که يک نظام حقوقی-قضائی بيمانند نگهبان آن است؛ و در قدرت توليدی برخاسته از آن آزاديها و امنيت قضائی، که هر گوشه آن کشور پهناور را نيروگاهی ساخته است که سالی بيش از ده تريليون دلار توليد می‌کند. امريکائيان توانسته‌اند آزادی را با قانون و تمرکز سرمايه را با رقابت و عدم تمرکز را با يکپارچگی همراه سازند. اخلاق مدنی امريکا زير سخت ترين ضربات دشمنی‌های شخصی و گروهی مانند ملاطی نظام سياسی و همبستگی اجتماعی را نگه می‌دارد. سخت ترين دشمنی‌ها در جائی باز می‌ايستد و چهارچوب‌ها را نمی‌شکند؛ تا جاهای ناپسند می‌رود ولی اندازه‌ای در پايان هست که نگه داشته می‌شود.

  ايرانيان از گرايشهای گوناگون، از جمله آنها که پدرکشتگی شان با امريکا به سالهای جنگ سرد برمی‌گردد می‌توانند از اخلاق مدنی امريکا و پايبندی فراگروهی به اصولی که يک جامعه سالم را بر آنها می‌توان ساخت درسهائی بگيرند. انتخابات رياست جمهوری ٢٠٠٤ بويژه عبرت آموز است. می‌توان چنان پيکار سراسر حمله و منفی را در جامعه‌ای قطبی شده گذراند و نه تنها يک ملت بلکه يک جامعه سياسی ماند. می‌توان بازنده شد و پيش از روشن شدن نتيجه آخرين شمارشها و بی اعتراض و دبه درآوردن و منکر اصل موضوع شدن و متهم کردن هر که هست شکست را پذيرفت و دوستانه به برنده تبريک گفت و برنده دست همکاری بسوی بازندگان دراز کرد. می‌توان به کسی رای داد و رفت و آمد را با خويش و همسايه و دوستی که به طرف مقابل رای داده است از سرگرفت. بوش و کری پس از اين انتخابات دشمنان سوگند خورده نخواهند بود و بايکديگر همکاری‌ها خواهند داشت. چند ماهی پيش از انتخابات، جرج بوش پدر در تکزاس مراسمی برای بزرگداشت چند دهه خدمات سناتور ادوارد کندی به امريکا برگزار کرد. کندی از بزرگترين مخالفان سياسی هردو بوش است و هيچ کس انتظار نداشت پس از آن مراسم در مخالفت او کمترين تغييری روی دهد. آيا کسانی که منتظر نشسته‌اند تا هر کمترين تابش (نوانس) اختلاف نظر را تا خونخواهی بالا ببرند اصلا می‌توانند اين عوالم را دريابند؟

* * *

  آنها که انتخابات امريکا را مربوط به خود می‌دانستند ولی در آن حق رای نداشتند، افکار عمومی کشورهای اروپای باختری و کانادا، کمتر از رای دهندگان دمکرات از نتيجه انتخابات ناخشنود نيستند. در نظرخواهی‌های پيش از انتخابات در اين کشورها هفتاد درصدی از پاسخها برضد بوش بود. تفاوت ميان آنها و بازندگان اصلی در واکنش‌هاست. در حالی که بحث پس از انتخابات در امريکا به تحليل نتايج و پيش بينی روندها و درس گرفتن از اشتباهات و نيز چاره جوئی برای کاستن از شدت روياروئی دو حزب می‌پردازد در ميان آن هفتاد درصد کسانی هستند که تلخی خلاف انتظار خود را با تحقير رای دهندگان امريکائی سبک می‌کنند و اکثريتی را که اکنون از سوی اقليت نيز به رسميت شناخته شده است بجای احترام گذاشتن عملا محکوم می‌شمارند. آنها نمی‌توانند خود را بجای مردم امريکا با هراسی که از تروريسم اسلامی دارند بگذارند يا عزم امريکائيان را به سروسامان دادن به عراق که با بيرون رفتن از آن کشور و "بين المللی" کردنش بدست نخواهد آمد، درنظر آرند.

  اما در قلمزنان و سياسی کاران تبعيدی ايرانی است که مطابق معمول با شگفت ترين واکنش‌ها روبرو می‌شويم. در اجتماع ايرانی بيرون، انتخابات امريکا مانند همه جا توجه بسيار برانگيخت و طبعا کسانی موافق و ديگرانی مخالف بوش بودند. هيچ ميهمانی را نمی‌شد يافت که از اين بحث تهی باشد و کمتر ميهمانی بود که برسر آن سرد نشود يا بهم نخورد. ايرانيان بسيار با رواداری و بی نظری مشهور خود رگهای گردن را برآماسيدند و تارهای صوتی را به اهتزاز درآوردند و خود امريکائيان حاضر را از آنهمه شور و تعصب انگشت به دهان گذاشتند. با اينهمه تا اميدی به پيروزی کری می‌رفت جهت گيری‌ها چندان دشمنانه نبود.

  اکنون که کار از کار گذشته است يک جبهه تازه جنگ از سوی مبارزان خستگی ناپذير گشوده شده است. قلمهائی در اينجا و آنجا از نيام بيرون کشيده شده‌اند و دشنام و اتهام است که بيدريغ، و به تکرار به بوش و امريکا و هواداران ايرانی او در بيرون نثار می‌شود. انتخاباتی شده است که با همه توجه جهانيان ربطی به آنها ندارد و مردم امريکا رايش را داده‌اند. مخالفان بوش در خود امريکا نيز جز گروههای حاشيه‌ای بی اهميت، زبان به ستايش فرايندی که نزديک ١١٦ ميليون تن را پای صندوقهای رای کشيد، گشوده‌اند. آن انتخابات به خودی خود يک پيروزی برای کشور بشمار رفته است، و آنگاه چند ايرانی دربدر ازدست آدمکشان جمهوری اسلامی دشنامش را به هم‌ميهنانی می‌دهند، در وضع خودشان، که با آنها هم عقيده نيستند. استدلالها از فرط تکرار به صفحه خط خورده می‌ماند. بوش، مرتجع و مذهبی جنگ افروز و قاتل مردم عراق و همدست شارون مرتجع جنگ افروز قاتل مردم فلسطين است. پيروزی او بنيادگرايان اسلامی و تروريستها را تقويت می‌کند و خدمتی به جمهوری اسلامی است چون آنها هم مرتجع و مذهبی و جنگ افروز و قاتل هستند. (در عين حال همان بوش متهم می‌شود که قصد حمله به ايران دارد و می‌خواهد ما را هم به روز عراقيان، و طبعا خامنه‌ای و رفسنجانی را نيز به روز صدام حسين بيندازد.) ايرانيانی هم که در خارج از بوش طرفداری می‌کنند همدست آنهايند؛ ايران را در مرکز توجه خود قرار داده‌اند؛ از عراق و فلسطين غافلند و می‌خواهند امريکا به ايران حمله کند، حتا اگر بگويند مخالف حمله امريکا هستند.

  آنچه در اين دشنام نامه‌ها فراموش می‌شود طرفداری ٥١ در صد رای دهندگان امريکائی و هشتاد و چند درصد رای ندهندگان ايرانی از بوش است. مردم در ايران شادی می‌کنند و همفکرانشان را در بيرون می‌کوشند با "گرزهای ناخوب کسانی که تن خويش را رنجه می‌دارند" بکوبند. می‌بايد پرسيد از اين گرزهای کاغذين تا کنون چه برآمده است و سروران در اين دريای خشم و کين تا کی می‌خواهند غوته بزنند؟ مردم امريکا بر سر اين انتخابات آشتی کردند و عمر و زيد را به قول داستان سعدی"خصومت باقی است؟" در ميان همه اتهامات که چون باران و به همان فراوانی و يکنواختی از نوشته‌ها می‌بارد يکی نياز به روشنگری دارد. بقيه‌اش را از هواداری از کشتار و تروريسم و جنگ افروزی تا دفاع از حمله به ايران و ارتجاع مذهبی می‌بايد از خشم و کينی برشمرد که در روان بخش کاهنده‌ای از نسل انقلاب نشسته است و خوشبختانه در هشتاد درصدی از مردم ايران که از آن نسل نيستند نشانی از آن نمی‌توان يافت. ما متاسفيم که دوستان ترجيح می‌دهند زمان باقيمانده خود را نيز مانند گذشته‌ها در ديگ آن خشم و کين بجوشند.

  آن اتهام که اشاره شد، گذاشتن ايران در مرکز توجه و غافل ماندن از عراق و فلسطين، گناهی است که ما در گرايش راست ناسيوناليست و ليبرال دمکرات به گردن می‌گيريم. ما اعتراف می‌کنيم در آنجا که به ايران مربوط می‌شود برخلاف سنت مترقی دمکراتيک خلقی چهار پنج دهه‌ی ستارگان درخشان آسمانی که سرانجام به نور ماه خمينی روشن شد نخست نگاه می‌کنيم که برای ايران چه دارد؟ ما کاری به عراق نداريم؛ عراق هم کاری جز کشتن مردم ما و کوشش برای تصرف سرزمين ما نداشت و ما شادمانيم که برای نخستين بار پس از بِيست و هفت سده ايران ديگر از مرز باختری خود تهديد نمی‌شود و ما می‌توانيم پس از رهائی از جمهوری اسلامی، سبکبار از مسابقه تسليحاتی با عراق (همچنانکه دور از تهديد دويست ساله روسيه‌ای که ديگر هم مرز ايران نيست) به بازسازی ميهن حود بپردازيم. اما فلسطين مشکل خود فلسطينی‌ها و عربهاست. پيش از ما آنها می‌بايد به صدها ميليونی که در دست خانم عرفات و مادرش است رسيدگی کنند و آوارگانی را که پنجاه و شش سال است به عمد در اردوگاهها نگهداشته شدند به نوائی برسانند. ( آن خانم در "پنت هاوس" پنج ميليونی زندگی می‌کند و به نوشته يک روزنامه سويسی ماهی صد هزار " ارو" هزينه اوست.) ايرانيان از فلسطينيان خوبی و پشتيبانی نديده‌اند که فاجعه زندگی خود را فراموش کنند و سنگ آنها را به سينه بزنند. ضمنا در جاهای ديگر از جمله دارفور و رواندا نيز صفات عالی بشردوستی سروران می‌تواند بيدار شود.

  اين می‌تواند برای حضرات به قول خودشان "پرو" فلسطين بسيار تلخ باشد که ايرانيان و اسرائيل‌ئيان برخلاف اروپائيان و کانادائيان، دو ملتی هستند که از انتخاب دوباره بوش شادمانند. يک نشانه ديگر اينکه مردم ايران دارند از "خاور ميانه ذهن" هجرت می‌کنند و مسائل آن را به خودش می‌گذارند و از عوالم چپ – اسلامی يک دو نسل پيش بيرون می‌آيند، همين "پرو امريکائی" شدن آنهاست، و در اين هواداری هيچ چيز زننده‌ای نيست. بسياری سروران دشمن امريکا به هر حيله راهی به آن کشور يافته‌اند و حاضر نيستند به کوبای همسايه و کمونيست پا بگذارند. امريکا همه گونه عيب دارد ولی هيچ جامعه ديگری به فرد انسانی به صرف فرد انسانی بودن و نه حتا زاده شدن در امريکا چنين امکاناتی نمی‌دهد. آرنولد شوارزنه گر هنرپيشه اتريشی تبار که در بيست و چند سالگی با جيب تهی به امريکا آمد و اکنون فرماندارجمهوريخواه کاليفرنيای دمکرات است در سخنرانی‌اش در کنگره حزب جمهوريخواه (امريکائيان کنوانسيون بکار می‌برند) با اشاره به تجربه شخصی خود، آن همايش و بسيار فراتر از آن را "گالوانيزه" کرد.

* * *

  زمانهائی بود که اگر گروههائی اکثريت مردم ايران را همراه خود می‌يافتند ديگر نيازی به هيچ دفاع از مواضع خود نمی‌ديدند. "مردم می‌خواهند" حجت را تمام می‌کرد. زمانهائی بود که مردم حق می‌داشتند و بدترين گناه، دور افتادن از مردم قلمداد می‌شد. در آن زمانها کسی مردم را گمراه يا ناچار تلقی نمی‌کرد و دلائلی را که مردم برای گرفتن موضعی يا موافقت و مخالفت با کسی داشتند برای رد نظر آنان به رخشان نمی‌کشيد. آن زمانهائی بود که مردم حق داشتند، چون تصور می‌شد که هم نظر و پيرو گروههای معين هستند. امروز مردم در ايران هستند (بيرون که اصلا بشمار نمی‌آيد و خارج از محافل دوستان چيزی برايشان وجود ندارد) و به دليل رنج روزانه‌ی زيستن در آن دوزخ تباهی و تبهکاری، به نتيجه‌هائی می‌رسند و باورهائی می‌يابند و جهت‌هائی می‌گيرند. اين اصلا راه درست رسيدن به يک نظر و موضع است. از تجربه چه راهی بهتر می‌توان يافت؟ آيا گروهها و افرادی در هزاران کيلومتری ايران، برکنار از آن تجربه‌ها و در اقليت کامل، می‌توانند بهتر از آن توده عظيم که از جمهوری اسلامی هر زمان" آتش بر سرشان می‌آيد" مصلحت شان را بفهمند؟ هيچ کس نمی‌تواند حق افراد و گروهها را به داشتن هر عقيده‌ای انکار کند اما مردم را نمی‌توان ناچار از داشتن عقايدشان خواند (که اين نيز هيچ اشکالی ندارد و به همان تجربه عينی برمی‌گردد) و به اين دليل عقايدشان را رد کرد. همچنين نمی‌توان کسانی ديگر را چون با بيشتر مردم در امری همراهند به چنان لحنی خطاب کرد.

  ما به اندازه کافی با هم گرفتاری بيهوده داريم که انتخابات تمام شده امريکا را هم بر آن بيفزائيم و موضوع دشمنی‌های تازه کنيم. از اين پرونده‌ها نيز بيش از اندازه برای يکديگر ساخته‌ايم و ديگر اعتبار دشنام هم از ميان رفته است. اکنون می‌بايد به پيامدهای انتخابات امريکا در رابطه با ايران پرداخت و در پی رسيدن به يک همرائی با هدف همکاری برای دورکردن خطر حمله به ايران برآمد – اگر نفاق افکنی که ويژه فضای تبعيدی است بگذارد. با همه دست و پاهائی که برای يکی دانستن جرج بوش مذهبی با بن لادن‌ها و خامنه‌ای‌ها زده می‌شود او در روياروئی با جمهوری اسلامی و پشتيبانی از مبارزه مردم سرسخت تر از سناتور کری است که با قبول شکست خود خدمتی به امريکا کرد. باورهای مذهبی بوش بازتابی در کشورداری امريکا ندارد (موضوعاتی مانند سقط جنين و ازدواج همجنس گرايان و پژوهشهای ياخته‌های پايه به کنار) و قانون اساسی امريکا عرفيگرا خواهد ماند. می‌بايد انتظار داشت که او از هر وسيله برای جلوگيری از بمب اتمی جمهوری اسلامی بهره گيرد و اسلحه چاره آخر خواهد بود. ما آثار انتخاب بوش را که خواب از چشم سران رژيم اسلامی گرفت بی فاصله در امتيازهائی که جمهوری اسلامی پياپی در مذاکره با اروپائيان داد می‌بينيم.

  بجای پريدن به يکديگر و مصلوب کردن کسان بر دار واژه‌های سست (با وام گرفتن از ماياکوفسکی) می‌توان از کسانی که داشتن بمب اتمی را "حق" ايران می‌دانند خواست که يک، حساب ايران را از جمهوری اسلامی جدا کنند و دو، درنظر بگيرند که صرفنظر از اينکه جمهوری اسلامی حق داشته يا نداشته باشد نتيجه مسلم دنبال کردن برنامه سلاح اتمی حمله به ايران است و واقع نگری حکم می‌کند که از اين "حق" صرفنظر کنند و هزينه‌های گزاف آن را برای گردآوری و نگهداری کودکان خيابانی بگذارند. می‌بايد با گرفتن موضع مشترک در اين باره جمهوری اسلامی را از توهم بازی کردن ورق ناسيوناليستی بدر آورد وجای ترديد نگذاشت که مردم در اين بازی با آتش پشت سر رژيم نيستند.

  فشار آوردن بر کشورهای اروپائی زمينه ديگری برای کار مشترک است. اروپا تا هماهنگ با امريکا عمل نکند به جائی نخواهد رسيد. جمهوری اسلامی زمان می‌خرد و به تعهداتش اطمينانی نيست. اگر اروپائيان می‌خواهند احتمال حمله نظامی يا تحريم اقتصادی را از ميان ببرند می‌بايد چنان تعهداتی از جمهوری اسلامی بگيرند که امريکا اطمينان يابد فريبی درکار نيست. چنان اطمينانی تنها با ترکيبی از ديپلماسی و شمشير داموکلس حمله نظامی داده خواهد شد که به معنی کارکردن دست دردست امريکا و اروپاست. آخوندها و پاسدارانی که پشت آنها هستند تنها دربرابر چنان استراتژی هماهنگی از فريبکاری و خريدن زمان که پايانی جز تعرض به ايران ندارد دست برخواهند داشت. ما با هم بهتر می‌توانيم اروپائيان را متقاعد سازيم. ولی نخست می‌بايد عراق و فلسطين را، اگرچه موقتا، فراموش کنيم و دشمن را در تهران و نه در واشينگتن سراغ گيريم. با گفتمان بسياری از عناصر چپ ايران وارد هيچيک از اين فعاليتها نمی‌توان شد. گفتمان و حال و هوای بقايای نسل انقلاب به کاری جز کشاکشهای حقير نمی‌خورد و اگر می‌خواهند از بن بست سياسی و انديشگی خود بيرون آيند و رای به برکناری خود ندهند می‌بايد به جابجائی بزرگی که در "پاراديم"‌های (ارزشها و سرمشق‌های آرمانی) جامعه ايرانی روی داده است گردن گذارند. جهان اين واماندگان در گفتمان دوران انقلاب (از پيش تا پس از آن) دوبار بر سرشان آوار شد و باز پای در گلش دارند.

* * *

  آنها که در گرايش راست هوادار پادشاهی، از جمله رای دهندگان به حزب جمهوريخواه، منتظر گشوده شدن مشکل جمهوری اسلامی بدست جورج بوش هستند بهتر است اندکی تامل کنند. حتا در اشغال نظامی نيز يک عامل داخلی لازم است. ايران اشغال نظامی نخواهد شد و هيچ گروه يا فرد جدی ايرانی خواستار آن نيست. اين گزينه به اندازه‌ای دور از ذهن است که ديگر در دست تهمت زنان نيز اثری ندارد. هر راه حلی برای جمهوری اسلامی دردست خود ايرانيان است. رئيس جمهوری امريکا چنانکه بارها گفته است پشتيبان مبارزه مردم ايران است و مسلما می‌تواند کمکهائی نيز به مردم بکند. ولی نخست می‌بايد مردمی و مبارزه‌ای باشد. ايرانيان بيرون بويژه در امريکا می‌توانند نقش مهمی داشته باشند. عوامل جمهوری اسلامی در امريکا نيرومندند (در کانادا نفوذشان را در همه جا می‌توان ديد) و در هردو جا بهای هرکه را آماده باشد می‌توانند بپردازند. در امريکا بنياد علوی و درآمدهای ميليونی سالانه‌اش هست و در کانادا چنانکه ايرانيان می‌گويند شهرک و شاهراه می‌سازند و "مال" يا بازار امريکائی مآب می‌خرند. می‌بايد با اين عوامل، با ايرانيان فراوانی که دارند زشتی همکاری و مزدوری رژيم اسلامی را از ميان می‌برند مقابله کرد؛ سياستگزاران و سازندگان افکار عمومی را از مقاصد رژيم و وضع مردم آگاه گردانيد؛ ايرانيان را برای پشتيبانی از جبهه دمکراسی در ايران بسيج کرد. اينهمه سازماندهی می‌خواهد. بايد به کار گروهی منظم و طولانی گردن نهاد. بايد استراتژی و برنامه سياسی فراتر از جاه طلبی شخصی داشت. با جنجال و نمايش تلويزيونی و بلند کردن صدا و شعار ميان تهی دان به جائی نخواهيم رسيد.

نوامبر    ۲۰۰۴
نسخه قابل چاپ اين مطلب را برای دوستان خود •ای ميل• کنيد فهرست صفحه نخست