تاريخ اصلاح دينی در ايران شيعی ـ از سده شانزدهم به اين سو ـ به سده
نوزدهم بر می گردد . اصلاح دينی به معنی سازگار كردن دين با جهان همروزگار است
و در جامعه و فرهنگی دينمدار ، مادر همه اصلاحات شمرده می شود . ايران سده
نوزدهم در تكانه برخورد با اروپای جهانگيری كه برتری نظاميش تنها جلوه ای از
توانائيهای بهت آورش بود ، برای نخستين بار خود را نيازمند اصلاحات يافت .
آشنائی با اروپا و اقتباس از آن يك رهيافت ( اپروچ ) آسان می نمود ، ولی تجربه
های شكست خورده پياپی نشان می داد كه مساله از آن فراتر می رود . می بايست
اصلاح را به ريشه ها برد و ريشه همان دين بود .
دين بسياری چيزهاست : آموزه يا دكترين است كه پايه دين است ؛ فولكلور
مذهبی است كه بيشتر جای آموزه را می گيرد . ولی در عمل ، عنصر مهمتر آن
"روحانيت" و دستگاه مذهبی است ؛ قدرتی است كه آن دستگاه به چنگ آورده است و
كنترلی است كه بر جامعه دارد . روحانيت است ( عنوانی كه علمای پيشين پس
ازآشنائی ايرانيان با علم اروپائی به خود دادند و بهان اندازه نامربوط است ) كه
آموزه يا دكترين را دستكاری می كند و فولكلور مذهبی را تشويق و از آن بهره
برداری می كند . دين در جامعه مانند هر جنبه ديگر زندگی اجتماعی ، اساسا در
قلمرو سياست و قدرت تحقق می يابد . اين مهم نيست كه سياست و قدرت در آموزه های
يك دين چه جائی داشته باشد . در شرايط مساعد ، هر پايگان دينی ، هر روحانيتی ،
به همان گونه رفتار می كند . مسيحيت و اسلام نمونه های خوبی هستند .
در ايران نيز مانند هرجای ديگر، اصلاح دينی به معنی باز انديشی
موقعيت روحانيت در جامعه می بود. کسانی می خواستند بر قدرت آن بيفزايند و
استدلال می كردندكه "مذهب هرچه بيشتر" راه موثر روياروئی با خطر اروپاست . با
كاربرد بيشتر و سختگيرانه تر مذهب به دست كسانی كه از همه صلاحيت بيشتر دارند
يعنی روحانيان ، ايران خواهد توانست به قدرتی بازگردد كه جامعه اسلامی در آن
دوران زرين اسلام می داشت ـ هنگامی كه دين در كاملترين صورت و معنی خود اجرا
می شد . اگر هم پيامبر و امامان صدر اسلام ديگر نبودند ، "علمای امت" ( به
معنی مذهب ) بودند كه بسيار پيش از آنكه پيدايشان شود در يك حديث نبوی ـ از
صدها هزاری كه در يك دوران هزار ساله بی هيچ كنترل ، نقل يا ساخته شد ـ درباره
شان گفته شده بود "علمای امتی افضل من انبياء بنی اسرائيل ."
اصوليان از اين گروه بشمار می رفتند . آنها در كارزاری تلخ وگاه خونين
كه هرجا پای استدلال باز می ماند دست طلاب و لوطيان به حركت می افتاد بر
اخباريان چيره شدند . آن جنگ بر سر "فقه پويا" ، به اصطلاح اصلاحگران دينی
امروزی ، و فقه سنتی در گرفت . اصوليان می گفتند فقها می توانند احكام شرع را
تاويل و با اوضاع و احوال سازگار كنند . اخباريان باب اجتهاد را در چهارچوب
بسته تر قران و حديث می خواستند . اصوليان می ديدند كه پيشرفت زمانه اختيار را
ازدست روحانيت بدر می آورد ونگهداری قدرت ، انعطاف پذيری بيشتر می خواهد .
آنها برنده شدند ودر همان نخستين دهه های سده نوزدهم فقه پويا را نه به
آزادانديشی بلكه به نتيجه منطقی آن ، نظريه ولايت فقيه ، رساندند . اينكه
اكثريت بزرگ رهبران مذهبی در گذشته با ولايت فقيه مخالف بوده اند در عمل همان
اندازه اهميت دارد كه بيشترشان امروز يا با آن موافقند يا چيزی در مخالفت نمی
گويند . مهم آن است كه از فقه پويا، به خوبی می توان چنين نظری را بيرون كشيد
؛ اسباب آن فراهم است : نقش بنيادی و مركزی فقه كه خود اصحاب فقه پويا نيز در
آن شك نمی كنند ، و اختيار فقيه به دستكاری آن ـ نامش را ، اجتهاد يا تاويل
هرچه می خواهند بگذارند(هواداران امروزی فقه پويا در اثبات مدرن شدن خود
"هرمنيوتيک" را بکار می برند که همه زور پسا مدرنیسم را پشت سر آن می گذارد) .
انسان از استدلال كوتاه نمی آيد . اگر زورش برسد به آسانی می تواند مانند گرگ
لافونتن در بالای رودخانه ازگوسفند پائين رودخانه بهانه بگيردكه چرا آب را می
آلايد ؟
اصلاح دينی اصوليان ، مشكل دين در جامعه آن روز را حل نكرد . اصلاحگران
نمی توانستند گشاده تر شدن دست رهبران مذهبی و انباز شدن روزافزون آنان را
درحكومت ، از مقوله اصلاح دينی بشمارند . شيخيان ، "شيعه كامل" را علم كردند
كه می بايست بالاتر از "علما" قرارگيرد . ولی اصلاح دينی ، يك مدعی پر توقع تر
نمی خواست و كار شيخيان به جائی نرسيد و همين بودكه راه را بر بابيان گشودند.
بابيان نخستين حمله گسترده را به روحانيت شيعه كردند ولی دست زدنشان به
تروريسم ، بهانه به دست روحانيت داد كه نه تنها آنان را درهم شكند بلكه موقعيت
خود را نيرومندتر سازد. بابيگری پانگرفت و در بهائيگری، بركنار از شيعيگری ،
تحول يافت . نياز به اصلاح دينی شيعه برنياورده ماند . اصلاحات دينی سده نوزده
، همه بازخوانی شيعيگری سنتی بودند ، و هيچ پاسخی به مساله واپس ماندگی جامعه
ايرانی نمی دادندكه انگيزه اصلاح دينی می بود .
جمال الدين افغانی كه شخصيتی ساختگی بود ، مانند نامش ، با پيام اتحاد
اسلام خود كه در واقع بازگشت به يك گذشته تصوری و تكرار نشدنی بود تنها توانست
بنياد گرائی را پيشتر ببرد . شريعت سنگلجی دو نسل بعد كوشيد مذهب شيعه را از
پاره ای خرافات بپيرايد که ريشه ها را سست می کرد ، ولی روحانيت، صف آراست و
صدای تنهای او را خفه كرد . شريعتی خواست شيعيگری را از جامه سياه صفوی آن
بدرآورد و در خلعت آغشته به خون انقلابيگری جهان سومی و "چپ شيك" دهه های
پنجاه و شصت بپوشاند . او بر پيراهنی كهنه ،وصله ای تازه دوخت كه همان اندازه
ناهنگام ( آناكرونيستيك ) و از روح زمانه ، از آزادی پيش تازنده ، بيگانه بود
؛ و نه يك ، بلكه دوگام خطرناك به پس بشمار می آمد . طرح او با پانهادن
بنيادگرائی خمينی به ميدان ، همزمان افتاد ودر خدمت آن درآمد . خمينی سياه و
سرخ ، هردو را از آن خودكرد . در ايران انقلابی دهه های شصت تا هشتاد ، در
فضائی كه هيچ پسروی و زياده روی ناپسند نمی نمود و مردمان بيشمار آماده بلكه
مشتاق بودندكه خود را از زيور اخلاق و خرد و گاه زندگی رها كنند ، اصلاح دينی
راديكال شريعتی و خمينيی سرانجام به پبروزی رسيد .
جنبش اصلاح دينی به اين معنی كه شيعيگری را در بستر پيشروترين گرايشهای
زمان بگذارند و توانائی دوام آوردن در جهان آزاد شده از "ميت" ( افسانه و
پندار ) ها را بدان ببخشند ، بيشتر از پيامدهای نا منتظر آن پيروزی است كه
چندگاهی آنچنان كامل می نمود و سخن آخر بشمار می رفت . پس از آن بودكه مردانی
از دل حوزه و از دهليزهای قدرت بيرون آمدند و به قلب مساله اصلاح دينی زدند ـ
به اينكه حكومت به نام كه و به دست كه می بايد باشد ؟ آنها برای آشتی دادن دين
با علم و تكنولوژی ـ كه بيان مودبانه تر بيرون بردن علم از قلمرو دين است ـ
مشكلی نداشتند . آن راه را انديشه وران بيشمار از همان قرون وسطا ، نخست در
جهان اسلامی و سپس در اروپای مسيحی ، به بهای گزاف كوبيده بودند . روحانيت
شيعی ايران كه همواره به قدرت انديشيده است پس از آنكه صد سالی را به ايستادگی
بيهوده در برابر آموزش نوين گذرانده بود به آسانی می توانست از علم و تكنولوژی
غربی اسباب پابرجائی قدرت خود را بگيرد و هيچ دشواری در كنار آمدن با مظاهر
مادی فرهنگ غرب نمی داشت . از اين گذشته سالها پيش از آنكه اسلام بنيادگرا
حكومت را دردست گيرد ، جاده صاف كنانی مانند بازرگان در جبهه مخالف ، و
همتايانش در دربار شاهنشاهی ، به علم رنگ اسلامی داده بودند و آن را به حد خود
پائين كشيده بودند .
دگرگونی ژرف پس از پيروزی توحيد بر شرك ( می توان ادعاهای نظريه
پردازان انقلاب را در صورت مبتذل اصيل شان بكار برد ) در بيرون از جهان مذهب
روی داد . جامعه ای كه دين را برفراز گذاشته بود نه تنها به واقعيت فاشيسم
مذهبی ،كه فرا آمد هر حكومت دينی است ، پی برد بلكه بی ربط بودن گفتمان دينی
از جمله اصلاح دينی را دريافت . مساله اساسا بد طرح شده بود . ايران سده بيستم
شباهتی به اروپای رنسانس و پيش از رنسانس نداشت و لازم نبود مشكل فرهنگی و
فلسفی خود را در گذار از همان مراحل بگشايد . برطرف كردن تضاد سنت و تجدد با
خشونت آميزترين وسائل ودر كوتاهترين زمان بر جامعه ای سده بيستمی ـ از بسياری
جهات مادی و فرهنگی ـ تحميل شده بود . روحانيت ، خود راه را نشان داده بود :
با اصلاح دينی يا بی اصلاح ، پيشرفت از دينی كه سودای حكومت داشته باشد جداست
.
بحث فرهنگی ، و اينكه همپای اسباب و ظواهر مادی تمدن غربی ، ارزشهای
اين تمدن را نيز می بايد گرفت برای گروهی كه به كمك آن اسباب و ظواهر توانسته
بود بركشوری مانند ايران سوار شود وپائين نيايد زائد بوده است . برای جامعه ای
نيزكه عملا عرفی ( سكولار ) شده چنين بحثی پايان يافته است . خود رهبری مذهبی
هم می داندكه با "ارزشها"يش هيچ بخش با اهميتی ازجامعه ايران را نمی تواند پشت
سر خويش گردآورد . از ارزشها به تباه ترين شيوه ها دفاع می كند اما نه از آن
جهت كه رستگاری جامعه در آن ارزشهاست . ارزشها نام محترمانه ای برای منافع ،
برای وضع موجود است . تصادفی نيست كه ضد ارزش را آخوندها به واژگان فارسی راه
دادند . اين اصطلاح بی معنی كه چپ افراطی نيز بكار می برد ، خط ناگذشتنی ميان
فرمانروا و فرمانبر، ميان مجاز از يك سو وممنوع و اجباری از سوی ديگر، را می
كشد. برای اصلاحگران دينی نيز آنچه در يك نظام ولايت فقيه ارزش بحث دارد سرچشمه
قدرت است ـ آيا يك عده آخوند كه ديگر لازم نيست فقيه باشند حق الهی بر حكومت
دارند ؟ اما آنها با درگير شدن در چنين بحثی در واقع از جامه اصلاحگران دينی
بيرون می آيند و در صف بقيه پيكارگران جامعه مدنی جا می گيرند.
دويست سال روشنفكران و بيداران ايرانی در آرزوی اصلاح دينی بودند تا
ايران نيز مانند اروپا بتواند به علم جديد دست يابد و نيروهای افراد جامعه را
آزادكند . در بيشتر اين دويست سال آنچه از اصلاح دينی به دستشان آمد فرورفتن
بيشتردر باورهائی بودكه مايه عقب ماندگی شمرده می شد . در انقلاب اسلامی ،
كامياب ترين جنبش اصلاح دينی به پيروزی رسيد وآن روشنفكران و بيداران
آرزوكردند كه كاش اصلاح دينی روی نمی داد . امروز كسانی از يك موضع اصلاحگرانه
به دين می نگرند ولی جامعه و زمان از آنها درگذشته است . ما در ايران با توده
مردمی كه چشم و گوششان به دست و دهان رهبران مذهبی باشد و باورهای دينی ،
ذهنشان را بر روشنرائی و روشنگری ببندد و برای خواندن و انديشيدن نياز به اصلاح
دينی داشته باشند سروكار نداريم . عنصر دينی در حكومت در موضع دفاعی است ( در
انتخابات اخير مجلس پس از آنكه آخوندهای شورای نگهبان انتخابات چند جا را باطل
كردند مردم خشمگين در شهرهائی سنتی مانند خلخال ريختند و خانه امام جمعه را
آتش زدند ) . دين هرچه بيشتر برای مردم به قلمرو خصوصی ـ بيشترش فولكلور مذهبی
ـ می رود . آنچه رويای اصلاحگران دينی می بود بی مداخله آنان تحقق می يابد .
ديگر نيازی به اصلاح دينی در معنای پروتستانتيسم اسلامی نداريم . دهه ها می
پرسيدندكه آيا يك جنبش پروتستان در اسلام با پاره ای احكام و سنتهای تاويل
ناپذير آن ممكن است ؟ امروز می پرسيم آيا چنان جنبشی در يك جامعه آزادشده لازم
است ؟ آيا ما لوتری لازم داريم كه تازه برايمان كشف كند كه می توان از دين
تعبيرات و بازخوانيهای گوناگون ـ از همه سازگارتر با منطق آن ، ولايت فقيه ـ
داشت ؟ كدام لايه جمعيت ايران است كه برای فراهم كردن بهترين آموزش امروزی
برای فرزندانش نياز به اصلاحگران دينی داشته باشد ؟ كدام لايه اجتماعی ايران ،
پيشرفته ترين كشورهای غرب را جامعه آرمانی خود نمی داند ؟ ما هنوز بخشهای قرون
وسطائی توده خود را ـ مانند بسياری جامعه های ديگر ـ داريم ، ولی بر رويهم
ايرانيان در رسيدن به جهان همروزگار خود كمتر با موانع فلسفی و فرهنگی ،
وبيشتر با موانع سياسی و مادی روبرويند .
از اينجاست كه ديگر اصلاح دينی نيز در جبهه سياسی جنگيده می شود .
اصلاحگران و محافظه كاران مگر بر سر حق حكومت كردن ، كشمكش عمده ای ندارند . (
از چند يادگار هزار ساله در اليگارشی آخوندی كه سخنانشان زنگ تفريح اين نمايش
غم انگيز است می توان گذشت) . بالابردن سطح آموزشی ، گسترش همه سويه مناسبات
با جهان بيرون ، حقوق رو به افزايش زنان ؛ در هيچ يك از اين زمينه ها نيست كه
ديواری ميانشان كشيده شده باشد . حتا در امر "ناموس" كه مساله مرگ و زندگی برای
همه اسلاميان از مالزی تا نيجريه است حكومت اسلامی هر روز كوتاهتر می آيد . يك
نماينده مجلس كه از نظريه پردازان انحصارگران است ( و سفرهای خاكسارانه
گاهگاهی به لندن می كند ) تازگی به حال دانشجويان دانشگاه دخترانه در قم دل
سوزانده بود كه از نبود دانشجويان پسر افسرده اند . او اين پيام چند سال پيش
رفسنجانی را تكرار می كندكه بهتر است انرژی جوانان در ماجراهای عشقی صرف شود تا
به انديشه سياست بيفتند . مقايسه ای كوتاه نه با افغانستان بلكه با دولتهای
نفتی خليج فارس نشان می دهد كه چه اندازه مسائل در ايران حل شده است .
اصلاحگران و حزب الله از يك جا آغاز می كنند . هردو حكومت را از آن
خداوند می دانند . يك گروه می گويد اين حق به موجب ولايت مطلقه پيامبر به
امامان و از آنها به علما ( كه به موجب آن حديث از پيامبران بنی اسرائيل
برترند ) می رسد ، و رهبری كه زمانی لازم می بود فقيه باشد و بعد به يك گردش
قلم ديگر چنان لزومی نداشت ، ولايت مطلقه را از پيامبر می گيرد و در عين حال
می بابد با رای عمومی و انتخابات و رئيس جمهوری و مجلس سركند .گروه ديگر می
گويد اين مردم هستندكه حق الهی حكومت به آنها می رسد . زور اكنون به دست گروه
نخست است و بيش از اينها نمی توان در خاك ايران به اين مسائل پيچيد . ولی كل
بحث ، با همه اهميت سياسی تعيين كننده آن ، ازنظر انتلكتوئل ، نامربوط ، اگرنه
خنده آور شده است .
***
سپری passe شدن
اصلاح دينی ، هيچ به معنای بيربط شدن اصلاحگران دينی نيست . امروز آنها در صف
كارزار جامعه مدنی هستند و در شرايط كنونی ايران بيش از هرگروهی می توانند
حكومت را از اسلام سياسی آزادكنند . چنانكه اشاره شد مساله مركزی ايران اكنون
مساله سرچشمه مشروعيت و اقتدار حكومتی است . اين كشاكشی است كه در حوزه سياست
و در حوزه بحث سياسی جريان دارد و هريك بر ديگری اثر می گذارد و آن را تقويت
می كند . انتخاب يك نامزد انتخابات رئيس جمهوری كه به زبان اصلاح دينی سخن می
گفت آبشاری از استدلالها را در اين زمينه سرازيركردكه به نوبه خود شمار بزرگی
روزنامه نگار-سياستگر تازه را به ميدان آورد . امروز آن سياستگران ، مجلس ششم
را در نورديده اند و زندانها از آنان پر شده است . ( از اين نكته پرمعنی نمی
بايدگذشت كه در يك نظام سياسی آخوندی ، راه سياست مگر به استثناها ، از
روزنامه نگاری می گذرد و حوزه سهم هرچه ناچيزتری در پرورش و به صحنه فرستاذن
سياستگران دارد . )
حكومت اسلامی بر آسيب پذيری خود در برابر انتقاداتی كه از جبهه
اصلاحگران مذهبی می شود آگاه است و به دشواری می تواند با سلاح مذهبی با آنان
در افتد . اصلاحگران را بيشتربه دلائل "قانونی" پيگرد و زندانی می كنند . ولی
در برابر انتقادات از موضع عرفی ، بسيار دليرترند . پيداست درحالی كه سخنگويان
اصلاح دينی با همه اعتبار مذهبی و انقلابی ، بدينگونه در آزار و پيگردند ،
سخنگويان عرفی و غيرمذهبی با چه محدوديتهائی روبرو خواهند بود . در خود ايران
عرفيگرايان يا عناصر غير مذهبی در سياست ، همتايان خود در جنبش اصلاح مذهبی و
پيكار دليرانه آنان را برای گشادگی بيشتر حكومت به ديده احترام می نگرند .
پايه اعتقادی اصلاحگران ، همچنان دينی است و در امور انسانی بالاترين جا را به
احكام ابدی آن می دهد . ولی تعبير آنان از نظر تاکتيکی به سود آزادی است .
پيشينه آن اصلاحگران چندان در حساب نمی آيد كه مبارزه را سست كند . در ايران
مردم به آنچه گفته و كرده می شود بيشتر ارج می گذارند و بيش از پاك كردن
حسابها به پيشبرد آزادی و ترقی می انديشند . اگر در بيرون كسانی بر اين قادر
نيستند بر آنها می بايد بخشود و آنان را به گذشته های نابودشان وا گذاشت . آنها
ديگر نمی توانند آسيب چندانی هم بزنند .
آزاديخواهان در هرجا می بايد خود را وامدار زنان و مردانی بدانند كه
جان و آزادی و بهروزی شان در خطر هر روزه است و باز دست از "بازی مرگ" خود بر
نمی دارند . كسانی كه در ميان ما برای رسيدن به آزادی ، و شناخت حق انسان
ضرورتی به اصول جزمی دين نمی بينند ، و حكومت را بی هيچ مقدمه الهی به اراده
مردم می بندند چند گام پيشترند و می توانند تا همه راه را با اصلاحگران دينی
نروند ؛ ولی چنان نيست كه نتوانند با آنان همزيستی داشته باشند و آنان را در
ميدان رقابت آزاد فردای ايران ، هماوردانی با ارزش نشمرند . پشتيبانی از چنين
مبارزانی همكاری با رژيم نيست . چگونه می توان كسانی را كه بيش از خود ما
قربانی سركوبگری حزب الله شده اند با رژيم يكی گرفت ؟ برعكس ، به خوبی می توان
عناصری را كه به اين زنان و مردان ـ برخی از آنان هم اكنون در بند رژيم ـ می
تازند و بهانه به دست قاضيان شرع می دهند تا به زندانشان اندازند دست كم به
گمراهی خطرناك متهم كرد .
ما دمكراسی اسلامی و جامعه مدنی اسلامی را چيزی بيش از تن در دادن به
محدوديتهای زندگی در فضای جمهوری اسلامی نمی شناسيم . كسان ممكن است به دلائل
تاكتيكی چنين سخنانی بگويند و ممكن است چنان سودپاگيری در نگهداری رنگ اسلامی
زندگی سياسی و اجتماعی داشته باشندكه دمكراسی و جامعه مدنی را نيز تنها در
صورت اسلامی آن بپسندند . برای ماكه نه محدوديتی در انديشه و عمل داريم و نه
هيچ دلبستگی ويژه أی به پسوند اسلامی ، مساله بسيار ساده تر است . يا دمكراسی و
جامعه مدنی همين است كه پوياترين جامعه های انسانی در چهار صد ساله گذشته از
پربار ترين تاريخ و فرهنگ جهانی ، فرهنگ يونانی-رومی-اروپائی ، ساخته اند ؛
ويا با آن تفاوت اصولی دارد . اگر همين است ، هيچ پسوندی نمی خواهد و هر
پسوندی آن را مخدوش می سازد . اگر تفاوت اصولی دارد دمكراسی و جامعه مدنی نيست
و يكی ديگر از صورتكهائی است كه در اين سده بر چهره ديكتاتوريهای حزبی و نطامی
يا پيشواپرستی انداخته اند . اما امروز ما با اين دمكراتهای اسلامی جز در
زمينه نظری ماجرائی نداريم . اينها بحثهای پس از جمهوری اسلامی است .
در دهه هفتاد سده پيش ، سياست ايران سراسر به رنگهای سپيد يا سياه بود
. اگر چيزی را به دلخواه می يافتند عيبی در او نمی ديدند و در ستايش بی اختيار
خود پيرايه هائی بر او می بستندكه خودش را هم گم می كرد ؛ و اگركسی اندكی از
انتظاراتشان كم می آورد ، دلائلش هرچه می بود ، در حق به جانبی تكبرآميز خود
تا نابوديش می رفتند . در ١٣۵٧ بارها فرصتی پيش آمد كه مخالفان از گشايش فضا
بهره گيرند و مردم را پشت سر خود بياورند ، ولی از بيم اتهام خيانت كه مانند
برگ خزان از هرسو بهر سو می ريخت هر فرصتی را بيهوده ساختند و آنها را كه جرات
كردند و به ميانه پريدند لكه دار و تنها گذاشتند و به خاطرخواه خود به دامن
تندرو ترين و ضد دمكراتيك ترين مخالفان آويختند . امروز ايرانيان بهتر می
دانند ، و ترسی از اين كه ميان بد وبدتر و اندكی بهترگزينش كنند ندارند . عمده
آن است كه بتوان از هر بهبود و پيشرفت كوچكی مايه أی برای بهبود و پيشرفت كوچك
و بزرگ ديگری ساخت. سه دهه پيش بهبود و پيشرفتی در سياست امكان نيافت زيرا ترس
همگنان ومنزه طلبی نگذاشت انرژی لازم در پشت آن گرد آيد. مردم دنبال كمال
مطلوب بودند ، ولی يكباره و مطمئن ؛ ودر جستجويش تا ماه آسمان رفتند . امروز
كمال مطلوبی در نظرها نيست و هر اطمينانی ممكن است ساده دلانه باشد . مردم به
آنچه می توان ، تا آن اندازه كه لازم است ، خرسندند و پيوسته بيشتر می خواهند
. از اينجاست كه با همه پس نشستنها و ناكاميهای دلشكن ، و بی حركتی نوميد
كننده ، انرژی پشت اصلاحات سستی نمی گيرد و عامل مردمی در ميانه می ماند .
مه ۲٠٠٠
|