‏‏‏اين بار فراخوان از درون است

داريوش همايون


‏‏‏ از فردای بيداری بر خطر جمهوری اسلامی ــ برای مخالفان بيشمار، اين بيداری با لحظه نزديک شدن خطر به ‏خودشان همزمان شد ــ آرزوی مبارزان از هر گرايش اين بوده است که در خود ايران جنبش مخالفی پا بگيرد و ‏دستهای دو سوی پيکار با رژيم بهم برسد.  با آنکه تبعيديان درهم افتاده بودند و بيش از همه به خود می ‏پرداختند، که برای چنان جماعت تلخ شکست خورده سردرگم طبيعی می بود، هيچگاه اهميت آنچه در خود ايران ‏می گذشت بکلی فراموش نمی شد. هر چه هم گروههائی لاف قدرت خود را می زدند باز می دانستند که تنها از ‏بيرون نمی توان رژيم اسلامی را برانداخت. گروههائی از ملی و غير ملی و سلطنت طلب و ضد سلطنت مدتی ‏چشمان خود را از عراق تا امريکا دوختند ولی قدرتهای بيگانه با همه بازی کردند و اعتنائی به آرزوهای ‏تبعيديان نداشتند. بحث بيرون و درون ادامه يافت و در رفتار و تفکر مخالفان اثر کرد و هنوز هم هست و ‏دگرگشتهای اخير، پس از افغانستان و عراق بدان از نو دامن زده است. ‏

‏ گرايش به عامل خارج، درهم شکستن رژيم به زور يک قدرت بيگانه، در ميان دو گروه، نيرومند تر بوده ‏است: آنها که اميد از داشتن پايگاهی در مردم ايران برگرفته بودند، و آنها که به پيشينه تاريخی استناد می ‏کردند و به قياس، تکرار رويدادهای گذشته را می خواستند ــ البته رويدادهای گذشته به صورتی که ذهن ‏شتابزده و گريزان از پژوهش و يکسونگرشان تعبير می کرد. در يک سو مجاهدين خلق بوده اند که در جهان ‏خوفناک فرقه ای خود تنها قدرت اسلحه را می شناسند و در خدمت هر زورمندی که پيش آيد هستند و اصلا ‏عامل مردمی را در شمار نمی آورند و برايشان تفاوت نمی کند. از سوی ديگر کسانی هستند که امريکای ‏قدرقدرت را می شناسند و بس، و حتا جنبشهای مردمی را به اشاره امريکا می دانند و تا دست امريکا نباشد ‏صدای هيچ دستی را نمی شنوند. مجاهدين می خواهند در معامله با شيطان هم شده راهی به قدرت بيابند و ‏سپس عرصه را چنان هموار کنند که ديگر صدای مخالفی در پهنه ايرانزمين از جائی شنيده نشود. امريکا ‏انديشان، خود را در نظر لطف ابرقدرتی که افغانستان و عراق را درهم پيچيد، می بينند و انتظار دارند گذشته ها ‏تکرار شود.‏

‏ اين گذشته ها هم ۲۸ مرداد و هم انقلاب اسلامی را دربر می گيرد. به نظرشان همان گونه که در ۲۸ مرداد ‏امريکا برای جلوگيری از افتادن ايران به دامن شوروی، طرف نيروهای هوادار پادشاهی را گرفت و بار ديگر در ‏انقلاب اسلامی به همان ملاحظه، رژيم پادشاهی را برانداخت اين بار نيز برای سرنگون کردن رژيم تروريستی ‏جمهوری اسلامی به آنها روی خواهد آورد، زيرا جايگزين ديگری جز آنها نيست. هر نشانهء روی آوردن مردم ‏به پادشاهی پهلوی، اگرچه هنوز از اهميت سياسی بی بهره و نيازمند کار فکری و تشکيلاتی جدی باشد، بر ‏سرمستی پيروزی آنان می افزايد. خود را از هم اکنون سوار می بينند و تازيانه زبان را بر هرکه جز آنها می ‏انديشد دراز کرده اند تا کی دستشان به شمشير برسد. به اندازه ای در رويای پيروزی انحصاری خود فرو رفته ‏اند که هر مبارزه ای با رژيم را از سوی ديگران تجاوزی به حق خود می دانند و هر کس را در بيرون و بويژه ‏درون که رژيم را چالشی کند با دشنام و تهمت می کوشند از ميدان بدر برند. اصل پيکار با رژيم اسلامی ‏برايشان اهميت ندارد. عمده آن است که جز خودشان در ميدان نباشد.‏

‏ پيشينه ۲۸ مرداد به همين اندازه بر استراتژی نيروهای ضد پادشاهی تاثير کرده است (از آنجا که رويهمرفته ‏چيز مهم ديگری برای گفتن ندارند بيش از همه با اين صفت می توان آنها را بيان کرد). اين نيروها به همين ‏دليل، دشمنی با پادشاهی و امريکا را به مرکز گفتمان خود آورده اند. (پاره ای از نامراد ترين آنها به کالين پاول ‏که به نظرشان مساعدتر می آيد الحاح می کنند که به آنها که گويا زبان و وجدان مردم ايران هستند گوش فرا ‏دهد و وچون اعتنائی نمی بينند باز سيل دشنام را سرازير می کنند.) از نو بالا گرفتن شور کربلای ۲۸ مرداد و ‏روضه هائی که بر مصدق از تاريخ بدر آمده و افسانه شده می خوانند از همين روست. زيارتنامه خوانان به ‏تازگی روضه خديجه مصدق را که همه عمر از روانپريشی رنج برده است، با نثر و شعر سوزناک مناسب حال ‏بر ادييات عاشورای سياسی افزوده اند که روضه علی اکبر را کم می داشت؛ و نظريه پردازانشان توجه نسل ‏کنونی را به مسائل مهم روز مانند نظريه موازنه منفی جلب می کنند. ‎در اين هنگامه همچنان مسئله ای مهمتر ‏از ۲۸ مرداد، آنهم به تعبير سراپا يکسونگرانه و حزبی خودشان، برای مردم ايران نمی شناسند. ‏

‏ جنگ عراق بهانه تازه ای برای پيش بردن اين گفتمان شگفت شده است. در حالی که اکثريت مردم عراق و ‏مردم امريکا از آنچه روی داده است خرسندند، بجای پرسيدن از کسانی که مستقيما دست درکارند چنان سيلی از ‏محکوم کردن جنايات نيروهای اشغالگر و بدبختی مردم قربانی تجاوز روانه شده است که جنايات صدام حسين ‏که سهل است، جنايات هيتلر نيز در برابرش رنگ می بازد. کار به جائی کشيده است که در توجيه ويران کردن ‏و به تاراج بردن موزه ها و بيمارستانهای عراق به دست عراقيان از خود عربها نيز پيشتر رفته اند و می گويند ‏نيروهای ائتلافی ترتيب آن را دادند. در کوبيدن جنگ عراق، تا بهره گيری از "جنايت بيشرمانه" افکندن بمب ‏اتمی بر ژاپن متجاوز تسليم نشدنی به عقب می روند. گورهای دسته جمعی که هر روز در کنار زندانهای بيشمار ‏عراق پيدا می شود و هزاران جوان با گوش و زبانهای بريده که اکنون جرات می کنند داستانهای هراس انگيز ‏خود را بگويند ناديده و ناشنيده می مانند. تصويری که اين بشردوستان از بلندای اخلاقی  ‏moral high ‎ground‏  بی زحمت و رايگان خود به دست می دهند  کشوری است که گوئی همه کودکان آن زير بمب تکه تکه ‏شده اند. آنها حتا رنج اين را به خود نمی دهند که از حزب کمونيست عراق بپرسند که روزنامه اش را پس از ‏دهه ها منتشر کرده است و شادمانه در روز اول مه و زير حمايت سربازان امريکائی به تظاهرات می پردازد.‏

‏ در اينجا موضوع عراق نيست که بيش از همه امری مربوط به عراقيان است ــ آن توده رنجديده ای که خود ‏می گويد آزاد شده است (حتا شيعيان تند رو با همه مخالفت خود می گويند از امريکا سپاسگزارند) ولی هنوز ‏مدتها با پيامدهای ناگوار ديکتاتوری و جنگ دست به گريبان خواهد بود. موضوع، تاثير زيان آور قدرت نمائی ‏امريکا بر فضای بيمار نيروهای مخالف بيرون، بر آن بخشهای ناسالم و اصلاح نشده چپ و راست، است که هر ‏فرصت رهانيدن مردم ايران، در دستهای آنان به مانع تازه ای برای جلوگيری از نوسازندگی سياست گردانده می ‏شود. يک سوء تفاهم که از قضاوتهای سطحی و قياس يک بعدی و آرزوپروری محض برخاسته، چهره غير ‏دمکراتيک و بيگانه با اصول دو قطب افراطی چپ و راست بيرون ايران را پديدارتر کرده است. ‏

‏ * * *

 ما بی ترديد  با موقعيت تازه ای روبرو هستيم که امکانات تازه ای  در اختيارمان  می گذارد.  اين موقعيت تازه ‏را می بايد به درستی شناخت. به واقعيت ها بنگريم: ‏
‏ اين درست است که امريکا به رهبری بوش پسر، هيچ شباهتی با توده غضروفی که حکومت کلينتون می بود ‏ندارد و فعالانه در پی برچيدن کانونهای خطر نه تنها برای امريکا بلکه همه تمدن غربی است. چپ افراطی در ‏امريکا ستيزيش اين را در نمی يابد و هنوز در عوالم جنگ سرد است. ولی پيکار با تروريسم اسلامی، و ‏جلوگيری از گسترش سلاحهای کشتار جمعی، امروز در کانون سياست جهانی است و می بايد انتظار داشت دامن ‏جمهوری اسلامی را نيز بيش از پيش بگيرد. درگيری امريکا با جمهوری اسلامی بی ترديد به سود همه نيرو‎ ‎هائی است که رژيم آخوندی و نه امريکا را دشمن مردم ايران می شناسند. چنان نيروهائی ناگزير بهره برندگان ‏هر تلاش موفق امريکا در متژلزل کردن جمهوری اسلامی خواهند بود. مردم ايران در امريکا گرائی خود طبعا ‏به نيروهائی روی خواهند آورد که بجای دفاع از بن لادن ها و صدام حسين ها از عزم راسخ امريکا به پيکار با ‏رژيمهای نابکار دفاع می کنند و فشار آن کشور را بر جمهوری اسلامی کمکی به مبارزه مردم ايران می دانند. ‏کمتر ايرانی را مگر در محافل "مترقی" می توان يافت که رفتار فرانسه يا روسيه را با رژيم اسلامی بر رفتار ‏امريکا ترجيح دهد.‏

‏ همچنين درست است که امريکائيان در کشاکش خود با آخوندها از هر متحدی استقبال می کنند و مانند هر ‏قدرت مسئول و واقعگرائی می خواهند بدانند که مردم ايران چه می خواهند. نمی بايد پنداشت که آنها با توجه به ‏گرفتاريهای روز افزون جهانی خويش علاقه ای به تحميل رژيم مورد نظر خود و درگيريهای پر هزينه آن در ‏کشوری به پيچيدگی ايران نشان دهند. برای امريکا همين بس است که ايران حکومتی مردمی داشته باشد که از ‏تروريسم و سلاحهای کشتار جمعی دوری جويد. بقيه اش حقيقتا تفاوت چندانی نخواهد کرد. نفت ايران برای ‏فروش است و بازارش هم اکنون نيز بر فراورده های امريکائی گشاده، و هيچ يک نيز چندان نيست که بر ‏استراتژيها تاثير گذارد. فرضيات کهنه جنگ نفت و جنگ بر سر بازارها ارتباطی با جهان امروز که بزرگترين ‏قدرت نظامی جهان بی آنکه خم به ابرو بياورد روزی يک ميليارد دلار از کشورهای ديگر بيشتر می خرد ندارد. ‏بهترين و کم هزينه ترين راه حل برای امريکا و هر کشور ديگری آشتی دادن منافع ملی خود با خواست عمومی ‏در هر کشوری است. در ۱۹۵۳/۱۳۳۲ چنانکه اسناد وزارت خارجه و سی آی ا و نوشته های مسئولان ‏وقت امريکائی نشان می دهد امريکائيان در طرحهای خود برای سرنگونی مصدق بسيار روی پشتيبانی مردم و ‏ارتش حساب می کردند و‎ ‎در ۱۳۵۷/۱۹۷۸ نيز روی همين ملاحظه وقتی پشتيبانی مردم را از خمينی ديدند به ‏آسانی متحد با ارزش قديمی خود را رها کردند و در جلب دوستی اسلاميان کوشيدند؛ و اگر آنها از در دشمنی در ‏نيامده بودند تا همه جا می رفتند. در آن مورد حساب امريکائيان مانند خود مردم ايران اشتتباه در آمد. امريکا ‏امروز هيچ کانديدائی برای رهبری ايران ندارد و حتا در عراق هم آگاهی روزافزونی بر اين حقيقت می يابد که ‏اگر چلبی نه چندان خوشنام را عراقيان نخواهند، پافشاری وزارت دفاع بر او بيهوده است.‏

‏ در ميان ايرانيان کسانی هستند که حمله امريکا به ايران را تنها راه رهائی از جمهوری اسلامی می دانند. ‏ولی گذشته از آنکه هر ايرانی ميهن دوستی آنان را تقبيح می کند خود امريکائيان به صد زبان گفته اند که چنين ‏قصدی ندارند. هيچ کشور ديگری هم نيست که هدف حمله نظامی بعدی امريکا باشد. جنگ برای براندازی ‏رژيمها امری هر روزه نيست و حتا ابر قدرتی مانند امريکا زمانی به پايان گزيدار ‏‎ option‎های نظامی اش می ‏رسد. ايران به نظر همه سياستگزاران امريکائی کشوری است با ظرفيت مردمی بيمانند در همه منطقه و همين ‏بس است که از مبارزه مردم برای برانداختن ديکتاتوری مذهبی پشتيبانی شود. در محافل رسمی و غير رسمی ‏امريکا هر سخنی هست از کمک به پيکار دمکراسی در ايران است، نه حمله به ايران، که آن را بزرگترين ‏اشتباه می دانند و معلوم نيست پاره ای نويسندگان ضد پادشاهی اتهامات خود را از کجا آورده اند . تهديد نظامی ‏البته برای پيشبرد ديپلماسی خواهد بود و چه در جمهوری اسلامی و چه در سوريه برای بريدن دست تروريستها ‏و پايان دادن به برنامه دستيابی به سلاحهای هسته ای بکار خواهد رفت. ‏

‏ اگر جمهوری اسلامی  بخواهد به تقليد  کره شمالی به شانتاژ اتمی  دست بزند احتمال  ضربه زدن به تاسيسات ‏هسته ای را در ايران نفی نمی توان کرد و در اينجاست که هر چه از دست ايرانيان در هر موقعيت بر می آيد بايد ‏کرد که کار بدانجا نرسد. آخوندها اگر خيال کنند با جلوگيری از بازرسی کامل تاسيات اتمی پيشرفته خود می ‏توانند از امريکا امتياز بگيرند اشتباه خطرناکی خواهند کرد و می بايد آنها را برحذر داشت. آنها همچنين ‏نخواهند توانست سپر روسيه و فرانسه را بر سر بکشند. پس از عراق همه چيز دگرگون شده است. ‏

‏ يک واقعيت آخری آن است که هيچ کس و بيش از همه توده بزرگ مردم ايران، هنوز درباره حکومت آينده ‏کشور تصميم خود را نگرفته است. برانداختن جمهوری اسلامی و دمکراسی و حقوق بشر بر سر همه ‏زبانهاست ولی از آن گذشته هيچ چيز مسلم نيست و "هر کس حکايتی به تصور" می کنند. نه آنها که به توهم ‏بازگشت به قدرت پيشين برای ديگران خط و نشان می کشند، و نه آنها که از بيم چنان احتمالی به هيستری ‏افتاده اند حق دارند. پيشرفت بزرگی که دگرگونيهای اخير منطقه به وضع ايران آورده تزلزل بيشتر رژيم و ‏جرات يافتن بيشتر مردم است. امروز همه اميدواری بيشتری به پايان دادن به زندگی جمهوری اسلامی يافته اند ‏و می توان بر دامنه مبارزه افزود. به همه نيروهای سياسی دست گشاده تری داده شده است که خود را به مردم ‏ايران بشناسانند و سهم خود را در سرنگونی رژيم داشته باشند. بيش از اين نيست، و نه سرمستی حاشيه های ‏راست جائی دارد نه دست و پا زدنهای حاشيه های چپ. ‏

‏ در اين فضائی که به دليل امکانات افزونتر، رو به گشادگی دارد کر و کور ترين کسان نيز دير يا زود در ‏خواهند يافت که سياست ايران نه با گذشته های آنان همانند است نه با فضای محافل و پيرامونشان. توده اصلی ‏جمعيت ايران، آن هشتاد درصد زير چهل سال، دربند تاريخی که آن را نزيسته نيست و ايرانيان از هر رنگ ‏سياسی به ميانه روی گرايش می يابند. روشنفکران ايرانی در جستجوی فضيلتهای دمکراتيک هستند و ‏بيشترين ارزش را به رواداری و پرهيز از عوامفريبی و عوام گرائی می دهند. وزن آن نسل کهنه تر ‏روشنفکران که از ناچاری به اين عنوان خوانده شد همراه شماره اش به تندی در کاستی است. امروز بسياری ‏قهرمانان روشنفکری نسل پيش مايه سربلندی زنان و مردانی نيستند که جوانی شان را با ستايش آنان گذراندند. ‏چنانکه در جای ديگری اشاره شد امروز سياست ايران به سردمداری طبقه پائين متوسط نيست. طبقه متوسط ‏ايران بار ديگر مانند دوران انقلاب مشروطه و جنبش ملی کردن نفت برتری يافته است و اين بار نه مانند انقلاب ‏مشروطه کوچک است نه مانند جنبش ملی کردن نفت، خيره در يک رهبر و يک امر. طبقه متوسط امروزی ‏ايران در توده های ميليونی خود نيرويش را از دمکراسی و حقوق بشر و عرفيگرائی می گيرد، هيچ رهبری ‏فرهمندی نمی شناسد و تقريبا دربست رو به بهترين نمونه سازماندهی زندگی اجتماعی، آنچنانکه در غرب بدان ‏رسيده اند، نهاده است. اين خميرمايه ای است که دمکراسی را با آن می سازند.‏‎ ‎‏ جريان اصلی روشنفکری ‏ايران رهبری فکری اين طبقه متوسط را دارد و سياست ايران را اساسا می بايد با اين جريان اصلی تعريف کرد. ‏

* * *‏

‏ از درون جمهوری اسلامی، در فاصله ميان زندان و آزادی، بيانيه ای‏‎ ‎‏ انتشار يافته است بهمان اندازه روشن ‏بينانه که دليرانه. گروهی که در پيکارهای سياسی شش ساله گذشته مواضعی عموما آزاديخواهانه گرفته اکنون ‏چشم انداز خود را از آنچه تنها در ايران می گذرد بالاتر برده است. با شناختن اهميت بيرون، اکنون که سياست ‏در درون به بيحرکتی افتاده است، نيروهای آزاديخواه را در هر جا فراخوانده است که که بر سر دمکراسی برای ‏ايران پس از جمهوری اسلامی توافق کنند و دست از کشمکش برسر تاريخ بردارند. پيام فراخوان به همه طيف ‏ميانه رو از همه گرايشها و به نام است و بسياری تابوها را شکسته است. اين فراخوان را کسانی می دهند که ‏نمی توان به کوشش برای توجيه يا فراموش کردن هيچ گذشته ای متهم شان کرد. هشدار آنها روشن است. اگر ‏ايرانيان نمی خواهند ديگران برايشان تصميم بگيرند می بايد خود بتوانند باهم کار کنند. مانند بيشتر پيامهای ‏شگفتی که از ايران می رسد، اهميت در خود پيام است نه تازگی آن. در زير چنان رژيمی می توان به انديشه ‏هائی رسيد که بسياری از سرکردگان و نامداران تبعيدی ‏‎ ‎در آزادی کامل آمادگی اش را ندارند. در اين پيام نه ‏اثری از عوالم ۲۸ مرداد است نه جنگ سرد نه انقلاب اسلامی؛ نه محکوم کردن نه پرستش گذشته. مسائل ‏تبعيدی جائی در آن ندارد؛ مستقيما به مشکل مردم ايران می پردازد: مبارزه برای سرنگون کردن جمهوری ‏اسلامی. ۱۸ تير را به درستی به عنوان روز نمادين و نقطه آغاز چنان مبارزه ای پيش می نهد. بر سهم ‏نيروهای آزاديخواه بيرون تاکيد می کند و ائتلافی را ميان آنها و نيروهای آزاديخواه درون لازم می شمارد. ‏

‏ اين پيام در واقع از سوی اکثريت بزرگی از مردم ايران است. اگر کسان می خواهند از چند و چون احساس و ‏نظر مردم ايران آگاه شوند، آين پيام را بخوانند. مردمی که با واقعيات بسر می برند و اولويت هاشان با مسائل ‏مرگ و زندگی تعيين می شود چنين انتظاراتی از مبارزان درون و بيرون دارند. آنها اعتنائی به بالابردن يا ‏کوبيدن فلان دوره يا شخصيت تاريخی نمی کنند و غم رژيم صدام حسين يا طالبان را نمی خورند. در مقايسه با ‏اين صدای تازه، فريادهای عصبی اينهمه نويسندگان و گويندگانی از راست و چپ که گوئی صدايشان از ‏گورستان تاريخ بر می خيزد چه ناهنگام ‏anachronistic‏ و بيربط است!‏

‏ نسل تازه ايرانيان دارد روی ويرانه يک دوره تاريخی با انرژی استثنائی، دوران تازه متفاوتی را می سازد: ‏بجای حکومت مذهب، عرفيگرائی؛ بجای جنگ آشتی ناپذير چپ و راست، همرائی؛ بجای ايدئولوژی های ‏استبدادی، دمکراسی ليبرال، دمکراسی محدود شده با حقوق بشر؛ بجای تمرکز بر صورت ظاهرها و نامها، زير ‏سازی جامعه مدنی.‏‎ ‎‏ تنها با چنين رويکردی است که براندازی جمهوری اسلامی ارزش واقعی خود را می يابد. ‏با چنين براندازی است که می توان اطمينان يافت آينده بهتر از گذشته خواهد بود. آن گروههای مخالف در بيرون ‏که بيشتر بيست و چهارساله گذشته را در فضای انقلاب و پيش از انقلاب زيسته اند بهتر از اين چه می توانند که ‏به اين نسل نوين بپيوندند؟ مسئله بيشتر آنان مسئله مردم ايران نبوده است و اين را به خوبی می توان در ‏فراخوان ديد.‏

‏ اما آنان که در ميان مخالفان، از بيم برآمدن رقِيب، به خيال خود می کوشند مبارزان درون را ترور شخصيت ‏کنند در مقوله ويژه خود قرار دارند. بيست و چند سال دم از مردم ايران زده اند و مبارزه ای که می بايد به دست ‏آنان باشد. اکنون که کسانی به ميدان می آيند و خطرش را نيز می پذيرند نخستين پاداشی که از اين عناصر می ‏گيرند برچسب خيانت است. مردم بايد مبارزه کنند تا اين سروران به رهبری برسند. اگر کسی نامی در مبارزه ‏يافت بايد او را کوبيد و تنهاهنگامی که کشته شد او را بزرگ داشت، زندانی شدن نيز بس نيست. اين مبارزان ‏ضد جمهوری اسلامی که تند تر از همه می روند در اخلاق و انديشه نمونه های ديگر نيهيليسمی هستند که چهل ‏سال است جامعه ايرانی را فرگرفته است و جمهوری اسلامی بزرگترين پيروزی آن بود. ‏

‏ اکنون از  ژرفای  جامعه ای که  بدين سان در نيهيليسم  فرو رفته است  بانگ  رسائی  بلند می شود  که  نمی بايد بی ‏بازتاب بماند. پيکار اصلی ما با نيهيليسمی است که حزب اللهی و مارکسيست-لنينيست و جهان سومی انقلابی و ‏مصدق پرست عاشورائی و شاهپرست فالانژ و راستگرای"ژيرينوفسکی" آسا همه جلوه هائی از آن هستند. ‏مايه اميدواری است که نيروی اصلی اين پيکار در ايران بسيج می شود.‏
 

‏مه  ۲٠٠٣