از تظاهرات دانشجوئی تابستان گذشته جنب و جوش تازه ای در محافلی در بيرون
به چشم می خورد . اميدواری تازهای در آنها به آينده ايران ، و طبعا آينده
خودشان ، راه يافته است . ميدانی دربرابر است و كسانی می كوشند جائی در آن
داشته باشند . در اين هيچ نكته زننده ای نيست – هرچند مردم ما هنوز به
آسانی از مرز ابتذال می گذرند و چيزی نيست كه به دست ما بيفتد و آن را به
ابعاد بيزاری آور ياخنده آورش نرسانيم . منتها ورود ابتذال در همه جنبه های
زندگی ما تازگی ندارد و ، مانند بقيه معايب ما ، كشنده نيست و پيشرفت افتان و
خيزان ما را تنها می تواند كندتر سازد .
سياست به عنوان " علم" اداره اجتماع ، به ناچار با قدرت همزاد است .
حتا سياست انديشی نيز با قدرت ارتباط می يابد : زير تاثير روابط قدرت است ، و
بر آن تاثير می گذارد . اكنون اگر كسانی به تازگی به سياست روی آورده اند يا
پس از فترتی چند ساله ازنو روی آورده اند زيرا اوضاع و احوال را مساعدتر می
بينند طبيعی است . آنها خود را برای اداره اجتماع شايسته می دانند و می خواهند
سهمی در آينده ای كه به نظر نزديكتر شده است داشته باشند . اينكه هركدام چه
اندازه حق دارند ، در صحنه بزرگتر افكار عمومی تعيين خواهد شد و درا ينجاست كه
پيشرفت افتان و خيزان جامعه ايرانی را می توان ديد . بيست سال پيش بيشتر
ابتذال بود چندانكه ديگر به چشم نمی آمد . امروز ابتذال حس می شود و نيازی به
نشان دادنش نيست .
سياست و بحث سياسی در ميان ايرانيان در هرجا ديگر آن نيست كه در برداشت
عوامانه به دروغگوئی و پشت هم اندازی تعبير می شد . دروغ و پشت هم اندازی هنوز
در جاهائی هست و بسيار هست و همچنان خواهد بود ؛ ولی ما مدتهاست از آنجا گذشته
ايم . آنچه درگذشته گوهر ( ذات ) سياست بود اكنون بيماری آن شمرده می شود .
كردار صرفا نمايشی و بهم بافتن واژه ها و بكار بردن زبان برای پوشاندن بينوائی
انديشه يا دوروئی سياسی به اين زوديها دست از سر سياست و بحث سياسی بر نخواهد
داشت . پيشرفت ما در اين بوده است كه در آنجا كه به حساب می آيد ، و نه در
حلقه تنگ پيرامون كسان ، اين شيوه ها خريداری ندارد . سياست برای ما اندك
اندك اهميتی را كه دارد می يابد . در ميان فعاليتهای بشری ، جدی تر از سياست
نمی توان يافت . اين را ما تازه داريم در می يابيم ؛ زيرا بهای سنگين سرسری
گرفتن سياست را در همين صدساله بارها پرداخته ايم .
ولی برخورد بيشتر ايرانيان با سياست هنوزتا حد بدگمانی احتياط آميز است
و بی سببی نيست . آنها مانند هميشه از آن سر بام می افتند . اين مردم بارها پس
از دوره های دراز بی اعتنائی به سياست ، يكباره رمه وار به دنبال رهبری ، امری
، آرمانی افتادند و هربار با گوشهای گم كرده به "چهارديواری" خود ،كه اينهمه
برای مردمان جهان سومی اهميت دارد ، پناه بردند . چه در آن بی اعتنائی و چه در
آن پيروی رمه وار ، عامل اصلی ، سرسری گرفتن سياست بود . هنگامی كه مردمی
سياست را كار دروغگويان و پشت هم اندازان می دانند و پرداختن به آن را پائين
تر از خود می شناسند ، و هنگامی كه اختيار سياست را در دست گروههای شكست
ناپذير حاكم يا از آن بدتر ، قدرتهای جهانی می شمرند و اميدی به مداخله خود نمی
بينند ، سياست سرسری گرفته می شود ؛ زيرا هرسه نظريه ، نادرست و از مقوله
فولكلور است .
سياست ، حتی در جامعه های جهان سومی ، شكارگاه ويژه ناراستان نيست .
توده های مردم ، چه رسد به روشنفكران ، به خوبی می توانند سره را از ناسره
بازشناسند . چنانكه گفته شده است همگان را برای هميشه نمی توان فريب داد .
تاريخ جهان تا كنون يك حكومت و رژيم شكست ناپذير به خود نديده است . بويژه
دوران ما كه جهان بدينگونه باز شده است و تاثيرات از هر سو بيشمار است ، دوران
فروپاشی و سرنگونی حكومتها و رژيمهائی است كه برهان قاطع شان زوراست . بازبه
همان علت باز شدن جهان – گشادگی ذهنها ، فراوانی ارتباطات و آگاهيها ،
بستگی های همه چيز به همه چيز – نقش قدرتهای جهانی در تعيين حكومتهای
كشورهای كوچك كاهش يافته است . آنها بيشتر به طبيعت حكومتها توجه دارند –
حكومتهائی كه گشادگی جهانی را آسانتر كنند – تا به هويت فرمانروايان. ديگر
نمی توان تكرار وضعی را كه سفارت انگليس به سران حكومتی ايران مقرری می داد يا
دولت روسيه برای برداشتن مستشار مالی ايران لشگر می كشيد تصور كرد .
اين فولكلور سياسی اتفاقا خود مهمترين عامل ميدان يافتن دغلكاران و
نيروگرفتن حكومتهای زورگو و مداخلات بيگانه است . مردمی كه از مردم بودن كناره
می گيرند و به صورت ريزه های شن در می آيند ، منتظر هر بادی كه برخيزد ، نه
تنها به درست درآمدن پاره هائی از فولكلور خود كمك می كنند ، از نگهداری آن
چهارديواری نيز بر نمی آيند . سياست با جدی نگرفته شدن از سوی آنها همچنان جدی
می ماند و آنها را تا گوشه های فضاهای خصوصی شان دنبال می كند . ( مزاحمتهای
كميته ها در ايران امروز كمترين مصداق همه گير بودن مداخله سياست است . از
آموزش كودكان تا سطح زندگی خانواده تا برنامه تلويزيون و هر چه بتوان شمرد از
سياست تاثير می پذيرد ) .
توجه سودائی به نگهداری چهارديواری و نگرش به چهارديواری به عنوان دژ و
پناهگاه ، ريشه بسياری از كاستی های اجتماعی ما و مانند های ماست و ما وظيفه
ای مهمتر از آن نداريم كه هرچه زودتر و بيشتر ، از مانند های خود فاصله بگيريم
. نگرش چهارديواری نمی گذارد ما "فضای عمومی " را گسترش بدهيم ؛ و با گسترش
دادن فضای عمومی است كه از آن چهارديواری بهتر می توان نگهداری كرد . فضای
عمومی كه هابرماس اينهمه بر آن تكيه می كند پاره اصلی جامعه مدنی است .
انجمنها و باشگاهها و اتحاديه ها و احزاب ، همه فضاهائی هستند كه افراد را از
جهان تنگ چهارديواری خانه بيرون می آورند و به آنها قدرتی راكه دارند و در
چهارديواری كشورشان از هر حكومت و هر قدرت جهانی بيشتر است می بخشند .
امروز ما با هرسه بخش اين فولكلور شكست گرا – ناپاكی و فروپايگی
سياست ، شكست ناپذيری حكومت " مگر ابرقدرتها بخواهند، " و همين تكيه بر
ابرقدرتها - در بسياری از مردم ايران روبروئيم . و نخستين آنها از همه زيان
آورتر و درمان پذيرتر است . زيان آورتر است زيرا بی جنبشی می آورد و دو ديگر را
پايدارتر می كند ؛ درمان پذيرتر است زيرا مردم را زودتر از آن دو می توان به
چاره ناپذيری سياست و اصلاح پذيری آن متقاعد ساخت .
يرای بازآوردن سياست به جائی كه می بايد ، ساده تر از اين نيست كه به
پيامدهای سياستگريزی در زندگيهای خودمان بنگريم . ممكن است كسانی بگويندكه
چندان هم با سياست بيگانه نيستند ولی تجربه های بسياری از ايرانيان با سياست
از مقوله اشتباه بوده است و نه تجربه ؛ و نتيجه ای كه از اشتباه در چنين زمينه
های حياتی می توان گرفت ، بهتر انجام دادن است نه فراموش كردن و ديگر گرد آن
نگشتن . كسی كه از يك گرانفروش خريدكرده است خريدكردن را به نام تجربه ترك نمی
كند . پرداختن به سياست در زندگی عمومی اهمتش كمتر از خريد در زندگی خصوصی
نيست . ايرانيان ازگندم نمايان جوفروش سيلی های سخت خورده اند زيرا تجربه
نداشته اند ؛ تجربه نداشته اند زيرا به سياست نمی پرداخته اند و حتا با خواندن
و آگاهی ميانه ای نداشته اند .
كوچك شمردن كار سياسی سبب شد كه در انقلاب هر ناشايستی به ميانه ميدان
پريد و مردم تاوانش را با جان و مال خود و كسانشان دادند و هنوز می دهند . پيش
از انقلاب نيز نبودن فشار از پائين ، اصلاحات را كه زمانش مدتها رسيده بود از
انرژی لازم تهی كرد . ميانمايگان فرصت يافتند كه صحنه را اشغال كنند ، چه در
حكومت و چه در جبهه مخالف . سياست ، خالی نماند – طبيعت به گفته مشهور از
وايو ( خلاء ) بيزار است . ولی با هركه و هرچه پيش آمد پر شد . اينكه بگويند
ديكتاتوری بود و نمی شد ، درست نيست . در ديكتاتوری هم می شود – چنانكه
درجريان انقلاب شد و امروز هم مردمان بيشمار درايران می توانند .
اگر ما نمی خواهيم همچنان قربانی سياست بمانيم می بايد نگرش خود را به
سياست دگرگون كنيم. سياست را عامل مردمی می سازد . مردم با كناره گيری از
سياست نيز به آن شكل می دهند – به سود ميانمايگان و از آن بدتر ، و به
زيان دراز مدت خودشان . آنها هستند كه با پشتيبانی و مخالفت يا بی تفاوتی خود
كيفيت سياست خويش را تعيين می كنند . در اين ميان بی اعتنائی به سياست از همه
زيان آورتر است زيرا با درگيرشدن مردم ، سياست بد دير يا زود اصلاح می پذيرد
ولی بی تفاوتی آنها سياست خوب را نيز به بدی می كشاند .
***
در مصاحبه ای
به تازگی گفتاوردی ( نقل قول ) از يك نوجوان چهارده پانزده ساله زاده و ساكن
امريكا آمده است كه به ايران رفته بود و واكنش خود را به تحولات پس از خيزش
دانشجوئی بيان می داشت : "ما به عنوا ن جوانانی كه خواستار آزادی و كسب
حقوقمان هستيم اين احساس را كرديم كه خاتمی كه اينهمه قول و وعده به ما داده
بود در اصل به ما خيانت كرده و ما را بكلی مايوس كرده است ." او در آغاز سخنش
از احساس افتخار خود در برابر خيزش دانشجوئی گفته بود .
نظر اين نوجوان به رويدادها و شخصيتهای روز در اينجا مطرح نيست . آنچه
اهميت دارد رويكرد ( اتی تود ) و زبان اوست كه حتا در همسالانش در اين كشورهای
پيشرفته تبعيدگاه ما كمتر ديده می شود ولی در ميان ايرانيان ، رويكرد و زبان
بزرگسالان نيز هست . او مانند بيشتر ما در رويدادها و شخصيتها ، دو رويه بيشتر
نمی بيند . يك رويه خدمت است ، يك رويه خيانت . زبان او ، زبان گفتگوی ما ،
واژه های ديگری كه مراحل ميان اين دو را بيان كند ندارد . معادلهای انگليسی
disservice( بيخدمتی ) يا disappointment ( سرخوردگی ، خلاف انتظار ) و
واژه های ديگری كه از خدمت به خيانت می پيوندد در گفتار ما جائی ندارد . از
خدمت مستقيما به خيانت می رسيم ، و از ستايش بيحساب و احساس افتخار به ياس كامل
. آن نوجوان و همه مانندهای او – زنان و مردان بيشماری كه سنشان هرچه باشد
از نظر رشد عاطفی در پانزده شانزده سالگی مانده اند – حوصله گذشتن از
مراحل و فراز و نشيبهای ناگزير يك فرايند را ندارند ، و زمان برايشان ، يا هم
اكنون يا هيچگاه است .
چنانكه پيداست و خود در عمل ديده ايم و می بينيم اين نگرش سرتاسری و
سطحی ، هم خدمت و هم خيانت و حتی احساس افتخار را مبتذل می كند . خدمت و خيانت
و افتخار اگر درجات و مراحلی نداشته باشد برای بكار برندگان اين مفاهيم نيز
معنی واقعی خود را از دست می دهد . اگر چنين واژه های سنگين از بار معنی به
اين آسانی و در همه موارد بكار رود ديگر نه خدمت مايه سرفرازی است نه خيانت
مايه سر شكستگی ؛ و نه سربلندی و افتخار حقيقتا افتخاری دارد . اينها همه به
صورت تعارفات و دشنامهای روزانه در می آيد – كه برای ما آمده است . مگر می
شود كشوری به اين پهناوری اينگونه از خيانت پوشيده شده باشد ودرعين حال اينهمه
خدمتگزار در هر گوشه اش ريخته باشند و مردم بهر بهانه احساس افتخار كنند ؟
تنها "ياس كامل" است كه در اين مجموعه معنی و مصداق خود را دارد .
نوجوانی كه بكلی مايوس شده رها كرده و آمده است ، و لابد در آينده نيز بر پايه
همين تجربه ديگر ميلی به مشاركت سياسی نخواهد داشت . ولی آيا حق با اوست ؟
پاسخش را خوشبختانه آن دانشجويان بيشماری كه خود در برابر تحريكات حزب اللهی
ها دست از تظاهرات كشيدند ولی دست از مبارزه نكشيدند و در انتخابات پيكار خود
را دنبال می كنند ، بهتر می دانند . آنها نيز از آن تجربه درس گرفته اند .
آبشار ستايشی كه پس از مرگ برسر ستوده و ناستوده سرازير می كنيم ،
بويژه آنها كه در زندگی شان از يك آفرين ساده نيز دريغ شده بودند ، جنبه ديگری
از ابتذال سياسی و سرسری گرفتن ماست : از ميان بردن تمايزها ، بي ارزش كردن
پاداش و كيفر . با چنين رويكردهائی شگفتی نيست كه ميانمايگان و پشت هم اندازان
چنين تاخت و تازی در ميدان سياست ايران داشته اند و ملتی كه خود را يه هوشياری
و زرنگی می ستايد و از همه بالاتر می داند، اينهمه فريبهای مصيبت بار خورده
است و درحاليكه همه به نگهداشتن كلاهشان می انديشد پی درپی يا به سرش كلاه
گذاشته اند يا كلاهش را برداشته اند ( تنها در فارسی است كه اين هردو می تواند
يك معنی بدهد . )
شايد يكی از بهترين راههای دگرگون ساختن رويكرد ايرانيان به سياست ،
كاستن از تاكيد بر رابطه فعاليت سياسی و قدرت باشد . برای مردمی كه زرنگی را
بالا ترين ارزشها می دانند ، هيچ چيز خواركننده تر از آن نيست كه نردبان
ديگران شوند . اين طرفه را كه همين مردم دو دهه پيش كسی را تا آسمان نيز بالا
بردند می بايد از مقوله دوگانگی روان ايرانی بشمار آورد . موضوع سياست، قدرت
است ولی فعاليت سياسی لزوما برای رسيدن به قدرت نيست . جنبشهای اجتماعی و
فرهنگی فراوانی را می توان نشان دادكه قصدشان رسيدن به حكومت نيست . جنبش سبز
تا مدتها برای بيدار كردن افكار عمومی بر مخاطرات سرمايه داری بی بند و بار
پيكار می كرد و در بند حكومت نمی بود.
در بيرون از ايران كه قدرتی در ميان نيست و تا رسيدن به ميهن و صرف
حضور در سياست ايران نيز می بايد مدتهای نا معلومی انتظار كشيد ، بهتر می توان
فعاليت سياسی را از بند جاه طلبی های فردی و گروهی آزادكرد ؛ و به گفته
انگليسها از ضرورت ، فضيلتی ساخت . آزادی عمل در بيرون يك جنبه اش نداشتن
پروای سانسور و پيگرد و آزار ، و جنبه ديگرش توانائی تاختن به تابوها و دريدن
پرده های فريب است . در بيرون می توان به مسائل بنيادی نيز پرداخت كه پيوند
مستقيم با كشاكشهای سياسی ندارند ، ولی تا روشن نشوند سياست درستی نمی توان
داشت . مسائل فرهنگی و ارزشی ، استراتژی های توسعه ، چاره جوئيها برای
گرهگاههای اجتماعی ، از اين مقوله اند .
كسی كه سياست می ورزد و می كوشد كه همه چيز برای همه باشد و كسی را
نرماند طبعا بهتر از تناقض و كلی بافی در انبان ندارد - اگر انبان اصلا تهی
نباشد . ولی آنكه سياست را مهمتر از آن می داند كه به سودای قدرت محدود بماند
و در شرايط تبعيد ، به حكومت كردن در چندهزار كيلومتری و در آينده نامعلوم نمی
انديشد می تواند سخن خود را بگويد و زمينه را برای سياست پربارتر و والاتری
آماده كند . او سياست و مبارزه را فراموش نمی كند ولی دست گشاده تر خود را بر
زمينه های گسترده تری نيز می آزمايد ؛ زيرا بيمی ازباختن در انتخابات ، حتا
واپس ماندن در مسابقه ندارد . مسابقه در بيرون نه چندان مسابقه ای است ، نه
پيش و پس افتادن در آن قطعی و تعيين كننده است . بی دشواری و از خودگذشتگی زياد
می توان پروای محبوبيت را به كناری نهاد و به جنگ واپسماندگی فرهنگی و اجتماعی
رفت كه مشكل اصلی ما ايرانيان است و كم و كاستی های فراوان ما از آن بر می
خيزد .
جامعه ما تقريبا هميشه بسته بوده است زيرا مغزها بسته بوده اند . خود
مردم كمتر از دستگاههای سركوبگری حكومتها راه را بر انديشه آزاد و بت شكن
نبسته اند . مردمی كه يا پيوسته در كار تراشيدن پيشوا و قهرمان و گناهكار و
خائن هستند ؛ يا چشمانشان به دنبال معجزات و نسخه های جادوئی و آسان است؛ و هم
خدا را می خواهند وهم از خرما نمی توانند بگذرند ؛ و دانستن برايشان تجملی است
كه فرصتش را ندارند ، چنين مردمی طبعا با عوامفريبان و جباران آسوده تر بوده
اند . امروز تلخی تجربه ها اندكی مردمان را به خود آورده است و در خود ايران
نيز با همه موانع و تهديد ها ، كسانی ناگفتنی ها را می گويند و مردم به آنان
روی می آورند . ديگر می توان تا همه جای بحث سياسی – از جمله جنبه های
فرهنگی و فلسفی آن - رفت؛ و كجا بهتر از فضای آزاد بيرون برای شكافتن موضوع
هائی كه صد سال از كنارشان به تعارف و نديده گرفتن گذشته اند؛ يا از آن بدتر،
مانند دو سه دهه پيش و پس از انقلاب، خود به عنوان روشنفكری و تعهد و
انقلابيگری در گل آنها فرو رفته اند و مردم را به دنبالشان تا ژرفاها فروكشيده
اند .
سرتاسر بحث سياسی ، ازجمله تاريخ كه مهمترين جنبه اين بحث بوده است،
بسوی آزادشدن از يكسونگری های مسلكی می رود ، و تا هنگامی كه كشاكش برسر تاريخ
از نگرش مسلكی آزاد نشود نمی توان بحث سياسی را به سطحی كه می بايد رساند ؛
بويژه در جامعه ای كه فولكلور و " ميت " را به نام مذهب به چنان مقامی رساندكه
به نام آن يكی از انقلابات سياسی بزرگ اين سده به راه افتاد و همه چيز ، از
جمله آن فولكلور و ميت را زيرورو كرد . اكنون به ياری آن انقلاب بی اعتبار شده
و انقلابهای آرام اروپای شرقی كه سرمشق "پاراديم" انقلاب فرانسه را بهمراه
كمونيسم بی اعتبار كرد ، ايرانيان نبز می توانند با دانش و تجربه ای به مراتب
بيشتر و با زيرساختی كه صد سال كار يك ملت فراهم آورده است به بحثهای صد سال
پيش بازگردند و همه موضوع ها را از پايه و ريشه زير نگاه نقاد بگيرند . اين
فرايندی است كه در خود جمهوری اسلامی آغاز شده است . كسانی مانند نوری و كديور
به بهای زندان و از دست دادن فرصتهای بزرگ و واقعی سياسی ، بحث را به سطح ها و
موضوعاتی می رسانند كه در بيرون می بايست از سالهای دراز پيش صورت می گرفت .
گرايشهای سياسی ، بويژه آنها كه سازمان يافته ترند ، سهم بيشتری در اين
كوشش كه تنها صورت ظاهرش سياسی نيست دارند . و در اينجاست كه می بايد از ضرورت
، فضيلتی ساخت . اكنون كه قدرت سياسی دردسترس نيست با دليری بيشتر می توان به
قلب مسائلی زدكه بيشترين آسيب را به رشد فرهنگی و سياسی ما می رسانند و كمترين
پژوهش آزاد را بر می تابند . مردمی كه هر روز به خودشان از بابت خوابگردی دو
دهه پيش خود سرزنش می كنند ديگر از ما خوشزبانی و چاپلوسی و تكرار كليشه های
فرسوده هنر نزد ايرانيان است و بس نمی خواهند . با آنها می بايد يكرويه بود .
اشكالاتی را كه در خود آنها، در خود ماست می بايد به رويشان آورد . " بدها كه
به من رسد همی از من " را "برگردش چرخ و اختران " - ابر قدرتها ، كه در زمان
مسعود سعد نمی بودند - نمی توان بست . بدها در آن زمانها هم كه خود ابرقدرت می
بوديم به ما می رسيد . جامعه "كاستی " ( طبقات بسته ) و مغ زده ايران ساسانی كه
در آن توده های مردم حتا حق باسواد شدن نداشتند – زيرا امتياز ويژه طبقه
موبدان شمرده می شد – دوزخی بدتر از جامعه آخوند زده كنونی بود . آخوندها
تنها يكبار در كشتار دگرانديشان به گرد پای كشتارهای مانويان و مزدكيان رسيده
اند . ابرقدرت بودن بس نيست ؛ شوروی نيز ابرقدرت بود . روسيه امروز نيز در
پليدی و نكبت و توحش خود هنوز ابرقدرتی است . اما كدام روس است كه آرزويش
رسيدن به سطح تمدن همسايگان كوچك اسكانديناوی خود نباشد ؟
اسلام را سرچشمه واپس ماندگی تاريخی ايرانيان شمردن ، اين روزها مد شده
است – باز فرمولها و راه حلهای آسان و عوام پسند را بجای ژرف انديشی
گذاشتن . اما دست كم می توان خوشوقت بودكه بحث گشوده شده است و می توان به
گاوهای مقدس معصوم پرستی و آريا پرستی دقيق تر نگريست . ؛ و هماننديهای ريشه
ای و زيان آور آندو را نشان داد : نگرش جزمی با نتيجه گيری از پيش تعيين شده ،
نهادن يك ميت بجای ميت ديگر ، مذهبی انديش بودن به نام ضديت با مذهب .
اينها مسائل آكادميك نيست و بخشی از زمينه سياست مارا می سازد . يك
گروه سياسی نمی تواند خود را از اين بحثها كناربگيرد . كسانی از اين بحثها
رنجه خواهند شد و حكم به تكفير – چه مذهبی و چه سياسی - خواهند داد . ولی
برخلاف آنچه در نگاه اول می نمايد ،گروه سياسی از اين بحث و از آن تكفير
نيرومندتر بدر خواهد آمد . با دليری و راستگوئی و درگير مسائل بنيادی شدن است
كه می توان اعتبار سياست را باز آورد . گريز از برابر موضوعات اصلی به نام
تدبير سياسی تاكنون به شكل گرفتن هيچ گرايش سياسی كه درشمار آيد نينجاميده است
؛ سياست را نيز برای ايرانی معمولی از تصوير زشت و ناروای آن بدر نياورده است
. اكنون می توان به ندای زمانه پاسخ داد و سياست را در بهترين و گسترده ترين
معنايش دربرگرفت ؛ از چهارديواری اندكی بيرون آمد و به فضای عمومی نيز پرداخت
.
دسامبر ١٩٩٩
|