از جنگل "هابسی" به موزائيک پلوراليستی

داريوش همايون


‏هيچ سياستگر يا روشنفکر ايرانی در بيرون نيست که پيوسته با مسئلهء همبستگی مخالفان رژيم روبرو ‏نباشد. در کمتر سخنرانی يا گفت و شنود مربوط به مبارزه است که مردم از سخنران پرسشی در اين ‏باره نکنند: در زمينهء همکاری نيروهای سياسی در مبارزه با جمهوری اسلامی چه کرده ايد؟ اين ‏پرسشی است که درهر گفتگو با مقامات يا روزنامه نگاران خارجی نيز پيش می آيد. موضوعهائی مانند ‏وضع  رژيم و آيندهء ايران خودبخود به  نقش نيروهای  مخالف و ناتوانی آنها از کارکردن با يکديگر می ‏کشد. ‏

‏ برای بسياری ممکن است اين توجهی که مردم و ناظران بيگانه به همکاری گرايشهای سياسی گوناگون ‏نشان می دهند اهميتی نداشته باشد. مبارزان و مخالفان جمهوری اسلامی، بيشتری مبارزهء خودشان را ‏می کنند و کاری به آنچه بيرون از حلقه ارتباطات شان می گذرد ندارند. خوکردن به جهان تبعيد و ‏دورافتادن از ايران و ايرانيان در آنها چنان پيشرفت کرده که به آسانی می توانند جز خودشان را ‏فراموش کنند. نمونه های اين جدا افتادگی را در سرتاسر طيف نيروهای مخالف می توان نشان داد و ‏فهرستی ملال آور خواهد شد. ‏

‏ درحالی که اکثريت بزرگ مردم ايران خواهان برچيده شدن حکومت آخوندی هستند، کسانی دربيرون ‏به نام ميانه روی و مبارزه مسالمت جويانه درپی راه انداختن جبهه اصلاحات هستند والبته هرهمسوئی ‏آنان را با هم پيمانان و عوامل رفسنجانی می بايد تصادفی شمرد. اين کاملا اتفاقی است که ملی مذهبی ‏های نهضت آزادی درعين حال سر حلقهء ائتلاف سروران مسالمت آميز، و جبههء بسازوبفروشی تازهء ‏رفسنجانی بشمارمی روند. رفسنجانی نيز درمسالمت جوئی مشهورش به انديشهء اصلاحات به رهبری ‏خود افتاده است و دارد ائتلافی از تکه پاره های مانده از دوم خرداد، و همدستان پيشين خود، ‏و"خانواده"اش در مافيای سياسی ـ مالی، و نهضت آزادی هميشه آماده خدمات دلالی سياسی، برای آيندهء  ‏پس از خاتمی  بی اعتبار سرهم می کند .  گروهی از مسالمت جويان  دوم خردادی در بيرون می توانند ‏چنان سفره ای را رنگين تر کنند. اما مسالمت جويانی که خود را به چنان ائتلافی می بندند به ياد داشته ‏باشند که ده سال پيش با چه اميدی به دنبال اصلاحات و عملگرائی و ميانه روی رفسنجانی افتادند و رها ‏نکردند تا ميکونوس، آنان را به شرم و بی اثری محض انداخت.‏

‏ اين مسالمت جويان که اندک اندک از نام مخالف نيز فاصله گرفته اند در حلقهء کوچکی بسر می برند ‏که علت وجودی اش نه ستيز با جمهوری اسلامی بلکه دشمنی، هنور دشمنی، با پادشاهی پهلوی است. ‏تنها اگر آخوندها باز جائی درحاشيه ها به آنان بدهند! بقيه اش، هرچه در اين بيست و سه ساله شده ‏است، همهء "محصولات فرعی" انقلابی که هنوزباشکوه است، ( يکی از کوشندگان خونريز انقلاب که ‏خود قربانی ماشين خونريزی دست ساخته اش شده است ويرانی ايران و ازهم گسيختن جامعه را چنين ‏می نامد ) اهميت ندارد. انقلاب باشکوه، پادشاهی پهلوی را برانداخت وفعلا همين دستاورد برای زندگی ‏هائی که اگر از ويران کردن زياد آمد در توجيه گذشت، بسنده است . برای آينده هم شايد جبهه تازهء ‏اصلاحات از دو جبهه پيشين دست و دلبازتر تر باشد. بار نخست که، رفسنجانی وعدهء دوری داد و ‏وفائی نکرد. بار دوم هم دوم خرداديها کلاههائی را ا زخود نگهداشتند و کلاههای بسيار ديگری گذاشتند ‏و چيزی به آرزومندان بيرون نرسيد. شايد کرم رفسنجانی اين بار به ياری بقيهء آن زندگيها بيايد.‏

‏ درسوی ديگر، گروهی ، ازکمترين باد موافق ، به سرمستی پيشين بازگشته است ؛ خود را  برفراز ‏می بيند و خون می خواهد و غنيمت، و بستن پرانتز بيست و چند ساله و بازگشت به گذشتهء باشکوه. ‏آنچنان به "کبر و عجب و بطر"افتاده است که ديگر به قول عنصری" زمانه را و فلک را به کس ‏نمی شمرد." فهرست بلندی که هر روز درازتر می شود از خائنان و جنايتکاران و فريب دهندگان و ‏فريب خوردگان و هرکس خودی  نيست در دست دارد.  آيندهء آرمانی اش را از هم امروز به نمايش ‏می گذارد: يک نظام بسته،  سياستی که عوامفريبی خميرمايهء آن است و خشونت زمينهء آن و کارش ‏بی دشمن داشتن و هر زمان دشمنی را بدين منظور تراشيدن نمی گذرد؛ فاشيسم در صورت تازه تری از ‏آن.‏

‏ مردم ايران ، چنانکه در هر جا می توان ديد،  به ايرانی  دور از استبداد  و  خشونت  و خونخواهی ‏می انديشند. افراطيان و خونخواهان بازار خود را دارند ولی در يک فضای باز، و دست کم در ‏شرايطی که قدرت در دسترس نيست گرمی اين بازارها زودگذراست. به بيشتراين کسان می بايد هرچه ‏می خواهند طناب داد. پيکاربا تعصب و يکسونگری و درراه آرمانهای دمکراسی ليبرال بستگی به بالا ‏و پائين بودن شمار موافقان و مخالفان ندارد . مسئله دراين است که چه کاری درست است. ‏برامرنادرست نيز می توان گروههائی راچند گاهی گرد آورد. عمده آن است که سيستم مصونيت ‏جامعه خوب کارکند؛ و سيستم مصونيت، روشنفکران و سياستگران روشن بينی هستند که هرکدام در ‏ميدان عمل خود، صرفنظراز برنامه و دستورکارسياسی شان، روحيه و کارکردهای دمکراتيک را پيش ‏ببرند. دريک فضای باز، چنان روشنفکران و سياستگرانی همواره درپايان برنده اند. يک سياست ‏دربرگيرنده و غيرجنائی، به اين معنی که مفهوم جرم سياسی ازفرهنگ و نظام قضائی اش زدوده شود و ‏دگرانديشی، هنجار ( نرم ) سياست باشد و جنايت و خيانت مانند باران برهرکه خودی نبود نبارد، با ‏طبيعت جامعه های بشری که يکسان نيستند سازگاری دارد. از اينجاست که دمکراسی، سرنوشت همه ‏جامعه هاست و همه در راه آنند ــ هرچه طول بکشد.‏

‏ زمانهائی بود که شمار چنان روشنفکران و سياستگرانی که آمادهء چالش کردن روحيه عمومی باشند ‏در ميان ما به انگشتان دست نمی رسيد. تا همين چند ساله به دشواری می شد آنان را از"فضای حياتی" ‏ونهانگاه های فکری شان بيرون آورد. برای بيشترشان ازدست دادن دوستان و پيروان، و بی بهره ‏ماندن از "گروه پشتيبانی" جانشين ناپذير در فضای تبعيد ناممکن می نمود. حسابگرترهاشان حاضر ‏نبودند زمينه خود را درايران، اکنون و پس ازجمهوری اسلامی، با همگامی با مخالفان فکری خويش ‏خراب کنند. سرجاهاشان مانده بودند و زمان به تندی برآنها می گذشت و ايران هر روز ويرانتر می شد.‏

‏* * *‏

‏ بسيار گفته اند که نبود يک جايگزين alternative برای جمهوری اسلامی به ماندگاری اش کمک ‏کرده است. با آنکه ماندگاری رژيم اسلامی بيش از همه به آمادگی اش به نابود کردن ايران و قربانی ‏کردن ايرانی برمی گردد اين سخن يکسره بی پايه نيست. بودن يک جايگزين باورپذير credible دست ‏کم بهانه های بی عملی را ازبسياری می گيرد وانگيزه های فراوان عمل ومبارزه برای بسياری پديد ‏می آورد. اما رابطهء جايگزين با سرنگونی رژيم هرچه باشد ترديد نيست که کوشش برای پديدآوردن آن ‏يک تکان تاريخی به سياست ايران خواهد داد. طبيعت مبارزه ما چنان است که پيروزی در آن بی ‏بازسازی سياست درايران نخواهدشد و اگر بشود پيروزی نخواهد بود. ‏

‏ جمهوری اسلامی هرچه باشد حکومت آسانی برای سرنگون کردن نيست. بسيج نيروئی که بتواند آن ‏را در يک خيزش ناگهانی همگانی يا فرايند تدريجی دگرگونی به زير بکشد کار بسيار جدی درهمه ‏زمينه ها می خواهد. چنان نيروئی نمی تواند يکپارچه باشد. جامعه ما پس از صد سالی کشاکش و ‏دشمنی که بويژه در پنجاه ساله اخيرش تا وحشيگری رفته، طيف گيج کننده ای از مکتبها و گرايشها و ‏منافع است . برخوردها به اندازه ای تند وميدان اختلافات به اندازه ای فراخ است که هيچ نيروئی از ‏يکپارچه کردن شان بر نخواهد آمد. حتا جمهوری اسلامی با ترکيب فرهمندی بيمانند، که نه هرگز ‏تکرار خواهد شد و نه هرگز می بايد گذاشت تکرار شود، و فشار و خشونت بيکران، نتوانست جز اندک ‏زمانی جامعهء سياسی ايران را که همچنان يک جنگل "هابس"ی است ــ "انسان، گرگ انسان" ــ ‏مبتلای وحدت کلمهء خود کند. هيچ نيروئی را، درافق دوردست نيز، نمی توان ديد که بتواند از اين ‏جنگل، باغ عدن بدر آورد؛ واصلا باغ عدنی در کار نيست و هر جا خواستند آن را بسازند به "گولاگ" ‏رسيدند ــ از نوع کمونيستی اش گرفته تا نوع اسلامی آن.‏

‏ ازاينجاست که هدف مبارزهء ما با خود مبارزه يکی می شود. برداشتن جمهوری اسلامی به منظور و ‏مستلزم درآوردن اين جنگل "هابسی" به يک موزائيک پلوراليستی است، که متمدنانه ترين و ‏کارامدترين صورت بندی سياست و اجتماع است. در چنان موزائيکی تکه ها به يک اندازه و صورت ‏نمی مانند و تصوير همواره در حرکت است ولی تکه ها درکنار هم اند ويکديگر، و سرانجام، سراسر ‏تصوير را ويران نمی کنند. تلاش برای رسيدن به اين اندازهء پيشرفت هم اکنون درايران به رغم ‏سرکوبگری و دربيرون به رغم آزادی آغازشده است، و هردو جای اميدواری دارد. نه زدن و بستن و ‏کشتنهای درون می تواند جلوش را بگيرد، نه دست بازی که در بيرون می تواند از"آزادی" اش استفاده ‏و هر چه را بخواهد ويران کند. ‏

‏ رسيدن به پاره ای توافقهای اصولی و يک طرح کلی برای دمکراسی در ايران برای بسياری از ‏سياستگران و روشنفکران دردرون و بيرون هرروز ضروری تر جلوه می کند. از سوئی نيروهای ‏سياسی در گوناگونی و تفاوتهای خود که تا دشمنی می کشد نمی توانند هم با جمهوری اسلامی وهم با ‏يکديگر بجنگند؛ و از سوئی برداشتن يک جنگل و گذاشتن جنگلی ديگر بجای آن، هدف مبارزه نمی ‏تواند باشد ــ مگرآنکه همچنان در جهان وحشيانهء خود بسر ببريم و قدرت را غايت سياست بدانيم. ‏اگرسياست برای آن است که آدميان به بالاترين درجه فضيلت که در توانائی آنهاست برسند، به اين معنی ‏که بيشتر به ياری فضيلتهای خود پيش بروند تا به ياری معايب خود، چنانکه در جهان سوم اسلامی و ‏خاورميانه ای ما بوده است؛ واگر قدرت نه هدفی به خودی خود بلکه وسيله ای برای ساختن چنان جامعه ‏ای شمرده شود، آنگاه نمی توانيم مسئله را صرفا دربرداشتن جمهوری اسلامی يا موقعيت خودمان ‏دربرابرآن ببينيم. از ما و جمهوری اسلامی مهمتر نيز اموری هست. ‏

‏ برای آنکه به چنين مرحله ای برسيم که بتوانيم از امکان همگرائی پاره ای نيروهای سياسی و ‏نمايندگان شان سخن بگوئيم بسيار، و بيش از اندازه، انتظارکشيده ايم. هرچه زودترمي شد ، فرصتهای ‏کمتری ازدست می رفت. اکنون که زمان برما و جمهوری اسلامی هردو پيشی می گيرد ــ ما از هر دو ‏سو، گودالی را که ميان مان افتاده است هر روز با پيکرهای در کفن پيچيده پر می کنيم و جمهوری ‏اسلامی با دستهای به خون آغشته، گودال خودش را ژرفتر می کند ــ می توانيم از آخرين فرصتهائی که ‏مانده است برای عادی کردن سياست در ايران بهره گيريم. گودالی که ما را از هم جدا می کند ناچار پر ‏می شود و توده دهها ميليونی جوانانی که بيخبراز عوالم ما به اکنون و آينده شان می انديشند از روی آن ‏خواهند گذشت. چه بهتر که خودمان، باز مانده نسلهائی که پنجاه سال گذشته را بيشتر به باد دادند، از آن ‏بگذريم و در يک فضای عادی سياسی که پر از اختلاف و کشاکش و موافقت نکردن و موافقت کردن ‏برموافقت نکردن است، در فضائی که با اينهمه همکاری را در جاهای اساسی ميسر می سازد، برای ‏بازسازی ايران باهم در حدودی کارکنيم.‏

‏* * *‏

‏ درهر بحث از همکاری و همبستگی و همرائی ميان آنها که با هم اختلاف دارند و اختلاف شان را هم ‏نگاه می دارند گفتگوی خسته کننده پادشاهی و جمهوری پيش می آيد؛ زيرا ( آيا باورمی توان کرد؟ ) ‏گودال در اينجا از همه ژرفتر است. هنوز پادشاهی، اگرچه مشروطه و پارلمانی، با استبداد يکی شمرده ‏می شود و بازگشت آن را پايان دمکراسی در ايران قلمداد می کنند. اما گذشته از نمونه های پادشاهی ‏دمکراتيک ( به نسبت بسيار فراوانتر از جمهوريهای دمکراتيک ) اساس مسئله اين است که جامعه ‏ايرانی پس از جمهوری اسلامی آيا ظرفيت دمکراسی خواهد داشت يانه. اگر نداشته باشد جمهوری ‏دمکراتيک را نيز نگه نخواهد داشت و اگر داشته باشد از درآمدن پادشاهی به استبداد نيز جلوگيری ‏خواهد کرد. نمی توان تصورکرد که جامعه همهء اسباب دفاع از دمکراسی را داشته باشد ولی تنها به ‏استبداد پادشاهی ببازد؟‏

‏ پرزورترين استدلال مخالفان آن است که پادشاهی با توجه به پيشينه اش برای رشد ديکتاتوری ‏مساعدتر خواهد بود. ولی جمهوری نيز بهترين نسخه برای ديکتاوری نظامی و حکومت ارتشيان است. ‏اگر سيستم مصونيت جامعه کارنکند جمهوری زودتر به رنگ ديکتاتوی ژنرالها و سرهنگان کودتاگر ‏درخواهد آمد، چنانکه در اکثريت بزرگ جمهوريهای جهان است. پادشاهی اتفاقا يک خط دفاعی ‏اضافی دربرابر ژنرالها و سرهنگانی بوده است که همواره آماده اند در نقش رهانندگان ملت هويدا شوند. ‏در تجربهء خود ما شصت سالی پيش، دمکراسی تنها درنام و منحصر به طبقه کوچک سياسی آن زمان، ‏به بن بست رسيده بود و از دو راهی که بر آن گشوده شده بود ــ جمهوری برپايهء ديکتاتوری نظامی و ‏پادشاهی برپايهء ديکتاتوری نظامی ــ دومی را برگزيد. اگر جمهوری پيروز شده بود کمترين تفاوتی با ‏ماهيت پادشاهی که از آن پيکار بدر آمد نمی کرد. بجای اين بحثهای تمام نشدنی مي بايد درانديشه ‏نيرومند کردن سيستم مصونيت نظام سياسی بود که از هرسو دست تطاول برآن دراز خواهد بود. ‏

‏ سيستم مصونيت به معنی همرائی ( کانسنسوس ) برسر دفاع از ارزشها و عملکردهای دمکراتيک ‏پيکرهء سياسی‎ body politics ‎‏ و بويژه طبقهء سياسی ــ سياستگران و روشنفکران ــ است. اين ‏همرائی اگرتنها در سخن باشد اثرچندان نخواهد داشت. در انقلاب اسلامی، آزادی از زبانها نمی افتاد ‏ولی هرگروه "آزاديخواه" آماده بود با خمينی برضد "آزاديخواهان" ديگر معامله کند و "آزاديخواهان" ‏اگرهم خود به عوامفريبی دامن نمی زدند از سوار شدن بر موج آن پرهيزی نمی داشتند. همرائی به ‏معنی تعهدی به پيشبرد جامعه است که دشمنی و کينه جوئی و پشت کردن به اصول را از اختلاف ‏نظرجدا می کند؛ وبه افراد توانائی آن را می دهد که سود کوتاه مدت را فدای منافع درازمدت کنند. ‏کسانی که برای همرائی با ديگران از آنها، پشت کردن به عقايدشان را شرط می گذارند ــ حتا اگر در ‏اصول با آنان مشکلی نداشته باشند ــ برای خود امتيازی قائل هستند که معلوم نيست چه کسی به آنها داده ‏است. ‏

‏ در طبقهء سياسی ايران در بيرون مسئلهء اصلی، احساسات ناموافق پردامنه ای است که برعموم دست ‏در کاران چيره است. اين احساسات رويهمرفته جنبه شخصی ندارد؛ يک "آنتی پاتی" متقابل گروهها و ‏کسانی است که هرکدام ديگری را گناهکار می دانند. نگرش يکسويه به تاريخ همروزگار ايران و ‏تکرار کليشه ها بجای آزادانديشی، فضائی شبه مذهبی در سياست پديد آورده است. امتيازی که بدان ‏اشاره شد از اين رويکردها برمی خيزد. جماعتی درديگران به چشم گناهکارانی می نگرند که با ‏اعتراف و توبه می بايد به دامن پاک آنها بازگردند. نياز به آشتی با تاريخ و ملی کردن تاريخ همروزگار ‏ما و" بخشودگی (عفو) متقابل عمومی" که اين نويسنده از بيست و يک سال پيش در"ديروزو فردا" ‏برآن اصرارورزيده است از اينجاست. چنين رويکردی نه تنها يک نسل روشنفکران و سياستگران ‏ايران را از پيکار مشترک برای پيشبردن ايران و رساندنش به جای بلند شايسته خود باز داشته، بلکه ‏سراسر اشتباه بوده است. نه "گناهکاران" همه چنانند که تصوير می کنند نه دامنها چنان پاک است که ‏بازگشت داشته باشد.‏

‏ در کنار گره پادشاهی و جمهوری، اين يک گره ديگر است که نمی گذارد اينهمه استعداد و ميهن ‏دوستی برای آزادی و بازسازی ايران بکارافتد. بيست و چهار سال، آنهم بيست و چهار سال جمهوری ‏اسلامی، برای مرور زمان هرگناهی می بايد بس باشد. اين زنان و مردان هوشمند و حساس که عمری ‏را در امرعمومی صرف کرده اند آيا هنوز نيايد يکديگر را مشمول چنين مرور زمانی بشمارند و دست ‏از کوبيدن يکديگر با استخوانهای مردگان بردارند؟ خيال می کنند زمان جاودان با آنهاست؟ مايهء ‏شگفتی است که بيست و چند سال تکرار همان سخنان ، خستگی نياورده است و بيست و چند سال ‏بی اثری به کندوکاوی در روانها راه نبرده است. "ای عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول؟"‏

‏* * *‏

‏ اين روزها گفتگوی همبستگی و همکاری باز بالا گرفته است. دست کم به سه ابتکار در سطح گسترده ‏و يک دوجين تلاش در سطح محلی می توان اشاره کرد. همبستگی ايده ای است که زمانش رسيده ‏است، و ايدهء درستی است. ولی اينهمه دليل نمی شود که آن ابتکارات به جائی برسد. مسئله در پيام ‏همبستگی نيست. پس از اينهمه بحثها ديگر اختلافی در اصول نمانده است و به آسانی می توان متنی ‏نوشت که نظر بيشتری از کسان را درخود داشته باشد. مشکل در پيام آوران است. اگرفراخوانان يا ‏فراخواندگان اعتبار چندان نداشته باشند کسی به فراخوان اعتنا‏‎ ‎نخواهد کرد. اين مشکلی است که آن ‏ابتکارات نمی خواهند درنظر بگيرند. همبستگی به معنی گرويدن به فرهنگ سياسی ديگری است و با ‏بندوبست يا سرهم بندی نمی توان به آن رسيد.‏

‏ ابتکاراتی که در سطح محلی جريان دارند به دليل بی ادعائی خود وتوجه شان به کارهای عملی، ‏کاميابی بيشتری داشته اند. در کار همبستگی می بايد از بخود بستن عناوين پرآب و تاب خودداری کرد. ‏رهبری و اداره با عنوان بدست نمی آيد و چنان عناوينی بسياری را هم فراری می دهد. از اين گذشته ‏مانند هر مورد ديگر، کار تا از پائين به بالا نجوشد و ريشه نگيرد به جائی نمی رسد. بزرگترين مشکل ‏تا کنون در اين بوده است که خواسته اند از يالا سازمان بدهند. کار جمعی جزاز پائين و به صورت ‏گياريشه ‏‎ grass roots ‎‏ بختی ندارد و کميته های محلی از ايرانيان دگرانديش بهتر می توانند شبکه ای ‏بوجود آورند و همکاريهای خود را هماهنگ سازند. آنها خود می بايد ابتکار را در دست گيرند و ارتباط ‏ميان خود را برقرار سازند.‏

‏ درکنار شبکهء کميته ها در هر محل، اگر گروهی نه چندان کوچک از فعالترين و شناخته ترين ‏اعضای طبقه سياسی در بيرون بتوانند به صورت يک باشگاه غير رسمی تماسهائی بايکديگر داشته ‏باشند و گاهگاه در اعلاميه هائی نشان دهند که يک تفاهم کلی ميان کسانی که گرايشهای گوناگونی را ‏نمايندگی می کنند هست به تغيير فضا کمک بزرگی خواهد شد. چنان باشگاهی به تدريج خواهد توانست ‏زمينه را برای همکاريهای گروههای سياسی گوناگون آماده سازد و اين کاستی عمده مبارزه ضد رژيم ‏اسلامی را برطرف سازد.‏

اوت ۲٠٠۲‏