از همگريزی به همگرائی استراتژيک

داريوش همايون

   تاريخچه مبارزه با جمهوری اسلامی با تاريخ آن همزمان است و اين دو ــ مبارزه و جمهوری اسلامی ــ طبعا در مراحل گوناگون پيوسته بريکديگر تاثير کرده‌اند. در نخستين مرحله بی فاصله پس از واقعيت انقلابی که تقريبا همه مردم ايران خود را در پيروزی آن سهيم می‌دانستند مبارزه در بيرون بود. تبعيديان گروهاگروه، همه از وابستگان نظام پيشين، درپی بازگشت زود و آسان، و به زير کشيدن گروهی که بیرنج زياد و تقريبا به رايگان به قدرت رسيده بود، گرم نشستها و برپا داشتن سازمانها و راه انداختن نشريات بودند. ولی آن مبارزه با همه سروصدا طنينی ميان تهی داشت. زمينه چندانی در درون برايش نبود و آنچه بود يا مانند تظاهرات دليرانه زنان تهرانی در بهار ١٣٥٨/1979 با مخالفت عمومی روبرو شد و یا مانند کودتای نوژه در قهرمانی‌های نسنجيده برباد رفت. مبارزان بيرون، جز بخش کوچکی گروهاگروه و به همان تندی از ميدان بيرون رفتند و به بازساختن زندگی‌های خود پرداختند. يک دو سالی بر انقلاب نگذشته موج ضد انقلاب بالا گرفت. آخوندها به سرعت لگام قدرت را به چنگ آوردند و هم پيمانان و هواداران غير خودی را يکايک و به کمک خود آنها، هريک برديگری، پاکسازی کردند تا پايان جنگ عراق که کار به قتل عام پيروان و متحدان پيشين رسيد. آن سالهائی بود که گروهها و لايه‌های سياسی و اجتماعی در ايران به ضد انقلاب پيوستند و شمار روزافزونی از آنان در بيرون با نخستين موج ايرانيان تبعيدی، نخستين قربانيان انقلاب و بازماندگان رژيم پيشين، پهلو به پهلو زدند و باز بازار مبارزه پيش از انقلاب گرم شد.

   اين مرحله دوم نزديک دو دهه کشيد. مخالفان در ايران، بيم خورده و روحيه باخته از ناکامی‌های همه سويه به فعاليتهای فرهنگی و مقاومت منفی روی آوردند و مبارزه بيرون نقش برجسته‌تری يافت. در اجتماعات ايرانی اروپا و امريکای شمالی شمار کاهنده‌ای کوشندگان سياسی، خود را برای به زير افکندن رژيمی که با اشتباهات و کوتاهيها يا کوششهای خودشان بالا رفته بود سازمان دادند. اما مبارزه اساسا در ميان خودشان بود؛ کمتری با جمهوری اسلامی و بيشتری با يکديگر. گروهها و گرايشهای سياسی در ميدانی که همه به جان يکديگر افتاده بودند به دشواری دشمن از دوست باز می‌شناختند. فضای پرکينه و بی منطق پيش از انقلاب بر جهان تبعيدی افتاده بود و بار انقلابی که همه را شکست داده بود بر سنگينی آن می‌افزود. دشمنان پيشين که بدبختی انقلاب را هم از چشم يکديگر می‌ديدند با هم دشمن‌تر شده بودند و پای در زنجير گذشته در بی اثری خود فروتر می‌رفتند. مبارزان در درون نوميدانه به هزاران تنی می‌نگريستند که در آزادی کشورهای دمکراتيک غربی ميدانداری می‌کردند ولی وقت و نيرويشان را در توجيه خود و حمله به ديگران می‌گذاشتند.

   دوران بسازوبفروشی پس از جنگ که آغاز يک دزد سالاری cleptocracy بيسابقه در تاريخ ايران بود با ترور در صورت پوشيده و مشئوم آن (صدها قربانی ناپديد شدن‌ها و آدمکشی‌های فجيع در درون و بيرون ايران) و به عنوان يک ابزار ديپلماتيک (خرابکاری‌های پردامنه در کشورهای خليج فارس و اروپا) همراه شد. آن سالهائی بود که از سوئی مبارزه حتا در بی خطر‌ترين جامه فرهنگی خود خطر مرگ نزديک را دربر داشت و از سوی ديگر گرايش به کنار آمدن با رژيم را در کشورهای خارجی همان اندازه نيرو بخشيد که سازشکاری را در مخالفان آن. از آن هنگام يک بخش قابل ملاحظه نيروهای مخالف دست در دست جمهوری اسلامی (حال جناح عملگرای آن که راه حل چينی را برای رژيم می‌خواهد و نمی‌تواند، يا، در دوره بعدی دوم خرداد، جناح اصلاحگر آن که اصلاح را بی دگرگونی آرزو می‌کند و نمی‌تواند) عمل کرده است. مبارزات درونی نيروهای مخالف، افزوده شدن مولفه جمهوری اسلامی را کم می‌داشت که هر همرائی consensus و همکاری را ناممکن سازد. بر اختلاف ميان جمهوريخواهان و هواداران پادشاهی مشروطه اختلاف مهم‌تر استراتژی بار شد: اصلاح يا تغيير رژيم؟ با برآمدن دوم خرداد مبارزان درون عموما به نويد اصلاحات دلخوش کردند و در بيرون نيز گروههای روزافزونی بهانه بيشتر يافتند که از مخالفت عملی دست بردارند. اين بهانه تا آنجا رسيده است که حتا پس از ورشکستگی آشکار دوم خرداد در انتخابات و بست نشينی مجلس، چپگرايان بسيار با هر راه حلی که رژيم را نفی کند مخالفت می‌ورزند. آنها نه تنها سرمايه سياسی خود را پای دوم خرداد نهاده‌اند بقای رژيم اسلامی را در هر صورتش بهترين تضمين می‌شمرند. اگر خودشان ــ با اصرار هميشگی به قرار داشتن در طرف عوضی تاريخ ــ آينده‌ای ندارند دست کم با دراز کردن بدبختی مردم و کشور نگذارند بختی به ديگران، اگرچه در صورت اصلاح شده آنان، داده شود.

   در همه اين سالها و به رغم تصوير کلی نوميد کننده فضای نيروهای مخالف، پيشرفت‌های مهمی صورت گرفت که آثارش به پيکار برای رهائی ايران محدود نخواهد ماند و در بازسازی ايران نيز سهمی بزگ خواهد داشت. از حاشيه‌های مهتابزده چپ و راست نيروهای سياسی که پيوسته باريک‌تر می‌شوند گذشته، منظره سياسی پاک دگرگون شده است. آن انسان مريخی که سی سالی پيش دوربين خود را با احساسی ناخوشايند از تماشای ايران برگرفت، اگر دوباره بنگرد از تغييراتی که خواهد ديد درشگفت خواهد افتاد. سخنان تازه و سخنگويان تازه روزافزونی شنيده، و باورهائی که دست نزدنی می‌نمودند دور افکنده، می‌شوند. گفتمان ( بحث غالب سياسی،) همانندی فزاينده‌ای به غرب "بورژوا امپرياليست" می‌يابد. دمکراسی ليبرال و اقتصاد بازار و جهانگرائی، همراه ارزش‌های جهانروای حقوق بشر در گفتمان روشنفکری سياسی، بجای استبداد روشنرای به بن بست رسيده و مارکسيسم-لنينيسم همانگاه ورشکسته، و ملی- مذهبی، و سياسی- مذهبی هميشه ورشکسته می‌نشيند. نگرش فراگير به امر حياتی توسعه، بر توسعه فرماندهی و يک سويه چيره می‌شود. سازمانهای سياسی جدی (و نه گروه بندی‌های ميان تهی؛) و انديشه سياسی بجای شعارهای رايگان، يا سياست همچون موضوع پرستش و کينه، ميدان عمل را فرا می‌گيرند. در ميان غوغای سنگر گرفتگان گذشته‌های نابود، جدی‌ترين عناصر در نيروهای سياسی ايران بيست و شش سال گذشته را به يک دوره بازآموزی تاريخ همروزگار و بازنگری فرهنگ و سياست ايران درآوردند با نتايجی که امروز در سراسر فضای ايرانی بازتاب می‌يابد. اگر کسی بپرسد دستاوردهای اين پرتاب شدگان به بيرون که نيمی از هستی‌شان را در ايران می‌زيند چه بوده است بهتر از همه می‌تواند پاسخ خود را در دگرگونی گفتمان در خود ايران بيابد. با آنکه سهم بزرگ روشنفکران درونمرز را که با بجان خريدن خطر مرگ و زندان گفتمان دمکراسی ليبرال را پيش بردند نمی‌توان دست کم گرفت، آزادی و دسترسی آسان به منابع و سرو کار داشتن هر روزه و در عمل با کارکرد يک نظام ليبرال دمکرات در بيرون، سهم بيشتری در اين دگرگشت داشته است. نخست در بيرون بود که مذهب از فرمانروائی بر سياست به زير کشيده شد. در خود ايران مدت‌ها کشيد تا انديشه سياسی، مذهب را کنار بزند. در فضای خفه کننده مذهبی ايران هنوز به آسانی بيرون نمی‌شود مذهب را از تابو، از امری فراتر از بحث و موشکافی، بدر آورد.

* * *

   تاثيرات متقابل بيرون و درون بر يکديگر فراز و نشيب‌ها داشته است و بيشتر زمان‌ها شکاف بزرگی، چه در احساس و چه در تصور، ويژگی آن بوده است. بيرونيان نه تنها هرچه از مردمی که دست به گريبان هر روزی رژيم‌اند دور‌تر می‌افتادند، هر چه کمتر نيز آنان را به حساب می‌آوردند به اين معنی که در يک فرافکنی بی پايه، نظر خود را نظر مردم در ايران می‌شمردند. چند بار شنيده‌ايم هشتاد و چند در صد مردم موافق يا مخالف فلان امر هستد؟) در درون نيز مردم آنها را ملامت می‌کردند که حتا نمی‌توانند با هم بنشينند چه رسد که کار کنند. تا دوران بسازوبفروشی و اصلاحات بی دگرگونی، در زمانهائی که سازمانهای مبارز، بيشتر در اروپا، بهر در می‌زدند که راهی به درون بجويند و مبارزان درونمرز، گرفتار جنگ، و به بهبودهای اينجا و آنجا و نويد اصلاحات بيشتر (پس از آن) خرسند می‌بودند، همه انرژی‌ها که صرف و خون‌ها که ريخته شد از پيوستن دو سر پيکار برنيامد. اما پيام عرفيگرائی (سکولاريسم) بجای فقه پويا و روشنفکری اسلامی؛ و دمکراسی ليبرال بجای ملی-مذهبی؛ و استراتژی رهائی (براندازی يا به عبارت مسالمت آميز‌تر تغيير رژيم) بجای اصلاحات که از بيرون به درون می‌رسيد تاثيرات خود را می‌بخشيد. آدمکشی‌های زنجيره‌ای نيز چشمان بسياری را گشود. با اينهمه بی‌ميلی عمومی به بريدن کامل از نظم موجود و جهيدن به نامعلوم، جامعه سياسی را از راه حل‌های راديکال‌تر مبارزان بيرون بری می‌کرد. دو سه ساله اول رياست جمهوری خاتمی ــ با برملا کردن نقش حکومت در ترورها و پرده دری‌های روزنامه‌ها در انفجار يک دوره کوتاه استثنائی مطبوعات آزاد انديش ــ تکانی واقعی به صحنه سياسی داد تا به خيزش دانشجوئی انجاميد که بزرگ‌ترين دستاورد دوم خرداد بود و سنگينی مبارزه را سراسر بر درون گذاشت. ديگر تند رو‌ترين مبارزان تبعيدی نيز بهتر آن ديدند که همه نيروی خود را پشت آن خيزش بگذارند. اما خيزش دانشجوئی ديری نپائيد. مردم همچنان ترسان از دگرگونی ناگهانی و به انتظار رهبری کسی که بيشترين رای تاريخ ايران را گرفته بود، تماشاگر ضربات سنگينی شدند که بر دانشجويان فرود آمد و دوم خرداديان که همه چيز خود را از دانشجويان و جوانان داشتند از پشت و رو به جنبش دانشجوئی خنجر زدند.

   از ديدگاه مبارزه با جمهوری اسلامی، دوم خرداد را احتمالا می‌بايد مهم‌ترين فصل شمرد. همه مسئله مبارزه کشاندن توده مردم، فعال‌ترين بخش سياسی آن، به ميدان است، به اين معنی که بطور جدی به رها شدن از رژيم بينديشند و هر راه حل ديگر را رد کنند. تا هنگامی که مردم به بهبود وضع خود و اصلاح نظام سياسی اميدی داشته باشند يا از جايگزين آن بيشتر بترسند يا از آينده نا معلوم به اکنون ناپسند پناه برند مبارزه همان خواهد بود که در پانزده بيست ساله نخست پس از انقلاب تجربه کرديم: گروه‌هائی از خود گذشته و سرسپرده که در حوزه‌های اختصاصی خود در برابر توده تماشاگران بی اعتنا با دشمنی نابرابر می‌جنگند. دوم خرداد از اين نظر نيز لازم بود که ظرفيت رژيم اسلامی را برای اصلاحات نشان دهد. توده‌های مردم تشنه هر کمترين نشانه بهبود، پياپی از اصلاحگران پشتيبانی نمودند، فضای بين المللی همه همکاری بود، حتا مبارزان بيرون دربرابر رای‌های بيست و چند ميليونی ناگزير از انتظار کشيدن می‌بودند. هشيارترينشان از دوم خرداد استفاده ابزاری کردند بدين معنی که در پی بهره برداری از تضادهای درون رژيم و آزادی نسبی ولی بسيار قابل ملاحظه فضای سياسی برآمدند؛ غير فعال ترينشان زائده‌های بيرونی دوم خرداد شدند. به دوم خرداد اين فرصت داده شد که دوره خود را به تمام طی کند. پس از دومين انتخابات رياست جمهوری، و باز هم بيست و دو ميليونی رای، و در حالی که مردم مجلس را نيز به آنها داده بودند ديگر هيچ بهانه نمی‌شد آورد که جنبش اصلاحی تنها گذاشته شده است و اگر شکست خورد از آنجا بود که مردم نيمه کاره رهايش کردند و ضد انقلاب کارشکنی کرد. با کامل شدن دوره اصلاحات و آنچه دوم خرداد نام گرفته است ابهامی که در دستهای گوناگون به سود وضع موجود کار می‌کرد برطرف شده است. سازشکاران رو به انزوا در ميان جمهوريخواهان ديگر نمی‌توانند تعهد خود را به جلوگيری از تغيير رژيم، در پوشش دفاع از اصلاحات و جلوگيری از نيرو گرفتن انحصارگران بپوشانند. پوزشگران اروپائی و امريکائی رژيم نيز نمی‌توانند منافع مالی خود را به نام خدمت به اصلاحات عرضه کنند.

   چنان شد که وقتی در انتخابات شوراها رای دهندگان در خانه‌هاشان ماندند و بست نشينی نمايندگان مجلس از يک ميهمانی خصوصی نمايندگان در محل کار خود فرا‌تر نرفت و پس از آن در انتخابات مجلس باز مردم با پاهايشان رای دادند کسی گله‌ای از شهيدان زنده و قربانيان ترور مقدس خودساخته‌شان بر صندلی‌های چرخدار نيز نشنيد. پابرجا‌ترين دنباله‌های دوم خرداد در بيرون نيز ناچار شدند شکست اصلاحات را از طبيعت رژيم و ناشايستگی خود اصلاحگران بشمرند. اما از هيچ کدام جز آنچه کردند بر نمی‌آمد و مردم بايست به چشم خود می‌ديدند. با پايان اصلاحات که يک چرخشگاه تاريخی در مبارزه با رژيم اسلامی است بطور قطع می‌توان گفت که مردم ديگر اميدی به اين رژيم ندارند و تنها از آن می‌ترسند. ممکن است بگويند چه تفاوت دارد؟ ولی تا دوم خرداد، هم بيم بود و هم اميد. ما هر چه هم نخواهيم می‌بايد بپذيريم که شش سالی عموم لايه‌های اجتماعی ايران آماده بودند که، هرچند برضد اميد، به دگرگشت آرام رژيم و اصلاح آن از درون و بدست عناصر يک آب شسته‌تر اميدوار باشند. همه استدلال‌های مخالفان بيرون در برابر اين گرايش عمومی به استراتژی کمترين خطر، ناشنيده می‌ماند. تا دوم خرداد خودش را چنين بی اعتبار نکرد مخالفت‌های بيرون به مخالف خوانی گروهی که دستی از دور بر آتش دارند تعبير می‌شد.

   امروز جز براندازی، سرنگونی، کنار رفتن، تغيير رژيم، چاره‌ای برای رهائی از اين ساختار قدرت و قانون اساسی نمانده است (هر اصطلاحی می‌خواهند بکار برند، منظور آن است که چيز ديگر و بهتری، و نه از درون خودش، بجای آن بيايد.) آنچه از مبارزه در ايران ميسر باشد از اين پس در اين راستا خواهد بود و در بيرون صداهائی که به صبر و سازش فرا می‌خوانند هرچه خاموش‌تر خواهند شد. آنها که در ميان مخالفان، سياست تغيير رژيم را دنبال می‌کردند طبعا دلگرمی و همراهان بيشتری يافته‌اند. از انتخابات دوره تازه مجلس، استراتژی و گفتمان بيرون دست بالا‌تر را يافته است. تا آن هنگام تاثير بيرون بيشتر در زمينه فرهنگ سياسی می‌بود. انديشندگان و روشنفکران در جمهوری اسلامی ديرتر از بهترين بيرونيان می‌توانستند خود را از جهان بينی و فضای فرهنگی آشنای خويش آزاد کنند و هوای تازه‌ای که از دوردست تبعيد به ايران می‌رسيد جانشين‌ناپذير می‌بود. اکنون با پايان بی شکوه اصلاحات، نفوذ بيرون بر گفتمان درون در استراتژی هم نمودار شده است. نگاه‌ها بسوی کسانی بر می‌گردد که از آغاز می‌گفتند رژيم اصلاح پذير نيست و دوم خرداد را می‌بايد صرفا رخنه‌ای در پيکره رژيم تلقی کرد و از آن تا می‌توان بهره گرفت؛ ولی پاسخ مشکل جمهوری اسلامی برداشتن اين حکومت و جهان بينی از سر راه دمکراسی در ايران است.

   جنبش ملی همه پرسی، جنبشی از درون، و فراخوانی خطاب به همه و نه گرايش‌های سياسی معين، که می‌رود فضای سياست‌های مخالف را در بيرون و درون روشن کند، از اين همگرائی استراتژيک برخاسته است: يک، ما چاره‌ای نداريم که برای جايگزين اين رژيم پيکار کنيم. دو، ما به معنی همه ماست وهيچ ايرانی را به هيچ بهانه نمی‌توان حذف کرد، چه در مرحله تلاش برای رسيدن به يک انتخابات آزاد و همه پرسی پس از آن و چه شرکت در آن انتخابات و همه پرسی. سه، جايگزين اين رژيم يک اسلام ديگر، يک ديکتاتوری ديگر بهر نام جمهوری يا پادشاهی نخواهد بود. چهار، بستر سياست ايران از اين پس جز اعلاميه جهانی حقوق بشر نيست، بر آن می بايد ساخت و پيشتر رفت ولی از آن دور نمی‌توان افتاد. معنای واقعی فراخوان اينهاست و صرفنظر از اينکه چه کسانی به آن بپيوندند يا در برابرش بايستند تکانی را که دهه‌ها منتظرش بوديم به پيکره سياسی ايران داده است. اين توده لخت فسرده که تنها از انفجارهای ديوانه وار گاهگاهی بر آمده است و دشمنی با شعور و عقل سليم را تا مايه سربلندی بالا برده است ناگزير می‌شود به جهانی که پيرامونش به تندی دگرگونی می‌پذيرد بنگرد. اين توده مردمانی که تنها خودشان برايشان اهميت داشت ناگزير می‌شوند هرکدام از "خود" نه چندان گرانبهايشان، بيرون آيند و به منظره کلی‌تر بنگرند که از خودهای ديگر پر شده است؛ و می‌بايد بياموزند که آنان را نيز به حساب آورند و جهان تنها به کام خودشان نخواهد گشت؛ و در سياست علاوه بر سرکشی و روياروئی و پابرجائی اصولی، هنرهائی مانند سازش‌compromise و همرائی نيز هست که به خير عمومی خدمت خواهد کرد. ما سرانجام به يک همگرائی که بيشتر طيف آزاديخواه را دربر می‌گيرد رسيده‌ايم و می‌توانيم از يک جريان اصلی مخالف سخن بگوئيم که درون و بيرون نمی‌شناسد. هر دو سوی طيف، مشکلات و محدوديتهای يکديگر را می‌فهمند. در درون به آزادی و آشکاری نمی‌توان سخن گفت؛ در بيرون به احتياط و پوشيدگی.

* * *

   اين همگرائی تازه با يکی از بزرگ‌ترين بحران‌های سياست خارجی رژيم همزمان شده است. تصميم خلل ناپذير جمهوری اسلامی به دست يافتن به سلاح اتمی به روياروئی خطرناکی با امريکا انجاميده است. يا رژيم دست برخواهد داشت و به صورتی بر راه ليبی خواهد رفت، يا به پنهان کاری و وقت کشی و دنبال کردن برنامه بمب اتمی خواهد پرداخت و خود و کشور را به خطر خواهد انداخت. سخنانی از اين دست که داشتن بمب اتمی حق ايران است، يا چرا ديگران داشته باشند و ما نداشته باشيم موضوع را ساده می‌کند. دست يازيدن به احساسات ملی ايرانيان در توجيه سياستی که صرفا برای ادامه زندگی رژيم است عوامفريبی خطرناکی است. در حالی که يک سال پس از زمين لرزه هنوز مردم بم در چادر زندگی می‌کنند و کودکان و زنان ايران را در بازارهای بيرون می‌فروشند داشتن بمب اتمی چه سربلندی می‌آورد؟ اين سخنان ممکن است در محافلی خريدار داشته باشد ولی در محافل ديگری بی معنی است و اين محافل دومی را بسيار جدی‌تر می‌بايد گرفت. هر کس در تله تبليغات رژيم اسلامی نيفتاده باشد يا سود معينی در دفاع از رژيم نداشته باشد می‌داند که ايران و منافع آن در حساب‌های حمهوری اسلامی جائی ندارد. رژيم اسلامی درست پا در جا پای کره شمالی گذاشته است:خريدن تضمينی برای گروه حکومتگر بی توجه به مصالح ملی. اما کره شمالی را در آن گوشه جهان و در محاصره روسيه و چين و ژاپن و کره جنوبی می‌توان نگهداشت و خطر آن تنها در فروش تکنولوژی کشتار جمعی به ديگران است. جمهوری اسلامی با طبيعت تروريست و تجاوزکارش در قلب پرآشوب‌ترين منطقه جهان تهديدی برای همه بشمار می‌رود.

   اينکه بحران خارجی رژيم به کجا خواهد کشيد بستگی به رفتار آن دارد. اينکه مبارزان از همزمان افتادن بحران خارجی و همگرائی نيروهای مخالف چه بهره‌ای می‌توانند ببرند بستگی به درآمدنشان از آب و گل تجربه سال ١٣٣٢/1953 خواهد داشت.

   نيروهای مخالف امکانات محدودی در دور کردن خطر از ايران دارند و اگر بدترين احتمالات پيش آيد می‌بايد دست کم برای کاستن آسيبها آماده باشند. فراخوان ملی همه پرسی مقدمه‌ای برای چنان آمادگی نيز هست. همگرائی امروز نيروهای آزاديخواه به آسانی بيشتری می‌تواند در شرايط بحرانی، زمينه همکاری‌ها و چاره جوئی‌های مشترک را فراهم آورد که در چنان لحظات تاريخی حياتی است. "پس از جمهوری اسلامی چه؟" پرسشی است که هيچگاه زود نبوده است و اکنون شايد زمانش هم رسيده باشد. فراخوان، پاسخ روشنی به اين پرسش می‌دهد که چگونه و با چه تهيه‌هائی می‌بايد از چنان مرحله‌ای با کمترين آسيب بدر آمد؟ ما تجربه يک دوجين رژيم استبدادی را از شيلی و نيکاراگوا گرفته تا افريقای جنوبی و اروپای خاوری داريم که به دليل چنان همگرائی و آمادگی دربر گرفتن هرکس می‌خواست، با کمترين ويرانی و بی خونريزی سرنگون شدند. نمونه هراس انگيز عراق را نيز داريم که ترور و پرهيب (شبح) جنگ داخلی، خلاء سياسی را پرکرده است. اگر زمان نيروهای سياسی آزاديخواه ايران برسد ــ که بهر صورت خواهد رسيد ــ دورنمای ما روشن‌تر به نظر می‌آيد. يک جريان اصلی دمکرات‌منش پديدار شده است که دارد مشکل سياسی و اخلاقی خود را می‌گشايد و ديوارهای روانشاسی و تاريخی ميان خود را خشت خشت، مانند داستان تشنه و ديوار و جوی مثنوی، کوتاه می‌کند.

ژانويه‏ ۲٠٠٥

 
نسخه قابل چاپ اين مطلب را برای دوستان خود •ای ميل• کنيد فهرست صفحه نخست