هزار و
سيصد سالی پيش عربها توانستند بيشتر ايرانشهر را بگيرند و يک دوره دويست ساله کشتار
و خفقان و همسان سازی assimilation با آهن و خون را بر مردم ايران تحميل کنند.
داستان آن دو سده خونبار هنوز پس از اينهمه قرنها دلها را به درد می آورد و می بايد
گاهگاهی به آن برگشت تا تاريخ از افسانه سازيهای عربزدگان پيراسته شود. ولی آن
دويست سال که به غلط «دوقرن سکوت» نام گرفته است داستان پايداری همه سويه ملتی نيز
بود که در جبهه های نظامی و فرهنگی، از درون و بيرون ايران، از دل حکومت اسلامی و
در ميدان نبرد با آن، برای پس زدن بيگانه منفور و نگهداشت «خودی» خويش پيکار می کرد
و سرانجام در عرصه نظامی و سياسی نشانی از برتری آن نگذاشت و در عرصه دين و فرهنگ،
برتريش را به کمترينه ای که می شد رسانيد.
در آن دويست سال ايرانيان بسياری به هندوستان مهاجرت کردند تا در آنجا کيش و آئين
خود را نگهدارند ؛ يا به چين رفتند و به ياری چينيان بارها برای آزادی ميهن لشگر
کشيدند. سرسخت تران ماندند و شورش پشت شورش را سازمان دادند و از دينی که به زور
شمشير بدان گردن نهاده بودند برگشتند و بهای سرکشی خود را با سيل خونهائی که
آسيابها را به گردش در می آورد پرداختند. ديگران به خود اسلام زدند و در آن موشکافی
کردند و شکاف انداختند؛ يا عرفان را از آن بدر آوردند تا از خشونت بدويش بکاهند.
گروههائی، از عربان برنيامدند، اما عربی را از آن خود و اعراب را نيازمند خويش
گردانيدند. برخی به فلسفه و علم پرداختند و با ترجمه آثار يونانی، دين را چند سده
ای از فرمانروائی بی منازع فرهنگی پائين کشيدند. بيشماری، آئينهای کهن را زنده
نگهداشتند و يادگارهای نياکان را نسل به نسل کشاندند. توده های ميليونی به زبانهای
مادری خود سخن گفتند و عربی را در عرصه های حکومت و آموزش، با نفوذ کاهنده، زندانی
کردند.
بيست و پنج سال پيش تاريخ تکرار شد ــ مانند همه «تکرار»ها با همانندی هائی که
چشمها را می گيرند و تفاوتهای بزرگتری که ناديده گرفته می شوند. يکبار ديگر
عنصرعربی، اين بار نه از بيرون و به نيروی شمشير، ولی از ژرفای جامعه ايرانی،
سرزمين ما را فروگرفت و کوتاه زمانی ايرانيان را دنبال خود به همان ژرفاهای تيره
پليديهای انباشته قرون کشيد. بار ديگر مانند آن دو سده چيرگی اعراب، ايرانی ناگزير
شد در جبهه های گوناگون با عربی کردن جامعه که بيرحمانه و با تکنيکهای سرکوبگری و
مغزشوئی مدرن تحميل می شد بجنگد. اين بار خونريزی کمتر بود و لی خونروش به صورت
مهاجرت و گريز دسته جمعی به ابعاد بيسابقه در تاريخ ايران رسيد. يک اجتماع ايرانی
در بيرون پا گرفت که از جمعيت بسياری کشورها بيشتر شده است. باز نبرد در همه جبهه
ها درپيوست. در جبهه نظامی اندکی برنيامد که بيهودگی اسلحه آشکار شد. ولی در جبهه
سياسی و فرهنگی، شدت و کارائی آن چندان بود که هنوز دو دهه نگذشته عنصر عربی در همه
جا به واپس نشينی، بلکه گريز افتاد.
در آن دويست سال کم نبودند ايرانيانی که گذشته از فرمانبری اجباری، مهر عربان را در
دل و حرمت آنان را در سر گرفتند. اين بار اندکی از پيروزی اسلاميان نگذشته، بيزاری
و دشمنی و تحقير به دستگاه حکومتی و جهان بينی آن سرتاسر جامعه را پوشانيد و
پايداری و سرکشی را آسان تر گردانيد. جامعه از دگرگونی «پاراديم» (سرمشق آرمانی) به
دگرگون کردن گفتمان (ديسکور) رسيد که رسانه های گوناگون تا توانستند پيش بردند.
بازگشت به تاريخ ايران و پژوهش در زبان و ادبيات فارسی بار ديگر همچون سلاحی برضد
عنصر عربی بکار گرفته شد. هنرها از ادبيات و نقاشی و سينما و موسيقی و تئاتر جلوه
گاه اراده ايرانی و مدرن ماندن، هردو، شدند. مبارزه سياسی در چهارچوب تنگ تر و
پرخطر تر، هر جا ممکن بود در صورتها و درجات گوناگون از درون و بيرون نظام درگرفت.
اگر فلسفه يونان در آن دويست ساله، گريزگاه فرهنگی اقليت کوچک دانشوران می بود،
جهان غرب اين بار استيلای فرهنگ فراگيرنده خود را به ياری همه لايه های اجتماعی
دلزده از بينوائی و آلودگی و توحش فرهنگی عربزدگان فرستاد.
* * *
يک تفاوت مهم در دومين حمله عرب نقش «دياسپورا»ی ايرانی بود که در جمعيت دو سه
ميليونی خود بخش مهمی از رده های اول و دوم سرامدان elite سياسی و فرهنگی و مالی
جامعه را می گنجانيد. ايرانيان تبعيدی و مهاجر بلا فاصله پس از جا افتادن در سرزمين
های تازه زندگیهای پيشين را در هر مقياسی که ميسر بود از سر گرفتند. بسياری از آنها
برای نخستين بار به پيکار سياسی برضد رژيم انقلابی پيوستند و بيشتری به عرصه فرهنگی
روی آوردند: نگهداری آنچه از فرهنگ ايرانی که در می يافتند، دربرابر هجوم ارتجاع
وتنگ نظری آخوندی. اين ايرانيان در کشورهای دمکراسی ليبرال غربی (حتا بد ترين
دشمنان بورژوازی و سرمايه داری و دمکراسی صوری و جامعه مصرفی، لحظه ای در پناه جستن
در آنها ترديدی نکرده بودند) هم آزادی عملی، همراه با امنيت قانونی، يافتند که در
کشور خود هرگز تجربه نکرده بودند و هم هر کدام به فراخور خود توانستند بر دانش و
مهارتهای خود بيفزايند.
اين اجتماع بزرگ در بيست و پنج ساله گذشته ايران را در بيرون زنده نگهداشته است و
به مردم در درون کمک کرده است ولی جز استثناهائی، عموما در زمينه کسب و کار، کمتر
به ظرفيت قابل ملاحظه خود نزديک شده است. پراکندگی جغرافيائی و پريشانی سياسی،
نگذاشته است هيچ توده تعيين کننده ای critical mass از آن بدرآيد که شايسته چنين
نيروی انسانی باشد. هرچه در گروههای بزرگ پشتيبانان، زندگی می يافته پيوسته دست به
گريبان مرگ بوده است. از اين ميان رسانه های همگانی ــ روزنامه، راديو، تلويزيون،
کتاب، فيلم، و تئاتر ــ همه در منتهای دشواری و بسته به موئی گذران کرده اند.
اجتماع ايرانی بيرون می بايد خود را وامدار زنان و مردانی بداند که همت کرده اند و
از خود زده اند و اين رسانه ها را سرپا نگداشته اند.
نقش رسانه ها برقراری ارتباط و گستراندن آگاهی و پيشبرد امر همگانی است، از سرنگون
کردن يک رژيم فاسد سرکوبگر گرفته تا اسفالت خيابان. در بيرون، نگهداری زبان فارسی و
تقويت پيوندهای نسل جوان تر ايرانيان به سرزمين و فرهنگ ملی نيز بر آن افزوده می
شود. ولی رسانه ها به آسانی می توانند به کژراهه بيفتند؛ مردم را بيزار و بی اعتماد
کنند که جلو ارتباط را می گيرد، دروغ و ياوه بپراکنند و از ناروائيها دفاع کنند.
حتا آزادی بيشتر، و در موارد بسيار، عملا نا محدود آنها در بيرون ايران با توجه به
دست تنگی دامنگير، می تواند رسانه ها را فساد پذير تر سازد. سالم ماندن و باقی
ماندن رسانه های تبعيدی هميشه با هم نمی آيند.
اکنون يک رسانه، روزنامه ای که هفته ای يکبار در لندن برای اجتماعات ايرانی پراکنده
در سه قاره انتشار می يابد، به هزارمين شماره خود رسيده است؛ بيست سال سر پا مانده
است و به بسياری کژراهه ها نيفتاده است. در اجتماعاتی که روزنامه خوان فارسی در
آنها چندان نيست و آنچه هم که هست رو به کاهش است، و در نبودن يک شبکه اطمينان بخش
پخش که هزينه های رساندن روزنامه به گوشه و کنار جهان را کمرشکن می سازد اين بخودی
خود دستاوردی بزرگ است. ولی کيهان علاوه بر اين توانسته است به يک سطح بالای حرفه
ای برسد که که در ميان روزنامه های تبعيدی جای برجسته ای بدان می دهد. اين حرفه ای
بودن را در رعايت تناسب مطالب هر شماره؛ نظم در عرضه کردن مطالب به خواننده؛ وارد
کردن عنصر سردبيری در هر چه به چاپ می رسد؛ کمک به خواننده که ارتباط موضوعات را
درک کند و به آسانی دنبال آنچه می خواهد بگردد؛ فارسی پاکيزه سراسر صفحات و نيز در
کيفيت خبرها و مقالات و گزارشهای روزنامه می توان ديد. مانند پاره ای روزنامه های
ديگر تبعيديان، کيهان توانسته است ميدانی برای برخورد آراء باشد و فضای بحث را
پهناور تر کند. از اين نظر نيز رسانه های فارسی در بيرون سهم بزرگی در پيشبرد سياسی
و فرهنگی جامعه ايرانی بطور کلی داشته اند. آنها ناتوانی سياسی ايرانيان را در کار
حزبی تا اندازه ای جبران می کنند و نقش شان در بسيج سياسی، گاه تعيين کننده بوده
است.
داستان کيهان که بزرگ ترين و از ديرپا ترين روزنامه های تبعيدی است بخشی مهم از
تاريخچه مقاومت ملی ايرانيان در حمله دوم عرب است که با همه فجايع خود سخن مارکس را
می توان درباره اش بازگو کرد: تاريخ تکرار می شود، نخست به صورت فاجعه و بار ديگر
به صورت مضحکه. او اين حکم را درباره لوئی ناپلئون و ناپلئون بناپارت داد. رسانه
های ديگر در جاهای ديگر و بيش از همه در خود ايران هر روز دارند بخشهای ديگر اين
تاريخچه را می نويسند. گوشه ای از ايران در آنها زنده است و با هر وسيله که می
تواند می جنگد. آيندگان به اين روزها برخواهند گشت و تکرار تاريخ را، نه آنگونه که
مارکس برای يک مورد خاص گفت، با احساسی از سربلندی خواهند ديد.
آوريل
۲۰۰٤
|