فهرست نوشتار                                    صفحه نخست 

 
 

عراق با نگاهی «خلاف سياست»

داريوش همايون

 

‎‏‏چرچيل می گفت امريکائيان همه اشتباهات ممکن را می کنند تا سرانجام بر راه درست بروند. عراق در يک ساله گذشته نشان می دهد که سخن او پس از شصت سال هنوز اعتبار دارد. داشتن ژرفای استراتژيک اين عدم مزيت را دارد که انسان، در اين مورد جامعه انسانی، را به ناکامی غير حساس می کند. منظور ار ژرفای استراتژيک توانائیِ ضربه پذيری است. اين اصطلاح را نويسندگان نظامی در باره روسيه ساختند. روسيه در وسعت و منابع بی انتهای خود می توانست شکست پشت شکست را تاب آورد و تا حدود ناممکن عقب بنشيند و دشمنان خود را از کارل دوازدهم سوئد تا ناپلئون و هيتلر بفرسايد. نقطه مقابل روسيه، اسرائيل را می آورند که هيچ ژرفای استراتژيک ندارد و همين بس که يک شکست قطعی بخورد.

ماههاست که رسانه ها در همه جا پر از انتقاد از استراتژی و تاکتيکهای نظامی و سياسی امريکا در عراق است و صاحب نظران از تهيه های جنگ (نابسندگی شمار واحدهای نيروی زمينی و زمينه سازی ديپلماتيک) گرفته تا برنامه های پس از پيروزی (که ظاهرا جز طرحهای قلم اندازی از سوی وزارت دفاع نبوده است، با «کارشناسی» که می توان در بازسازی يک نظام سياسی دمکراتيک در کشوری نيمه ويرانه از آن انتظار داشت) نکته ای را ناگفته نگذاشته اند. بيشتر اين انتقادات درست است، بويژه که پس از رويداد و با برخورداری از خردمندی نگاه به پشت سر ابراز می شود. اما انصاف بايد داد که ناظران تيز بينی از همان پيش از فرمان حمله به بسياری مشکلات پيش بينی نشده اشاره کرده بودند. هر چه هست امريکا با بيشترينه آمادگی برای بردن جنگ، و کمترينه آمادگی برای پس از آن وارد ماجرای عراق شد که هر اندازه می گذرد تصوير روشن تری از يک موقعيت نزديک به غير ممکن را بدست می دهد.

برای يک ناظر ايرانی که مسئله را بی هيچ پوزشخواهی، نه از نظر منافع امريکا و نه عراق و نه رسانه های اروپائی می نگرد و هيچ پروائی ندارد که مواضع «خلاف سياست» داشته باشد عراق نه آن ويتنامی است که امريکائيان سرخورده و تحقير شده از آن بگريزند و نه گلزاری است که از آن بدر نيايند، و نه ميدان آزمايش آن دمکراسی آرمانی است که می بايد «خاور ميانه بزرگ» را دگرگون سازد. عراق ميدان جنگی است با مخاطرات و نويدهای فراوان؛ صندوق پاندورائی است که خوبيهائی نيز در جهان می پراکند و چيزی از آن به ما نيز خواهد رسيد.    (خلاف  سياست  در برابر politically incorrect آمده است. در امريکا از يکی دو نسل پيش ابراز عقايد و بکار بردن واژه های برخورنده به گروههای قومی و اقليتهای از هر گونه يا قابل شکايت به دادگاه است يا از نظر سياسی گران تمام می شود و به اصطلاح امريکائی politically incorrect است و مانند هر چه سر و کارش به وکيل و دادگاه بيفتد می تواند در آن حقوقی ترين جامعه جهان به زياده روی هائی بکشد. اين اصطلاح اکنون برای همه موضعگيری های غير عافيت جويانه و بحث انگيز بکار می رود. نکته ظريف در اين اصطلاح آن است که موضعگيری می تواند تنها از نظر سياسی نادرست باشد.)

درست در اين لحظه و بويژه با نگاه به رسانه ها به عنوان سرچشمه اطلاعات، منظره در عراق هيچ خوب نيست. سنيان، که بخش فرمانروای جمعيت در هشت دهه آخر سده بيستم ــ يعنی تاريخ آن کشور ــ بوده اند عموما به آينده خود بدبين و با امريکائيان مخالفند. در ميان آنان عناصر بيشماری از حزب بعث و ارتش و دستگاه امنيتی، با ذخائر اندازه نگرفتنی سلاح و پول، درگير يک جنگ چريکی پر هزينه با ارتش امريکا هستند. هزاران جهادی و تروريست القاعده و گروههائی که از آن الهام يا کمک می گيرند از هر سو به عراق سرازير شده اند و به جنگ چريکی پيوسته اند. شيعيان که تصور می رفت بهمراه کردان، خرسند ترين عراقيان پس از سرنگونی صدام حسين باشند به ناراضيان پيوسته اند و اقليتی از آنان به رهبریِ يک آخوند زاده ــ ترکيبی از خلخالی و محمد منتظری که در نخستين ماههای انقلاب اسلامی کر و فری داشت ــ مسلح شده اند و برای تشکيل حکومت اسلامی جهاد می کنند. تنها کردان در شمال اند که معنی تحولات را دريافته اند و از آن بهره برداری می کنند. آنها متحدان غير فعال امريکائيان بشمار می روند و خود مقامات امريکائی نيز نمی خواهند پايشان به جنگ با عناصر سنی و شيعی کشيده شود.

جنگ چريکی در عراق همه ويژگيهای چنان مبارزاتی را دارد، از تبليغات مسلحانه، خرابکاری در هر جا بتوان کرد، به عقب انداختن بازسازی کشور، افکندن مسئوليت به گردن امريکائيان، کشتن نظامی و غير نظامی و مخالف و رهگذر، ترساندن همکاران امريکا و جلوگيری از بوجود آمدن يک ماهيت عراقی. آنچه به "مقاومت" در عراق ويژگی اش را می بخشد افزوده شدن عامل القاعده، چه به صورت حضور فيزيکی و چه به عنوان سرمشق است. اگر در جنگهای چريکی مبارزه بر سر رهائی کشور معينی از رژيم نا دلخواه يا اشغال بيگانه است ــ پيامدهای آن رهائی موضوع ديگری است ــ در عراق جنگ برای شکست دادن امريکاست، عراق هر چه می خواهد بشود. جنگجويان جهادی با بکارگيری بيدريغ کاميکازها (بمب اندازان خودکشی) علاوه بر منظورهای بالا سخت دنبال راه انداختن جنگ شيعی و سنی در آن کشورند. مردم عراق می بايد بجان هم بيفتند تا امريکائيان هر اميد بازسازی و برقراری درجه ای از حکومت مردمی را از دست بدهند. رزمجويان سنی نيز خواه ناخواه به اين استراتژی پيوسته اند و هر چه بتوانند از هم ميهنان خود از هر گروه می کشند. اين يکی از تفاوتهای مهم عراق با ويتنام است.

با آنکه چرخهای جامعه و اقتصاد اندک اندک راه می افتد نا امنی و تروريسم، بازسازی را کند می کند؛ مردم ناراضی می شوند و گناه همه اينها را به گردن نيروهای اشغالی می اندازند و اين همان است که «مقاومت» را جری تر می کند. (پس از دستگيری صدام من به اشتباه بر اين بودم که مقاومت در عراق پايان يافته است و ديگر تنها تروريسم کور نوميدانه است.( در يک مارپيچ بالا رونده، خونريزی و خرابکاری دست در دست خشم و سرخوردگی مردمی که امنيت و کار و خدمات شهری می خواهند، چنين می نمايد که بد ترين هشدارهای بدبينان درست درآمده است و امريکائيان در نبردی مشکوک هر چه در گل فرو تر می روند. پس از ضربه تروريستی در مادريد که اسپانيا را از ائتلاف امريکائی بيرون کشيد (دومينيکن و هندوراس نيز پس از اسپانيا به حضور نمادين خود پايان دادند) اکنون افکار عمومی امريکا برای نخستين بار چرخشی به زيان تصميم ورود به جنگ می کند و بيش از نيمی از امريکائيان از بوش برگشته اند.

* * *

اينهمه درست است و اگر بجای رئيس جمهوری کنونی مردی چون کلينتون در کاخ سفيد نشسته بود برای بيرون آمدن از عراق بس می بود. ولی امريکائيان به اين زودی قصد بازگشت به خانه ندارند و اين تصميم به يک سلسله واقعيات ديگر، بهمان اندازه با اعتبار، اجازه می دهد که اثر خود را بر موقعيت اکنون و آينده بگذارند. عراق ويتنام جنوبی نيست زيرا نه تنها ويت کنگی ندارد (به عنوان يک جنبش مردمی و نه بقايای يک رژيم منفور) از داشتن ويتنام شمالی به عنوان پناهگاه و نيرو دهنده جنگجويان چريکی، و چين پشت سر آن و شوروی بالای سر همه، نيز رنج نمی برد. همسايگان عراق بويژه جمهوری اسلامی با همه سيل پولی که سرازير کرده اند و جنگندگان و تروريستهائی که روانه داشته اند نمی توانند به آن درجه در جنگ مداخله کنند. کمکهای آنان به جنگ جزء کوچکی هم از آنچه ويت کنگ از متحدان و پشتيبانانش می گرفت نيست. عراق می تواند در دراز مدت هزينه اداره و بازسازی خودش را بدهد که ويتنام نمی توانست. توده عراقی خواهان بيرون رفتن امريکاست ولی نه امروز و فردا. مردم عراق مانند همه جهان سومی ها نمی دانند چه می خواهند و همه چيز را با هم می خواهند. اما يک چيز مسلم است: اکثريت بزرگشان از سرنگونی صدام حسين شادمان و به آينده خوشبين اند؛ عموم عراقيان در يک نظرآزمائی گفته اند که پنج سال ديگر وضعشان بهبود خواهد يافت. سازمان ملل متحد آماده می شود که مسئوليت سياسی عراق را در دست گيرد و اين ممکن است بزرگترين کمک را به ثبات آينده عراق بکند. ستونهای يک دستگاه حکومتی عراقی بالا می رود. دادرسی صدام حسين که با زيرکی در هماهنگی با انتخابات امريکا برنامه ريزی می شود افکار عمومی را می تواند به مقدار زياد برگرداند.

از همه مهم تر امريکائيان آغاز کرده اند به پاره ای اشتباهات خود پی ببرند. وارونه کردن سياست بعث زدائی با معنی ترين تحول در اين زمينه است. تصميمی که سال گذشته در منحل کردن ارتش و سازمانهای امنيتی و انتظامی عراق گرفته شد از دو ملاحظه بر می خاست. نخست، کوتاه کردن دست نيروهائی که ممکن بود از درون سيستم خرابکاری کنند و بر راههای آشنای گذشته بروند. دوم، پاک کردن صحنه و ساختن از پايه، با روحيه و افراد نو. امريکائيان تصور می کردند مردم عراق پس از تجربه بعثی می توانند مصلحت خود را بشناسند و از آن دربرابر عوامل رژيم پيشين و جهاديهای خارجی دفاع کنند. آنچه پس از آن آمد تجربه بخود آورنده ای بود. آنها که در درون سيستم ممکن بود دست به خرابکاری بزنند در بيرون يا به خرابکاران پيوستند و يا شورشها و تظاهرات خشم آميز را با شعار خروج نيروهای خارجی سازمان دادند. ولی آيا عراق در شرايط کنونی می تواند روی پای خود بايستد و از خطر جنگ داخلی و تجزيه کشور و حکومت اوباش مسلح در هر گوشه برهد؟ نيروهائی نيز که بجای آنها بسيج شدند ناتوانی خود را در هر فرصت و زمينه آشکار ساختند.

بيداری تلخ تر، بر واقعيت مردمی بود که سی سال در زير يک رژيم گانگستری، تار و پود اخلاقی و سياسی شان را از هم گسيخته است (در عرصه اجتماع، اخلاق و سياست را می توان کم و بيش مترادف بکار برد؛ يکی آئينه ديگری است.) اينکه امريکا حق داشت بر عراق بتازد اکنون برای امريکائيان مسئله فوری تری است تا برای عراق. عراقيان بهر دليل در وضعی قرار گرفته اند که می توانند بيشترين بهره را برای ساختن کشوری تازه و بهتر از گذشته ببرند يا خود را درگير فاجعه تازه ای سازند. مسئله آنها در اين لحظه اشغال خارجی نيست با همه اهميت روانشناسی که به حق برای آنان دارد. مسئله آن است که با روحيه و رفتار بسياری از عراقيان، آن کشور محکوم است يا رژيمی از گونه صدام حسين داشته باشد، يا از هم بپاشد يا زير اشغال خارجی و، در بهترين صورت، نظارت سازمان ملل متحد بسر برد. چه در درون و چه بيرون عراق کمتر کسی به رفتار کردان در شمال عراق و آنچه دارند با فرصت يگانه خود می کنند توجهی می نمايد، ولی آنها بهترين دوران خود را می گذرانند و با پذيرفتن واقعيت، بجای جنگ و گريز و خرابکاری و آدمکشی هائی که تنها اشغال را درازتر خواهد کرد به گسترش زير ساخت فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی خود سرگرم اند. کردان ضمنا نشان داده اند که عراق همه فالوجا نيست. بقيه عراقيان می توانند پس از سی ژوئن کمک کنند و حاکميت و حکومت، هردو، را هر چه زودتر از امريکائی که هيچ علاقه ای به پرداخت سالی پنجاه ميليارد دلار هزينه اشغال عراق ندارد تحويل بگيرند.

واکنش عراقيان پس از هر حمله تروريستی و کشتار مردم، به رخ کشيدن امنيت دوران صدام حسين و بد تر از آن بوده است. تا مدتها عراقيان بيشمار به آسانی هر حمله تروريستی برضد عراقيان را به خود امريکائيان نسبت می دادند. آنها در جامعه ای سراپا غوته ور در بدکنشی، صميمانه باور نمی کنند که عراقی بتواند کار زشتی انجام دهد. در بصره پس از آنکه بمب اندازان خودکشی دهها تن از جمله کودکان دبستانی را کشتند رهگذران به سربازان انگليسی که به ياری زخميان آمده بودند سنگ انداختند. در آن شهر بويژه با يافته شدن گاهگاهی گورهای جمعی قربانيان دوران صدام مردم به نيروهای انگليسی به چشم بهتری می نگرند. اکنون امريکائيان تصميم گرفته اند بخشی از آن دوران را به عراقيان بدهند. عناصر مهمی از ارتش و نيروهای امنيتی و انتظامی صدام حسين سهمی روز افزون در حفظ امنيت بر عهده می گيرند و سياستی که به توصيه مخالفان تبعيدی رژيم پيشين در پيش گرفته شده بود تغيير می کند. آن مخالفان در بيش از يک مورد امريکا را به اشتباهات پر هزينه انداختند و يکی از تحولات مثبت چند ماهه گذشته بی اعتبار شدن اکثريتی از آنهاست که جا را برای گروه رهبری سالم تر و ملی تری خواهد گشود. عراقی کردن حکومت عراق به ياری سازمان ملل متحد و با شرکت همه طيف سياسی آن کشور از جمله عوامل و همکاران و کارمندان نيالوده و کمتر آلوده رژيم بعثی و بيرون کشيدن امريکا از اداره روزانه کشور بايست زود تر می آمد ولی هنوز دير نشده است.

اگر در پايان ژوئن يک گروه وزيران از تکنوکراتهای خوشنام به انتخاب نماينده دبيرکل ملل متحد زمام عراق را در دست گيرد و فرماندهان پيشين ارتش عراق در بيش از يک شهر کار سازمان دادن نيروهای انتظامی را آغاز و افراد حرفه ای بيشتری را بسيج کنند و اگر در جاهائی مانند فالوجا حضور يک نيروی محلی عراقی بتواند تروريستهای بيگانه و بعثی های سرسخت را آرام کند دورنمای عراق بهبود کلی نشان خواهد داد. برای رساندن عراق به جائی که نيروهای امريکائی نقشی نداشته باشند بيش از هر چيز اراده استوار برجای ماندن و جنگيدن لازم است. هر نشانه دودلی و ضعف، عراق را به خونريزی های هولناک تری خواهد انداخت. مردانی مانند بوش و بلر و هاوارد استراليا هنگامی که تاکيد می کنند از جا بدر نخواهند رفت می دانند چه می کنند. بد ترين سرنوشت برای عراق، برای جنگ با تروريسم اسلامی، و برای سرتاسر منطقه، از جمله ايران، رها کردن آن کشور به دست جهاديها و مانندهای مقتدا صدر در اجتماعات سنی و شيعی خواهد بود. صلح طلبان مترقی بازهم عافيت جوئی را بر گزينشهای دشوار و پر هزينه و، آری، آغشته به اشتباهات و حتا سوء نيت ها مقدم می دارند. ولی جهان ما پا به دوران تازه ای گذاشته است که بهترين نيتها می توانند راه دوزخ را هموار کنند.

ما در جنگ جهانی سوم هستيم و عراق ديوار به ديوار ما يکی از جبهه های اين جنگ است. شکست در هر نبرد اين جنگ گران تمام خواهد شد ولی برای ايران شکست در عراق از همه گران تر خواهد بود.

* * *

رويدادهای چند ماه گذشته بويژه ماه پر آسيب آوريل سقف آرزوهای امريکا را در عراق پائين آورده است و در اين هيچ اشکالی نيست. عراق به اين زودی يک دمکراسی نمونه در خاور ميانه نخواهد شد ولی سرنگون کردن رژيم بعثی در هر صورت يک پيروزی تاريخی برای امريکا، برای مردم عراق و برای منطقه است. امريکائيان هنوز درد سر های سنگين در پيش دارند و افکار عمومی امريکا برای تحمل خبرهای بد هر روزی شکيبائی فراوان لازم خواهد داشت. ولی از نظر سياستگزاران امريکائی مشکل استراتژيک در آن منطقه گشوده شده است و حتا اگر همه چيز در عراق از دست برود، کردستان در شمال پايگاه مطمئنی خواهد بود برای مقابله با ماجراجوئی جمهوری اسلامی، بی ثباتی عربستان سعودی و مهار کردن تروريسم در يکی از حساس ترين مناطق جهان.

عراق روياروئی امريکا را با کنفدراسيونی که از گروههای تروريستی اسلامی شکل گرفته است کامل کرد ولی چنانکه يازده سپتامبز نشان داد آن روياروئی با آنچه امريکا می کند نيست با خود امريکاست، با جامعه و فرهنگی است که جهان اسلاميان را دارد منقرض می کند. حضور امريکا در عراق تروريستهای اسلامی را به دشمنی بيشتر بر انگيخته است ولی مسئله تروريسم اسلامی از اين بهانه ها فرا تر می رود. تمدنی به پايان رسيده، سخت از هر سو زير فشار و در حال پسروی است و با تصورات باطلی که از برتری خود دارد، حاضر نيست از رقيبی که آن را دشمن می دارد، يعنی دمکراسی و ليبراليسم و انسانگرائی غربی بياموزد و به جنگ آن برخاسته است، با تنها شيوه مبارزه ای که برايش امکان دارد ــ مصرف کردن دهها و صدها هزار جوانی که که هيچ اميدی در اين جهان برايشان نگذاشته اند. همين بس است که به سخنگويان با نفوذ تر اجتماعات بزرگ اسلامی مهاجر در اروپای باختری گوش فرا دهيم که دم از برفراشتن درفش اسلام در آن سرزمين ها می زنند يا به رجز خوانی های تروريستها پس از بمب اندازی در مادريد که وعده بازپس گرفتن اندلس و قرطبه را می دادند.

عراق تا پيش از سرنگونی گانگسترهای بعثی ماهيتی بود پيش بينی ناپذير، از نظر فسادی که از هر سو می پراکند. امروز دست کم اميد آن می رود که بتواند زمانی در آينده يک دولت معمولی شود که با در نظر گرفتن موازنه نيروهای قومی و مذهبی آن، ناگزير خالی از عناصری از سازش جوئی نخواهد بود. در خاور ميانه ای که سرکوبگری و به خط کردن همگانی، هنجار (نرم) کشورداری است شکفتگی دمکراسی در عراق، هر چه هم کوچک، مغتنم است. در عراق نمی توان جز با بدترين سرکوبگری ها همه را به خط کرد و ديگر بد ترين سرکوبگری ها امکان ندارد، زيرا مکانيسم آن را نمی توان برپا داشت.

ايران يکبار ديگر خود را در بد ترين شرايط با بهترين فرصتها روبرو می يابد. مانند فرو پاشی امپراتوری شوروی، در هم شکستن رژيم بعثی عراق يک گشايش استراتژيک تاريخی است. ايران ديگر از باختر نيز مانند شمال تهديد نخواهد شد. همه ژئوپليتيک ما برای هميشه عوض و بسيار بهتر شده است. عراق نوينی که از ميان آتش و دود بيرون می آيد با توجه به پيوندهای قومی و مذهبی عراقيان با ايران می تواند همکار ايران در بسياری زمينه ها باشد. جمهوری اسلامی تا اينجا توانسته است اين موقعيت تازه را سرچشمه تنشها و مخاطرات احتمالی بيش از گذشته گرداند. امريکائيان ممکن است خود را ناگزير به تلافی آشوبگری های رژيم آخوندی ببينند؛ و حکومت آينده عراق مانند همسايگان شمالی تازه ايران، به همسايه خاوری خود با بدگمانی خواهد نگريست و فاصله را هر چه بيشتر خواهد کرد. ولی مانند هر زمينه ديگری، ما در اينجا هم به پس از جمهوری اسلامی می انديشيم و توانائی مردم ايران در جبران ويرانگری های دزدسالاری ناشايسته ای که برای از ميان بردن فرصتهای تاريخی ملت ما آمده است.

آخوندهای حاکم در تهران و قم حق دارند از برآمدن يک نظام سياسی که در آن انتخاباتی خواهد بود، بی نظارت يک شورای نگهبان، و روزنامه هايش را نمی توان به دستور يک مامور اداری که به دليل کشتن متهم در دادگاهش کارمند نمونه هم شده است بست. نجف در عراق برای مذهبی ترين ايرانيان جاذبه ای خواهد داشت که تردامنان حوزه های ايران را به هراس می اندازد. مذهب در سياست در عراق نيز در فضائی دمکراتيک تر با آزمايش دشواری روبرو خواهد شد که به سود مذهبی انديشان نخواهد بود.

مه ۲۰۰٤ ‏ ‏‏‏ ‏

نسخه قابل چاپ اين مطلب را برای دوستان خود •ای ميل• کنيد فهرست صفحه نخست