روز ۲۲ بهمن، آنگونه که بسیاری دستهای از دور بر آتش به خود وعده میدادند
نگذشت. رژیم با بسیج همهی توان خود توانست میدانها را پیشاپیش بر مردم ببندد
و تظاهرات نمایشی خود را با گروههائی که از هر جا و با هر پاداش و تهدید
گردآورده بودند و خط زنجیر هزار اتوبوس، آنان را به میدان آزادی میرساند، پر
کند. با این همه دستههای بزرگی از مردم این ۲۲ بهمن را با پیام متفاوتی به
پایان رساندند. روزی که یادآور یک پیروزی مردمی بود شاهد روی گرداندن آن مردم
از انقلاب و حکومت انقلابی، از سراسر فلسفه و جهانبینی آن، شد. از این پس ۲۲
بهمن نمایش بیروح پول و زور حکومت در برابر سرکشی فزاینده مردم خواهد بود.
مانند بقیه روزهای رسمی رژیم اسلامی ۲۲ بهمن نیز برای اکثریتی فزاینده از مردم
یادآور کینه و بیزاری عمومی خواهد شد ــ نمادی از بزرگترین اشتباه تاریخی
ایرانیان تا هر جا که بتوان به گذشتهها رفت.
واکنشها به ۲۲ بهمن بر روی هم بدبینانه ولی شتابزده بوده است. سلسله
امیدآفرین تظاهرات سبزی که در عاشورا به تندترین برخورد با نیروهای سرکوبگری
انجامید بسیاری را به سرمستی پیروزی نزدیک انداخته بود. اما به خود آمدن از آن
سرمستی لازم نیست با نومیدی و حتی بدبینی همراه باشد. ۲۲ بهمن برعکس میتواند
ما را به بازنگری واقعبینانه موقعیت جنبش سبز بیندازد. آیا این جنبش را همه
میباید در تظاهرات گاهگاهی، در حدودی که برگهای تقویم اجازه میدهد، خلاصه
کرد؛ و آیا رژیم اسلامی به اندازهای ناتوان شده است که کنترل خیابان را سراسر
از دست داده باشد؟ در اینجا روی کنترل میباید تکیه کرد. رژیم هنوز میتواند
خیابان را کنترل کند ولی تسلط بر آن را از دست داده است. خیابان دیگر تنها برای
رفت و آمد نیست؛ سلاحی زیر پاهای مردم در مبارزه است.
اگر جنبش سبز را در منظره کلی "موقعیت" ایران بنگریم، تظاهرات و خیابان دیگر
نقش منحصری را که به آن میدهند نخواهد داشت. خیابان سهمی بسیار بزرگ در براه
انداختن جنبش داشت ولی یک جنبش بزرگ اجتماعی تنها در تظاهرات و نمایشهای
بیرونیاش نیست. بزرگترین نشانه جنبش اجتماعی را میباید در مغزها و قلبها
جست. آنچه ایران در پگاه سده بیست و یکم مانند پگاه سده بیستم بدان نیاز داشت
یک جابجائی پارادایم بود، نگاه تازهای به انسان، به ایرانی بودن، به امروزین
بودن. ما زود از یاد میبریم ولی همین چند سال پیش تودههای مردم از هر لایه
اجتماعی چه نگاهی میداشتند؟ برای دهها میلیون ایرانی تن در دادن به وضع موجود
تنها گزینه قابل تصور میبود: فایدهای ندارد؛ همانها که آوردهاند هر وقت
بخواهند میبرند. "فعال"ترینشان بیش از این انتظاری نداشتند که این نیز
بگذرد. اگر هم گروههائی برای آن وضع موجود جایگزینی در نظر میداشتند باز
صورتهای دیگری از حکومت مذهبی بود ــ یک آب شستهتر در اینجا و آنجا به دست
این جناح یا آن جناح. نگرش سیاسی عمومی هنوز زیر سایه یهودستیزی،
فلسطینپرستی، جهان را نه در پیشرفته و واپسمانده بلکه در ظالم و مظلوم خلاصه
کردن، رویکرد تناقضآمیز با غرب ــ هم شیفتگی هم دشمنی ــ میوههای درخت باشکوه
مدرنیته را آرزو داشتن و از ریشههای آن بیزار بودن قرار داشت.
* * *
ما همه میخواهیم ملت خود را از موقعیتی که برای کشوری مانند ایران با آن گذشته
و در این زمانه باورنکردنی است و تا چهل سال پیش کسی در کابوسهای خود نیز
نمیدید بدر آوریم. آیا میتوان چنین کار بزرگی را تنها با چند نمایش خیابانی
به انجام رساند؟ همین که چنین رژیم باورنکردنی بر سرنوشت ما حکومت میکند بس
است که دشواری مبارزهای را که در پیش داریم نشان دهد. اگر درد به این سختی است
درمان نمیتواند آسان باشد. کوشندگان جنبش سبز با تاکتیکهای تکاملیافته رژیم
برای کنترل خیابان آشناتر شدهاند و درسهای لازم را برای آینده خواهند گرفت.
ولی درسهای ۲۲ بهمن امسال بیش از اینهاست.
نخست، رفتن به ژرفای بیشتر است که به معنی گسترش دادن پیام جنبش به همه
لایههای اجتماعی و نزدیک شدن به مسائل و مشکلات روزانه تودههاست. جنبش سبز با
بردن پیام دمکراسی لیبرال ــ دمکراسی در چهارچوب اعلامیه جهانی حقوق بشر ــ به
تودههای مردم بر قدرت خود خواهد افزود وبا گره زدن آن به نیازها و مشکلات
تودهها پیام خود را فهمیدنیتر و پذیرفتنیتر خواهد کرد. آزادی و عرفیگرائی و
انتخابات درست و گشوده بر همه، آزادی زندانیان سیاسی، مبارزه با دیکتاتوری و
ولایت فقیه، دادن شعارهای هرچه بنیادیتر همه لازم است ولی بس نیست. تورم دو
رقمی، تمرکز منابع دارائی کشور در دستهای معدود، دستمزدهای ناکافی که ماهها
پرداخت نمیشوند، بیکاری روزافزون و ورشکستگی واحدهای تولیدی به سود واردات
از چین، دور ریختن پول نفت و دریغ داشتنش از محرومان، شکاف طبقاتی که هر روز
بیشتر دهان باز میکند، زورگوئی و خودسری به حدی که رنگ سبز پرچم ایران را آبی
میکنند که سرسپردگیشان به روسیه نیز برجسته شود ــ همه مسائلی که مردم روزانه
دست به گریبان آن هستند شایسته توجه کوشندگان جنبشاند.
به همان اندازه و بیش از آن سران راه سبز امید میباید جای خالی یک نیروی مخالف
و جایگزین را پر کنند. نوشتن رسالههای طولانی بجای بیانیههای متمرکز بر مسائل
معین بیش از اثر محدودی نخواهد داشت. ریاست جمهوری و همکاران ناپاک ناشایستهاش
هر روز افتضاحی برپا میکنند که در جاهای دیگر بحران حکومتی خواهد آورد.
* * *
شتابزدهترین واکنشها به تظاهرات ۲۲ بهمن از سرگرفتن نغمه رهبری بود. ۲۲ بهمن
به آنچه میباید نرسید زیرا رهبر ندارد. ما در اینجا به خوبی کارکرد رهبری را
در روانشناسی بسیاری هممیهنان میبینیم. یک رهبر میگویند و نیروهای ذهن خود
را از کار میاندازند. دیگر تفکر و چارهجوئی لازم نیست. پاسخ نهائی داده شده
است. اما گذشته از اینکه با رهبر رهبر گفتن نه مشکلی برطرف میشود نه رهبری
ظهور میکند، هیچکس از خود نمیپرسد که اگر جنبش رهبر میداشت از او در ۲۲
بهمن چه بر میآمد؟ آیا او میتوانست فرمان حرکت به میدان آزادی بدهد یا به
اعتصابات سراسری دعوت کند یا عوامل رژیم را زیر فرمان خود بیاورد؟ این البته
پیشرفتی است که در فولکلور سیاسی ایران رهبر بجای دست پنهان بریتانیا نشسته است
و دیگر نمیگویند اگر انگلیسها بخواهند. ولی رهبر نیز همان است. اشکال کار
رهبرجویان آن است که هنوز جامعه ایرانی را با توده بیشکل بیلنگر، با mob
اشتباه میگیرند.
این نوشته را با نوشته کوتاه بسیار روشنگری که از سوی آقای مهدی خانبابا تهرانی
به دستم رسیده است پایان میدهم:
چرا ما بیشماریم؟
بر اساس آمار رسمی
• در کشور ما سه و نیم میلیون دانشجو وجود دارد. آیا فضای عمومی دانشگاهها و
غالب دانشجویان موافق رژیماند؟ پس حوادثی نظیر کوی دانشگاه و ستارهدار شدن و
کمیتههای انضباطی و بازداشت دانشجویان به چه دلیل است؟
• فقط در تهران ۵ میلیون دیش ماهواره وجود دارد که با احتساب دو نفر بیننده به
ازای هر دیش، در تهران ده میلیون بیننده ماهواره وجود دارد. آیا عموم بینندگان
ماهواره موافق رژیماند؟ پس ارسال پارازیتها به چه دلیل است؟
• در کشور ما سی و هفت میلیون کاربر اینترنت وجود دارد. آیا فضای عمومی اینترنت
موافق رژیم است؟ پس فیلترینگ برای چیست؟
• چهل و پنج میلیون ایرانی موبایل دارند. فضای غالب اس ام اسها، بلوتوثها و
دوربینهای موبایل با کدام طرف است؟ پس قطع اس ام اسها در مواقع حساس برای
چیست؟
چرا باید بدانیم که بیشماریم؟
•
چون رژیم با ابزارهای جنگ رسانهای که در اختیار دارد سعی میکند تا صدای
اکثریت شنیده نشود و اقلیتی ۲۰ تا ۳۰ هزار نفری [در صدی؟] را اکثریت معرفی کند.
در چنین شرایطی هستند کسانی که تحت تاثیر فضای جنگ روانی رژیم، باور میکنند که
در اقلیتاند.