فهرست نوشتار                                    صفحه نخست 

 
 

 

جاى اقوام در جامعه و سياست ايران

 

داريوش همايون


‎‏‏ ميز گردى درباره نقش اقوام در آينده ايران (لندن، ۱۶ مه ۲۰۰۴) روزنه اى بود بر منظره اى هم نگران كننده و هم اميد بخش؛ آموزشى بود براى هر كس مىخواهد درگير يكى از حساس ترين مسائل ايران بشود. شركت كنندگان در ميز گرد همه سازمانهائى را كه در اين سالهاى تبعيد در ميان گروههاى قومى ايران پديد آمده اند دربر نمى گرفتند ولى از همان نمونه اى كه گرد آمده بود مى شد تصوير كم و بيش درستى دريافت كرد.

ما در ايران بر سر كوهى از مشكلات نشسته ايم. هيچ گوشه اى را نمی توان يافت كه نيازمند اراده استوار و روشن بينى و ظرفيت اخلاقى استثنائى گروهى بزرگ نباشد. بحث سياسى در همه زمينه ها مى تواند به درجه اى آغشته به نا آگاهى از يك سو و تعصب كور از سوى ديگر شود كه دورنماى رسيدن به همرائى را تيره و تار گرداند؛ و سهم سودهاى پاگير، از نقدينه حاضر تا آرزوى مقام آينده، در آن جا را براى خير عمومى تنگ كند.    بر اينهمه مى بايد جمهورى اسلامى را افزود كه در هر چه مى كند آسيبى به پيكره ملى نهفته است، و همسايگانى را كه انگشت در هر جا توانسته اند كرده اند و بار ديگر ايران را شكارى زخمى مى پندارند كه حتا شغالان را به نوائى خواهد رساند. ايران البته ديگر شكار هيچ قدرتى نيست كه در شمار آيد و حتا در زمانهائى كه نيمه جانى از آن نمانده بود در كام شيران نيفتاد. اما نمى توان شعله اى را كه پيوسته بدان دامن مى زنند ناديده انگاشت. مى بايد با مسئله در آويخت، با مسئله و نه با دارندگان باورهاى هر چه هم نادرست و خطرناك.

مسئله عدم تمركز است به معنى ضرورت شكستن حكومت؛ (government) و حقوق قومى است به معنى زيستن در فضاى فرهنگى دلخواه توده هاى بزرگى از ايرانيان كه فارسى زبان مادرى شان نيست؛ و پخش عادلانه تر منابع ملى است در مناطقى كه به غفلت (تا دهه پايانى پادشاهى پهلوى) يا تبهكارانه (در سالهاى جمهورى اسلامى) بى بهره نگهداشته شده اند. اين مسائل اكنون بيش از هميشه ذهن مردمان را در درون و بيرون ايران به خود گرفته اند و مانند هر مسئله ديگر ملى ما بر همه گونه سوءتفاهم و كژ روى و سوءاستفاده گشوده اند؛ نخستينش همين كوششى كه از سر نا آگاهى در ناميدن اين مسائل به عنوان مسئله ملى ايران دارند. جاى اقوام در جامعه و سياست ايران يكى از مسائل ملى ماست، مانند سياست خارجى يا نظام حكومتى،    ولى مسئله ملى به معناى كشور چند مليتى و صحنه ستم ملى كه مى گويند نيست. ساده انگارى و شعارى كردن موضوعات پيچيده در هر زمينه سياسى يا تاريخى شيوه رايج گفتار و تفكر عموم سياسيكاران ايرانى است ولى در هيچ جا به پاى مسئله قومى نمى رسد. در اينجاست كه نزد محافلى بدترين زياده روى ها و عمدى ترين تلاشها را براى دستكارى واقعيات و پراكندن نفرت و دشمنى مى بينيم.

گفتمان كينه و دشمنى را اساسا نزد گروهى مى توان ديد كه از هفت استان ايران به عنوان آذربايجان جنوبى نام مى برند با دلالتهاى آشكار آن. به نظر مى رسد براى آنان هيچ بهائى براى درهم شكستن ايران چندان گزاف نيست. آشتى ناپذيرى استدلالهاى پاره اى سخنگويان اين گرايش با زياده روى در مطالبات ارضى آنان به زيان گروههاى قومى ديگر بويژه كردان پهلو مى زند. آنها خواستهاى برحقى مانند حقوق فرهنگى اقوام را نيز در چنان بافتار خشونت آميز و يكسو نگرانه اى پيش مى كشند كه سازش را پيشاپيش نفى مى كند. به دست آنان چه خود بدانند و چه ندانند برنامه كارى agenda اجرا مى شود كه منافع يك حكومت خارجى (جمهورى آذربايجان) و بخشهائى از يك حكومت ديگر (تركيه) در آن سهمى نه كمتر از ملاحظات بر حق داخلى دارند. آنها دست به پيكار بى امانى زده اند كه دشمن اصلى در آن «ملت فارس» است كه در «فارسستان» زندگى مى كند و در هشتاد ساله گذشته بهشت هزار ساله ممالك محروسه ايران را زير فرمانروائى سلسله هاى ترك به دوزخى از ستم ملى و استبداد و تجاوز و محروميت در آورده است كه با پهلويها به ايران راه يافت و پيش از آن نبود. سرتا سرگفتمان اين پيكار تأكيد بر شوونيسم ملت فارس است (فارسى زبانان ايران هزار سالى ملت فارس بوده اند و نمى دانستند) كه گويا هر چه در سده گذشته براى نوسازندگى اين كشور شده در خدمت مقاصد شوم آن و به زيان ملتهاى ديگر ايران بوده است.

سخنگويان اين گرايش كه نام پان تركيست را به آسانى مى توان بر آنها نهاد تا هر جا حاضرند بروند، از آوردن آمار سى تا سى و پنج ميليون ترك در ايران (شمار ترك زبانان ايران را هرچه بالا ببرند ما هيچ مشكلى نداريم) تا كشتار دهها هزار ترك به دست فارسها در ۲۱ آذر ۱۳۲۵ (در آن سال رهبرى فرقه دمكرات آذربايجان پيش از گريختن به شوروى پل دختر را در ميانه ويران كرد و واحدهاى ارتش ايران با چند روز تاخير به آذربايجان رسيدند و مردم خود بساط فرقه دمكرات را در هم پيچيده بودند. درآن چند روز حسابهاى شخصى و سياسى زيادى ميان خود آذربايجانيان پاك شد كه درباره شمار قربانيانش اغراقها مى كنند. از افراد و سران فرقه نيز گروهى بعدا مجازات شدند و يكى از آنها اعدام شد. ولى بالا بردن آن رويداد تاسف آور تا يك ديوار خون ميان «دو ملت» زياده روى است.) از خود فروخته و خائن شمردن كسروى (كسروى خود را به كه فروخته بود؟) تا انكار كشتار ارمنيان امپراتورى عثمانى در ۱۹۱۵ كه بهر حال به «ملت ترك آذربايجان» ارتباطى ندارد ولى در دست آنان بخشى از برنامه مبارزه با ستم ملى شده است.

اين گرايش البته جز اقليت كوچكى را دربر نمى گيرد. ولى مى بايد درباره خطرات آن به سخنگويان سازمانهاى سياسى اقوام ديگر ايران هشدار داد. آنها نمى بايد امر خود را با گروهها و كشورهائى يكى كنند كه اگر دستى بيابند بدشان نمى آيد ايران را تا يوگوسلاوى بكشانند. ما در ايران اگر به دمكراسى و حقوق بشر و ميثاقهاى پيوست به اعلاميه جهانى حقوق بشر (درباره حقوق اقوام و مذاهب) مى انديشيم از راه كينه و دشمنى و تاريخ و جغرافيا سازى به آن نخواهيم رسيد. اگر ما مى خواهيم مردم اين كشور در آرامش و آزادى و با برخوردارى از حقوق شهروندى مدرن و آن درجه از بهروزى كه منابع طبيعى و انسانى ايران اجازه مى دهد بزيند نيازى به زبان و تاريخ و جغرافياى مناديان خشم و نفرت نداريم. اقوام ايران براى بهره مندى از حقوق فرهنگى خود و اداره امور محلى شان لازم نيست از در دشمنى هاى موهوم در آيند. هر چه هم درباره ملت فارس بگويند هيچ ايرانى حتا در استان فارس خود را از چنان ملت ساختگى نمى داند. اگر يونانيان و به پيروى آنان اروپائيان ما را به پارس نسبت دادند ربطى به ما ندارد. ما دو سه هزار سال است خود را ايرانى (در صورتهاى گوناگونش) و همراه آن كرد و لر و اصفهانى و آذرى... مى ناميم (اين نسبت هم در نزد پان تركيستها بار منفى يافته است؛ كسى حق ندارد خود را آذرى بنامد و اگر مى خواهد به خيانت متهم نشود نمى بايد يك پله از ترك بودن و ملت ترك بودن پائين تر بيايد.)

***

پايه بحثهاى سازمانهاى قومى ايران بر دعوى چند مليتى بودن ايران است و ملت را هم گروهى همزبان كه در منطقه اى مى زيند تعريف مى كنند. ملت تعريفهاى ديگر و معتبر ترى دارد و زبان مى تواند اصلا در آن تعريفها نيايد. در امريكا ميليونها مكزيكى كه در مناطق ويژه اى تمركز يافته اند خود را گروه قومى لاتينو مى نامند نه ملت مكزيك، در حالى كه بستگى شان به مكزيك به مراتب نزديك تر و مستقيم تر است. ملت سويس از اقوامى تشكيل شده است كه به چهار زبان سخن مى گويند و هيچيك از آنها خود را ملت جداگانه اى نمى داند. آنها خود را حد اكثر سويس آلمانى يا فرانسه يا ايتاليائى مى نامند (گويندگان زبان رمانش اندك اند.) نمونه كشورهاى چند زبانى كم نيست و نشان مى دهد كه زبان به تنهائى و لزوما كشور نمى سازد. موضوع مهم همانا كشور است كه در كاربرد مدرن خود و از سده هفدهم ملت/دولت ناميده شده است.، يعنى مردمانى كه در يك دوره طولانى در سرزمينى با مرزهاى معين و زير يك حاكميت (با حكومت اشتباه نشود) بسر برده اند. ملت در كشور يا ملت/دولت، واساسا تاريخ مشترك تحقق مى يابد نه در همزبانى. همزبان بودن در قوم شرط اصلى است و بهمين دليل است كه واژه قوم در كنار ملت در علوم اجتماعى بكار مى رود. گروههاى قومى يا اقوام در ملتهاى بيشمار يافت مى شوند و همسود بودن بيش از پيوند زبانى مى تواند آن ملتها را يكپارچه نگهدارد.

از چند مليتى به آسانى مى توان به فدراليسم رسيد كه عموم سازمانهاى قومى بر آن اصرار دارند. فدراسيون از كشورها تشكيل مى شود. در عصر جديد، امريكا از فدراسيون سيزده دولت تشكيل شد و «دولتهاى متحد» United States نام گرفت. آلمان در ۱۸۷۱ يك شاهنشاهى از شاهزاده نشين ها و پادشاهى هاى خود تشكيل داد و جانشينان آنها در جمهورى وايمار ۱۹۱۹ و آلمان فدرال ۱۹۴۹ دولت فدرال آلمان را ساختند. ايران را كه چند مليتى نيست به زور مى توان فدراسيون تصور كرد ولى حقيقتا هيچ ضرورتى براى چنان ساختارى كه هيچ مزيت عملى بر جايگزين هاى ديگر و طبيعى تر ندارد نيست. در ايران بى فدراسيون نيز مى توان به مسئله قومى، چنانكه سود ملى و سود اقوام در آن باشد، پرداخت. شرطش آن است كه ملت خود را بر پايه هاى واقعى اش تعريف كنيم، پايه هائى كه هستند و مى بايد باشند. بزرگترين ويژگى ملت ما تاريخ دراز مشترك مردمانى است كه از پگاه تاريخ خود در كنار يكديگر زيسته اند و به زور بهم نپيوسته اند. اين تاريخ دراز با خود فرهنگ مشترك آورده است و درجه اى از همسودى. امروز در عصر پيروزى دمكراسى كه جمهورى اسلامى را در هم خواهد نوشت، آن فرهنگ مشترك را با پروراندن فرهنگهاى قومى بايد ثروتمند تر كرد و همسودى را، به معنى برخوردارى عادلانه، در مركز طرح بازسازى سياست و اقتصاد بايد نهاد. همه و هريك ما مى بايد خود را صاحب اين سرزمين بدانيم و سود خود را در بزرگى آن بجوئيم. سود پاگير همه ما، مگر آنها كه دل از ايران برداشته اند، در يكپارچگى اين كشور است، با منابعش، با مردمانش و با جغرافياى كم مانندش.
هر قوم ايران ملاحظات و جايگاه خود را دارد. آذربايجانيان ترك زبانند ولى نياکان آنها از هنگامى كه تاريخ به ياد دارد درشمال باخترى و باختر ايران در كنار نياکان كردها زيسته اند. نام هر دو آنها دير زمانى مادها بود. ترك زبان شدن آنان از سده دوازدهم آغاز شد و بى ترديد تنها بخش كوچكى از آن ريشه خونى و نژادى داشت، همچنانكه در آسياى كوچك نيز پيش آمد. چهار صد سال تاريخ آذربايجان از سده شانزدهم تا سده بيستم در جنگ با تركها، با امپراتورى عثمانى و جنبش پان تركيستى تركهاى جوان، شكل گرفت. كسروى نخستين آذربايجانى «خود فروخته» نبود؛ پيش از او ميرزا حسن خان رشديه بود كه در جنبش مشروطه دبستانش را به زبان فارسى در تبريز گشود و پدر آموزش نوين ايران است. (اين نكته به ياد آوردنى است كه خود آذربايجانيان، مدتها پيش از رضا شاه و انقلاب آموزش همگانى او، اصرار داشتند در مدارس جديد، كودكان آذربايجانى به زبان فارسى آموزش ببينند.) «خائن» بزرگتر نظامى گنجوى بود كه مجسمه اش در باكوست و كسى از اشعارش جز به ترجمه سر در نمى آورد؛ مانند مولوى ترك. از اين خودفروختگى ها به اندازه اى در ايران اين چند سده بوده است كه معلوم نيست «ملت ترك» چگونه سنگينى آن را تحمل خواهد كرد؟ آذربايجانيان به حق هر سال بابك خرمدين را بزرگ مى دارند ولى آيا كسى يا خودش او را قهرمان ملى ترك مى دانست؟ يك ذره عنصر ترك در او و انديشه و مبارزه اش مى توان يافت كه اتفاقا با برترى يافتن تركان در خلافت عباسى در زمان مستعصم همزمان بود؟

اين بحثها در سده بيست و يكم برازنده نيست و ما همه ادعاهاى شگفت انگيز درباره ترك بودن و نه ترك زبان بودن آذربايجان را وا مى گذاريم. پرسش اين است كه اينهمه آذربايجانى در هر جاى ايران و چند هزار سال پيوسته در آميزش با بقيه ايرانيان، مگر به عنوان آذربايجانى، احترامى كه حقشان است و سخن گفتن و آموزش ديدن به تركى، كه باز حقشان است نمى خواهند؟ و مگر به عنوان ايرانى، آزادى و حقوق بشر و زندگى آسوده و شايسته انسان امروزى نمى خواهند؟ اگر چنين است چرا مى بايد دشمنيهاى بى پايه برانگيخت و به مفاخر ملى مانند كسروى دشنام داد و تا آنجا رفت كه تظاهرات گروهى از ايرانيان را در تهران در سالروز نسل كشى ارمنيان تركيه به عنوان ضديت ملت فارس با ملت ترك آذربايجان تقبيح كرد؟ مگر ما مسئول سياهكارى هاى امپراتورى عثمانى هم هستيم؟ (هم ميهنان بايد بطور جدى در شوخيها و لودگيهاى خود رعايت احترام اقوام ايران را بكنند.)

همين ها را به درجات كمتر مى توان درباره گروههاى قومى ديگر گفت. كردان كه خود را از هيچ كس ديگر كمتر ايرانى نمى دانند از مقاصد پان تركيستها بويژه در آذربايجان غربى انديشناك شده اند و در آنها مى توان واقع نگرى تازه اى را ديد كه به همبستگى ملى كمك خواهد كرد. اگر پاره اى نويسندگان و گويندگانشان دست از ياد آورى ناروائى هاى پيشين كه ناگزير در چنين بگو مگو هائى به اغراق و يك سو نگرى آلوده مى شود بردارند آسان تر مى توان زمينه هاى مشترك فراوان را برجسته تر كرد. اگر بتوان درباره آينده همراى شد ضرورتى به كوبيدن گذشته بر سر روى يكديگر نيست. چنان مشغوليتى را مى بايد به بازماندگان كاهنده نسل سوم جامعه نوين ايران، نسل انقلاب، گذاشت كه اكنون و آينده اى جز گذشته ندارند و بيست و چند سال است حكم به سترونى خود داده اند. عربهاى ايرانى كه خود و نياکانشان از آغاز تاريخ ايران در آن استان بوده اند و ربطى به حمله اعراب ندارند از تغيير نامهاى جغرافيائى گله مندند ولى خود بجاى نام باستانى خوزستان احواز بكار مى برند و مهاجرت ايرانيان ديگر را به آن استان رو به توسعه كه با شركت نفت ايران و انگليس و از اوايل سده بيستم آغاز شد، به شوونيسم فارس نسبت مى دهند و دشنام به پادشاهان پهلوى از زبانشان نمى افتد.

اين موضوعات با همه سنگينى شان بر عواطف اهميت چندان ندارد و ايران را به صورتى كه همواره بوده است، موزائيكى از اقوام گوناگون كه به خوبى با هم زيسته و آزادانه آميزش داشته اند، مى بايد پذيرفت. جمعيت ايران خودبخود و به دلائل اجتماعى و اقتصادى جابجا شده است و موارد كوچ اجبارى در تاريخ همروزگار ايران چندان نيست كه در شمار آيد. در ايران مردم آزادند هرجا بخواهند زندگى كنند و اين وضع را مى بايد نگه داشت. ديوار كشيدن و پاكشوئى قومى در ايران به صلاح نيست و بختى هم ندارد. بلوچها، از همه محروم تر، آسودگى و مدارائى در بحث مسئله قومى نشان مى دهند كه مى تواند سرمشق افراطى تران شود.

***

هر راه حل مسئله قومى ايران مى بايد داراى ويژگى هاى زير باشد تا به بيشترين خير عمومى خدمت كند:

۱- همبستگى ملى و يكپارپگى ارضى را نگهدارد كه قدرت ملى ما براى باز سازى ايران و رساندنش به سطح بهترين كشورهاى جهان در گرو آن است.

۲- به مناطق قومى محدود نباشد و حكومت و اداره كشور را چنان تقسيم كند كه هر واحد جغرافيائى امورى را كه در صلاحيت و حوزه عمل آن است اداره كند.

۳- در پيشبرد دمكراسى، تمركز زدائى را با نهادهاى انتخابى در هر سطح همراه سازد: مردم توسط نهادهاى انتخابى در اداره امور محلى شركت كنند.

۴- حدود استانهاى كشور را با نظر ساكنان و توجه به ضرورتهاى توسعه اقتصادى تعيين كند.

۵- آزادى مسكن و محل اقامت و آزادى فرهنگى (حق سخن گفتن و آموزش و داشتن رسانه ها بهر زبانى كه بخواهند) و مذهبى ايرانيان را در هرجا دربر داشته باشد.

۶- در عين تشويق و تقويت زبانها و فرهنگهاى قومى، به فارسى به عنوان بزرگترين ميراث فرهنگى مشترك و زبان ملى جاى لازم را بدهد.

٧- با تشكيل مجلس سنائى كه مردم همه استانها در آن به تعداد برابر نماينده انتخاب كنند تعادل بيشترى در سياستگزارى در سطح ملى در ميان استانها برقرار سازد.

۸- در توزيع منابع مالى سهم بيشترى به استانهاى محروم تر بدهد تا خود را به پاى بقيه برسانند.

حزب مشروطه ايران چند سال پيش طرح حكومتهاى محلى را كه با درنظر گرفتن ملاحظات بالا تنظيم شده است  در يكى   از كنفرانسهاى  سالانه خود تصويب  كرد  و به  توصيه  كنفرانس اروپائى پاريس (۲۰۰۳) قرار است در كنگره پنجم حزب (۲۰۰۴ امريكا) به منشور حزب پيوست شود. عنوان حكومتهاى محلى از حقوق سياسى غرب گرفته شده است و بر خودگردانى و خود مختارى چه از نظر دقت و چه شمول برترى دارد؛ گذشته از اينكه با ويژگى هائى كه ياد شده نيازى به ساختار فدرال نيز نمى گذارد. با حكومت محلى كه بالا ترين مرحله تمركز زدائى است و همراه ويژگى هاى ديگرش، جائى براى بيشتر خواستن نمى ماند. احترام اصل يك ملت، يك كشور را نيز به تمام نگه مى دارد. حتا آنها كه آرزوى بازگشت ممالك محروسه بدنام و قرون وسطائى را مى كشند عنوان حكومتهاى محلى را داراى كشش خواهند يافت.

مانند هر گوشه ديگر مسائل ملى ما در مسئله اقوام و عدم تمركز نيز مى بايد درپى راه حل هاى بهينه بود نه درخواست هاى بيشترينه. هيچ گروهى بى جنگ و جدال، اميدى به رسيدن به درخواست هاى حد اكثرش نخواهد داشت و در جنگ و جدال، برنده اى نخواهد بود. در هر موضوعى طرفهاى گوناگونى هستند و اگر با زياده روى و خشونت و اقدامات يك سويه روبرو شوند خواهند ايستاد و مبارزه خواهند كرد. مردم ايران ثابت كرده اند كه اگر موجوديت ملى به خطر افتد پا بر سر هر اختلاف درونى خواهند گذاشت. هيچ سازمان سياسى قومى نبايد دچار اين پندار باطل شود كه كسانى مى توانند در جائى كه نشسته اند هر چه مى خواهند به نام دمكراسى و حق تعيين سرنوشت بكنند. پس از چند هزار سال در كنار هم زيستن بر اين سرزمين، هر ايرانى بر هر گوشه آن حق دارد. ايران مال همه ماست؛ به اصطلاح حقوقى ملك مشاع است و حق تعيين سرنوشت هر گوشه اش با همه مردم ايران است. ولى هر گروهى مى تواند انتظار داشته باشد كه درخواست هاى معقولش برآورده شود. معقول بودن درخواست ها به درجه سازگارى شان با خير عمومى بستگى دارد؛ به آنچه به ايران بطور كلى و به شمار هر چه بيشترى از ايرانيان، و در اين مورد به اقوام كمك كند. مردم ايران بويژه از هر طرحى كه دست بيگانه در آن باشد بيزارند.

اقوام ايران از يك نظر ديگر نيز سرمايه هاى كشورند. ميراث چهار سده تراشيده شدن ايران از چهار سو، مرزهائى است كه در آن سويشان اقوام و ملتهاى همزبان با اقوام ايران مى زيند. آذربايجانيان و كردان و عربها و بلوچها و تركمانان ايران هر كدام مانند دستى هستند كه به آن سوى مرزهاى ملى دراز شده است. آينده ايران در اين است كه مركز فرهنگى و اقتصادى آسياى مركزى و جنوب باخترى باشد. تركيب جمعيتى ايران به اندازه موقعيت جغرافيائيش در خدمت ساختن چنان آينده اى است. بقيه اش را ظرفيت فرهنگى و اقتصادى ملتى كه چنان گذشته استثنائى داشته است فراهم خواهد كرد. ما پس از جمهورى اسلامى همه اسباب بزرگى را داريم، اگر هنر همرائى و سازش و اصولى بودن را نيز بياموزيم و بتوانيم سود شخصى روشنرايانه خود، بيش از نوك بينى، را ببينيم.

گرم شدن بحث مسئله قومى و عدم تمركز در ايران تحول مثبتى است و به ما فرصت مى دهد گوشه هاى گوناگون و گاه تاريك آن را از نزديك تر ببينيم. از ورود در اين بحث نبايد ترسيد و تا صداى مخالفى بلند شد چماق تكفير و خيانت را بالا نبايد برد. اين بحث گذشته از عواملى كه دانسته و ندانسته طرحهاى يك كشور بيگانه را اجرا مى كنند در ميان ايرانيانى جريان دارد كه مى خواهند مشكلات گذشته را برطرف سازند و اگر هم كارشان به زياده روى مى كشد بايد دربرابرشان روشنگرى كرد و سلسه دشمنى را نجنباند. ولى بيشترين حسن نيت ها نمى تواند اين حقيقت را بپوشاند كه موضوع گروههاى قومى از دهه ۲۰/۴۰‎ يك وسيله بهره بردارى سياسى صرف، فارغ از منافع ملى ايران، نيز بوده است و امروز آخرين رشته اى است كه يك گرايش سياسى محتضر را به زندگى مى پيوندد.

بخشى از چپ ايران تا شوروى بود مأموريت خود مى دانست كه مقاصد تاريخى روسيه را در ايران اجرا كند و امپراتورى را به جنوب و رو به آبهاى گرم هر چه بيشتر ببرد. پس از فروپاشى شوروى كه براى نخستين بار در دويست سال بختك روسيه را از شمال ايران دور كرد هنوز كسانى در آن گرايش هستند  كه گوئى  در زندگى  رسالتى مهم تر از تجزيه ايران  و در هم شكستنش  به  عنوان يك ملت نمى شناسند. ما در اينجا و آنجا به كسانى بر مى خوريم، نه وابسته به اقوام ايران، كه به هيچ درخواستى كمتر از استقلال همه مناطق ايران خرسند نيستند و اگر توجيهى را لازم بدانند بيش از اين ادعا نيست كه آزادى و دمكراسى به ازهم پاشى ايران و تنها ايران بستگى دارد. با اين كسان نيز كارى نمى توان كرد. آنها چيزى بيش از كينه خود نيستند؛ و هنگامى كه ديگر نباشند كارنامه اى از آنها نخواهد ماند كه ارزش صرف آنهمه انرژى را داشته باشد. ولى چپ ايران لازم نيست آينده خود را در هماوائى با تندروان قومى بجويد؛ همچنانكه لازم نيست در ريسمان گسيخته جمهورى اسلامى بياويزد و هر روز ترفند ديگرى براى دراز كردن عمر آن بينديشد، تازه ترينش درخواست همه پرسى درباره قانون اساسى جمهورى اسلامى و نه  براى تعيين نظام سياسى ايران كه در يك قانون اساسى غير جمهورى اسلامى مى بايد به مردم عرضه شود.

كمبود رأى را با دست زدن بهر وسيله نمى توان درمان كرد. دفاع بيدريغ از فدرال كردن ايران بى توجه به پيشينه فدراليسم در ايران و رويدادهاى ۲۵-۱۳۲٤/٤٦-١۹٤۵ ممكن است گروههائى را جلب كند ولى در پايان دربرابر راه حل هائى كه همه مزايا را دارند و هيچ خطرى نيز در آنها نيست بازنده خواهند بود. پيروى از آنچه جريان عمومى سياست ايران مى توان ناميد، و دلبستگى به آب و خاك و هويت ايرانى و تاريخ و فرهنگ و گذشته هاى بهتر ايران بخش عمده اى از آن است، به حال چپ سودمند تر خواهد بود تا يكبار ديگر در طرف عوضى تاريخ افتادن به نام آرمانهائى كه بيشترشان تاب زمان را نياورده اند.

ژوئن ۲۰۰٤  ‏ ‏‏‏ ‏

نسخه قابل چاپ اين مطلب را برای دوستان خود •ای ميل• کنيد فهرست صفحه نخست