نويد ها و مسئوليتهای جايزه صلح نوبل

داريوش همايون


‏‏گفته اند که پيروزی هزار پدر دارد و هزار مدعی پيدا می کند. جايزه نوبل صلح امسال که برقی بود که ‏در افق تيره ميهن ما درخشيد از هم اکنون مايه کشاکش مدعيانش شده است. شادی و سربلندی مردمی را ‏که نام کشورشان به ننگ حکومت حوزه و حجره آلوده است می توان در هر جا ديد. يک ايرانی ، آنهم ‏يک خانم ايرانی، از کشوری که با زن رفتار حيوان می کنند برای نخستين بار پر آوازه ترين و با احترام ‏ترين جايزه سياسی جهانی را برده است، زيرا جايزه صلح به قلمرو عمومی فعاليت انسانی می پردازد. ‏جايزه های ديگر نوبل را به دستاوردهائی می دهند که در خلوت آزمايشگاهها و پشت ميزهای تنهای کار ‏فرا آمده است. نوبل صلح را زنان و مردانی درگير با امور انسانهای بيشمار می گيرند.‏

‏ پيروزی خانم عبادی مايه سربلندی هر ايرانی بود، حتا رئيس جمهوری که تا آنجا پائين رفت که آن را ‏بی اهميت شمرد، (  پائين رفتن حدی نمی شناسد ) اما لزوما پيروزی هر مدعی آن نيست.    از فردای اعلام ‏جايزه فرايندی آغاز شده است که می تواند هر صورتی بيابد.  مانند پولی که در حساب بانک ريخته خواهد ‏شد می توان با اين جايزه همه کار کرد،  از جمله می توان آن را بر باد داد؛   و ما ايرانيان نشان داده ايم  که ‏در  اين يک کار چيره دستی غبطه برنينگيزی داريم. اکنون همه چيز بستگی به آن دارد که برنده جايزه از ‏فرصتی که به او داده شده است چگونه بهره گيرد و ديگران، او را با گفتار و رفتار خود به چه راهی ‏بيندازند.‏

‏ دليل دادن جايزه به خانم عبادی را خودش «تز»ی عنوان کرده است که چند سالی است در نظريه و ‏عمل روی آن کار می کند. در يک کلام «تز» اورا می توان چنين آورد: متقاعد کردن اسلاميان به اينکه ‏قوانين و رسمهای ضد برابری زن ريشه در مرد سالاری جامعه ها دارد و می توان آنها را برداشت و ‏شريعت را نگهداشت. کميته صلح نوبل در خوشبينی و آزاد انديشی اروپای شمالی اش آشکارا اين رهيافت ‏approach‏ به آزادی زن را پسنديده است. ولی اگر فعاليتهای عملی خانم عبادی به عنوان  وکِيل دعاوی  و ‏مدافع قربانيان تجاوز به حقوق بشر در جمهوری اسلامی نمی بود تصور نمی رود که در فهرست نامزدان ‏جايزه به ده بيست نام بالا هم می رسيد. چنانکه در تعريف جايزه صلح گفته شد آن را به کسانی می دهند ‏که در ميدان عمل و با امر عمومی سر و کار دارند.‏

‏ آن نظريه در جامعه ای مانند هند درست در می آيد زيرا در هند زنان با شريعت روبرو نيستند. ‏فروتری زنان در جامعه های سنتی مانند هند و افريقا فرا آمد واپسماندگی، و عامل ديرپائی آن است. در ‏جامعه های اسلامی بر آداب و رسوم يک فرهنگ و نظام اجتماعی واپسمانده، تشريع يا قانونگزاری بر ‏مبنای متن صريح مقدس نيز افزوده شده است. در چنين جامعه هائی آزادی و برابری زنان به کوشش ‏کسانی مانند خانم عبادی ممکن است، ولی از حدودی فراتر نمی تواند  برود  زيرا با همه اطمينانهائی که در ‏‏«تز» خود به آخوندها  می دهد شريعت  تا جاهای  محدودی می تواند نگهداشته شود و اسلاميان اين را به ‏همان خوبی او می دانند. در ايران اسلامی با حفظ شريعت می توان زير حجاب رفت و در بسياری زمينه ‏ها با مردان کار و رقابت کرد ولی حتا در زير حجاب به حقوق برابر نمی توان رسيد و به عنوان انسان ‏همواره در جائی پائين تر می بايد ايستاد. ‏

‏ جايزه صلح نوبل با ويژگی سياسی و فرا شخصی اش ناگزير اهميت سياسی می يابد و موضوع بحث و ‏ميدان عمل سياسی می شود و در اين مورد نيز هم اکنون شده است: اين جايزه مال کيست و با آن چه بايد ‏کرد؟ آيا مخالفان رژيم برنده شده اند؟ يا اصلاح طلبان درون حکومت توانسته اند به نمايندگی و پادر ‏ميانی خانم عبادی به آنچه خودشان بر کرسيهای قدرت نرسيدند دست يابند؛ به يک پيروزی ماندگار، آثار ‏عملی اش هر چه باشد؟ آيا اين جايزه ندای آغاز پيکار برای سرنگونی رژيم است يا فراخوان کار کردن ‏از درون رژيم  و وام  گرفتن از صبر ايوب  برای افزودن پاره ای از عمر نوح بر پيکر کرم خورده نظام ‏حکومتی اسلامی؟

‏ هنوز جايزه به دست خانم عبادی نرسيده صفهای پيکار جدا شده است. در مخالفان رژيم به فراخور ‏گشادگی يا تنگی ديدشان از حمله به خانم عبادی تا نگاه ترديد و انتظار می توان ديد. انحصارگران راست ‏‏( ما در اين روی سکه در بيرون بسا  ويژگی های آن  روی ديگر را در درون ايران می يابيم ) به او می ‏تازند  که چرا به  زبان آنان  سخن نمی گويد.   برخی تا آنجا می روند که جايزه را توطئه ای برای تراشيدن  ‏يک رقيب دربرابر وارث پادشاهی پهلوی می دانند. فرصت طلبان چپ در خانم عبادی قهرمان تازه ‏موافقت در جامه مخالفت با نظام را می بينند و شتابزده ترانشان از هم اکنون او را نامزد رياست جمهوری ‏کرده اند. دوم خرداديان به زمينه های مشترک خود با او، مهمتر از همه کار کردن از درون رژيم، دلگرم ‏اند و با کاميابی بيش از ديگران دارند او را به خود می پيوندند.‏

‏ انتظارات مثبت و منفی از اين رويداد که هر چه بشود برای ايران زيانی ندارد بسيار است و ما مانند ‏معمول، هم در اهميت آنچه پيش آمده است مبالغه می کنيم و هم هر چه را کمتر از کمال مطلوب خود قبول ‏نداريم. دستی هم که در ناچيز کردن فرصتها داريم از همين کم و کاستی های اخلاقی سرچشمه می گيرد ‏که ريشه اش کمی ظرفيت است؛ نرسيدن به پختگی و نداشتن ژرفای استراتژيک. ‏

‏ * * *‏

‏ انتظارات هر گروه ما به کنار، بايد از اصل موضوع آغاز کرد و آنگاه ديد که بهترين راه بهره گيری ‏از فرصتی که پيش آمده چيست. موضوع اين است که خانمی که هيچ خيال گريز از ايران ، حتا اقامت ‏دراز مدت در بيرون از ايران ندارد و می خواهد از بيشترينه امکاناتش در ميهن برخوردار شود جايزه ‏صلح نوبل را به دليل رفتار متفاوتش برده است. اين رفتار متفاوت را او در کارکردن در چهارچوب ‏قانونی که خود را ناگزير از اطاعت آن می شمرد ولی از راه گفتگو و راه آمدن با مراجع قدرت درپی ‏تغيير آن است (اشتباه اساسی اش در اين زمينه موضوع ديگری است) و در دفاع دليرانه اش از قربانيان ‏جنايات رژيم باز در همان چهارچوب نشان داده است. چه بسا بلندپروازی های ديگری هم داشته باشد که ‏حق اوست و اگر داشته باشد و دستش را هم خوب بازی کند هماورد نيرومندی خواهد بود. او با همان ‏اعتقادات که ممکن است بسياری از ما را خوش نيايد، و به لطف پيشينه اش در همين رژيم به اين افتخار ‏رسيده است و ترديدی از هم اکنون نگذاشته است که خيال ندارد تفاوت اساسی در ايستارهای (مواضع) ‏خود بدهد. از همين جا هم هست که اصلاحگران درون اميدی تازه به او بسته اند و او هم در سخنانش در ‏ايران با آنها همگامی بيشتری می نمايد (در رفتار و گفتار برنده امسال جايزه صلح نوبل، در بيرون و ‏درون تفاوتهای محسوس و گويائی هست.) ‏

‏ کسی در موقعيت او از پيش تن به محدوديتهای زياد داده است و در خطر آن است که به محدوديتهای ‏بيشتری تن در دهد. او بيش از منتقدان و ستايندگانش نياز به نگاه دوباره ای به آنچه بود و آنچه شده است ‏دارد و مسئله مهم از همين جا آغاز می شود. جايزه ای به اهميت صلح نوبل به خانم عبادی امکاناتی می ‏دهد که از نظری با يک پيروزی بزرگ انتخاباتی قابل مقايسه است. اين امکانات در افزايش دراماتيک ‏توجه عمومی، برد سخنان و رفتار، و وزن حضور اوست؛ و با همه تهديدهای حزب اللهی ها، به او ‏آسيب ناپذيری بيشتری هم داده است. اين امتيازات به اضافه اميدهای بلند مردم به کسی که نام ايرانی را ‏بلند کرده است به خانم عبادی توانائی های بيشتری می دهد و بار مسئوليت او را سنگين می کند.‏

‏ او هيچ الزامی ندارد که به خواستهای چپ و راست تن در دهد يا پروای بد زبانی ها را داشته باشد. ‏منظره، کم و بيش روشن، در برابر اوست. يک مافيای سياسی- مالی چنگ بر کشور انداخته است و جز ‏زير فشار کمترين امتيازی نمی دهد و فشار راهم تا آنجا می رساند که از بالا کشيدن جام، هر چه در آن ‏باشد، چاره ای نمی ماند. استدلالهای او تا کنون کاری برای بالا بردن پايگاه زن در ايران نکرده است. ‏هر پيشرفت زنان به نيروی پايداری و سرکشی آنان بدست آمده است. صدها هزاران زنی که هر سال ‏شلاق می خورند و جريمه می دهند و تحقير می شوند و دست بر نمی دارند حکومت را گام به گام واپس ‏می نشانند. هيچ کس بيش از خود آخوندها نمی داند که چه چيزی با انحصار قدرت آنان سازگار است يا ‏نيست و هيچ کس بهتر از آنها مزايای حفظ انحصار را نمی شناسد.  چشمان آنان بهتر از خود  خانم عبادی  ‏می تواند  ببيند که نوری که خانم عبادی پشت  ظاهر واقعيات  می اندازد چه چيزهائی را روشن می کند. آنها ‏در موضوع زنان به آداب و رسوم و سنتها همان اندازه دلبسته اند که به قوانين ترديد ناپذير شريعت. ‏
‏ ‏
‏ انتظار ما اين نيست که خانم عبادی دست از «تز» خود بردارد. ولی عمل سياسی، از جمله دفاع از ‏قربانيان تجاوز به حقوق، نتايج بزرگتری خواهد داشت؛ هم اکنون داشته است. هنگامی که او در پاسخ ‏پرسش مربوط به تاکيدش بر مسلمان بودن خود می گويد «زيرا وضع زنان در جامعه های اسلامی از همه ‏اسفناک تر است» به نکته ظريفی اشاره دارد. ما در اين دوران گذار با رنگهای گوناگون دگرگونی و ‏اصلاح سر و کار داريم. خانم عبادی يک گام از پيشرو تران عقب تر است ولی تا اينجا بر همان راه می ‏رود. ما اميدواريم راهش را عوض نکند بلکه تيز تر گام بردارد.؛ زيرا اکنون بيش از گذشته می تواند. ‏حقوق بشری که او را تا اين پايه رسانده است هنوز بسيار جا دارد که انرژی او را بگيرد. با اسلام ‏کارهای زياد می توان کرد و اسلام بسياری چيزها برای بسيار کسان است، هر کسی از ظن خود. مسئله ‏مرکزی، قدرت است. اگر قدرت در دست اسلام باشد تا پايانش خواهد رفت، با استدلالهای خانم عبادی يا ‏بی آن. چند بار تجربه لازم است تا دست از نظريه سازی بردارند؟

‏ پيکار برای حقوق بشر، بويژه حقوق زن، يک سلاح کاری برای بزير کشيدن اسلام از تخت ‏فرمانروائی و بردنش به قلمرو وجدانيات، به زندگی درونی افراد مسلمان است ــ شمارشان در جامعه هر ‏چند باشد. از اينروست که کارهای خانم عبادی تا کنون طبيعت سياسی داشته است و جايزه صلح او نيز ‏بهمان گونه است. سودمندی عمل سياسی از اين دست برای خود او و امر مردم ايران تا همين جا ثابت ‏شده است و بردن جايزه نمی بايد انحرافی در آن بدهد. ملی مذهبيان و اصلاحگرانی که او را گرد کرده اند ‏و از او رهنمود های سياسی بيرون می کشند دارند گوهر او را خرمهره خود می کنند. بر آنها ملامتی ‏نيست؛ نقششان در تاريخ ايران خراب کردن فرايند تجدد بوده است و کشيدنش به پارگين ولايت فقيه. آنها ‏حتا از اين مهم برآمده اند که رای های بيست و چند ميليونی را به ارزش کاغذ پاره هائی که روی آنها ‏نوشته شده بود برسانند. خانم عبادی هم برای آنها بيش از دستگيره ای بر لب گودال فنای سياسی نيست.‏

‏ اين بر خود برنده جايزه صلح است که عمل سياسی را با بازی سياسی اشتباه نکند و اعتبار خود را در ‏گرو يک جريان بی اعتبار شده نگذارد. اصلاح از درون برای آنها که يارايش را دارند ــ راهی به درون ‏داشتن، از کمترينه ای برخوردار بودن، در حاشيه های قدرت به اميد راه يافتن به مرکز خزيدن ــ راه حل ‏آسانی است. برای کسی همچون خانم عبادی که بسيار فراتر از اينها رفته است ناچارمسئله نيز فراتر می ‏رود: چه اندازه سرمايه مانده است و تا کجايش را می توان هدر داد؟ کسانی مانند رهبران دوم خردادی ‏ديگر چندان چيزی ندارند که از دست بدهند. آنها از مردم می خواهند که در انتخاباتی که در پيش است ‏انجمن سخنرانی را همچنان به اختيار جنبش دوم خرداد بگذارند. اين را ديگر به زبان هم می آورند. برنده ‏جايزه نوبل به انجمن سخنرانی مجلس نيازی ندارد و می تواند از دوم خردادی ها فاصله بگيرد ــ اگر نمی ‏خواهد مانند آنها شود.‏

‏ * * *

‏ شش سالی پيش هنگامی که بيست و دو ميليون رای خود انگيخته به کسی که دم از آزادی و قانون می ‏زد داده شد اميدی در دلها راه يافت که می توان از درون نظام و بی خونريزی و بی نظمی به اصلاحات ‏رسيد. در واقع نيز تحولاتی روی داد؛ روزنامه ها فراوانتر و آزاد تر شدند؛ پرده ها دريده شد؛ ماشين ‏آدمکشی های زنجيره ای از کار افتاد. ولی اين تحولات مانند آن «بهار آزادی» زود گذر بود. در بهار ‏آزادی خونبار نيز مردمی که نمی خواهند زير بار زور بروند از درهم ريختن اوضاع بهره برداری کردند ‏و فرمانروايان تازه تا بر تخت بنشينند چند گاهی لازم داشتند و بهار از زمستان به تابستان کشيد. ولی ‏هنگامی که اسباب زورگوئی کاملا به دست حکومت اسلامی افتاد بهار را به تندی به يخبندان انداختند. ‏اين بار هم رهبران مافيا تا از ضربه آن پديده نامنتظر انتخاباتی به خود آيند مهلتی دست داد و نسيم تازه ‏ای بر دوزخ جمهوری اسلامی وزيد. ‏

‏ اکنون چهار سال است که رژيم آخوندی در جبران شکست خود به پيروزی پس از پيروزی می رسد و ‏بيش از همه چنان جنبش دوم خرداد را بيربط کرده است که سرانش هم ديگر آن را جدی نمی گيرند و جز ‏بی اميدانی در بيرون کسی به آن باور ندارد. دو تجربه گذشته اين نتيجه را نيز داشته است که رژيم ديگر ‏دربرابر چنين غافلگيری هائی آسيب پذير نيست و ماشين روغن خورده  سرکوبگری به آسانی  جنگ ‏فرسايشی  را بر  ضد هر  حرکت اصلاحگر می برد.  بردن جايزه نوبل  با آن دوره ها قابل مقايسه  نيست  و  ‏خانم عبادی را به مقدار  زياد  و با کوشش  اندک می توانند بی اثر کنند. البته خود او نيز می تواند در پيروی ‏دوم خردادی ها بيشتر کار را برای مافيا انجام دهد.‏

‏ اين يک احتمال جدی است که دوم خردايان، از خانم عبادی، خاتمی دومی بسازند. آنها نياز حياتی به ‏صدای تازه و رساتری در دفاع از اصلاح گام به گام خود دارند و می کوشند در نظامی که اصلاح پذير ‏نيست بمانند. آنها با همه سودمندی شان به عنوان يک دفتر روابط عمومی ولايت فقيه، در خطر دور شدن ‏از مقامات سياسی و حکومتی و مزايايش هستند و اميدوارند خانم عبادی بتواند وزنی به آنها بدهد و دست ‏کم مجلس را برايشان نگهدارد. اين درست چيزی است که در دستورکار يک برنده جايزه صلح نوبل در ‏کشوری که حقوق بشر هر روز در آن با ابعاد بزرگ پايمال می شود نيست. مجلس خانم نوروزی در ‏انتظار سنگسار را هم نمی تواند از زندان برهاند و بود و نبودش از اين نظر يکسان است. خانم عبادی با ‏درگير شدن در يک پيکار بيهوده تنها به اعتبار خود آسيب خواهد زد.‏

‏ زندگی برای يک مدافع حقوق بشر در جمهوری اسلامی به اندازه کافی دشوار هست و آلودگی به ‏سياستهای روزانه و مشکوک تنها بر پيچيدگی اش خواهد افزود. ايران به يک جنبش نيرومند دفاع از ‏حقوق بشر، و جامعه مدنی ايران به سخنگويان و کوشندگان نيالوده به نظام نياز دارد.‏‎ ‎‏ برنده جايزه صلح ‏نوبل از اين نظرها در بهترين موقعيت است. در اسلو او را بخشی به همين اميدواری برگزيدند که ستودنی ‏است و بسياری ازما در اين جهان سوم نفرين شده نادانی و کوردلی به اينگونه مداخلات بيگانه در امور ‏خودمان نيازمنديم.‏
‏ ‏
‏ پيکار با حکومتی که ويژگی مافيا يافته است و جای شوخی نمی گذارد، آنهم از هزاران کيلومتری و بی ‏پايگاه تشکيلاتی در درون و تنها به نيروی سخن، اگر برای وقت گذرانی يا گذران زندگی نباشد ناگزير می ‏بايد خردمندی و ظرافت بيشتری در موضع گيری دربرابر آنچه در درون می گذرد نشان دهد. در درون ‏حتا سخن که در بيرون به چنين رايگانی است می تواند خطرناک باشد و دست کم جلو هر فعاليت را ‏بگيرد. مبارزان بيرون که نمی خواهند در تمامت خواهی از حزب اللهيان پس بيفتند بهتر است روشن کنند ‏که اصلا به مبارزه درون نياز دارند يا نه؟ اگر تنها به کسانی که کشته و ناپديد و زندانی می شوند می ‏توان ارزشی داد (تازه اگر گواهی نداشتن سوء پيشينه در پنجاه ساله گذشته داشته باشند) بايد عملا دست از ‏مبارزان درون شست. آنها جز اين مصرفی ندارند که با از دست دادن جان و آزادی خويش خوراک ‏تبليغاتی برای سخنرانان بيرون فراهم کنند و تازه همه شان نيز نمی بايد انتظار چنين افتخاری داشته باشند. ‏اگر پيشينه شان پسند نيفتد هر چه بر سرشان بيايد حقشان است.‏

‏ ولی اگر اين چند هزار تن بيرون نمی توانند جای آن چند ده ميليون درون را بگيرند و پيکار مردمی به ‏همه نيروها نياز دارد می بايد هر کس را در جايش گذاشت و بهر مبارزه ای ارزش خودش را داد. بسيار ‏کسان در ايران به شيوه ها و درجاتی که چندان ربطی به ما ندارد با رژيم در مبارزه اند. ما خود را لازم ‏نيست با آنها يکی کنيم ولی آنها را به ديده امثال هيئت موتلفه هم نمی نگريم. استراتژی ما کشاندن شمار ‏هر چه بيشتری از مخالفان و ناراضيان به راه اصلی يعنی راه سرنگونی است و اين با دشنام دادن و ‏دشمنی ورزيدن صورت نمی گيرد. دشمنی ما متوجه ستونهای رژيم است نه هر که در آن کشور می ‏کوشد گليمی را از آب بگيرد. ما با همه به يک اندازه موافق و ومخالف نيستيم زيرا زندگی سياسی، همه يا ‏هيچ معنی نمی دهد.‏

‏ تبعيدی کردن پيکار مردمی به معنی حاشيه ای کردن آن است. ما بايد پس از بيست و چند سال دريافته ‏باشيم که روحيه تبعيدی چه اندازه جهان را تنگ و از واقعيات جدا می کند. کاميابی و «قبول عام» در ‏فضای کوچک و دور افتاده تبعيديان به هيچ روی بس نيست. حتا تک و توک نشانه های پذيرفته بودن از ‏درون (چند صد يا چند هزار تن از چند ده ميليون) نيز چيز زيادی را ثابت نمی کند. می بايد به آن چند ‏ميليون تن و به آن سرامدان فرهنگی و سياسی نيز انديشيد که دستی در ميان شعله ها دارند و در هر تحول ‏آينده بزرگترين سهم را خواهند داشت زيرا از درون جنگيده اند و بيشترين خطر را کرده اند.‏

‏  قلمداد کردن اين مبارزان به عنوان رقيب،  و رفتار دشمنانه با آنها از کوردلی  و تنگ نظری رايج ‏سياست ما بر می خيزد که در هر شکست ملی ايرانيان بزرگتزين سهم را داشته است. در همين احمقانه ‏ترين انقلاب تاريخ جهان، ضعف سياسی جامعه ايرانی از بالا تا پائين و از موافق تا مخالف بيشترين سهم ‏را داشت. اکنون هم ملاحظات تنگ نمی گذارد تصوير بزرگتر ديده شود و مصلحت دراز مدت ملی در ‏پای منافع بد فهميده شده و آنی می افتد. رهائی و باز سازی ايران به بسياری کسان و نيرو ها نياز دارد که ‏يکديگر را نمی پسندند ولی هدفشان يکی است و آن هدف از بزير کشيدن ملايان و سوار شدن بجای آنها ‏بالا تر است.‏

‏ اگر کسانی ميدان را از هر که جز خودشان تهی می خواهند، نه تنها در اصل تفاوتی با حزب الله ندارند ‏و اگر به قدرت برسند هيئت موتلفه ديگری خواهند شد، بلکه در جامعه بسيار پيچيده ای که ايران شده است ‏اصلا نمی توانند بخت پيروزی داشته باشند. چگونه می توان تصور کرد که اين مردم در ژرفای ‏درماندگی شان نيز بار ديگر گوسفند آسا دنبال کسانی بيفتند که همه چيز را برای خود می خواهند؟ ‏

‏ نوامبر ٢٠٠٣ ‏