گفته اند که پيروزی هزار پدر دارد و هزار مدعی پيدا می کند. جايزه نوبل صلح
امسال که برقی بود که در افق تيره ميهن ما درخشيد از هم اکنون مايه کشاکش
مدعيانش شده است. شادی و سربلندی مردمی را که نام کشورشان به ننگ حکومت حوزه و
حجره آلوده است می توان در هر جا ديد. يک ايرانی ، آنهم يک خانم ايرانی، از
کشوری که با زن رفتار حيوان می کنند برای نخستين بار پر آوازه ترين و با احترام
ترين جايزه سياسی جهانی را برده است، زيرا جايزه صلح به قلمرو عمومی فعاليت
انسانی می پردازد. جايزه های ديگر نوبل را به دستاوردهائی می دهند که در خلوت
آزمايشگاهها و پشت ميزهای تنهای کار فرا آمده است. نوبل صلح را زنان و مردانی
درگير با امور انسانهای بيشمار می گيرند.
پيروزی خانم عبادی مايه سربلندی هر ايرانی بود، حتا رئيس جمهوری که تا آنجا
پائين رفت که آن را بی اهميت شمرد، ( پائين رفتن حدی نمی شناسد ) اما لزوما
پيروزی هر مدعی آن نيست. از فردای اعلام جايزه فرايندی آغاز شده است که می
تواند هر صورتی بيابد. مانند پولی که در حساب بانک ريخته خواهد شد می توان با
اين جايزه همه کار کرد، از جمله می توان آن را بر باد داد؛ و ما ايرانيان نشان
داده ايم که در اين يک کار چيره دستی غبطه برنينگيزی داريم. اکنون همه چيز
بستگی به آن دارد که برنده جايزه از فرصتی که به او داده شده است چگونه بهره
گيرد و ديگران، او را با گفتار و رفتار خود به چه راهی بيندازند.
دليل دادن جايزه به خانم عبادی را خودش «تز»ی عنوان کرده است که چند سالی است
در نظريه و عمل روی آن کار می کند. در يک کلام «تز» اورا می توان چنين آورد:
متقاعد کردن اسلاميان به اينکه قوانين و رسمهای ضد برابری زن ريشه در مرد
سالاری جامعه ها دارد و می توان آنها را برداشت و شريعت را نگهداشت. کميته صلح
نوبل در خوشبينی و آزاد انديشی اروپای شمالی اش آشکارا اين رهيافت approach
به آزادی زن را پسنديده است. ولی اگر فعاليتهای عملی خانم عبادی به عنوان وکِيل
دعاوی و مدافع قربانيان تجاوز به حقوق بشر در جمهوری اسلامی نمی بود تصور نمی
رود که در فهرست نامزدان جايزه به ده بيست نام بالا هم می رسيد. چنانکه در
تعريف جايزه صلح گفته شد آن را به کسانی می دهند که در ميدان عمل و با امر
عمومی سر و کار دارند.
آن نظريه در جامعه ای مانند هند درست در می آيد زيرا در هند زنان با شريعت
روبرو نيستند. فروتری زنان در جامعه های سنتی مانند هند و افريقا فرا آمد
واپسماندگی، و عامل ديرپائی آن است. در جامعه های اسلامی بر آداب و رسوم يک
فرهنگ و نظام اجتماعی واپسمانده، تشريع يا قانونگزاری بر مبنای متن صريح مقدس
نيز افزوده شده است. در چنين جامعه هائی آزادی و برابری زنان به کوشش کسانی
مانند خانم عبادی ممکن است، ولی از حدودی فراتر نمی تواند برود زيرا با همه
اطمينانهائی که در «تز» خود به آخوندها می دهد شريعت تا جاهای محدودی می
تواند نگهداشته شود و اسلاميان اين را به همان خوبی او می دانند. در ايران
اسلامی با حفظ شريعت می توان زير حجاب رفت و در بسياری زمينه ها با مردان کار
و رقابت کرد ولی حتا در زير حجاب به حقوق برابر نمی توان رسيد و به عنوان انسان
همواره در جائی پائين تر می بايد ايستاد.
جايزه صلح نوبل با ويژگی سياسی و فرا شخصی اش ناگزير اهميت سياسی می يابد و
موضوع بحث و ميدان عمل سياسی می شود و در اين مورد نيز هم اکنون شده است: اين
جايزه مال کيست و با آن چه بايد کرد؟ آيا مخالفان رژيم برنده شده اند؟ يا
اصلاح طلبان درون حکومت توانسته اند به نمايندگی و پادر ميانی خانم عبادی به
آنچه خودشان بر کرسيهای قدرت نرسيدند دست يابند؛ به يک پيروزی ماندگار، آثار
عملی اش هر چه باشد؟ آيا اين جايزه ندای آغاز پيکار برای سرنگونی رژيم است يا
فراخوان کار کردن از درون رژيم و وام گرفتن از صبر ايوب برای افزودن پاره ای
از عمر نوح بر پيکر کرم خورده نظام حکومتی اسلامی؟
هنوز جايزه به دست خانم عبادی نرسيده صفهای پيکار جدا شده است. در مخالفان
رژيم به فراخور گشادگی يا تنگی ديدشان از حمله به خانم عبادی تا نگاه ترديد و
انتظار می توان ديد. انحصارگران راست ( ما در اين روی سکه در بيرون بسا ويژگی
های آن روی ديگر را در درون ايران می يابيم ) به او می تازند که چرا به زبان
آنان سخن نمی گويد. برخی تا آنجا می روند که جايزه را توطئه ای برای تراشيدن
يک رقيب دربرابر وارث پادشاهی پهلوی می دانند. فرصت طلبان چپ در خانم عبادی
قهرمان تازه موافقت در جامه مخالفت با نظام را می بينند و شتابزده ترانشان از
هم اکنون او را نامزد رياست جمهوری کرده اند. دوم خرداديان به زمينه های مشترک
خود با او، مهمتر از همه کار کردن از درون رژيم، دلگرم اند و با کاميابی بيش
از ديگران دارند او را به خود می پيوندند.
انتظارات مثبت و منفی از اين رويداد که هر چه بشود برای ايران زيانی ندارد
بسيار است و ما مانند معمول، هم در اهميت آنچه پيش آمده است مبالغه می کنيم و
هم هر چه را کمتر از کمال مطلوب خود قبول نداريم. دستی هم که در ناچيز کردن
فرصتها داريم از همين کم و کاستی های اخلاقی سرچشمه می گيرد که ريشه اش کمی
ظرفيت است؛ نرسيدن به پختگی و نداشتن ژرفای استراتژيک.
* * *
انتظارات هر گروه ما به کنار، بايد از اصل موضوع آغاز کرد و آنگاه ديد که
بهترين راه بهره گيری از فرصتی که پيش آمده چيست. موضوع اين است که خانمی که
هيچ خيال گريز از ايران ، حتا اقامت دراز مدت در بيرون از ايران ندارد و می
خواهد از بيشترينه امکاناتش در ميهن برخوردار شود جايزه صلح نوبل را به دليل
رفتار متفاوتش برده است. اين رفتار متفاوت را او در کارکردن در چهارچوب قانونی
که خود را ناگزير از اطاعت آن می شمرد ولی از راه گفتگو و راه آمدن با مراجع
قدرت درپی تغيير آن است (اشتباه اساسی اش در اين زمينه موضوع ديگری است) و در
دفاع دليرانه اش از قربانيان جنايات رژيم باز در همان چهارچوب نشان داده است.
چه بسا بلندپروازی های ديگری هم داشته باشد که حق اوست و اگر داشته باشد و
دستش را هم خوب بازی کند هماورد نيرومندی خواهد بود. او با همان اعتقادات که
ممکن است بسياری از ما را خوش نيايد، و به لطف پيشينه اش در همين رژيم به اين
افتخار رسيده است و ترديدی از هم اکنون نگذاشته است که خيال ندارد تفاوت اساسی
در ايستارهای (مواضع) خود بدهد. از همين جا هم هست که اصلاحگران درون اميدی
تازه به او بسته اند و او هم در سخنانش در ايران با آنها همگامی بيشتری می
نمايد (در رفتار و گفتار برنده امسال جايزه صلح نوبل، در بيرون و درون
تفاوتهای محسوس و گويائی هست.)
کسی در موقعيت او از پيش تن به محدوديتهای زياد داده است و در خطر آن است که
به محدوديتهای بيشتری تن در دهد. او بيش از منتقدان و ستايندگانش نياز به نگاه
دوباره ای به آنچه بود و آنچه شده است دارد و مسئله مهم از همين جا آغاز می
شود. جايزه ای به اهميت صلح نوبل به خانم عبادی امکاناتی می دهد که از نظری با
يک پيروزی بزرگ انتخاباتی قابل مقايسه است. اين امکانات در افزايش دراماتيک
توجه عمومی، برد سخنان و رفتار، و وزن حضور اوست؛ و با همه تهديدهای حزب اللهی
ها، به او آسيب ناپذيری بيشتری هم داده است. اين امتيازات به اضافه اميدهای
بلند مردم به کسی که نام ايرانی را بلند کرده است به خانم عبادی توانائی های
بيشتری می دهد و بار مسئوليت او را سنگين می کند.
او هيچ الزامی ندارد که به خواستهای چپ و راست تن در دهد يا پروای بد زبانی
ها را داشته باشد. منظره، کم و بيش روشن، در برابر اوست. يک مافيای سياسی-
مالی چنگ بر کشور انداخته است و جز زير فشار کمترين امتيازی نمی دهد و فشار
راهم تا آنجا می رساند که از بالا کشيدن جام، هر چه در آن باشد، چاره ای نمی
ماند. استدلالهای او تا کنون کاری برای بالا بردن پايگاه زن در ايران نکرده
است. هر پيشرفت زنان به نيروی پايداری و سرکشی آنان بدست آمده است. صدها
هزاران زنی که هر سال شلاق می خورند و جريمه می دهند و تحقير می شوند و دست بر
نمی دارند حکومت را گام به گام واپس می نشانند. هيچ کس بيش از خود آخوندها نمی
داند که چه چيزی با انحصار قدرت آنان سازگار است يا نيست و هيچ کس بهتر از
آنها مزايای حفظ انحصار را نمی شناسد. چشمان آنان بهتر از خود خانم عبادی می
تواند ببيند که نوری که خانم عبادی پشت ظاهر واقعيات می اندازد چه چيزهائی را
روشن می کند. آنها در موضوع زنان به آداب و رسوم و سنتها همان اندازه دلبسته
اند که به قوانين ترديد ناپذير شريعت.
انتظار ما اين نيست که خانم عبادی دست از «تز» خود بردارد. ولی عمل سياسی، از
جمله دفاع از قربانيان تجاوز به حقوق، نتايج بزرگتری خواهد داشت؛ هم اکنون
داشته است. هنگامی که او در پاسخ پرسش مربوط به تاکيدش بر مسلمان بودن خود می
گويد «زيرا وضع زنان در جامعه های اسلامی از همه اسفناک تر است» به نکته ظريفی
اشاره دارد. ما در اين دوران گذار با رنگهای گوناگون دگرگونی و اصلاح سر و کار
داريم. خانم عبادی يک گام از پيشرو تران عقب تر است ولی تا اينجا بر همان راه
می رود. ما اميدواريم راهش را عوض نکند بلکه تيز تر گام بردارد.؛ زيرا اکنون
بيش از گذشته می تواند. حقوق بشری که او را تا اين پايه رسانده است هنوز بسيار
جا دارد که انرژی او را بگيرد. با اسلام کارهای زياد می توان کرد و اسلام
بسياری چيزها برای بسيار کسان است، هر کسی از ظن خود. مسئله مرکزی، قدرت است.
اگر قدرت در دست اسلام باشد تا پايانش خواهد رفت، با استدلالهای خانم عبادی يا
بی آن. چند بار تجربه لازم است تا دست از نظريه سازی بردارند؟
پيکار برای حقوق بشر، بويژه حقوق زن، يک سلاح کاری برای بزير کشيدن اسلام از
تخت فرمانروائی و بردنش به قلمرو وجدانيات، به زندگی درونی افراد مسلمان است
ــ شمارشان در جامعه هر چند باشد. از اينروست که کارهای خانم عبادی تا کنون
طبيعت سياسی داشته است و جايزه صلح او نيز بهمان گونه است. سودمندی عمل سياسی
از اين دست برای خود او و امر مردم ايران تا همين جا ثابت شده است و بردن
جايزه نمی بايد انحرافی در آن بدهد. ملی مذهبيان و اصلاحگرانی که او را گرد
کرده اند و از او رهنمود های سياسی بيرون می کشند دارند گوهر او را خرمهره خود
می کنند. بر آنها ملامتی نيست؛ نقششان در تاريخ ايران خراب کردن فرايند تجدد
بوده است و کشيدنش به پارگين ولايت فقيه. آنها حتا از اين مهم برآمده اند که
رای های بيست و چند ميليونی را به ارزش کاغذ پاره هائی که روی آنها نوشته شده
بود برسانند. خانم عبادی هم برای آنها بيش از دستگيره ای بر لب گودال فنای
سياسی نيست.
اين بر خود برنده جايزه صلح است که عمل سياسی را با بازی سياسی اشتباه نکند و
اعتبار خود را در گرو يک جريان بی اعتبار شده نگذارد. اصلاح از درون برای آنها
که يارايش را دارند ــ راهی به درون داشتن، از کمترينه ای برخوردار بودن، در
حاشيه های قدرت به اميد راه يافتن به مرکز خزيدن ــ راه حل آسانی است. برای
کسی همچون خانم عبادی که بسيار فراتر از اينها رفته است ناچارمسئله نيز فراتر
می رود: چه اندازه سرمايه مانده است و تا کجايش را می توان هدر داد؟ کسانی
مانند رهبران دوم خردادی ديگر چندان چيزی ندارند که از دست بدهند. آنها از
مردم می خواهند که در انتخاباتی که در پيش است انجمن سخنرانی را همچنان به
اختيار جنبش دوم خرداد بگذارند. اين را ديگر به زبان هم می آورند. برنده جايزه
نوبل به انجمن سخنرانی مجلس نيازی ندارد و می تواند از دوم خردادی ها فاصله
بگيرد ــ اگر نمی خواهد مانند آنها شود.
* * *
شش سالی پيش هنگامی که بيست و دو ميليون رای خود انگيخته به کسی که دم از
آزادی و قانون می زد داده شد اميدی در دلها راه يافت که می توان از درون نظام
و بی خونريزی و بی نظمی به اصلاحات رسيد. در واقع نيز تحولاتی روی داد؛
روزنامه ها فراوانتر و آزاد تر شدند؛ پرده ها دريده شد؛ ماشين آدمکشی های
زنجيره ای از کار افتاد. ولی اين تحولات مانند آن «بهار آزادی» زود گذر بود. در
بهار آزادی خونبار نيز مردمی که نمی خواهند زير بار زور بروند از درهم ريختن
اوضاع بهره برداری کردند و فرمانروايان تازه تا بر تخت بنشينند چند گاهی لازم
داشتند و بهار از زمستان به تابستان کشيد. ولی هنگامی که اسباب زورگوئی کاملا
به دست حکومت اسلامی افتاد بهار را به تندی به يخبندان انداختند. اين بار هم
رهبران مافيا تا از ضربه آن پديده نامنتظر انتخاباتی به خود آيند مهلتی دست داد
و نسيم تازه ای بر دوزخ جمهوری اسلامی وزيد.
اکنون چهار سال است که رژيم آخوندی در جبران شکست خود به پيروزی پس از پيروزی
می رسد و بيش از همه چنان جنبش دوم خرداد را بيربط کرده است که سرانش هم ديگر
آن را جدی نمی گيرند و جز بی اميدانی در بيرون کسی به آن باور ندارد. دو تجربه
گذشته اين نتيجه را نيز داشته است که رژيم ديگر دربرابر چنين غافلگيری هائی
آسيب پذير نيست و ماشين روغن خورده سرکوبگری به آسانی جنگ فرسايشی را بر ضد هر
حرکت اصلاحگر می برد. بردن جايزه نوبل با آن دوره ها قابل مقايسه نيست و خانم
عبادی را به مقدار زياد و با کوشش اندک می توانند بی اثر کنند. البته خود او
نيز می تواند در پيروی دوم خردادی ها بيشتر کار را برای مافيا انجام دهد.
اين يک احتمال جدی است که دوم خردايان، از خانم عبادی، خاتمی دومی بسازند.
آنها نياز حياتی به صدای تازه و رساتری در دفاع از اصلاح گام به گام خود دارند
و می کوشند در نظامی که اصلاح پذير نيست بمانند. آنها با همه سودمندی شان به
عنوان يک دفتر روابط عمومی ولايت فقيه، در خطر دور شدن از مقامات سياسی و
حکومتی و مزايايش هستند و اميدوارند خانم عبادی بتواند وزنی به آنها بدهد و دست
کم مجلس را برايشان نگهدارد. اين درست چيزی است که در دستورکار يک برنده جايزه
صلح نوبل در کشوری که حقوق بشر هر روز در آن با ابعاد بزرگ پايمال می شود
نيست. مجلس خانم نوروزی در انتظار سنگسار را هم نمی تواند از زندان برهاند و
بود و نبودش از اين نظر يکسان است. خانم عبادی با درگير شدن در يک پيکار
بيهوده تنها به اعتبار خود آسيب خواهد زد.
زندگی برای يک مدافع حقوق بشر در جمهوری اسلامی به اندازه کافی دشوار هست و
آلودگی به سياستهای روزانه و مشکوک تنها بر پيچيدگی اش خواهد افزود. ايران به
يک جنبش نيرومند دفاع از حقوق بشر، و جامعه مدنی ايران به سخنگويان و کوشندگان
نيالوده به نظام نياز دارد. برنده جايزه صلح نوبل از اين نظرها در بهترين
موقعيت است. در اسلو او را بخشی به همين اميدواری برگزيدند که ستودنی است و
بسياری ازما در اين جهان سوم نفرين شده نادانی و کوردلی به اينگونه مداخلات
بيگانه در امور خودمان نيازمنديم.
پيکار با حکومتی که ويژگی مافيا يافته است و جای شوخی نمی گذارد، آنهم از
هزاران کيلومتری و بی پايگاه تشکيلاتی در درون و تنها به نيروی سخن، اگر برای
وقت گذرانی يا گذران زندگی نباشد ناگزير می بايد خردمندی و ظرافت بيشتری در
موضع گيری دربرابر آنچه در درون می گذرد نشان دهد. در درون حتا سخن که در
بيرون به چنين رايگانی است می تواند خطرناک باشد و دست کم جلو هر فعاليت را
بگيرد. مبارزان بيرون که نمی خواهند در تمامت خواهی از حزب اللهيان پس بيفتند
بهتر است روشن کنند که اصلا به مبارزه درون نياز دارند يا نه؟ اگر تنها به
کسانی که کشته و ناپديد و زندانی می شوند می توان ارزشی داد (تازه اگر گواهی
نداشتن سوء پيشينه در پنجاه ساله گذشته داشته باشند) بايد عملا دست از مبارزان
درون شست. آنها جز اين مصرفی ندارند که با از دست دادن جان و آزادی خويش خوراک
تبليغاتی برای سخنرانان بيرون فراهم کنند و تازه همه شان نيز نمی بايد انتظار
چنين افتخاری داشته باشند. اگر پيشينه شان پسند نيفتد هر چه بر سرشان بيايد
حقشان است.
ولی اگر اين چند هزار تن بيرون نمی توانند جای آن چند ده ميليون درون را
بگيرند و پيکار مردمی به همه نيروها نياز دارد می بايد هر کس را در جايش گذاشت
و بهر مبارزه ای ارزش خودش را داد. بسيار کسان در ايران به شيوه ها و درجاتی
که چندان ربطی به ما ندارد با رژيم در مبارزه اند. ما خود را لازم نيست با
آنها يکی کنيم ولی آنها را به ديده امثال هيئت موتلفه هم نمی نگريم. استراتژی
ما کشاندن شمار هر چه بيشتری از مخالفان و ناراضيان به راه اصلی يعنی راه
سرنگونی است و اين با دشنام دادن و دشمنی ورزيدن صورت نمی گيرد. دشمنی ما
متوجه ستونهای رژيم است نه هر که در آن کشور می کوشد گليمی را از آب بگيرد. ما
با همه به يک اندازه موافق و ومخالف نيستيم زيرا زندگی سياسی، همه يا هيچ معنی
نمی دهد.
تبعيدی کردن پيکار مردمی به معنی حاشيه ای کردن آن است. ما بايد پس از بيست و
چند سال دريافته باشيم که روحيه تبعيدی چه اندازه جهان را تنگ و از واقعيات
جدا می کند. کاميابی و «قبول عام» در فضای کوچک و دور افتاده تبعيديان به هيچ
روی بس نيست. حتا تک و توک نشانه های پذيرفته بودن از درون (چند صد يا چند
هزار تن از چند ده ميليون) نيز چيز زيادی را ثابت نمی کند. می بايد به آن چند
ميليون تن و به آن سرامدان فرهنگی و سياسی نيز انديشيد که دستی در ميان شعله
ها دارند و در هر تحول آينده بزرگترين سهم را خواهند داشت زيرا از درون جنگيده
اند و بيشترين خطر را کرده اند.
قلمداد کردن اين مبارزان به عنوان رقيب، و رفتار دشمنانه با آنها از کوردلی و
تنگ نظری رايج سياست ما بر می خيزد که در هر شکست ملی ايرانيان بزرگتزين سهم
را داشته است. در همين احمقانه ترين انقلاب تاريخ جهان، ضعف سياسی جامعه
ايرانی از بالا تا پائين و از موافق تا مخالف بيشترين سهم را داشت. اکنون هم
ملاحظات تنگ نمی گذارد تصوير بزرگتر ديده شود و مصلحت دراز مدت ملی در پای
منافع بد فهميده شده و آنی می افتد. رهائی و باز سازی ايران به بسياری کسان و
نيرو ها نياز دارد که يکديگر را نمی پسندند ولی هدفشان يکی است و آن هدف از
بزير کشيدن ملايان و سوار شدن بجای آنها بالا تر است.
اگر کسانی ميدان را از هر که جز خودشان تهی می خواهند، نه تنها در اصل تفاوتی
با حزب الله ندارند و اگر به قدرت برسند هيئت موتلفه ديگری خواهند شد، بلکه در
جامعه بسيار پيچيده ای که ايران شده است اصلا نمی توانند بخت پيروزی داشته
باشند. چگونه می توان تصور کرد که اين مردم در ژرفای درماندگی شان نيز بار
ديگر گوسفند آسا دنبال کسانی بيفتند که همه چيز را برای خود می خواهند؟
نوامبر ٢٠٠٣
|