جهان (مبارزه) ما در درون است* |
داريوش همايون |
• اصلاح
طلبی بی بنياد و نمايشی انحراف اصلی هر پيکار آزاديخواهانه است
• ما متاسفيم که با
پشتيبانی بی دريغ و بی توقع از فراخوان رفراندم کسانی را از پشتيبانی آن باز
داشتهايم
• با رياست جمهوری و
کابينه تازه، سخن گفتن از اصلاح تدريجی و بی هزينه شوخی زشتی بيش نيست
• دو گرفتاری بزرگ
نيروهای مخالف، زيستن در فضای پيش از انقلاب و فضای تبعيديان بوده است
• ما بايد از
شخصيتها و نيروهای سياسی درون که در پی تغيير رژيم اسلامی هستند پشتيبانی کنيم ـ
هر چه هم با ما اختلاف داشته باشند
امروز میخواهم از اين جمع خودمان، گروهی ايرانی ساکن و
گاه تابع کشورهای ديگر که برای ساختن يک ايران متفاوت، و در نتيجه پايان دادن به
وضع فعلی، مبارزه میکنند، آغاز کنم. به نظر من همه معما و نويدی را که در تلاش
ماست میتوان و میبايد در طبيعت همين جمع يافت. چيست که میتواند نقش کسانی مانند
ما را بيربط کند يا در جاهائی به ما نقش کليدی بدهد؟
هر چه بگويند همه چيز در درون میگذرد، و ايران است که اهميت دارد باز
نمیتوان تمرکز هزاران تن ايرانی درسخوانده و جهان ديده و کارازموده را در مراکز
ارتباطی جهان، در کشورهای آزاد غربی، و با برخورداری از آن آزادی که مانند هوا
جريان دارد، بی اثر شمرد. اين ترکيبی است که به سبب نبود آزادی عمل، به اين کمال در
ايران دست نمیدهد. در نشان دادن اهميت تبعيديان در مبارزه، من از سهمشان در
گفتمان سياسی که اصلا راه تازهای بر جامعه ايرانی گشوده است میگذرم. همين بس که
در بيرون ايران بوده است که گفتمان ليبرال دمکرات، بازگشت به آرمانهای جنبش
مشروطه، و بريدن کامل از تفکر مذهبی در سياست شکل گرفته است. انديشه سياسی در درون،
مشکلات بيشتری داشت تا خود را از مفاهيم سپری شدهای مانند اصلاح مذهبی، يا تناقضات
عبارتی مانند روشنفکری اسلامی آزاد کند. (روشنفکرمسلمان میتوان داشت بدين معنی که
روشنفکر، دينش را برای وجدانش بگذارد؛ ولی نمیتوان جزم يا دگم دينی را مبنای
روشنفکری قرار داد و از آنجا به يک نظام فکری شايسته روشنفکری رسيد).
همچنين از اين میگذرم که در خود ايران تا مدتها نمیشد رهائی از
حکومت مذهبی را بی چنگ زدن در عامل مذهب تصور کرد؛ و در بيرون بود که از همان آغاز
بيهودگی اين رويکرد نشان داده شد و "چاره کژدم زده را نه در خود کژدم" بلکه در
بريدن از مذهب در سياست و عرفيگرا (سکولار) کردن مبارزه يافتند. (من از سهم خودمان
هم در اين زمينهها میگذرم).
مبارزه عملی با جمهوری اسلامی که بر خلاف نظر ساده انديشان بسيارگوی، دست بردن به
اسلحه (خيالی) معنی نمیدهد، در يکی دو سال اول پس از انقلاب در بيرون از سوی
نخستين موج تبعيديان آغاز شد. آن سالهائی بود که مردم در ايران هنوز از ماهزدگی
خمينی و تب انقلابی بيرون نيامده بودند. و هر چه از مخالفت با رژيم بود در بيرون
جريان داشت. پس از شکست خونين سازمانهای چريکی در پيکار قدرت اغاز دهه هشتاد/شصت،
مخالفان در ايران بيم خورده و روحيه باخته از ناکامیهای همه سويه و خود کرده، به
فعاليتهای فرهنگی و مقاومت منفی روی آوردند و مبارزه اساسا به بيرون انتقال يافت،
بويژه که انقلابيان پيشين گروه گروه از ايران گريختند و با نخستين موج ايرانيان
تبعيدی، نخستين قربانيان انقلاب و بازماندگان رژيم پادشاهی، پهلو به پهلو زدند و در
کنار مبارزه با رژيم، نبردهای گذشته را از سر گرفتند.
تا اواخر دوره بساز و بفروشی کارگزاران سازندگی، گرانيگاه فعاليت برای
تغيير وضع موجود در بيرون ايران بود. ترور چه در صورت پوشيده و مشئوم آن (سر به
نيست شدنها) و چه آشکار (آدمکشیهای فجيع در درون و بيرون ايران که صدها قربانی
گرفت؛) و سرکوب خشن شورشهای محلی غير سياسی (تا تيراندازی از هوا به تظاهر
کنندگان و بازداشتهای سراسری همراه با ناپديد شدن عناصر فعال) چنان فضای خونآلود
ترسناکی پديد آورد که جز در امنيت نسبی و لرزان بيرون نمیشد دست به مبارزه آشکار
با رژيم زد. در درون مبارزان بيشتر به پيکار فرهنگی روی آوردند يا همراه با بسياری
در بيرون به عملگرائی و ميانه روی مردی که ترور را سياست رسمی دولت خود در هر جا
کرده بود دل بستند. پس از دوم خرداد نقشها وارونه شد و نيروهای اصلاح طلب درون که
کم هزينهترين استراتژی تغيير را موعظه میکردند ابتکار مبارزه را در دست گرفتند و
چند گاهی نيز به نظر میرسيد حق با آنهاست. اکنون با بیاعتبار شدن دوم خرداد و
سختگيریهائی که از حکومت بسيج و حوزه انتظار میرود، بار ديگر مبارزه بيرون
میتواند در جلوگيری از انحرافاتی که در کمين است سهمی بسزا داشته باشد.
* * *
اصلاح طلبی بی بنياد
و نمايشی، انحراف اصلی هر پيکار آزاديخواهانه است. اصلاح طلبان جمهوری اسلامی بويژه
دستخوش انحرافاند. طبيعت درنده رژيم اسلامی که میتواند هر ناروائی را در ردای
تقدس مذهبی بپيچد؛ نوع آدمهائی که قدرت را در دست دارند و تا سرحد مرگ، مرگ
ديگران، آن را نگه میدارند؛ فلسفه سياسی اسلام، بويژه اسلام شيعی که به امام غايب
و حسين مظلوم، بسته و از هنجارهای دمکراسی ليبرال بيرون است؛ و درآمد روزافزون نفت
که اگر مسائل را نگشايد مشکلات فوری را برطرف میکند برضد اصلاحات دمکراتيکاند.
تصادفی نيست که اصلاح طلبان "ايران برای همه خودیها"ی دوم خردادی يا "مشروط
خواهان" حکومت ولايت فقيه، خود بزرگترين دشمنان جامعه باز و نظام سياسی بريده از
مذهب هستند.
تازهترين ابتکار اطلاح طلبان پيش کشيدن شعار جبهه دمکراسی خواهی است.
اين شعاری است که میتواند عناصر گوناگونی را از شکست خوردگان در انتخابات تا
مبارزان راستين، در درون و بيرون جلب کند. با آنکه مبارزه برای دمکراسی چيزی نيست
که بتوان با آن مخالفت کرد در برابر اين جبهه دمکراسی خواهی میبايد به دلايل زير
ايستاد:
ــ ورود مخالفان وفادار رژيم به چنان جبههای، آن را جبهه مشارکت ديگری خواهد
گردانيد که مبارزه اصلی را، با سرتاسر رژيم سست خواهد کرد. از ورود مشارکتیهای
پيشين و عوامل نزديک به آخوندهای حکومتی و شهيدان زندهء ماشين ترور خودساخته به
چنان جبههای نمیتوان جلوگيری کرد.
• دمکراسی واژهای کشدار است و اگر در
چهارچوب حقوق بشر نباشد هر معنی را میتوان از آن بدر آورد، از جمله دمکراسی
اسلامی. هم اکنون بسياری از دمکراسیخواهان دارند حدود دمکراسی خود را تعيين
میکنند و پيشاپيش ديوارها را برای کنار گذاشتن کسانی که نمیپسندند بالا میبرند.
• جبهه دمکراسی خواهی چالش مستقيمی به
فراخوان ملی رفراندم است که سازندهترين و با معنیترين حرکت آزاديخواهان ايران در
اين بيست و چند ساله بوده است. کسانی در محافل حکومتی میخواهند با راه انداختن
جبهه دمکراسی خواهی ضربتی به جنبش رفراندم بزنند و ديگرانی به دلائل شخصی و گروهی
به آن میپيوندند.
در اين ميان چنانکه همواره شاهدش هستيم مبارزان راستينی، چون خودشان
در بالا نيستند يا چون جنبشی در انداختهاند و در کوتاه مدت به نتيجه نرسيدهاند
دارند به اين شعار تازه روی مینهند و باز آشفتگی و پراکندگی. شش ماهی پيش اميد
بيشتر اين مبارزان به فراخوان ملی رفراندم بود. ولی هنگامی که در ايران دسترسی به
سامانه (وب سايت) رسمی رفراندم ناممکن شد و دستهائی در بيرون آن سامانه را عملا از
کار انداختند و موجی را که راه افتاده بود متوقف کردند، ذهنهای بیحوصله و
روانهای بيقرار در پی فرمول ديگر برای گرد آوردن نيروها برآمدند و اکنون به
دمکراسی خواهی رسيدهاند، گوئی فراخوان با آن زبان روشن و چاره جوئی قاطع خود از
دمکراسی بيخبر بوده است.
انحرافی که میبايد در برابرش ايستاد کمرنگ کردن و کنار زدن تنها
راهکاری است که مخرج مشترک بهينه (اپتيموم) نيروهای دمکراسی در چهار چوب حقوق بشر،
و ايران برای همه و نه تنها برای اصلاح طلبان و جمهوريخواهان، بشمار میرود؛
راهکاری که کار کردن از درون نظام و اصلاح آن را بی ثمر میشمارد و میخواهد مردم
در شرايط آزاد از سرکوبگری رژيم به مجلس موسسان و قانون اساسی دلخواهشان رای
بدهند. تنها فراآمد دمکراسی خواهی گروههائی که میکوشند آن حرکت بيسابقه را دور
بزنند شکاف انداختن در صف يگانه مبارزه برای ايران ليبرال دمکرات پس از جمهوری
اسلامی است. از نگاه دربرگرفتن همه موضوعات اساسی و همه طيفهای سياسی و اجتماعی
ايران نيز، جبهه دمکراسی خواهی به گرد فراخوان ملی رفراندم نمیرسد. دمکراسی خواهان
حتا آن درجه پشتيبانی فراخوان رفراندم را هم جلب نخواهند کرد و به بيش از خشنود
کردن مراجعی که هر نشانه کشاکش مخالفان، لبخند بر لبانشان میاورد، بويژه اگر
رايگان و بی هزينه باشد، برنخواهند آمد.
هستند کسانی که تا اينجاها نمیروند و به سبب نارضائی از کار
پشتيبانان جنبش رفراندم و برای بهتر کردن آن، در جستجوی شيوههای ديگر بر میآيند.
اما راه بر اين اصلاحگران گشوده است و در کنگرهای که درهايش بر هيچ کس بسته نخواهد
یود میتوانند نظر خود را عرضه کنند و در فضائی دمکراتيک و، اميد است، همرايانه، به
چاره جوئی پردازند. هيچ نيازی به تعدد مراجع و ترتيبات هماهنگی نيست.
ما در حزب مشروطه
ايران بسيار متاسفيم که با پشتيبانی بيدريغ و بی توقع خود از فراخوان رفراندم کسانی
را از پشتيبانی آن بازداشتهايم. اين "مشکل" در کل مبارزه با رژيم نيز هست و کسانی
در گذشته و هم اکنون نيز به دليل حضور ما، از آن هم چشم پوشيدهاند و میپوشند؛ و
هر نمايش اصلاح طلبی، و ادامه وضع موجود را بر مبارزهای که طيف ما نيز در آن نقشی
داشته باشد ترجيح میدهند. ولی ما مشکل مبارزه نيستيم؛ روحيه قبيلهای و ملاحظات
کوتاه گروهی است که میبايد بدور انداخته شود. حزب ما مخالفان ديگر رژيم اسلامی را
بی توجه به احساساتشان به ما برای ساختن ايران دمکراتيک آينده لازم میداند. ما
اميدواريم همه آنها به پيام و معنی فراخوان برگردند و پشتيبانی خود را از سر گيرند.
فراخوان، تبلور يک همگرائی convergence استراتژيک نيروهائی است که نظرشان به هم هر
چه باشد از تحولات و تجربههای دو سه دهه گذشته اين درسها را گرفتهاند:
يک، ما چارهای نداريم که برای جايگزين اين رژيم پيکار کنيم؛
دو، ما به معنی همه است و هيچ ايرانی را به هيچ بهانه نمیتوان از
فرايند جانشين کردن قانون اساسی جمهوری اسلامی با قانون اساسی بر پايه اعلاميه
جهانی حقوق بشر حذف کرد؛
سه، جايگزين اين رژيم يک ديکتاتوری ديگر، بهر نام جمهوری يا پادشاهی
نخواهد بود؛
چهار، بستر سياست ايران از اين پس جز اعلاميه جهانی حقوق بشر نيست؛ بر
آن میبايد ساخت و پيشتر رفت ولی از آن دور نمیتوان افتاد.
* * *
با آغاز کار
کابينهای که به گفتهای هشت تن از اعضايش سپاهی و امنيتی هستند و به رياست کسی که
رجائی فرومايه را سرمشق خود قرار داده است، يک دور تازه تاخت و تاز ارتجاع و
سرکوبگری فرا میرسد. رژيم اسلامی باز هم معيارها را پائين آورده است و مردم
میبايد برای مبتذلتر و بدتر و غير انسانیتر آماده باشند. در چنين شرايطی مبارزه
به همان درجه راديکالتر میشود و از سازش و راه آمدن با رژيم دورتر میافتد.
قهرمانان چنان مبارزهای ديگر نه متوليان جبهه دمکراسی خواهی نهضت آزادی بلکه
گنجیها هستند که سخن آخر را به بهای زندگی خود بر زبان میآورند: خامنهای و رژيمش
بايد بروند. دربرابر يک نظام حکومتی و فکری که پس از بيست و هفت سال نمايش
ناسزاواری، رستگاری خود را در فرو رفتن هر چه بيشتر به ژرفاهای تيره نادانی و
تبهکاری میبيند سخن گفتن از اصلاح تدريجی رژيم و راه حلهای بی هزينه شوخی زشتی
بيش نيست. هزينه هست و تا همين جا به سنگينی پرداخت شده است و میشود.
امروز بيش از هميشه نبض مبارزه در درون میزند و نقش ما به عنوان
پشتيبان و کمک رسان، اهميت میيابد. شرايط مبارزه در درون سختتر و نياز مبارزان به
پشتيبانی بين المللی و هر کمک ديگری بيشتر خواهد بود. میبايد نه تنها از نظر
تشکيلاتی، بلکه از آن مهمتر روانی، برای اين مرحله مبارزه آماده شويم؛ به اين معنی
که هر چند فضای فيزيکی مبارزه ما به ناچار در بيرون است، فضای روانی آن را بايد به
درون ببريم.
يک گرفتاری بزرگ نيروهای مخالف که در امواج پياپی از هر رنگ سياسی و
به نوبت از ايران جانی بدر بردند، زيستن در فضای پيش از انقلاب بود ــ همان
کشاکشها و دشمنیها را دنبال گرفتن، انگار هيچ امر تازهای پيش نيامده است که
بازانديشی باورها و موضع گيریهای گذشته را لازم سازد. آن تبعيديان نه تنها گناه
شکست و شوربختی خود را به گردن يکديگر انداختند بلکه نخست بر سر رسيدن خودشان به
قدرت و سپس برای جلوگيری از به قدرت رسيدن به ديگران وارد نبرد بيهوده ترحم انگيزی
شدند که کارنامه پس از انقلابشان را از شکستهای تازه پوشانده است. گرفتاری ديگر
آنها زيستن در فضای تبعيديان بوده است: دور افتادن از مردم و خو کردن به زندگی تنگ
حلقهها و محافل هم مشرب که افقهای ديد را تنگ میکند. اين گرفتاریهائی است که ما
کمتر از بسياری ديگر داريم زيرا از آغاز کوشيدهايم دچارش نشويم، يا از آن بيرون
بيائيم. ولی بيش از اينها لازم است.
مبارزه ما اساسا در درون است، بخشی از مبارزهای است که صميمیترين و
جدیترين و پاکبازترين مبارزان درگير آن هستند. ما کاری به جناحهای رقيب در
جمهوری اسلامی نداريم و پاسخ مسئله را در جابجائی افراد نمی دانيم (آن نيز رو به بد
تری دارد.) رژيم را می بايد جابجا کرد، و به نيروی گروه بزرگی از بهترين فرزندان
ايران که آزادی و جان خود را در گرو اين هدف گذاشتهاند. زيستن در جهان مبارزه درون
به معنی پشتيبانی بيدريغ از اين شخصيتها و نيروهای سياسی است که با ما در همه
زمينهها هم نظر نيستند و چه بسا اختلافات زياد دارند. اما نکته اصلی در آنچه بدان
مبارزه میگوئيم در همين جاست. حزب ما از آغاز گفته است که نه صرفا برای رسيدن به
قدرت و نه حتا صرفا برای زمين زدن جمهوری اسلامی مبارزه میکند. ما از فرهنگ و
جامعه خود خشنود نيستيم و میخواهيم آن را امروزی و نزديک به استانداردهای دمکراسی
ليبرال غربی کنيم و برای شکل حکومت نيز پادشاهی مشروطه را میپسنديم. به اين منظور
میبايد جمهوری اسلامی را که بزرگترين مانع رسيدن به چنان جامعهای است سرنگون
کنيم. ولی اين تنها هدف ما نيست و راهکارهای ما را آن آرمان اصلی يعنی رسيدن به
بالاترين استانداردها تعيين میکند.
با چنين رويکردی پارهای از پابرجاترين مخالفان جمهوری اسلامی در صف
مقابل ما قرار میگيرند. گروههای فاشيستی مذهبی و غير مذهبی برای ما تفاوت بنيادی
با جمهوری اسلامی ندارند، اما جمهوريخواهانی که برای دمکراسی و حقوق بشر پيکار
میکنند از بيشترين پشتيبانی ما برخوردار میشوند. هنگامی که من دو ماهی پيش آقای
اکبر گنجی را به عنوان مظهر مقاومت مردم ايران ستودم محافلی از سلطنت طلبان خرده
گرفتند که او منشورهای جمهوريخواهی نوشته است. ولی آقای گنجی اگر در شکل حکومت با
ما اختلاف داشته باشد در موضوعاتی حياتیتر مانند دمکراسی و حقوق بشر با ما يکی
است. مايه خوشحالی ماست که کسی با پيشينه او چنين سلوکی داشته است و به اينجاها
رسيده است و اميدواريم چنين ريزشهائی از پيکر رژيم هر چه فراوانتر شود. آينده
ايران را به عنوان يک کشور سده بيست و يکمی (سده آرزوئی ما عقبتر میافتد) شکل
حکومت پادشاهی يا جمهوری تعيين نخواهد کرد؛ کسانی مانند آقای گنجی پايندان (ضامن)
پيروزی نهائی آرمانهای دمکراسی و حقوق بشرند که از بيش از يک سده پيش سرنوشت ملت
ما شده است، تا کی به آنها برسيم.
زيستن در جهان مبارزه درون به معنی کنار گذاشتن تنگ نظریهای جناحی و
گروهی، و نگريستن به دور دست جامعه آزادمنش و پيشروی است که میبايد با هم بسازيم.
امروز در اين هنگامه بيداد، در اين توفان نا اهلان به قول سنائی، از چه رقابتی
میتوان سخن گفت و چگونه میتوان مبارزانی که تا نود در صد راه را با مايند ناديده
گرفت يا تا هنگامی که نمرده يا در زندان نپوسيدهاند به مزدوری رژيم متهم کرد؟
* * *
کنفرانسهای حزبی
مرجع تصميم گيری نيستند ولی میتوان مباحثی را برای پيشنهاد به کنگره در آنها پيش
کشيد. من اميدوارم در يک دو روز آينده بتوانيم در دو موضوع مهم، علاوه بر آنچه که
هموندان لازم میدانند، زمينه را برای تصميم گيری کنگره سال آينده آماده کنيم. نخست
تاکيد صريحتر بر کاراکتر ليبرال دمکرات حزب. اين حزبی است که از نظر اصول عقايد و
نيز رفتار، مهمترين نماينده گرايش دمکراسی ليبرال در ايران بشمار میرود. تعريف
دمکراسی ليبرال را بارها از من شنيدهايد و باز تکرار میکنم. دمکراسی ليبرال
اعتقاد به رای اکثريت است که به اعلاميه جهانی حقوق بشر محدود باشد. اين ويژگی ما
نياز دارد که از لابلای اصول منشور و ادبيات حزبی بيرون کشيده شود و به صراحت بيشتر
در منشور حزب بيايد. سودمندی چنين اصلاح عبارتی تنها در اين نيست که ما را مانند
هميشه چند گامی پيشتر از جريانات روز قرار میدهد. در اين هم هست که نگاه
دمکراتهای نيمه کاره را گشادهتر میکند تا نپندارند که با دفاع از جمهوری "ناب"
يا لائيک، مشکل سياسی ايران را خواهند گشود. دومين موضوع، برطرف کردن پارهای
تناقضات ميان منشور و اساسنامه است که اعتبار سخن ما را زير پرسش میبرد و باز با
اصلاح عبارتی و نه تغيير در اصول بدست خواهد آمد.
کنفرانس ما دستور کار پر و پيمانی دارد و همرزمان با انبانی پر از
انتقادات و نظرات، و اميدوارم پيشنهادهای عملی، از هر جای اروپا آمدهاند. اين
پرورش عملی دمکراسی مسلما به هزينه و انرژی فراوانی که برای آن میگذاريم، بيش از
همه شاخههای هلند در اين کنفرانس، میارزد.
هر گرد همائی ما با اعلام آمادگی برای همکاری با مخالفان دمکرات و
آزادمنش ما پايان میيابد، و هر چند اميد چندانی به شنيده شدن آن نداريم میبايد با
اقدامهائی مانند گشودن دريچههای حزب بر دگرانديشان، که از مدتها پيش در
سامانههای حزبی آغاز شده است ادامه دهيم. مشکل ايران دراز مدت است و تنها به
جمهوری اسلامی ختم نمیشود. تغييرات ذهنی، و اگر نشد نسلی، لازم است که آن نيز پيش
میآيد. بايد پابرجا ايستاد، بی انحراف از اصول، واز استراتژيی که هنوز بهترش
پيشنهاد نشده است؛ و با انعطاف پذيری در روشها و تاکتيکها. مبارزه اگر دشوار و
هدف اگر بلند و مقصد اگر دور است جای هر روز به راهی افتادن و از تاکتيکها تا
استراتژی و حتا اصول را عوض کردن نخواهد بود. جای رفتن و در خانه نشستن نيز نخواهد
بود. چنانکه در آغاز گفتم ما میتوانيم بيربط باشيم يا نقش کليدی داشته باشيم. اما
کيست که بخواهد بيربط باشد، آن هم در حالی که زنان و مردانی در ايران و رودر روی
گروه خون آشام اطلاعاتی-بسيجی برای ما و آينده ما جان بر کف گرفتهاند؟
اوت ۲۰۰۵
www.d-homayoun.info
*
سخنرانی در کنفرانس اروپائی حزب مشروطه ايران، لاهه، ۲١-۲۰ اوت ۲۰۰۵
|