آرزوهای خوش برای همايش جمهوريخواهان‎

داريوش همايون


‏‏‏‏ ‏‏‎ ‎همايش جمهوريخواهان در برلين فرصت مهمی است. ‏اين همايش می تواند نوعی هماهنگی و رابطه ‏سازمانی ‏ميان گروهی از جمهوريخواهان، شامل پاره ای ‏سازمانهای سياسی، پديد آورد که در پيکاری که برای ‏‏پايان دادن به جمهوری اسلامی ــ نامش را هر چه ‏بگذارند ــ درگرفته است جای شايسته اش را داشته باشد؛ ‏می ‏تواند بخش مهمی از جمهوريخواهان را رسماً در ‏کنار جمهوريخواهان درون رژيم، به عنوان ‏‏«جايگزين» ‏جمهوری اسلامی» قرار دهد و از مبارزه ‏مردم ايران کنار بگذارد؛ و می تواند در ميان اختلافات ‏گوناگون بر سر ‏رويکرد به جمهوری اسلامی پايان يابد ‏ــ چنانکه در پيش هم شده است.‏

‏ جمهوريخواهان چه در درون و چه بيرون ايران ‏فراوانند و گروهی از بهترين مبارزان در صف آنها ‏جای ‏دارند ــ زنان و مردانی که هر نظام سياسی آينده از ‏نبودشان زيان خواهد کرد. مشکلشان اين است که نه ‏تنها ‏يک نشانی ندارند، يک تعريف هم از ‏جمهوريخواهی نداده اند که بيرون از خودشان کسی را ‏جلب‎ ‎کند. کسی نمی ‏داند برای گفتگو، چه رسد به ‏همکاری، به کدام تکه جمهوريخواهان رجوع کند و اگر ‏از يک ايرانی معمولی ‏پرسيده شود که جمهوريخواه ‏کيست؟ بهتر از اين پاسخی ندارد که جمهوريخواه ‏دشمن يا دست کم مخالف ‏پادشاهی و بويژه پهلوی است. ‏بسياری جمهوريخواهان خود به اين دو کوتاهی پی ‏برده اند و گردهمائی های ‏پياپی آنان کوششی برای ‏برطرف کردن اين کوتاهیهاست. ‏

‏ اين جمهوريخواهان با درنظر گرفتن دشواريهای ‏کمرشکن پايه گذاری و بويژه نگهداری يک ساختار ‏حزبی، ‏حتا جبهه ای از خودشان، نخست درپی يافتن ‏تعريفی از جمهوريخواهی برآمده اند. تعريفی که يافته اند ‏يک ‏تعريف راديکال است که جا برای بيشتر خواستن ‏نمی گذارد. (در تعريف راديکال می توان تعبير همه يا ‏هيچ را ‏بکار برد: همه چيز در يک سو.) جمهوری ‏چنان ايدئولوژی و برنامه سياسی است که هر چه ‏دمکراسی و ‏ترقيخواهی و حقوق بشر و عدالت اجتماعی ‏را دربر می گيرد. جمهوريخواه همين بس که خود را ‏چنان بنامد و ‏خودبخود پای در بالا ترين طبقات انسانيت ‏می گذارد. در يافتن اين تعريف، بيش از يک گوشه ‏چشم به پادشاهی ‏بوده است: آنچه خوبان همه دارند ‏جمهوريخواه تنها دارد زيرا پادشاهی يا سلطنت، تجسم ‏واپسماندگی و ‏ديکتاتوری و فساد و تجاوز است. اگر ‏چنين باشد به آسانی می توان با نفی پادشاهی، همان ‏جمهوريخواه ‏راديکالی شد که در تعريف آمده است. ‏عجب نيست که انسان به ياد استدلال راديکال ديگری ‏می افتد: درست ‏مانند خمينی که می گفت چون مردم ‏مسلمانند، و چون «علما» جانشين پيغمبر و امامانند پس ‏جز خوبی ازآنها ‏بر نخواهد آمد و حکومت اسلامی به ‏تصدی ولايت فقيه «مجمع خوبی و لطف» خواهد بود. ‏

‏‎ ‎به خوبی امکان دارد که جمهوريخواهانی که به ‏تصادف و هر که توانسته به همايش رفته است، مجمع ‏خوبی ‏و لطف» شعر حافظ باشند. ولی تعريف بايد ‏مرز داشته باشد و برای ديگرانی هم که ممکن است به ‏افتخار ‏جمهوريخواهی برسند جا بگذارد. ما به اينهمه ‏جمهوريخواهان در کشورهای عربی و افريقائی و ‏پاکستان و ‏قفقاز و آسيای مرکزی و تا اين اواخر اروپای ‏خاوری و امريکای لاتين کاری نداريم. اما آن ‏جمهوريخواهان ‏وطنی که پرسيدن نظر مردم را لازم ‏نمی دانند؛ يا همه پرسی سال ١٣۵۸/١۹٧۹ جمهوری ‏اسلامی را برای ‏هميشه کافی می شمارند؛ يا مخالف ‏شرکت هواداران گرايش معينی در هر رای گيری هستند؛ ‏يا در ائتلاف با ملی ‏مذهبی ها مشکلی نمی بينند (با همه ‏تاکيد بر عرفيگرائی و حقوق بشر) ممکن است در اين ‏تعريف راديکال و ‏ساده انگارانه جمهوريخواهی نگنجند. ‏‏

‏‎ ‎تا کنون برای چنان کسانی مانعی نبوده است ولی اگر ‏جمهوريخواهان می خواهند از کمينه رابطه تشکيلاتی ‏‏برخوردار شوند ناگزير از مرزبندی خواهند بود، و ‏مرزبندی با نزديکترها فوريت بيشتری می يابد. ما خود ‏اين ‏را تجربه کرده ايم. هواداران پادشاهی طيف ‏گوناگونی هستند و ما بجای دربرگرفتن همه آنها مرزی ‏ميان کسانی ‏که در چهارچوب فکری مشروطه خواهی ‏می گنجيدند با ديگران کشيديم. دشمنیها با ما به حدود ‏هيستريک رسيد ‏و هنوز بقايايش هست، ولی حزب در ‏بيرون باورپذير تر شد چون به يک زبان سخن می گفت ‏و در درون با ‏انضباط تر و موثر ترشد چون پيوسته ‏برای نگهداشتن عناصر ناسازگار، ناگزير از مصالحه ‏اصول خويش نمی ‏بود. هنگامی که يک گرايش سياسی ‏نشانی معينی می ياید ــ در اين مورد جمهوريخواهان ــ ‏زير يک عنوان ‏کلی مانند جمهوری که از سويس تا ‏سوريه را دربر می گيرد، نمی توان هم سويس و هم ‏سوريه را نمايندگی ‏کرد. جمهوريخواهانی که گرد هم ‏می آيند ناچار به سويس نظر دارند و اگر در سخن خود ‏جدی باشند ناگزير ‏جمهوری را نه به نام، بلکه با تاکيد ‏بر ويژگی هايش تعريف می کنند. منظور از ويژگیها ‏صفات ظاهری مانند ‏چگونگی انتخاب رياست جمهوری ‏يا حتا اختيارات او نيست. منظور، نظام سياسی است ‏که شکل جمهوری يافته ‏است.‏

‏ در اينجا به بحث چندين ساله خود با جمهوريخواهان ‏می رسيم. جمهوری هيچ اشکالی ندارد و يک صورت ‏‏ديگر نظام حکومتی است مانند هر شکل ديگر حکومت؛ ‏ظرفی است که نظام سياسی و روابط قدرت در آن ‏می ‏ريزد؛ درست مانند پادشاهی. موضوع مهم محتوای ‏ظرف است که شکل ظرف را نيز تغيير می دهد. ‏‏جمهوريخواهان عموماً همه بر نام تکيه می کنند؛ نه ‏اکثريت جمهوريهای ديکتاتوری را در جهان به روی ‏خود ‏می آورند، نه اکثريت پادشاهی ‏‎های دمکراتيک را. ‏مانند چپگرايان که شصت هفتاد سالی طول کشيد تا ‏‏سوسياليسم واقعاً موجود را بشناسند آنها نيز به جمهوری ‏و پادشاهی واقعاً موجود کاری ندارند. نمی گذارند ‏‏واقعيات مزاحم، آسودگی خاطرشان، و تصميمی را که ‏پيشاپيش گرفته اند برهم زند. در استکهلم يا لندن نشسته ‏اند ‏و از ديکتاتوری رژيم پادشاهی داد سخن می دهند.‏

‏ اين آسودگی خاطر تا وقتی پای مشروطه خواهان در ‏ميان می بود می توانست نگهداشته شود. مشروطه ‏‏خواهان از پادشاهی دفاع می کنند و پادشاهی بنا بر ‏تعريف، و بی ارتباط به واقعيات عينی حتا در سوئد و ‏بريتانيا ‏با ديکتاتوری و هر چه بدی در جهان است يکی ‏است. همکاری با مشروطه خواهان خارج از موضوع ‏است، هر ‏چه افکار عمومی ايرانيان اصرار داشته باشد ‏و هر چه در بيرون ايران از پراکندگی مخالفان رژيم ‏گله کنند. تا ‏اينجا مسئله ای نيست و مشروطه خواهان ‏می توانند شانه ای به تاسف بالا اندازند و به راه خود ‏بروند. ولی اگر ‏قرار همکاری با ملی مذهبی ها که ‏سراپا جمهوريخواه اند به ميان آيد از ادعاهای دمکراسی ‏و حقوق بشر و ‏عرفيگرائی چه خواهد ماند؟ آيا در آن ‏صورت نيز می توان جمهوريخواهی واقعا موجود را ‏ناديده گرفت؟

‏ * * *‏

‏ اصرار جمهوريخواهان به اينکه خود را در مخالفت ‏‏(دشمنی؟) با پادشاهی تعريف کنند آنان را بايک ‏دشواری ‏نالازم روبرو کرده است. جايگاه يک پادشاهی ‏دمکراتيک، در بحث سياسی و در عرصه سياست دست ‏از آنها بر ‏نخواهد داشت. ناممکن شمردن پادشاهی ‏دمکراتيک شوخی ای است که تنها در محافل بسته ‏جمهوريخواهی ‏خريداری دارد. در سياست، حتا سياست ‏سراپا آلوده و ناسالم ما، با وانمود سازی و ادعا تنها تا ‏حدودی می ‏توان رفت. يک گرايش سياسی می بايد ‏توانائی متقاعد کردن ناباوران را داشته باشد. یرای ‏خود و با خود ‏سخن گفتن برای وقت گذرانی خوب ‏است که بيست و چند سالی برای گروههای بسيار بوده ‏است. پادشاهی ‏دمکراتيک، پادشاهی پارلمانی در ‏ايران، هم ممکن است هم زمينه دارد؛ چنانکه جمهوری ‏پارلمانی نيز هم ‏ممکن است هم زمينه دارد (قلم به دلائل ‏آشکار بر جمهوری دمکراتيک نمی گردد.) ‏

‏‎ ‎راهی که برای برطرف کردن اين مشکل يافته اند ‏ادعای ناممکن بودن آميخته پهلوی و دمکراسی است. ‏می ‏گويند سلسله پهلوی دمکرات نبوده است و اگر ‏بازگردد بزودی به اصل بازخواهد گشت. امکان و حتا ‏احتمال ‏درآمدن پادشاهی از سر گرفته سلسله پهلوی را، ‏مانند امکان و احتمال درآمدن رژيم جمهوری، به ‏ديکتاتوری ‏نفی نمی توان کرد. ضعف و فساد پذيری ‏انسانی اندازه گرفتنی نيست. همانگونه که پادشاه، هر ‏پادشاهی، را ‏گرد می کنند و او را به ابرمرد می رسانند، ‏رئيس جمهوری را در نظام جمهوری رياستی ‏‏presidential‏ مانند ‏امريکا و تا حدودی فرانسه، به ‏پيشوا و رهبر فرهمند بالا می برند و مقامش را مادام ‏العمر می سازند و به اين ‏بس نکرده در خانواده اش ‏موروثی می کنند؛ و در جمهوری پارلمانی به معنی ‏اخص، مانند آلمان، راه را بر ‏کودتای مردان نيرومند، ‏و فرماندهان ارتشی می گشايند تا «نظم و قانون را ‏برقرار، و کشور را از سياست ‏پيشگان فاسد پاک» کند. ‏‏
‏‎ ‎ادعای اينکه جامعه ايرانی برای دمکراسی آمادگی ‏دارد و تنها در صورت بازگشت سلسله پهلوی با خطر ‏‏ديکتاتوری روبرو خواهد بود همان اندازه متقاعد کننده ‏است که در لندن نشستن و از استبداد شاهی دم زدن. ‏‏اگر پادشاهی پهلوی با اقتدارگرائی آميخته است کدام ‏گرايش سياسی ايران است که پيشينه اقتدارگرا نداشته ‏باشد؛ ‏و اگر جمهوری دربرابر ديکتاتوری مصونيت ‏دارد چرا «بهار آزادی» به تابستان نکشيد؟ اين حقيقت ‏را می بايد ‏پذيرفت که در جامعه ما خطر ديکتاتوری ‏هست و در هر صورت هست و علتش هم اين است که ‏بيشتر مدعيان ‏دمکراسی هنوز به هسته اصلی دمکراسی ‏نرسيده اند که پذيرفتن شکست در يک رقابت آزاد است. ‏شکست ‏خورده يا شکست خورنده (آنکه احتمال شکست ‏می دهد) يا آزا دی را قبول ندارد يا رقابت را يا اصلا ‏حق و ‏موجوديت برنده را. ‏

‏‎ ‎هواداران جمهوری اکنون که به سامان دادن خود ‏افتاده اند که بسيار ستودنی است و آرزوهای خوب ‏‏مشروطه خواهان، همراهشان است بد نيست به مسئله ‏دمکراسی در ايران بيشتر بپردازند. برقراری و ‏نگهداری ‏دمکراسی در ايران به نظام ارزش ها بستگی ‏دارد و نظام ارزشها به نهادها و اين هردو به زنان و ‏مردانی که به ‏موقعيت و تصوير کلی دست کم همان ‏اندازه بينديشند که به جايگاه خود (يا به جايگاه ‏هماوردان خود که در ‏جامعه های تنگی مانند ايران ‏اهميتی گاه بيشتر دارد.) نظام ارزش های دمکراتيک، ‏آماده در دسترس ماست و ‏هيچ ضرورتی به در آوردن ‏آنها از ارزشهای اصيل ملی مذهبی ها و اسلاميان ‏دمکرات نداريم. نهادهای ‏دمکراتيک، احزاب و انجمنها ‏و جامعه مدنی بطور کلی است که می بايد بسازيم. اين ‏نهاد ها تنها در صورت ‏همزيستی و آمادگی برای دفاع ‏از ارزشها و ايستادگی دربرابر هر تجاوزی اگر چه از ‏سوی خودیها، به حال ‏دمکراسی سودمند خواهند بود و ‏اگر تنها به منافع صنفی و گروهی بينديشند اسباب دست ‏نيروهای اقتدارگرا يا ‏توتاليتر خواهند شد. ‏

‏‎ ‎‏ با نام جمهوری حتا دمکراسی، آزادی به جامعه ای که ‏حاضر است برای شکست دادن رقيب، يا در بد ترين ‏‏صورتش دشمن، کشورش، حتا خودش را نابود کند ‏نخواهد آمد. کسانی که به نام دمکراسی نيز نمی توانند ‏در ‏زياده رويها و کوتاهیهای پيشين خود دستی ببرند و ‏هر انتقاد از خود واقعی را پايان زندگی سياسی خويش ‏می ‏شمرند چگونه خواهند توانست دمکراسی را به ايران ‏ببرند و از آن دشوار تر، نگهدارند؟ کسی که نمی تواند ‏‏خود را اصلاح کند اگر به قدرت برسد يک راه بيشتر ‏در پيش نخواهد گرفت: زور خواهد گفت و پديده های ‏واقعاً ‏موجود را با فشار و تهديد خواهد پوشاند. در اينجا ‏روی سخن تنها با جمهوريخواهان نيست. در بسياری ‏‏هواداران رژيم پادشاهی نيز اين بی ميلی يا هراس از ‏روبرو شدن با گذشته خود به توقف انديشه و بی اثری ‏‏انجاميده است ــ بی اثری حتا در ترور شخصيت که ‏زمانی نقطه قوت آنان می بود.‏

‏ اگر ما بيش از بيست سال است هماوردان و مخالفان ‏خود را فرا می خوانيم که در عين مخالفت و رقابت، در ‏‏يک چهارچوب دمکراتيک، برای دفاع از همان ارزشها ‏و نهادها با ما همراه شوند، از آنجاست که می خواهيم ‏گام ‏به گام پرورش دمکراتيک خود را پيش ببريم و زمينه ‏دمکراسی را از هم اکنون آماده تر سازيم؛ از آنجاست ‏‏که می دانيم در زير پوست بيشتر ما طبيعت مستبدی ‏نهفته است که به هيچ قاعده بازی گردن نمی نهد. ‏

‏* * *‏

‏ در رسانه های چاپی و الکترونيکی چپگرايان به پاره ای ‏رسانه های سلطنت طلب حملات سخت می کنند که ‏‏پيام آوران استبدادی تازه اند و تخم نفرت و دشمنی ‏می پراکنند. اگر نويسندگان آن مقالات در يکسونگری و ‏‏خشم و نفرت جوشان خود روی ديگر همان سکه ‏نمی بودند سخنشان پذيرفتنی تر می شد. ولی اين حقيقتی ‏است ‏که ما در یيرون در هردو سوی طيف سياسی با ‏عناصری سروکار داريم که در روحيات و طرز تفکر ‏خود تفاوتی ‏با حزب الله ندارند؛ از همه طلبکارند؛ هيچ ‏تفاوتی، چه رسد به مخالفتی، را بر نمی تابند و هرکه را ‏با انها نيست ‏جنايتکار و مزدور و خائن می نامند. درجه ‏بی مدارائی و دشمنی با دگر انديشان در اين محافل چندان ‏است که ‏مبارزه با جمهوری اسلامی را نيز زير سايه ‏می برد.‏

‏‎ ‎آن رسانه ها لابد اعتنائی به احساسات نامساعدی که ــ ‏از نگرانی گرفته، تا بيشتر، دشمنی ــ در بخشهای ‏‏بزرگی از بينندگان خود بويژه در ايران بر می انگيزند ‏ندارند يا نمی دانند که چگونه در يک سال گذشته بخش ‏‏مهمی از محبوبيت موضوع ستايش خود را ناچيز کرده اند. ‏آنچه مسلم است به يک منظور خود رسيده اند و ‏امکان ‏همراه شدن دگرانديشان را با موضوع ستايش خود اگر ‏از ميان نبرده، دست کم به کمترينه رسانده اند. ‏
‏‎ ‎يک نشانه رشد سياسی مردم ايران در دو دهه گذشته ‏اين است که، توانائی آنان برای حکومت بر خود هر چه ‏‏باشد، دربرابر هر گرايش فاشيستی حساسيت يافته اند. ‏بلندگوهای خون و کشتار و دشمنی و شکار جادوگران و ‏‏خودی و غيرخودی کردن جامعه می توانند مردم را ‏سرگرم کنند ولی از بسيج آنان برنمی آيند. حتا سياستهای ‏‏توده گرا، (پوپوليستی) طبقه متوسط ايران را، که لايه ‏اجتماعی مسلط است و بهتر از همه خود را بيان ‏می ‏کند، بدگمان می سازد. آنقدر با عواطف مردم بازی ‏شده است که «شعور بجای شعار» از دهان آنها نمی افتد. ‏با ‏اينهمه از تقويت گرايشهای دمکراتيک نمی بايد ‏فروگذاشت. دمکراسی مانند دوستی است؛ در بهترين ‏حالات نيز ‏نياز به مراقبت دارد. حتا در پيشرفته ترين و ‏پر تجربه ترين کشورها روحيه دمکراتيک پيوسته در ‏مخاطره ‏است. چرچيل بيهوده نمی گفت که دمکراسی ‏بد ترين حکومت است به استثنای همه بقيه.‏

‏‎ ‎ما اگر در کشورهای دمکراسی ليبرال و دور از ‏وسوسه قدرت در دسترس، نتوانيم يکديگر را تحمل کنيم ‏و بر ‏اموری که همه به آن باور داريم يا ادعا می کنيم ‏باور داريم، همرای شويم چگونه به دمکراسی خواهيم ‏رسيد؟ ‏ما ديده ايم که چهره های گوناگون فاشيسم تا ‏کوچک ترين دريچه فرصتی باز می شود از هر سو ‏خودنمائی می ‏کنند. با چنين خطر آشکار دشمنان دمکراسی ‏تنها با نيرو دادن به جبهه دمکراسی که راديکالها را از ‏چپ و ‏راست بی اثر خواهد کرد می توان درافتاد. آيا ‏می پندارند که نام جمهوری، باطل السحر سنت ديرپای ‏پيشوا ‏پرستی خواهد بود؟ می گويند بايد به مردم اميد داد ‏ولی مردمی که از کوشندگان سياسی خود بجای ‏رهبری، ‏سياستبازی می بينند؛ و بجای انديشه روشن و ‏جسورانه، زباناوری و بندبازی های معنی شناسی ‏‏(سمانتيک) ‏تحويل می گيرند چه اميدی پيدا خواهند کرد؟ ‏اندک اندک بحث سياسی ميان ما به مباحث اسکولاستيک ‏شباهت ‏يافته است و انديشه و عمل سياسی در چنگال ‏بلاغت سوفسطائی افتاده است. ‏

‏‎ ‎در برلين شايد آن گروه جمهوريخواهان که از ‏چرخيدن به دور خود خسته شده اند بتوانند برای اين ‏مسائل راه ‏حلی بيابند. بزرگترين مانع آنان پراکندگی و ‏عادت به تکروی نيست؛ مشکل بزرگتر، دست نه چندان ‏ناپيدای ‏جمهوری اسلامی است که از ده سال پيش در ‏ميان عناصر موثری از جمهوريخواهان درکار است و ‏آنان را ‏بيحرکت می کند. ده سال پيش سران نهضت ‏آزادی بودند که پيغام می آوردند و نويد و هشدار می دادند: ‏نويد ‏اينکه قدر همکاری های دوران انقلاب شناخته است ‏و هشدار اينکه به غير خودی هائی که هيچ بختی ندارند ‏‏نزديک نشويد. پشت سر اين مانوور، البته رفسنجانی ‏بود که شعار ميانه روی و عملگرائی و سازندگی اش تا ‏‏آدمکشی های زنجيره ای برای بی اثر کردن کسانی بس ‏می بود. ما به صراحت از سرورانی در جمهوريخواهان ‏‏شنيديم که نمی خواهند فرصت بازگشت به ايران و ‏شرکت در فرايند سازندگی را در شرايطی که انقلاب به ‏مرحله ‏پختگی و «ترميدور» رسيده است فدای نشست و ‏برخاست با ما «پاريا»های ضد انقلاب کنند.‏

‏‎ ‎آن وعده های دلالان سياسی نهضت آزادی بيهوده ماند ‏و خودشان نيز بی مصرف و دور انداخته شدند. سپس ‏‏دوم خردادی ها آمدند که برای بسياری در بيرون به نظر ‏می رسيد بازوی درونی اصلاحات هستند، و از ‏‏جمهوريخواه و مشروطه خواه برای بازگشت به ايران ‏و گشودن دفتر در تهران نوبت گرفتند. انتخابات پياپی ‏با ‏شرکت ميليونها رای دهنده بهانه بسيار خوبی برای ‏نزديک شدن هر چه بيشتر به بخش آبرومند تر رژيم به ‏دست ‏داد. امروز با آنکه دوم خرداد در چشم مردم به ‏همان بی آبروئی جناح ديگر است باز سخنرانی های ‏گاهگاهی ‏در مجلس به عنوان دليلی برای شرکت در ‏انتخابات عرضه می شود. می گويند کاری نکنيد که ‏انحصارگران همه ‏قدرت را در دست گيرند (کدام قدرت ‏مانده است که گرفته شود؟) اما با همه دلبستگی کسانی ‏به دوم خرداد به نظر ‏نمی رسد که چسبيدن به آن و به ‏فرايند بيهوده (و اين بار زيان آور انتخاباتی) بختی ‏داشته باشد.‏

‏‎ ‎تازه ترين پرده اين درام با شرکت مشکوک ترين ‏عوامل رژيم بازی می شود. به جمهوريخواهان بيرون ‏پيام ‏می فرستند که راه برای پيوستن به جمهوريخواهان ‏درون باز است؛ بيائيد برای جمهوری که نامش به ‏تنهائی ‏برای رستگاری دو جهان بس است همکاری ‏کنيم. يک صدا يادآور می شود که فراموش نکنند قدرت ‏در کجاست ‏و جمهوريخواهان نمی بايد نزديک اسلام در ‏حکومت نيز بروند. صدای ديگر تکيه را بر جمهوريت ‏نظام می ‏گذارد. يکی می گويد اجازه داريد از ما ‏پشتيبانی کنيد. ديگری نغمه جايگزين (آلترناتيو) ‏جمهوريخواه جمهوری ‏اسلامی را سر داده است. ــ ‏هردو در جهت نگهداری نظام در شرايطی که دورنمای ‏سرنگونی را در افق می بيند. ‏
‏ ‏
‏‎ ‎آنچه نغمه « جايگزين» را برای گوشهائی در برلين ‏مقاومت ناپذير تر می کند نويد اصلاحات گام بگام و ‏‏مسالمت آميز است. چه دورنمائی بهتر از همدستی با ‏کسانی که می توانند از درون جمهوری اسلامی برای ‏‏جمهوری تر کردنش کار کنند و دست کم می گويند ‏آماده اند به بخشی از بيرونيان نيز «خلعت خودی» ‏بپوشانند؟ ‏در برلين برخورد ميان اين گروه و کسانی که ‏گوششان از اصلاح رژيم اسلامی پر شده است و ‏می دانند که همه ‏فراخوان ها از درون برای استفاده ‏ابزاری از بيرونيان و برطرف کردن نياز فوری ‏انتخاباتی است، اجتناب ناپذير ‏خواهد بود، زيرا انتخابات ‏مجلس نزديک است و موضعگيری در اين مسئله، به ‏دامنه های گسترده تری خواهد ‏رسيد. ‏

‏‎ ‎همايش در برلين نمی توانست در وقتی بهتر از اين ‏برگزار شود. گاه آن است که با شهامت ترين ‏‏جمهوريخواهان از قالب سياستگر بدر آيند زيرا امروز ‏مردم به رهبری نياز دارند ــ رهبری نه به معنی ‏دعاوی ‏ظاهری و نه چندان با پشتوانه آن، بلکه به معنی ‏روشن کردن تاريکیها و هموار کردن دست انداز راه ها. ‏می ‏بايد اميدوار بود که در بحث اين مسائل حساس، ‏پراکندگی بيشتر نشود و جمهوريخواهان بتوانند صفی ‏يکپارچه ‏تر برای پيکار در کنار مردم بيارايند.‏

ژانويه‏ ٢۰۰۴‏ ‏‏‏ ‏

نسخه قابل چاپ اين مطلب را برای دوستان خود •ای ميل• کنيد فهرست صفحه نخست