مرحله ناگزيری در مبارزه*

داريوش همايون

   سيزده سال پيش در نوشته‌ای زير عنوان استراتژی پيکار سياسی مردمی امری بديهی را یررسی کردم که بزودی به عنوان استراتژی پيکار حزب مشروطه ايران با جمهوری اسلامی پذيرفته شد. بديهی از اين نظر، که استراتژی‌های ديگر ــ ضربت نظامی يا حمله خارجی ــ يکی تخيلی و ديگری با منافع ملی ناسازگار بودند. پيکار سياسی مردمی چنانکه از عنوانش بر می‌آيد بر بسيج نيرو‌های اجتماعی برای رسيدن به منظور‌های معين و استوار بر زمينه زندگی روزانه در زير يک نظام فاسد سرکوبگر؛ و گسترش دادن تدريجی مبارزات صنفی و محلی به پهنه سياسی و عمومی استوار است. در اين استراتژی، نافرمانی مدنی و اعتراضات و تظاهرات و اعتصابات و بهره گيری از اختلافات درونی گروه فرمانروا و شرايط مساعد خارجی، سلاح‌های اصلی هستند. نيرو گرفتن مخالفان، يک سر اين استراتژی است، ناتوان شدن حکومت سر ديگر آن. خاستگاه هردو نيز بی تناسب بودن رژيم حکومتی با خواست مردم و نياز‌های جامعه است.

   در آن هنگام استراتژی پيکار سياسی مردمی به جائی نمی‌رسيد، با آنکه اساسا درست بود. چند سالی پس از پايان چنگ و در گرماگرم يک دوران "سازندگی" به معنی ثروت اندوزی بی بند و بار آخوند و بازاری و "طبقه جديد" دلالان و بساز و بفروشان، کمتر می‌شد انتظار جنبش عمومی را داشت. از درامد فزاينده نفت چيزی هم به پائين‌تر‌ها نشت می‌کرد و دست آزادی که رئيس جمهوری "ميانه رو و عملگرا" در کشتار مخالفان در هر جا، و به گلوله بستن تظاهر کننگان از زمين وهوا، داشت گروه‌های اجتماعی را از نظر سياسی کم اثر می‌ساخت. مردم فرسوده از انقلاب و جنگ، راه سلامت می‌جستند و اگر هم تظاهراتی در می‌گرفت از عنصر سياسی بی بهره بود. روشنفکران به کار فکری بسنده می‌کردند و همگان درپی آسان‌ترين و کم هزينه‌ترين راه‌های بهبود نسبی و تعديل فشار‌ها بودند. ته مانده‌های گفتمان انقلابی و گرايش ملی مذهبی هنوز بر جامعه چيرگی داشت و توده‌های مردم پاک از عوالم انقلابی نبريده بودند. دانشجويان که پيشتاز خيزش‌های سياسی ضد ديکتاتوری هستند از انجمن‌های اسلامی پا فرا‌تر نمی‌گذاشتند.

   چهار سالی بعد منظره تغيير يافت. کار فرهنگی چند ساله روشنفکران و بيرون آمدن نسل تازه دانشجويان و دانش آموختگان دانشگاه، مرحله تازه‌ای را در مبارزه سياسی مردمی آغاز کرد که بزرگ‌ترين ويژگی آن گشادگی نسبی سياست و بالا گرفتن کشاکش درونی رژيم بود. از پرده بيرون افتادن راز آدمکشی‌های زنجيره‌ای و نقش سران رژيم در ترور رهبران حزب دمکرات کردستان؛ و رسوائی خودکشی کارگردان اصلی کشتار مخالفان رژيم، بيم مرگ در هر لحظه را برطرف کرد. روزنامه‌هائی که به آزادی و فراوانی بی سابقه انتشار می‌يافتند با افشاگری‌های خود مردم را دلير‌تر کردند و به بحث‌هائی دامن زدند که در تغيير گفتمان سياسی موثر افتاد. جنبش دانشجوئی که فرآورده مستقيم دوم خرداد بود با نخستين تظاهرات سراپا سياسی تاريخ جمهوری اسلامی که در ١۸ تير برضد رژيم در گرفت خط سير آينده مبارزه را کشيد. بی مبالغه می‌توان گفت که پيکار سياسی مردمی از دوره گشادگی دوم خردادی نخستين فرصت خود را يافت.

   در آن دوران اصلاح از درون که هشت سال را دربر گرفت آرزوی مبارزه آسان و کم هزينه بر واقعيت بيرنگی اصلاحات و فساد و سازشکاری اصلاح طلبانی که مانند رقيبان انحصارگر خود جامعه را به خودی و غير خودی بخش می‌کردند چيره بود. بيشتر مردم ترجيح می‌دادند ظاهر سازی‌ها و اصلاحات زبانی دوم خرداديان را تا می‌توانستند باور کنند و لحظه حقيقت را به عقب بيندازند. خستگی انقلاب و جنگ هنوز گروه‌های بزرگی را از پذيرفتن ناممکن بودن اصلاحات از درون يک حکومت هيولاوش که همه پليدی نظام‌های ايدئولوژيک و مافيائی را دارد و فساد و بی اخلاقی محض را در جامه ايمان مذهبی پوشانده است، باز می‌داشت. پايان دوران دوم خرداد که مانند آغازش در انتخابات صورت گرفت، مرحله تازه‌ای در جمهوری اسلامی و پيکار سياسی مردمی شد.

   اين مرحله تازه را می‌توان از جمله با واژه ناگزيری بيان کرد. مردم را ناگزير کرده‌اند با واقعيت رژيم روبرو شوند و رژيم ناگزير شده است هر ظاهرسازی و مصالحه را کنار بگذارد و به طبيعت سراسر ارتجاعی و آخرالزمانی خود برگردد. روياروئی گروه‌های اجتماعی با رژيم نيز ناگزير شده است زيرا حکومت اسلامی در صورت خالص‌تر انقلابی خود به چنان روياروئی در هر گام دامن می‌زند. حکومتی که خود را نه دربرابر مردم بلکه امام زمان و چاه جمکران مسئول می‌داند کار کشور را به مقدار زياد گذاشته است و به اداره بحران می‌رسد؛ و بحران به سبب اين شيوه و روحيه کشورداری، هر روزه و فزاينده است. ما نمی‌بايد توانائی‌های رژيم را در اداره بحران دست کم بگيريم ولی اين "سندان اهريمنی،" به قول فردوسی، رژيم‌های نيرومند‌تر از جمهوری اسلامی را سائيده است. با زندگی در بحران نمی‌توان عمر دراز داشت. سياست‌های رژيم همه را از بيرون و درون از آن بيگانه می‌کند، و بی ميل‌ترين را نيز به جبهه گرفتن وا می‌دارد. پيوستن سه کشور اروپائی به پيکار ضد برنامه اتمی جمهوری اسلامی، و رای‌های موافق روسيه و چين به قطعنامه‌های مخالف ميل بمب سازان نطنز نمونه‌هائی از از اين ناگزيری بشمار می‌رود. در درون نيز نوميد شدن مردم از اصلاحات بی هزينه، و گستاخی و زياده روی سران حکومت، به شدت گرفتن اعتراضات انجاميده که اعتصابات صنفی و بازتاب‌های سياسی آنها نمونه‌ای از آن است. ما بطور قطع وارد سخت‌ترين دوران برای جمهوری اسلامی شده‌ايم. در هشت ساله جنگ با عراق، ايران با دشمنی کوچک‌تر از خود می‌جنگيد و مردم در کنار حکومت می‌بودند. چه کسی جز مجاهدين خلق می‌خواست عراق پيروز بدر آيد؟

* * *

   تغيير رژيم در ايران امروز ديگر نه يک شعار است و نه، تنها از سوی کشور‌هائی که با دورنمای يک رژيم تروريست دارای بمب اتمی روبرويند و بهترين راه جلوگيری از برخورد نظامی را در روی کار آمدن يک نظام دمکراتيک می‌بينند پيش کشيده می‌شود. نيرو‌های سياسی ايران پس از بحث‌های دراز درباره دگرگشت تدريجی رژيم آخوندی، اکنون به اين واقعيت سر فرود آورده‌اند که دگرگشت رژيم به سوی ريشه‌های اسلامی و انقلابی آن است و اين در طبيعت نظام مافيائی- مذهبی است که هر چه فاسد‌تر و زورگو‌تر شود. دگرگشت اصلی در جامعه ايرانی است که از کوردلی اسلام انقلابی به سرهم بندی ملی مذهبی، و از آن به دمکراسی ليبرال گذر کرده است. خواست تغيير رژيم، ديگر از سوی سازشکار‌ترين عناصر مخالف نيز به عنوان انتقامجوئی و خشونت و قدرت طلبی رد نمی‌شود. ديگر به دشواری کسی را جز در هواداران نظام می‌توان يافت که پاسخ مشکل ايران را در جانشين کردن جمهوری اسلامی با يک رژيم مردمی نداند.

   همزمانی خواست تغيير رژيم در محافل خارجی و مخالفان اصلی جمهوری اسلامی نبايد به عنوان پشتگرمی به بيگانگان رد شود. به مردم ايران ارتباطی ندارد که حکومت آخوندی-سپاهی-بسيجی کار خود را به جائی می‌رساند که ديگران چاره‌اش را ضربت نظامی يا از آن بهتر تغيير نظام سياسی می‌دانند. اين نخستين بار نيست، حتا در تاريخ خود ما، که خواست مردم با منافع ملی پاره‌ای قدرت‌های ديگر می‌خواند. ما نمی‌توانيم از مبارزه خود چشم بپوشيم چون ديگران نيز همان نتيجه را می‌خواهند. مسئله عمده رابطه اين دوست: نه آن اندازه بهم پيوسته که عنصر ملی را کمرنگ کند و به خدمت بيگانه ببرد و نه آن اندازه دور که از نقش گاه تعيين کننده فشار خارجی، بی بهره شود. زيرا اين واقعيت را می‌بايد پذيرفت که ديکتاتوری‌های مدرن، تکنيک‌های تسلط، و دفاع از خود دربرابر فشار‌های اجتماعی و مخالفان سياسی را تکميل کرده‌اند، بويژه اگر از منابع مالی برخوردار باشند که موازنه را پاک به زيان مردم برهم می‌زند.

   مردم دربرابر چنين حکومت‌هائی هر پشتيبانی را که بتوانند لازم دارند. ما می‌بينيم که جمهوری اسلامی تا کنون توانسته است از برآمدن هر نيروئی که رژيم را چالش جدی کند برآيد. جنبش دانشجوئی را اگر نتوانند پراکنده و چند پاره کنند با زندانی کردن گسترده و گريزاندن فعالان آن به بيرون بی سر می‌سازند. در زندان‌هائی که دالان‌های مرگ است رهبران سياسی مانند اکبر گنجی را به حال نيمه جان در می‌آورند يا چنان می‌ترسانند که در بيرون زندان آوازی از آنها بر نيايد. دربرابر جنبش کارگری پاسخ آنها به زندان انداختن دسته جمعی و شکنجه رهبر اعتصاب وبيکار کردن کارگران است تا در ترکيبی از فشار مالی و بيم جان از پا درآيند. در بيرون با گشودن درهای ايران بر پناهندگانی که "در بازگشت به ايران اعدام می‌شدند" اکثريت بزرگی را غير فعال کرده‌اند. بقيه کارشان را نيز کسانی انجام می‌دهند که فضای سياسی را در عدم اعتماد و ابتذالی فرو برده‌اند که کمتر کسی رغبت درگير شدن با آن رامی يابد.

   چشمداشت اينکه مبارزان جدی‌تر رژيم ــ آنها که مشکل‌شان نه مبارزان ديگر بلکه سرنوشت تباه ايران است‌ـ خود را از پشتيبانی سياسی و ديپلماتيک و اخلاقی قدرت‌های بيگانه بی بهره سازند دور از واقع و بی پايه است. ما می‌بايد اين پشتيبانی را به بيشترينه برسانيم. تجربه اروپای خاوری در دوران جنگ سرد پشت سر ماست. امپراتوری شوروی را امواج آزاديخواهی از بيرون و درون غرق کرد و هيچ جنبش آزاديخواهانه از پشتيبانی بيرون زيان نديد. در بيشتر جا‌ها پشتگرمی به نيرو‌های بيرون بود که مبارزان را دلير کرد. در اين عصر جهانگرائی، راه‌های نفوذ از بيرون بسيار شده است و می‌بايد از امکانات تازه‌ای که فراهم آمده به سود ملی بهره گرفت. هيچ اشکالی در اين نيست که دربرابر سوريه و چين و روسيه، امريکا و جامعه اروپائی هم باشند که در کارزار با بنيادگرائی اسلامی و خطر دستيابی تروريست‌های جمکران به سلاح اتمی در کنار ملت ايران قرار گيرند.

* * *

   اکنون که زمينه‌های بالا گرفتن پيکار سياسی مردمی بيش از هميشه آماده شده است رساندن کمک به گرو ه‌های مبارز بالا‌ترين جا را می‌يابد. چنان کمکی سياسی، تبليغاتی و مالی است. کمک سياسی، موضع گيری‌های صريح مقامات و مراجع بين‌المللی از موارد مشخص است مانند آنچه درباره اکبر گنجی يا اعتصاب رانندگان شرکت واحد اتوبوسرانی شد. مردم ايران می‌بايد احساس کنند که جهان در هر گام همراه آنهاست و جمهوری اسلامی زير نگاه و فشار جامعه بين‌المللی است. نمی‌توان انتظار داشت که شورای امنيت سازمان ملل متحد همان واکنش را به زير پاگذاشتن حقوق بشر در ايران نشان دهد که در افريقای جنوبی نشان داد. ولی مجازات اقتصادی رژيم به دلائل ديگر احتمال دارد و مردم بی ترديد ناراحتی‌های آن را با سودمندی دراز مدتش در ترازو خواهند نهاد.

   کمک تبليغاتی، رساندن پيام مردم به بيرون و رساندن پيام مبارزه به درون است. مبارزه تبليغاتی با رژيم، آن را در چشم مردم بی آبرو‌تر می‌کند و در وضع ضعيف‌تری می‌گذارد. راديو‌ها و تلويزيون‌هائی هستتد که منظره‌ای متفاوت با آنچه از منابع رسمی حکومت اسلامی می‌رسد به مردم عرضه می‌کنند ولی آنچه نياز داريم رسانه‌های دسترس پذير نيرومند در خدمت تغيير دمکراتيک رژيم است. رسانه‌های فارسی که اکنون در مبارزه‌اند نتوانسته‌اند نيروی انسانی و امکانات فنی و مالی لازم را بسيج کنند. در دهه‌های پس از جنگ جهانی در اروپای خاوری نقش چنان رسانه‌هائی از بيرون در دراز مدت تعيين کننده بود.

   کمک مالی به مبارزه در درون، حياتی‌ترين و حساس‌ترين است و تنها می‌تواند به ياری شبکه گسترده‌ای از بيرون بسيج و اداره شود. در اينجاست که گروه‌های مخالف هر کدام به فراخور خود تاثير گذار خواهند بود. همکاری کلی آنها، هم منابع بيشتری را بسيج خواهد کرد هم دوباره کاری و انحراف را به کمترينه خواهد رساند. ادامه دشمنی و دوری در صف مخالفان نتيجه‌ای جز از ميان بردن بخت تغيير رژيم به دست ايرانی و با کمترين هرج و مرج و خونريزی نخواهد داشت. گروه‌های مخالف غافلند که چشم بستن شان بر مصلحت ملی، سهل است، بر منافع خودشان، چه اثر ويرانگری در تصوير بزرگ‌تر، تصويری که از ديد تنگ محفلی و گروهی بيرون است گذاشته و بيش از اين‌ها خواهد گذاشت. مردمی که شب و روز سرگرم کوبيدن ديگران و "افشا گری" و خرده گيری هستند و مانند "زاهد خودبين" حافظ "جز عيب نمی‌بينند" در نمی‌يابند که خود نيز در هوائی که به آلودنش می‌کوشند به تنگ نفس افتاده‌اند.

   ما با اعتقاد به ضرورت گسترش دادن پهنه مبارزه و تغيير صورت مسئله بود که خود را از نخستين ماه‌ها در خدمت جنبش فراخوان رفراندم گذاشتيم. در اين جنبش است که همه اسباب توافق بر سر اصول يک جامعه دمکراسی ليبرال و تفاهم درباره فرايند انتقال قدرت از جمهوری اسلامی و همکاری برای کمک به مبارزه در درون فراهم است. برای مرحله انتقالی و پس از جمهوری اسلامی چه کسی راه حل بهتری پيشنهاد کرده است و جز سپردن حق تعيين نظام سياسی به مردم چه می‌توان کرد؟ در آنجا هم که به مبارزه با رژيم و بوجود آوردن شرايط انتخابات و همه پرسی آزاد مربوط می‌شود فراخوان رفراندم نه تنها مانع مبارزه نيست بلکه زمينه‌ای طبيعی برای همکاری نيرو‌های مخالف فراهم می‌کند. جنبش رفراندم همه هوادارانش را سازمان نمی‌دهد و هيچ جنبشی سازمان بردار نيست ولی هر بخش جنبش حق دارد ترتيباتی ميان خود بدهد. عمده آن است که متن و روح فراخوان رفراندم پابرجا بماند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* سخنرانی در کنفرانس امريکائی حزب مشروطه ايران، سياتل ١۸ و ١٩ فوريه ٢٠٠٦

 مارس ۲۰۰۶
www.d-homayoun.info

نسخه قابل چاپ اين مطلب را برای دوستان خود •ای ميل• کنيد فهرست صفحه نخست