اينکه مردمی درنگرش خود به مسائل خارجی، نخست سود ملی خويش را بشناسند به
نظر از بديهيات می آيد. مگر افراد در برابر رويدادهای زندگی خودشان معمولا جز
اين می کنند؟ ولی در جامعه ما به اين سادگی نيست. رويدادهائی هست که نگرش
ايرانی به آنها، به معنی سود و زيانی که بيش از همه برای منافع ملی ما دارند،
می بايد با احتياط و اندکی شرمساری همراه باشد. بخش بزرگی از جامعه روشنفکری
دو نسل اخير ما، که يکی از پديده های واژگونه عصر تجدد ماست و يک پژوهش
روانشناسی-سياسی جدی لازم دارد، شصت سالی است که چنان نگرشی را در زمينه های
معينی محکوم می کند و کيفر می دهد.
از برتری چپ در سياست ايران که با حمله ارتش سرخ در ١۳٢۰ /١۹۴١ آغاز و با هر
پيروزی آن ارتش تقويت شد، نگرش «اخلاقی» و «مترقی» به رويدادهای خارجی جای
نگرش منافع ملی را در آن بخش بزرگ جامعه روشنفکری گرفت. مردم ما وظيفه دار
شدند که اول به فکر ديگران باشند؛ نيروهای مترقی را در عرصه جهانی تقويت کنند،
و نيروهای امپرياليسم را بکوبند. رسانه های بيشمار اين گرايش، برخود گرفتند که
افکار عمومی را از رنج بازشناسی مترقی از امپرياليست برهانند. به راهنمائی آن
رسانه ها بسياری مردم عادت کردند در مسائلی که ربطی به آنها نداشت ايستار
(موضع) های پرشور بگيرند و در آنجاها که ربطی به ايران می يافت بجای رعايت سود
خودشان به فکر طرف «مترقی» باشند.
از فروپاشی اتحاد شوروی (کدام اتحاد، کدام شورا؟) «مترقی» از زبانها افتاده
است و به پيروی از سنت مجرب عاشورائی، مظلوم بجايش نشسته است. وظيفه اخلاقی
ماست که از مظلومان پشتيبانی کنيم. ولی مظلومان درجاتی دارند که جامعه
روشنفکری به ميل خود تعيين می کند و فاصله آنها از ايران، يا ابعاد مظلوميت
شان ملاک نيست. در جدول مظلوميتی که جامعه روشنفکری دارد مردم بلوچستان که
بطور منظم دارند پائين برده می شوند در رديفهای بسيار پائين تر از عراقيان می
افتند و خون يک فلسطينی، از صد هزار افريقائی رنگین تر است. يک کودک عراقی که
در بيمارستان در می گذرد يا يک پسر بچه فلسطينی که در تير اندازی خيابانی کشته
می شود بر وجدانهای بيدار روشنفکران گرانتر می افتد تا روزی صد کودک خيابانی
که بر شهرهای بزرگ ايران افزوده می شوند. يک نگاه به خبرها و مقالات رسانه های
نوشتاری، و الکترونيک (شبکه ای، به پيشنهاد يکی از روزنامه نگاران) بس است که
نشان دهد نبض وجدان و اخلاق و بشر دوستی در کجاها می زند.
برقراری حکومت اسلامی و بيست و پنج سالی که برای دريدن هر پرده پنداری بس
بوده منظره را در خود ايران به مقدار زياد عوض کرده است. در ايران، مردم بی
آنکه، دست کم در برخورد با رويدادهای خارجی، غير اخلاقی شده باشند، به حکمت
چراغی که به خانه رواست، بويژه دربرابر مسجد، پی برده اند و می دانند که به
گفته ضرب المثل انگليسی، نيکوکاری از خانه آغاز می شود. آنها بينوائی عمومی را
می بينند و می خواهند منابعشان برای خودشان صرف شود و ديگران را می بينند که
لحظه ای در انديشه آنچه برسر ايرانيان می آيد نيستند. رفتار طبيعی آن
بيگانگان، حتا مردمانی که آخوندها از شکم ايرانيان زده اند و به آنها داده اند،
چشم ايرانيان را باز کرده است. بيگانگان برای دستخوشی که می گيرند از کمترين
حق شناسی نيز دريغ دارند. در ايران ديگر می شود بی شرمساری، از نظرگاه ايرانی
به رويدادهای بين المللی نگريست و تا آنجا رفت که بهم برآمدن خود را از
فلسطينی شدن سياست ايران بی پروا اعلام داشت.
ولی در بيرون، جامعه روشنفکری ( بهتر است با توجه به کاهش روزافزون صفوف آن،
اصطلاح چپ مترقی را بکار بريم) رسالت اخلاقی اش را با پرچمی که در دفاع از هر
رويداد بی ارتباط يا حتا زيان آور به ايران بلند کرده همچنان انجام می دهد. ما
در بيرون وظيفه داريم که بی توجه به پيامدهای يک رويداد، يا نقش يک قدرت معين
برای مصالح ملی ايران، حتا بی توجه به نظر مردم ايران، از مترقيان پيشين و
مظلومان کنونی دفاع کنيم.
* * *
یازده سپتامبر، شکاف ميان
چپ مترقی و بقيه مردم ايران را پر نشدنی تر از هميشه کرده است. امريکائيان از
آن هنگام در پيکاری همه سويه و در همه جبهه ها با تروريسم بين المللی، تروريسم
اسلامیٍ، هستند و اين پيکار در ميان شادی عموم مردم ايران، دامن جمهوری اسلامی
را هم گرفته است. تا همين جا امريکائيان در افغانستان، طالبان و القاعده منفور
را درهم شکسته اند و صدام حسين و بعثی های خون آشامش را از عراق برانداخته
اند. چپ مترقِی در اين تحولات جز فرصت جوئی رياکارانه امريکا را برای تسلط بر
مناطق و منابع بيشتر نمی بيند. کم نيستند کسانی از ميان ستارگان درخشان
روشنفکری ايران که يازده سپتامبر را کار خود امريکائيان می دانستند. امريکا به
افغتنستان به دلائل استراتژيک خود حمله کرد، نه برای ريشه کنی طالبان و
القاعده که آفريدگان خود امريکائيان هستند و هر چه در هر زمان بکنند مسئوليتش
با امريکائی است که آنها را در جنگ با نيروهای اشغالی شوروی در افغانستان بکار
گرفت. صدام حسين اگر هم بد بود گناهش به گردن خود امريکائيان است که برای نفت
به جنگ درآمدند و موزه های عراق را هم خودشان غارت کردند. استادان پيشين
ديالکتيک، در ديد يک سويه و يک بعدی خود، ابائی از فرو رفتن تا حد محافل منقلی
ندارند.
ولی مسئله مهمتر در چنين رويکردهائی که در بيرون ايران به نظر می رسد پردامنه
است، نبود آن ديد ايرانی است که می بايد اولويت داشته باشد. سرنگونی طالبان و
رژيم بعثی عراق، گذشته از مقاصد امريکا يا ماهيت آن رژيمها، برای ايران چه
دارد؟ مايه شگفتی است که مردمانی که در هر چيز، حتا اگر
رهانيدن ايران از آخوندها باشد، تنها نگرانند که برای خودشان چه
دارد، دربرابر فرصتهای تاريخی که برای ملت ايران پيش آمده است به چيزی که نمی
انديشند سود ملی ايران است. کسی نمی گويد ويران کردن يک گودال مار، و تلاش
برای ساختن يک کشور معمولی با درجه ای از دمکراسی در افغانستان چه اندازه مرز
خاوری ما را که چند سال پيش نزديک بود صحنه جنگ شود امن تر کرده است؟
دگرگونی دراماتيک و تاريخی ژئو استراتژی ايران پس از جنگ دوم عراق از آنهم
بيشتر به غفلت برگزار شده است. از هنگامی که بيست و دو سده پيش لژيونهای
کراسوس در ميانرودان (عراق کنونی) پديدار شدند مرز باختری ايران همواره مايه
تهديد امنيت ملی بوده است. ما دو هزار و دويست سال از آنسو زير حمله روميان و
عثمانيان و سرانجام عراقيان بوده ايم. امريکائيان بی آنکه روحشان خبردار باشد
اين مشکل ژئو استراتژيک را برای ما برطرف کرده اند. به ياری امريکا ما برای
نخستين بار در دويست سال از مرزهای امن شمالی برخورداريم (پس از فروپاشی
«امپراتوری شر» ريگان) و در دو هزار و دويست سال از مرز امن باختری. هيچ کس
پيدا می شود که پيامدهای اين دو رويداد را برای ايران آينده ای که ناچار نخواهد
بود تا دندان مسلح شود و خود را به دامن هر پشتيبانی، از جمله امريکا، بياويزد
ارزيابی کند؟
ولی چنين انتظاری از يک چپ مترقی که به پنج بار و ده بار اشتباه نيز خرسند
نيست و هر اشتباه را چون برچسب افتخار و نشانه سرزندگی بر خود می زند، بيجا می
نمايد: دشمن، امريکاست و مسئله اصلی فاسطين است و ما اساسا در جهان جنگ سرد
بسر می بريم.
اکتبر ٢٠٠٣
|