(گفت و شنودی تازه با یک گروه بیست نفری از خانمها و
آقایان جوان از شهرهای ایران)
مقدمه ــ بازپس گرفتن فراخوان راهپیمایی بیست و دوم خرداد از سوی سران راه سبز
امید و حضور محدود مردم در چند تجمع پراکنده در مکانهای مختلف کشور و بهویژه
تهران، جنبش سبز، یا دستکم نقدها و نظرهای پیرامون این جنبش را وارد مرحله
تازهای کرد که پرداختن به آن برای همه ما- کوشندگان بدنه جنبش، راه سبز امید و
سران و سخنگویان آن، و تحلیلگران و سیاستگران درون و برون ایران- مهم و ضروری
است.
بسیاری با تکیه بیشتر بر نقدهایی که بر سخنگویان جنبش سبز به ویژه آقای موسوی
داشتند، برخورد ایشان را دور از استواری و نیرومندی لازم برای راهبری پیکار با
رژیمی که در حفظ خود از هیچ فرونمیگذارد، برشمردند و برای چندمین بار ایشان را
شخصیتی فرهنگی با نگاهی انسانی و فلسفی، بلکه شاعرانه نامیدند که جنبش یکساله
سبز را جنبشی فرهنگی میبیند و ستیز ما را ستیزی اخلاقی؛ و نتیجه گرفتند که
سبزها زمین خوردهاند و تمام شدهاند.
به نظر ما همین که بعد از یک سال دو تن از سران راه سبز امید تقاضای قانونی
راهپیمایی بدون شعار، بدون سخنرانی و بدون صدور بیانیه میکنند و رژیم جرأت
نمیکند اجازه دهد، نشانه ضعف رژیم و پویایی جنبش و آگاهی جمهوری اسلامی به این
هر دو ست؛ به ویژه اگر تصویر خیابانهای پیشاپیش آماده تهران را با آن تعداد
نیروهای سرکوبگر و دستگیریهای گسترده شب بیست و دوم خرداد را به این چشمانداز
بیفزاییم.
اکنون پرسشها:
۱ ـ آیا جنبش
سبز- که در گفت و شنودهای پیشین آن را جنبشی اجتماعی با پیامی سیاسی تعریف
کردیم- در عمر یکساله خود بار سیاسیاش را سبکتر کرده و به سوی یک جنبش صرفاً
اجتماعی با پیامهای فرهنگی رفته است؟ و آیا پافشاری جنبش سبز و راه سبز امید
بر پالایش اخلاق و فرهنگ سیاسی جامعه ایرانی در شرایط کنونی همان «درآوردن
ضرورت به فضیلت» که شما توضیح دادید نیست؟
داریوش همایون ـ جنبش سبز تنها با خشونت حکومتی
روبرو نیست که در هر نظام سیاسی دیکتاتوری میتوان دید. حکومت اسلامی مدتهاست
که از مرزهای جنایت گذشته است و شیوههای دستههای آدمکشان ــ مافیا و
گانگسترها ــ را به کار میگیرد. در چنین رژیمی زندان و مرگ کمترین هزینه
مبارزه است. هیچ کس به ویژه در آسایش بیرون نمیتواند انتظار داشته باشد که
مردم هر روز به خیابان بریزند. از این گذشته تظاهرات خیابانی به خودی خود آن
جایگاهی را که در تحولات سیاسی بدان میدهند ندارد. در سالهای رفسنجانی
تظاهرات خیابانی بسیار بود و در 18 تیر بزرگترین تظاهرات سیاسی صورت گرفت. در
همین سالها چند بار مسابقات فوتبال صحنه چنان تظاهراتی گردید که حکومت احمدی
نژاد را به اندیشه نابود کردن فوتبال ایران انداخته است.
ما در ایران با یک دگرگونی بنیادی روبرو هستیم که تظاهرات خیابانی با همه اهمیت
حیاتی خود تنها بخشی از آن به شمار میرود. نبرد فرهنگی جنبش سبز (همان پالایش
اخلاق و فرهنگ سیاسی) بیش از درآوردن ضرورت به فضیلت است. فضیلتیست که
ضرورتش احساس شده است. دریافتن اینکه سودی در جابجائی صرف رژیمهای حکومتی و
گروههای فرمانروایان نیست و متن و زمینه سیاست را میباید دگرگون کرد در
کارنامه این نسل ایرانیان به عنوان یک سهم گزاری contribution تاریخی خواهد
ماند. بار سیاسی جنبش سبز در یک ساله گذشته سنگینتر هم شده است: از اعتراض به
تقلب انتخابی تا خواست پایان دادن به ولایت فقیه؛ از اصلاحطلبی اصولگرای راه
سبز امید تا مانیفستهای سیاسی دمکراسی لیبرال ــ هر بار پررنگتر.
۲ ـ شما از نخستین
سیاستگرانی بودید که در همان روزها و هفتههای نخست پس از خیزش شهروندی ایران،
روشن و صریح به تعریف این جنبش اجتماعی و رنگ سبز آن پرداختید؛ پس از یک سال
تعریف شما از جنبش سبز ایران چگونه است؟ نقش و توانایی این جنبش را در ساختن
ایرانی که در چند دهه نوشتههای شما توصیف شده است چگونه میبینید؟ آیا ما در
مسیری که شما «رساندن جامعه ایرانی به بالاترین سطح انسانیت زمانه ما» تعریف
میکنید خوب پیش آمدهایم؟
همايون
ـ ما همچنان میتوانیم جنبش سبز را مانند آن نخستین روزها در خرداد سال پیش
"برگ زرین تاریخ ایران" بنامیم که هر چه گذشته بر جلای آن افزوده شده است. کمتر
از یک هفته پس از انتخابات میشد نوشت که "یک امر را مسلم میتوان گرفت. جمهوری
اسلامی از جمله ولایت فقیه، چنان که در سی سال گذشته بود، پایان یافته است.
روند مقاومتناپذیر لیبرال شدن فرهنگ و دمکراتمنش شدن جامعه و حکومت ایران
تکان اصلی را خورده است."
ما در بدترین پیشبینیهای خود در آن روزها نیز ("ما میباید انتظار
بدترینها را داشته باشیم. هزینههای این کارزار برای مردم سنگین خواهد بود.
هر چه در روزها و هفتههای آینده بتوان دید فداکاری و قهرمانی است ــ به گفته
چرچیل اشگ و عرق و خون") نمیتوانستیم ژرفای ددمنشی حکومت و خویشتنداری و
پابرجائی مردم را که در یک ساله پس از انتخابات دیده شد تصور کنیم. با این همه
حکومت نتوانسته است جنبش را متوقف کند یا زیر فشار به مسیرهای انحرافی
بیندازد. پیام جنبش سبز ژرفتر و گستردهتر میشود و لایههای اجتماعی بیشتری
را فرا میگیرد. اندیشه سیاسی ایران در این یک ساله جنبش سبز بیش از هر زمان
دیگری در این سی ساله از فضای مهآلود ملی مذهبی دور افتاده است. لایههای
اجتماعی هر چه بیشتری دارند به آن سطح بالای انسانیت روزگار ما که در غزه و
لبنان و ونزوئلا نیست و از هیچ چاهی بدر نمیآید میرسند.
۳ ـ سرکوبگران رژیم
میکوشند جنبش سبز را سراسر زاییده و شکلگرفته در دست "بیگانگان" و
"سلطنتطلبها" - با هر معنایی که میخواهند به این واژهها تحمیل کنند- نشان
دهند و به جوانان بگویند ناخواسته و نادانسته تحت تأثیر سخنان "دشمن"اند و
جنبش سبز "فتنه"ای است که در هیچ مرحلهای خودجوش و ملی نبوده است.
به نظر میرسد رژیم گستره و ژرفای مبارزه فرهنگی ما را دریافته است و میداند
ما خواست ویران کردن در سر نداریم، در پی «انقلاب کلاسیک» نیستیم و جز به
سازندگی و نوسازندگی ایران، و برقراری دمکراسی و احترام به اعلامیه حقوق بشر
نمیاندیشیم، و تمام تلاشش در درهم شکستن گفتمان جنبش و به کژراهه انداختن مسیر
آن به سوی خشونت و ویرانگری است.
نخست، آیا مبارزه فرهنگی جنبش اجتماعی ما با مخالفانی چنین دور از اخلاق و ادب-
نمونهاش را در شعارهای هواداران احمدی نژاد جلوی ساختمان مجلس دیدیم- میتواند
در مسیر خود به بالا کشانیدن سطح اخلاق و فرهنگ در هر دو سوی پیکار کمک کند و
ما را به ساختن جامعهای بهتر برای همه ایرانیان برساند؟
دوم، چگونه است که رژیم درست بر خلاف اپوزیسیون بر پارههای تند پیامهای سیاسی
جنبش سبز دست نمیگذارد و مثلا از شعارهای ضد خامنهای و ضد نظام و قانون اساسی
نمیهراسد، و پیامهای فرهنگی و اخلاقی جنبش را بیرون میکشد و "دشمن" معرفی
میکند- به بیان دیگر رژیم از مبارزه مسلحانه و خشونتآمیز و انقلاب کلاسیک
کمتر میترسد تا جنبش اجتماعیای که کمترین آسیب را به کشور و مردم، از جمله
دست درکاران نظام کنونی، میزند؟
همايون ـ کوشندگان و سخنگویان سبز، یاری دهندگانی
بهتر از دستگاه حکومتی ندارند. این رژیمی است که رئیس جمهوریاش کشمکش بر سر
کنترل یک دانشگاه را تا تهدید به توپ بستن مجلس میکشاند و هوادارن اوباشش
شعار "مرگ بر برادر زن جاسبی!" میدهند (آیا در تاریخ تظاهرات سیاسی به چنین
درجه ابتذال میتوان برخورد؟) کیست که سخنرانیهای احمدی نژاد را در کنار
بیانیههای اخیر موسوی بگذارد و روند آینده را نبیند؟ این دار و دسته سینهزنان
"ساده زیست" در سقوط اخلاقی و فرهنگی خود که مانند آن را در عراق صدام حسین هم
ندیدهایم خوابرفتهترین ذهنها را نیز بر ضرورت همان "جنبش فرهنگی و ستیز
اخلاقی"بیدار میکنند. چگونه میتوان جامعه را از چنین رژیمی رهانید بی آنکه
جایگزینی سراپا متفاوت به مردم عرضه داشت؟
برای دگرگون کردن سیاست و حکومت در ایران میباید مردمانی را که سی سال وحشیگری
و فرومایگی و بیسوادی دیدهاند با روحیه و زبان و رفتار متمدن آشنا کرد. جنبش
سبز به ویژه با نگهداشتن ویژگیهای انسانی و فرهنگ والای خود در سختترین
شرایط، این خدمت را کرده است. اگر سرکوبگران دریافتهاند که پیامهای فرهنگی و
اخلاقی جنبش خطر بزرگتری است تا پارهای شعارهای دهان پرکن، امتیازی برای
آنهاست و درسی برای آن نیروهای مخالف که به سه دهه عقبماندن از روشنگری نوین
ایرانی هم خرسند نیستند و پیوسته بر فاصله خود با گرایش اصلی روشنفکری امروز
ایران میافزایند.
رژیم میداند که هر دست زدن جنبش سبز به خشونت و همانند شدن آن با حزب اللهیها
پایان جایگزینی خواهد بود که اشاره شد. گذشته از اینکه هیچ نیروئی در ایران
حریف میدان خشونت و آدمکشی حکومت اسلامی نخواهد بود. تا آنجا هم که به انقلاب
کلاسیک برمیگردد مقامات رژیم بهتر از همه میدانند که مردم ایران هیچ تحمل یک
بار دیگر فرو رفتن در چنان هاویهای را ندارند.
۴ ـ جنبش سبز بارها از
مخالفت با مجازات اعدام سخن گفته و نوشته است. خانم رهنورد در برخورد با حکم
اعدام زینب جلالیان برای نخستین بار گفتهاند: «امروز بیش از دو سوم کشورهای
جهان بامجازات اعدام وداع کرده و مجازاتهای دیگری جایگزین کردهاند.» و در
بخشی از سخنانشان اصل حکم اعدام را تلویحاً به پرسش کشیدهاند.
رژیم اسلامی با اعلام حکم اعدام- به زبان خودشان "قصاص"- دو تن از مسئولین
فاجعه کهریزک- بی ذکر نام آن دو- در پی کسب اندکی آبرو برای خود و شاید دادن
امتیاز به سبزهاست؛
ما خواستار محاکمه علنی آمران و عاملان فجایع یک سال گذشته و سی سال پیش از آن
هستیم، ولی اعدام را برای هیچ کس- آنان نیز- نمیخواهیم. سال گذشته ما ایرانیان
بیشترین همراهی و همرأیی را در اعتراض به اعدامهای سیاسی دستگاه نشان دادیم،
وظیفه ما در چنین شرایطی چیست؟
همايون
ـ کهریزک، حکومت اسلامی و شخص خامنهای را رها نخواهد کرد، هر چه برای پوشاندن
جنایت به نام اسلام، این در و آن در بزنند. از آن نامهائی است که سراسر یک
پدیده را ــ در این مورد جمهوری اسلامی ــ بیان میکند. درماندگی احمدی نژادها
را بهتر از این نمیتوان نشان داد که دو تن را به کیفر جنایاتی که خودشان
ناگزیر به اقرار رسمی آن شدند میخواهند با سر و صدا بکشند ــ اگر بکشند ــ و
نمیتوانند از آنان نام ببرند. اینها جز در چنین حکومتی نمیتواند روی دهد.
اعدام و از آن وحشیانهتر، قصاص (زیرا هر فرد عادی را دژخیم بالقوهای
میگرداند) از سیاسی و غیرسیاسیاش محکوم است و نظر خانم رهنورد را میباید تا
پایانش برد. مجازات اعدام خشونت هر روزه جامعهای است که خونریزی را پذیرفتنی
میشمارد. جنبش سبز در پیکار ضد مجازات اعدام نخستین گام را برای دادگاههای
حقیقت آینده، دادگاههای محکومیت بیکیفر سران و عوامل و کارگزاران رژیم
اسلامی، برخواهد داشت. میباید مردم را از هماکنون متقاعد کرد که یک بار برای
همیشه پرونده خشونت و انتقام جوئی را در ایران ببندیم؛ ببخشائیم و فراموش نکنیم
ــ هیچ چیز را فراموش نکنیم.
۵ ـ گسترش ارتباط لایههای
گوناگون بدنه جنبش و گسترش آگاهیرسانی به لایههایی از جامعه که چندان درگیر
جنبش سبز نبودهاند، همراه حفظ و بالابردن امید و باور به پیروزی در روحیه جمعی
ایرانیان، از وظائف مهمی است که ما بسیار از آن گفتهایم؛ عقب ماندن برخوردها و
سخنان آقایان کدیور و مهاجرانی- که به دلیل همفکری و نزدیکی با جناح اصلاحطلب
یا به هر دلیل دیگر خود را در هیات سخنگوی جنبش سبز ارائه میدهند- از سخنان و
نظرات سران راه سبز امید در داخل کشور، به رغم فشارها و خطرات بسیاری که در
داخل است؛ بخشهای بزرگی از بدنه جنبش را در داخل و خارج از ایران از آنان
رویگردان کرده است و نقش مثبتی را که میتوانستند در برقراری و گسترش
ارتباطهای ما در شبکههای اجتماعی ایفا کنند پاک از بین برده است.
همايون ـ واکنشهای سختی که به آن اظهارات نشان
داده شد در عین حال پایان سودمندی گرایش اصلاحطلبی را اعلام داشت. در نخستین
مراحل جنبش سبز اصلاحطلبان جای مهمی داشتند زیرا به سبب ارتباط با ذستگاه
حکومتی و آزادی عمل نسبی میتوانستند فضای میان حکومت و مردم را تا اندازهای
پر کنند و به یافتن راه حلی یاری برسانند. دستگیری و محاکمه صد تنی از عناصر
اصلاحطلب و نمایشهای تلویزیونی و رفتار شرمآوری که در زندان با بسیاری از
آنان شد امیدی به نقش احتمالی آنان به عنوان میانهگیر نگذاشت. رژیم اسلامی در
سیر "تکاملی" خود هیچ تفاوتی را چه رسد به مخالفت تحمل نمیکند و جائی برای
اصلاحطلبی نمیگذارد. از آن سو جنبش سبز نیز به اندازهای به ژرفا رفته است که
تناقضها و کوتاهیها و ضعف کشنده نظری اصلاحطلبان را بهتر از همیشه در
مییابد و کمتر از همیشه بر میتابد.
اکنون جای آن دارد که اصلاحطلبان در معمای ناگشودنی خود باریکتر شوند. آنها
اگر آیندهای داشته باشند در پیوستن به جنبش سبز است. سیاستبازی و هم این و هم
آن و نگاه ابزاری به مردم در بهترین روزهای اصلاحطلبان نیز سود نکرد.
۶ ـ بدنه جنبش سبز عملا در
همان شرایط «هر شهروند، یک رسانه» به سر میبرد و با لطف گروهی از دوستان و
کوشندگان خارج از ایران که با احترام به چندصدایی ما (شعارهای « مرگ بر هیچ کس»
و « زنده باد مخالف من» را ساده به دست نیاوردیم که ساده از دست بدهیم.) و با
آرمان سربلندی ایران - و نه توهم تصاحب جنبش سبز- کنارمان ایستادهاند خود را
ادامه میدهد؛ در چنین شرایطی بهترین راه گسترش موثر شبکههای اجتماعی و گسترش
آگاهی میان ایرانیان درون و بیرون از کشور چیست؟ (به نظر میرسد ایرانیان برون
مرز با خستگی و نومیدی به جنبش سبز مینگرند و همین لزوم گسترش ارتباطهای ما
را بیشتر میکند. ما هیچ خسته نیستیم، تمامقد ایستادهایم و هر چه میگذرد
استوارتر و بلندقامتتر میشویم و به گفته شما «هیچ کوتاه نمی آییم»)
همايون
ـ نمیتوان شعارهائی مانند هر شهروند یک رسانه و مرگ بر هیچ کس و زنده باد
مخالف من را شنید و به آسانی از تاثیر زیبائی آنان بدر آمد. سرانجام به قول
سعدی "این مقام، ایران را نیز میسر شده" است. مردمی که میتوانند به چنین
درجاتی برسند دیگر چه غم از خسته شدن بیرونیانی دارند که در جایگاه تماشاگران
مسابقه نشستهاند و هر لحظه هیجان تازهای لازم دارند. کوشندگان جنبش سبز بیش
از همه میباید در پی گسترش همان شبکه اجتماعی باشند که در پیکار انتخاباتی
اوباما تکنیکهای آن به بهترین صورت کامل شد و توانمندیهایش آشکار گردید.
دشواریهای کار در ایران البته بر کسی پوشیده نیست ولی ایرانیان به ویژه در این
تکنولوژی تازه انفرماتیک زبردستی استثنائی از خود نشان دادهاند. کمک به
برقراری ارتباط امن اینترنبی در ایران یکی از سودمندتزین زمینههای همکاری
ایرانیان درون و بیرون خواهد بود.
ما در آستانه یک جابجائی تاریخی هستیم. جامعهای که جرئت نمیکرد از پارههائی
از گذشته تاریک خود ببرد اکنون سینه خود را بر خورشید گشوده است؛ رو به آینده
روشن نهاده است.