کنگرههای
حزبی گذشته از رسيدگی به کار و بار حزب، يا صحنه خود ستائی جمعیاند يا روياروئی
با يک حالت بحرانی. کنگره پنجم ما ترکيبی از هر دوست. نخست، خود ستائی جمعی.
ما امروز به گروهی از مسئولان حزبی (و نه صرفا اعضای حزب، مانندعموم
کنگرههای ديگر) که توانستهاند خود را به امريکا، و از گوشههای اين سرزمين
پهناور به لوس آنجلس، برسانند مینگريم و از توجه به چند ويژگی ناگزيريم. اين
مسئولان که اعضای کنگره را تشکيل میدهند (نه صرفا شرکت کنندگان را) همه، چنانکه
معمول زندگی حزبی ما در هر گام است، به هزينه خود بدينجا آمدهاند؛ و به نمايندگی
اعضائی که آنها را برای اداره شاخه حزبی خود برگزيدهاند حضور دارند. ده سال است
در فرصتهای مشابه، خود يا مانندهاشان همچنان آمدهاند و از هم جدا نشدهاند و هر
بار حزب را بزرگ تر يافتهاند و خوشبينی شان به آيندهای که در ساختنش شرکت دارند
افزون شده است. در موارد بيشمار با سر به مسائل مهمی که مايه اختلافات بزرگ بوده
است زدهاند وآنها را به نام حفظ يگانگی زير فرش پنهان نکردهاند، و در فضای
دمکراتيک و بی زير پا نهادن اصول خود به توافق رسيدهاند. از انشعاب نترسيدهاند
و بيشترين ترس را از زيرپا گذاشتن بنيادهای فکری خود داشتهاند. اين ويژگیها در
انحصار ما نيست و ديگران نيز سهم خود را کمتر و بيشتر دارند ولی بی دشواری زياد
میتوان گفت که هيچ کدام همه اين ويژگیها را، و به اندازه ما، ندارند.
حزب مشروطه ايران پديده قابل ملاحظهای در تاريخ سازمانهای سياسی ايران است.
حزبی است که از بالا يا از خارج (به دست حکومت يا قدرتهای خارجی)اداره نمیشود و
به منابع مالی جز خود پشتگرم نيست و قدرت ماندگاری دارد و بحرانها آن را نيرومند
تر بجای میگذارند؛ جوان میشود و پيوسته رشد میکند. حزبی است که هم در عرصه
نظری و هم قدرت تشکيلاتی بزرگ است و میتواند بدون نياز به چرخشهای صد و هشتاد
درجه با هر موقعيت تازه روبرو شود. حزبی است که ناگزير نيست از گذشتهاش پوزش
بخواهد يا آن را از نو اختراع کند، هم بدان افتخار و هم از آن اعراض کند؛ حزبی که
نياز به توجيه خود ندارد و میتواند سخن آخرش را اول بگويد و هيچ پرده پوشی لازم
ندارد. تازه کار بودنش بدان اجازه میدهد که کوله بار گذشته را بر دوش نداشته
باشد؛ گذشته با آن است ولی به صورت مايه الهام و عبرت. کار خود را با نقد سرتاسر
موقعيت ايران آغاز کرده است، نقد به معنای گذاشتن هر چيز در جای سزاوار خود، و نه
پوزشگری و سپيد شوئی خودی و سياه کردن غيرخودی. بلند پروازيش به آسمان میسايد و
تا دگرگونی سياست و فرهنگ جامعه ايرانی میرسد. تنها حزبی است که اعضايش را از
روزی که خود به قدرت بی منازع برسد میترساند.
اين نگاه ويژه به نقش خويش و به قدرت سياسی از رويکرد حزب به خودش برخاسته
است. اصلا چرا بايد اين حزب را تشکيل میداديم؟ برای هر مخالف جمهوری اسلامی پاسخ
اين پرسش ساده است: بايد ايران را از اين حکومت قرون وسطائی به دست گروهی تبهکار
رهانيد و قدرت را دردست گرفت و کشور را به جاهائی که درست معلوم نيست رساند. ما
پاسخی وارونه به پرسش داديم. اول فکر کرديم اشکال ايران در کجاست؛ چرا در پايان
سده بيستم مردم در کشوری که خود را به رديف بيست کشور پيشرفته و رو به پيشرفت
جهان رسانيده بود میتوانستند کورکورانه از چنين گروه واپسمانده تبهکاری پيروی
کنند. آيا مشکل ايران در جمهوری اسلامی است يا جمهوری اسلامی تبلور مشکلات
جامعهای است که میتواند چنين بلاهائی برسر خودش بياورد؟ ده پانزده سالی تجربه
در ميان گلهای سرسبد جامعه تبعيدی، بخش بزرگی از سرامدان سياسی و فرهنگی و طبقه
متوسط بالنده ايران، اين باور را در ما استوار تر گردانيد که جمهوری اسلامی دمل
سر بازکردهء عفونتی است که فرهنگ و سياست و اخلاق و ارزشها و قالب ذهنی mindset
ما را فرو گرفته است. هنگامی که لايههای اجتماعی و فرهنگی در سطح جامعه روشها و
رويکردهائی را به نمايش میگذارند که واپس میبرد بجای آن که پيش براند، و مانع
میتراشد بجای آنکه هموار کند؛ هنگامی که گروههای بزرگی از مردم اگر بی تفاوت
بمانند کمتر زيان میرسانند، مسئله را میبايد هم جدیتر گرفت و هم به چشم ديگری
نگاه کرد.
از اينجا بود که "ايده" در پايه گذاری حزب پيش از هدف آمد. ما بايست برای
ساختن جامعه و فرهنگی بهتر از اينکه داريم پيکار کنيم و بدين منظور لازم میبود
که نخست بدانيم چه بد است و چه میبايد بجايش بيايد، و آنگاه به جنگ بزرگترين
دشمن ايرانی که هست، و بزرگترين مانع بر سر راه ايرانی که بايد ساخته شود، يعنی
جمهوری اسلامی، برويم. اين برخورد به موضوع با خود الزاماتی آورده است، راه آهنی
است که نمیگذارد قطار حزب از خط خارج شود. اگر قرار است سياست و فرهنگی بهتر
داشته باشيم از رفتن به ژرفای نظام ارزشها و فرهنگ سياسی جامعه خود، از شناخت
تاريخ همزمان خود و روبرو شدن با کم و کاستیهای آن ناگزيريم. عواطف شخصی ما به
کنار، چارهای نداريم که اشکالات را بشناسيم تا از تکرارشان جلوگيريم. اگر رسيدن
به قدرت نه هدف بلکه وسيلهای در خدمت آرمانی باشد آنگاه يکپارچگی اخلاقی، شهامت
در باورها و آشتی ناپذيری در مبارزه به دنبالش میآيد. يکپارچگی integrity در
همخوانی گفتار و کردار، و دوری از سازشکاری به معنی زيرپا گذاشتن اصول است؛ چشم
پوشيدن از سود آنی به بهای آسيب زدن به سرمايه اخلاقی است. شهامت در باورها در
نترسيدن از موافق و مخالف است، آماده بودن برای آن چيزی است که در فرهنگ سياسی
امروز بدان خلاف سياست politically incorrect میگويند. آشتی ناپذيری در مبارزه
به معنی پابرجائی در استراتژی است که با انعطاف پذيری در تاکتيکها هيچ منافاتی
ندارد. همه اينها البته بی هشياری، بی چالاکی فکری، و تحليل هميشگی دادههائی که
میبايد همواره در جستجويشان بود، به جائی که میبايد نخواهد رسيد.
تصادفی نيست که بحثهای ما در هيچ گردهمائی بزرگ حزبی از کنگرههای دوسال
يکبار و کنفرانسهای اروپائی و امريکائی سالی يکی دو بار بی يک مولفه مهم اخلاقی
نيست. بزرگ ترين بخش پيکار فرهنگی ما با خودمان و در درون خودمان است. به عنوان
پروردگان فضای سياسی و فرهنگی که ملت ما را به چنين گودالی انداخته است میبايد
پيوسته نگران سلامت و بهبود خود باشيم. اگر اين حزب نتواند به آنچه میگويد عمل
کند شايستگی به قدرت رسيدن ندارد. اگر بهر وسيله بکوشد دستی به جائی بند کند همان
بهتر که ميدان را به اينهمه کسان که بهر وسيله میکوشند دستی به جائی بند کنند
بسپارد. ما میبايد تفاوت داشته باشيم و ديگران را به راه متفاوت بيندازيم.
رهروان راههای آشنا و کوبيده شده فراوانند و بيش از اندازهاند و پيوستن بدانها
ارزش اينهمه کار که در اين حزب میرود ندارد. اين درست است که گفتگوی حزبی ما گاه
و بيگاه رنگ موعظه میگيرد ولی موعظه در خدمت مقاصدی است که چشمان بينائی به
روشنی میبينند و گامهای محکمی بی تزلزل میپويند. سياست پيشگان ما بيش از اندازه
از عامل اخلاقی در سياست بيخبر ماندهاند و زيان کردهاند. سياست موتورهای زياد
دارد، يکی هم عامل اخلاقی است. تجربه ما میتواند به کسانی کمک کند. ما از اولويت
دادن به ملاحظات اخلاقی تناور تر شدهايم. اين اولويت دادن تا آنجاست که مخالف
ارزنده و با اصول را بر موافق و هوادار و حتا هموند بيخبر از اين عوالم ترجيح
میدهيم. تجربه به ما آموخته است که ارزش انسانی افراد بيش از عقايد آنها اهميت
دارد. عقايد را میتوان تغيير داد.
مانند هر کار تازهای میبايد زمان بيشتری بر اين تلاش ما بگذرد و هنوز بسيار
مانده است که کاميابی خود را ارزيابی کنيم. تا اينجا میتوانيم انگشت بر پارهای
پيشرفتها بگذاريم. در خود حزب رويهمرفته يک روحيه مساعد برای روشها و طرز تفکر
دمکرات، حتا ليبرال دموکرات، هر چه بيشتر قوت میگيرد. رقابتهای شخصی و سياسی که
از شرايط بشری جدائی ناپذير است در ميان ما نيز به همان شدت هر جای ديگر در کار
است ولی نه تا آن اندازه که فرايند دمکراتيک را به خطر اندازد. مانند بيشتر
ايرانيان ما نيز داريم قواعد بازی دمکراسی را میآموزيم. آزادی از گذشته به ما
فرصت داده است در آنچه امروز و آينده را دربر میگيرد نگرش روشن تری داشته باشيم
تا آنجا که هيچ گروه ديگری از نظر انديشيدن راه حلها به پای ما نمیرسد. برنامه
سياسی حزب که آن را در اين سالها پيشتر بردهايم همه پهنه کشورداری رابرای نخستين
بار در تاريخ احزاب ايران در قالب يک جهان بينی راست ميانه، و ليبرال به تعبير
اروپائی دربر میگيرد. رفتار ما با دگرانديشان، احترام به حق آنها و آمادگی برای
جستجوی زمينههای مشترک است تا سرانجام به همکاریهائی برای برقراری و دفاع از
نهادهای دمکراتيک بينجامد؛ و با دشمنان بی اعتنائی است تا سطح بحث سياسی پائين تر
نيفتد. اين هردو نمونهای از فضای سالمی است که میبايد بر سياست ايران حکمروا
شود. صراحت ما در نقد منصفانه گذشته (نقد در معنی درست خود نمیتواند منصفانه
نباشد) دوسوی افراطی طيف سياسی را خوش نمیآيد ولی در اين ميان چه کسی بايد تغيير
کند؟ تا آنجا که به مبارزه با رژيم مربوط است ما به لطف پابرجائی بر اصول و
انعطاف در تاکتيکها نه از تحولات عقب افتادهايم و نه در جائی کوتاه آمدهايم.
* * *
حالت بحرانی که در آغاز بدان اشاره کردم به جمهوری
اسلامی برمیگردد. رژيم با سياست خارجی ماجراجويانه خود که آن را بزرگ ترين
پشتيبان تروريسم اسلامی گردانيده است و دنبال کردن برنامه تسليحات اتمی، و با
روياروئی آشکار با امريکا در عراق و افغانستان، بر راهی افتاده است که درگيری
نظامی در پايان آن است. پويائی رويدادها چنان است که میرود تا اختيار را از دست
سران رژيم نيز بدر برد. آنها همه استراتژی و اميد خود را به گرفتار کردن امريکا
در عراق و دست يافتن به سلاح اتمی بستهاند و اگر همچنان به سياستهای ديوانه
وارشان بچسبند امريکا را ناگزير از پاسخی درخور خواهند ساخت که پيامدهای اندازه
نگرفتنی برای ايران خواهد داشت. در چنين موقعيت پرخطر، حزب ما میبايد آنچه
میتواند برای جلوگيری از حمله به ايران، و آمادگی برای پيامدهای چنان احتمالی
بکند. اين کنگره يک گردهمائی معمولی دوسال يکبار ما نيست. ما در دو سال آينده با
آزمايشهای دشوار تر از هميشه روبرو خواهيم بود. يک ماموريت بزرگ حزب در دوره
آينده فشار آوردن بر جامعه اروپائی خواهد بود تا با هماهنگی کامل با امريکا
جمهوری اسلامی را به دست برداشتن از برنامه سلاح اتمی وادارد و گزينه حمله نظامی
را از ميان ببرد.
ما با تکيه بر "حق" جمهوری اسلامی به داشتن سلاح اتمی (نامش را حق ايران
بگذارند يا هر چيز ديگر) و اشکريزی بر کشتگان جنگی آينده نمیتوانيم کاری برای
مردم ايران بکنيم. میبايد مسئله را به روشنی ديد و اولويتهای خود را مرتب کرد.
اولويت ما مقايسه رژيمی مانند ايران با کشورهای عضو باشگاه اتمی، يا خلع سلاح
اتمی جهان يا خاور ميانه نيست که حتا اگر عملی باشد به سالها خواهد کشيد. اولويت
ما مبارزه با امريکا و رقابت با اسرائيل و "آزاد کردن قدس" هم نيست. ما صرفا به
منافع مردم ايران، به دور کردن خطر برخورد نظامی با ايران، وبه سرنگون کردن
جمهوری اسلامی میانديشيم. ادامه تلاش رژيم در زمينه تسليحات اتمی، خطر برخورد
نظامی را افزايش خواهد داد و اگر به جائی برسد تسلط آخوندها را بر ايران استوار
تر خواهد کرد و هيچ يک از اين دو به سود مردم ايران نخواهد بود. هر نشانه
پشتيبانی از مقاصد رژيم در موقعيت کنونی خطرناک است. محافلی در رهبری جمهوری
اسلامی بدشان نمیآيد که ورق جنگ را بازی کنند و با منحرف کردن اذهان به تهديدات
خارجی از فشار داخل بکاهند. اما مردم لازم است جای ترديد نگذارند که در بحران
خودساخته اتمی پشت سر رژيم نخواهند ايستاد و ترفند راه انداختن جنگ اين بار
نخواهد گرفت. ويرانيهای هشت سال" نعمت الهی" که خمينی براه انداخت هنوز برجاست و
مردم نيازی به حمله ديگری که مسلما به هدفهای اتمی محدود نخواهد ماند ندارند.
برطرف کردن اين توهم کمک ديگری است که میتوان به جلوگيری از حمله به ايران کرد.
با آنکه نتيجه گيری شتابزده درست نيست، با وضع ايران چنين که پيش میرود،
انديشيدن درباره آينده پس از رژيم اسلامی بيجا نخواهد بود. اين نخستين بار است که
حزب ما آمادگی برای ايران پس از جمهوری اسلامی را در دستور کار خود قرار میدهد و
میبايد از همين کنگره آغاز کرد. منظور من از آمادگی، تشکيل دولت موقت يا شورای
رهبری نيست که نخستين و تنها جايگزين جمهوری اسلامی برای آرزومندان است. ما
اعتقادی به چنينن ترتيبات پر آوازه و ميان تهی نداريم. منظور، سالم تر کردن فضا
از راه طرح و چاره جوئی مهم ترين مسائل مورد اختلاف است و فراخواندن نيروهای
سياسی مسئول تر به زمينه سازی برای همرائی consensus و توافقهای کلی. من اميدوارم
که در اين کنگره در سه موضوع مهم، همه پرسی برای نظام سياسی آينده ايران، عدم
تمرکز و حقوق اقوام، و مسئله تسليحات اتمی تصميمهائی گرفته شود که مبنای توافق با
سازمانهای سياسی ديگر بشود و به افزايش اعتماد ميان نيروها کمک کند. ما در هر
موضوعی از جمله اين سه، به گفت و شنود و تفاهم اعتقاد داريم. به نظر ما هيچ کس
نبايد درپی بيشترينه خواستهای خود باشد. همواره حد بهينهای هست که خواستهای
معقول ديگران را نيز در نظر میگيرد.
يکی از بزرگ ترين پيشرفتهای بيست و چند ساله گذشته توافق کلی است که درباره
نظام سياسی ايران پس از جمهوری اسلامی پيدا شده است. ديگر کمتر کسی را میتوان
يافت که يک دمکراسی عرفيگرا(سکولار) را که همه در آن حقوق برابر داشته باشند برای
ايران نخواهد و از حقوق فرهنگی اقوام ايران، و عدم تمرکزبه عناوين گوناگون، دفاع
نکند. شکل حکومت البته به غلط جای بيش از اندازهای در بحثها يافته است ولی
میتوان اميدوار بود که با نزديک تر شدن دورنمای سرنگونی رژيم اسلامی بيشتر توجه
به محتوای دمکراتيک و ليبرال قانون اساسی باشد تا شکل حکومت جموری يا پادشاهی.
زيرا هر دو شکل حکومت میتوانند دمکراتيک يا استبدادی باشند. در ايران آينده
عنوان رئيس کشور، و نه رئيس حکومت، هر چه باشد مسئله عمده دفاع از نهادها و راسخ
کردن کارکردهای دمکراتيک است نه کسی که وظايف تشريفاتی رئيس کشور را انجام
میدهد. فرايند تدوين قانون اساسی دمکراسی ليبرال آينده ايران، به معنی حکومت
اکثريت در چهارچوب و محدود به اعلاميه حقوق بشر، میبايد به گونهای باشد که هيچ
ترديدی در آزاد و منصفانه بودنش راه نيابد و هيچ کس از آن کنار گذاشته نشود و همه
بتوانند نتيجه رای مردم را بپذيرند. ما در اين موضوع شيوه انتخابات مجلس موسسان و
همه پرسی قانون اساسی را، همه با نظارت سازمان ملل متحد پيشنهاد کردهايم و اين
کنگره میتواند نظر قطعی حزب را در اين باره اعلام دارد.
سال گذشته در کنفرانس امريکائی حزب در همين شهر قطعنامه حقوق اقوام و عدم
تمرکز به تصويب رسيد و در کنفرانس اروپائی پاريس در همان سال توصيه شد که قطعنامه
به منشور حزب پيوست شود. اين توصيه در دستور کار کنگره هست و من اطمينان دارم که
قطعنامه حقوق اقوام و عدم تمرکز در کنار قطعنامه حقوق زنان و کودکان که در کنگره
چهارم به منشور حزب پيوست شد از جمله پيشرو ترين اسناد سياسی اين سالها خواهند
ماند. حزب با مواضع واقعگرايانه و آزادمنشانهای که در اين زمينهها میگيرد بحث
سياسی را در مسيری میاندازد که شايسته يک جامعه امروزی است و نه قبايل دشمنی که
در عوالم گذشته بسر میبرند. بهمين ترتيب اگر کنگره سياست حزب را در بحران اتمی
ايران به روشنی اعلام دارد ما بهتر خواهيم توانست با همکاری گروههای هرچه بيشتری
برای برطرف کردن خطر حمله به ايران اقدام کنيم.
جمهوری اسلامی اگر دست از ماجراجوئی بر ندارد ايران و خود را به مخاطره خواهد
افکند. همه ايران دوستان میبايد برای چنان احتمالی آماده باشند. ما بار ديگر
مخالفان خود را در اردوی پيکار با رژيم اسلامی فرا میخوانيم که از ٢٨ مرداد درس
بگيرند و بگذارند نيروهای سياسی ايران مسائل کشور را در ميان خود حل کنند، پيش از
آنکه ديگران ناچار بجای آنها تصميم بگيرند.
* * *
پس از هدر دادن يک نسل در جنگ برسر گذشتهها، سير
رويدادها دارد همه گرايشهای سياسی را وادار به ارزيابی موقعيت خود میکند. ما
سبکبار تر از همه، رو به آينده پر از خطرها و نويدها روانهايم. يک جنبش فکری که
میخواست در هر چه به انقلاب و حکومت اسلامی انجاميده بود بازنگری کند؛ و پيش از
انقلاب را به همان چشم نقادانه مینگريست که دوران انقلابی را؛ و سهم دوست و
هوادار را به زيان دشمن و مخالف فراموش نمیکرد طرف گفتگوی طبيعی نسلی است که در
درون و بيرون ايران بر میآيد و نمیگذارد گذشته دست و پايش را ببندد؛ نسلی که
پاسداری امامزاده های سياسی را وظيفه خود خود نمیشناسد و از "پاراديم" کربلا
فاصله میگيرد. جامعه ايرانی آماده شنيدن سخنان تازهای است و میخواهد بر تاريخ
ناشاد خود چيره شود. نسلی که شاهکارش انقلاب اسلامی بود اندک اندک جايش را به نسل
تازهای میدهد که خود را در مخالفت با هرچه در انقلاب اسلامی است میيابد و
تعريف میکند. فراخوانهای ما به سخنگويان آن نسل که به گفتمان تازه بپيوندند تا
کنون در بخش مهمی بی پاسخ مانده است و باکی نيست. کاروان در گذر است و نمیتوان
راهش را بست.
جامعه سياسی ايران نمیتواند به صورت قبيلههای در جنگ با يکديگر با موقعيتی
که سرنوشت ملی را تعيين خواهد کرد روبرو شود. مسئله ما جنبه ملی دارد و بسی بالا
تر از مهر و کين و ملاحظات سياسی و گروهی است. ما در عين کثرت گرائی به همبستگی
ملی نياز داريم و میبايد با طرح همه مسائل عمده مورد اختلاف در يک چهارچوب اصولی
بدان برسيم. رويکرد حزب مشروطه ايران به همکاری نيروهای سياسی گوناگون، بحث عمومی
درباره تند ترين و حساس ترين موارد اختلاف است. در بسياری از آن مسائل میتوان در
فضای آزاد از انفجار عواطف به توافقهای اصولی رسيد و بقيه را میتوان به رای مردم
گذاشت که همه از موافق و مخالف آماده پذيرفتن آن خواهند بود. ما نمیخواهيم تنها
در مبارزه با جمهوری اسلامی با هم باشيم. مهمتر آن است که در ساختن ايران ليبرال
دمکرات آينده که جا برای سخت ترين اختلاف نظرها داشته باشد با هم کار کنيم.
پارهای از مهمترين مسائل را مانند عدم تمرکز و حقوق اقوام ايران و فرايند تعيين
نظام سياسی آينده ايران میتوان در همين کنگره طرح کرد و من اطمينان دارم که با
توجه به روحيه آزاد منشانه حزب، مواضعی که اعلام خواهد شد به افزايش تفاهم کمک
خواهد کرد. همه ما بايد عادت کنيم از درخواستهای حد اکثر خود دست برداريم. هميشه
درخواستهای بهينه ای هست که تنها با درنظر گرفتن نظرات معقول ديگران میتوان
بدانها رسيد.
حزبی که ما به رنج سالها ساختهايم اکنون يک نيروی سازنده در سياست ايران شده
است. اين حزب بسيار بيش از مجموع اعضای خويش است و بايد آن را جدی بگيريم.
هموندان حزب میبايد با آن رشد کنند. همه ما بايد ماهيان دريای بزرگ شويم ــ بر
خلاف بيشتر ايرانيان که ترجيح میدهند در آبگيرهای کوچک خود جلوهای داشته باشند.
رقابتهای شخصی و سياسی در طبيعت کار جمعی است ولی دسته بندی و بهره گيری از هر
وسيله برای پيش افتادن، به فساد هيئت سياسی میانجامد. همواره میبايد به اصل
موضوع انديشيد. کار ما را نوجوئی تا بدين پايه رسانيده است؛ از آن نترسيم. پيشرفت
ما در توانائی سوار شدن بر موج پيشرفت و آينده است. نبايد فراموش کرد که اين حزب
با نه گفتن و شعار مرگ بر اين و آن آغاز نشد. ما نخست به جامعهای که میبايد بر
ويرانه اين رژيم و اين فرهنگ ساخته شود آری گفتيم و از آنجا به نه گفتنهای
ناگزير، " نه" به تفکر مذهبی دربرابر تفکر علمی، به خرافات، به دين در سياست و
حکومت، و به استبداد از هر گونه؛ "نه" به خشونت و انتقام جوئی رسيديم. اين رويکرد
متفاوت به ما اجازه داد که مخالف و دگر انديش را هم در طرح بزرگ تر خود شريک کنيم
و بر خلاف بسياری از کوته نظران، ارزش مبارزان درون را بشناسيم و آنها را از ترس
اينکه مبادا بزرگ شوند و از کاری برآيند نکوبيم. همين رويکرد متفاوت برای نخستين
بار يک حزب راست ميانه، حزب ليبرال به معنی اروپائی و نه امريکائی، به سياست
ايران داده است و تسلط چپ را از ميان برده است.
ما ديگر نخواهيم گذاشت ايران به گذشته برگردد. فرصتی پيش آمده است و بايد
بهترينها را برای آينده ايران خواست. حزب ما آماده خواهد بود که آزاد از هر
گذشته دست و پا گير به پيشواز چالشهائی که دربرابر است برود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* سخنرانی در کنگره پنجم حزب مشروطه ايران، لوس آنجلس، دوم
و سوم اکتبر ٢٠٠٤