پس از
آنکه سربازان امريکائی در تابستان عراق بريان نشدند (يک روزنامه تبعيدی ايرانی از
قول مطبوعات آلمانی) اکنون به نظر می رسد باطلاق عراق نيز به آن گودی که باز
همان روزنامه چند ماه بعد از شکست ارتش صدام حسين از همان منابع پيش بينی کرده
بود نيست. پس از هفت ماهی جستجو در آن سرزمين پهناور، سربازان امريکائی که ظاهراً
هيچ گفتگوی تلفنی را در عراق ناشنوده نمی گذارند، رئيس جمهوری پيشين را از
سوراخش بيرون کشيدند. او از اين سوراخها در بيست سی نقطه برای خود ساخته بود
و از هيچ احتياطی فروگذار نمی کرد؛ با اينهمه تکنوژی سده بيست و يکم توانست سوزن
را در جوال کاه بيابد. با او اسنادی بود که تا کنون چند صد تنی از فدائيانش را
گير انداخته است.
دستگيری صدام حسين يک چرخشگاه واقعی است که پيامدهايش به عراق محدود نخواهد
ماند. پاره ای رويدادها ارزش نمادينی دارند که بر اهميت عملي شان می افزايد.
تروريسم در عراق با بدام افتادن او پايان نخواهد يافت، ولی کمر مقاومت شکسته است.
عراقی معمولی اکنون باور دارد که بعثی های خون آشام باز نخواهند گشت؛ و عناصر
رژيم پيشين و متحدانشان ديگر اميدی به پيروزی ندارند. امريکائيان نخواهند رفت و
عراق اندک اندک سر پايش خواهد ايستاد و تروريستها جز فرونشاندن خشم و کينه کور،
انگيزه و تسلائی ندارند. دنيا دگرگونی در عراق را پذيرفته است و اکنون استقبال
می کند. پيروزی پيروزی می آورد ومردم، هر چه هم ناخرسند، در سوی تروريستها
نيستند. ماهی تروريسم در آب پشتيبانی مردمی نمی زيد وتفاوت عمده با ويت نام در
اينجاست. اين تروريستها هستند که در باطلاق يک پيکار بيفرجام به قصد ويران کردن،
و در ويرانی نگهداشتن عراق گرفتارند. حلقه بر گردشان تنگ تر می شود. چين و شوروی
هم نيستند که به ياری بيايند.
طرح دراز مدت و بلندپروازانه امريکائيان برای سر و سامان دادن به خطرناک ترين
منطقه جهان اندک اندک پيش می رود. از پاکستان تا افريقای اسلامی، ترکيبی از
انفجار جمعيت، سطح پائين انسانی (بينوائی اقتصادی و فرهنگی و تباهی سياست) و
بنياد گرائی، دست در دست بزرگترين منابع نفت و گاز جهان، هم اکنون به جنگ سوم
جهانی انجاميده است. اين جنگ در جهان « پسا مدرن» کنونی در ميدانها و با وسائل غير
متعارف جنگيده می شود ولی جنگی است به سراسر جهان کشيده که شيوه اش تروريسم و
قربانيانش بيشتر همان مردم هستند. واپسين ايستادگی نوميدانه يک جهان بينی
درمانده است که رهائی، و انتقام خود را در خودکشی و نابود کردن هر که در دسترس
است می بيند. اگر نتواند مسيحيان و يهوديان را بکشد که هدفهای اصلی هستند،
مسلمانان را می کشد که هدفهای آسان ترند. اين کشتار بی تبعيض، هم اکنون جنگاوران
مقدس را با « بازده کاهنده» روبرو کرده است: هر چه سرمايه بيشتر ريخته می شود
سود کمتری بدست می آيد. ( تقدس، چنين جنگاورانی می پروراند.)
مسئله از نفت، حتا سلطه جوئی بالاتر است. کدام دولت برای نفت عراق ماهی چهار
ميليارد دلار در آن سرزمين هزينه نظامی می کند؟ صدام حسين نفت را بی جنگ و به
اشاره ای پيشکش می کرد، و به صورت ۲۸ ميليارد دلار قراردادهای نفتی، به فرانسويان
و روسهای صلح طلب و مخالف جنگ پيش کش کرده بود. جهان غرب، به رهبری امريکا از
درون خودش و با سلاحهای خودش چالش شده است. نه تنها تمدن غربی، بلکه هر انسان
مسيحی و يهودی يا می بايد به قول تاريخ نگاران خودمان در موارد مشابه، به رضا و
رغبت به اسلام مشرف شود يا در بمب افکنی های خودکشی و حملات سلاحهای کشتار جمعی
از ميان برود. اين پيامی است که هر هفته از منبرهای دهها هزار مسجد به گوش
مسلمانان خوانده می شود و هر روز در دهها هزار مدرسه مذهبی در مغزهای تهی طالبان
علم، از قبيل همان طالبان معروف، فرو می رود. سيل پول، از درامد دزدی شده نفت
اين سرزمين ها گرفته تا قاچاق ترياک، يک شبکه تبليغاتی-تروريستی را اداره می کند
که به نام آموزش و مذهب هر سال ارتشی از کاميکازهای اسلامی می پروراند. نقش
روشنفکران و سياستگران و رسانه های عرب در پروش دادن نسلهای پياپی مردمی که نعره
کشيدن را بيش از هر کار بلدند جای خود دارد.
گذاشتن اين منطقه به حال خود به يازدهم سپتامبر انجاميد که جز شليک نخستين گلوله
جنگ نبود اميد بستن به ديپلماسی، يا سازمان ملل متحدی که ليبی می تواند رئيس
کميسيون حقوق بشر آن بشود، تنها می تواند پرونده صلح طلبی و بشردوستی خانمها و
آقايان مترقی را سنگين تر کند. خاور ميانه اسلامی را با سازمان ملل متحد مجلس
سخنرانی يا جامعه اروپائی دنبال زد و بند بازرگانی نمی توان درست کرد. نروژ همين
چند هفته پيش جايزه صلح نوبل را به قول کميته جايزه به « يک زن مسلمان» داد.
همان نروژ دو سه پرونده پرداخت رشوه های هنگفت نفتی به يک خانواده مسلمان
(رفسنجانی) در دست دارد. مردم خاورميانه هم نشان داده اند که خودشان نمی
توانند، حتا اگر همه شان بخواهند و آماده باشند تا پايانش بروند که هيچ معلوم نيست
(ايرانيان مقوله ديگری هستند، ولی دليلش آن است که دارند از خاور ميانه مهاجرت
معنوی می کنند.)
اکنون پس از افغانستان و عراق که کار را به جنگ کشاندند، ليبی سراسيمه تسليم شده
است و دو دولت نابکارrouge ديگر منطقه، سوريه و جمهوری اسلامی، را فرا می
خواند که دست از سلاحهای کشتار جمعی بشويند. قذافی را در محافل حکومتی تهران
مسخره می کنند که پيش بينی ناپذير و غريب احوال (اکسانتريک) است. ولی او در
مقايسه با ملا عمر و صدام حسين تا کنون، و خامنه ای ها و رفسنجانی های بعدی، کمال
خردمندی را نشان داده است. ليبی سلاح هسته ای می خواهد چه کند؟ اوضاع و احوال
تسليم بی قيد و شرط ليبی مانند دستگيری صدام حسين اهميتی نمادين دارد که اميد
است از چشم سران رژيم در تهران دور نماند. ( گفتنی است که سهم ديپلماسی در چرخش
حکومت ليبی بيش از آن نبود که قذافی يکی از معتمدانش را نزد نخست وزير انگلستان
فرستاد که نزديک ترين راه به بوش است.)
ما در خاور ميانه با دومينو سر و کار نداريم و انتظار نمی رود رژيمهای فاسد
استبدادی پشت هم فرو ريزند ولی مانند دندانها در دهان، هر دندان با افتادنش
دندانهای پهلوئی را سست می کند. ترکيب عوامل، درست و درجاست: توده های مردمی که
از رژيمهای غير دمکراتيک و گروههای حاکم فاسد بجان آمده اند؛ تغيير استراتژی
امريکا از پشتيبانی گروههای حاکم فاسد و زورگو به پيشبرد امر دمکراسی که برای
امنيت ملی خودش می خواهد؛ اراده جنگيدن و ماندن تا هر گاه لازم باشد، و از تلفات
و خسارات خم به ابرو نياوردن. قدرتهای ديگر نيز با همه مخالفتشان با امريکا
اساساً با آن در هدف کلی ريشه کنی تروريسم اسلامی همراهند.
پيشگوئی آينده کار درستی نيست و مسلم ترين ويزگی اش آن است که نادرست درمی آيد.
ولی اين روند اگرادامه يابد در پايان اين دهه خاور ميانه جای بهتری خواهد بود که
به معنی آن است که کمتر خاور ميانه ای خواهد بود.
ژانويه ٢۰۰۴
|