‏‏‏ ستونهای شکسته اصلاحات دوم خرداد

داريوش همايون


‏‏‏ انتخابات دومين دوره شوراها با پيامی روشن پايان يافت. همه از جمله سران جنبش اصلاحی انتظار يک نه ‏بزرگ ديگر را، اين بار به هردو جناح رژيم،  می داشتند، اما رويگردانی مردم از انتظارها درگذشت.  مردمی که ‏از سال ۷۶/۹۷ پِياپی در ميليونهای خود رای داده بودند سرانجام حکم نهائی خود را صادر کردند؛ صندوقها از ‏رايهای مردم تهی ماند. در آمار رسمی از ۱۲ درصد شرکت کننده گان در تهران سخن گفته اند. پاره ای خبرهای ‏خصوصی از ستاد انتخاباتی وزارت کشور، شمار شرکت کننده گان را بسيار کمتر از اينها ذکر کرده است. پس از ‏انتخابات ۹ اسفند ديگرترديدی نمی توان داشت که کسی در ايران اميدی به جبهه مشارکت و خاتمی و ‏اصلاحگران و ملی مذهبيان از هر رنگ ندارد. آنها به عنوان يک نيروی سياسی سپری شده اند و نيازی به ‏بيرون رفتن از حکومت(به قول خودشان بيرون رفتن از حاکميت) نيزندارند. بود و نبودشان يکی است. ‏

‏ اصلاح رژيم اسلامی از درون، همواره آرزوی مردمی بود که خسته از انقلاب و بيمناک از خونريزی و بی ‏نظمی، راه برونرفتی مسالمت آميز و تدريجی از بن بست جمهوری اسلامی می جستند. انتخابات رياست ‏جمهوری سال ۱۳۷۶ چنان دورنمائی را پيش چشم آنان آورد و جوانان و جامعه روشنفکری به ويژه فرصتی را ‏که برای باز کردن سياست پيش آمده بود غنيمت شمردند. در دو ساله پس از آن سير رويدادها به نظر می رسيد ‏که در راستای انتظارات آنان است. انفجار مطبوعاتی که پرده ها را دريد و بيرون افتادن راز آدمکشی های ‏زنجيره ای و نيروگرفتن صداهای مستقل همه از پيامدهای آن انتخابات بود که پاره ای آثار آن هنوز از ميان ‏نرفته است و نخواهد رفت. درباره دلائل و مقدمات دوم خرداد گمانپروريهای فراوان، عموما بر پايه تئوريهای ‏توطئه، کرده اند. ولی آن رويداد با هر مقدمات و انتظارات و از سوی هر کس سرگرفت يک دوره تازه و حياتی ‏در زندگی جمهوری اسلامی بود و در سير ناگزير آن به نابودی، سهمی بزرگ داشته است و خواهد داشت. ‏

‏ نخستين مرحله دوم خرداد با جنبش دانشجوئی هژدهم تير به پايان رسيد و از آن پس رو به کاستی نهاد. در ‏هژدهم تير نيروهائی که با دوم خرداد به صحنه آمده آمده بودند جنبش را به نتيجه منطقی آن رساندند. اگر قرار ‏می بود اصلاحاتی صورت گيرد بايست نخست به حملات اوباش بسيجی پايان داده می شد. دانشجويان در پاسخ ‏حمله به خوابگاههای خود به خيابان ريختند و از حکومتی که با رای آنها آمده بود دست کم انتظار پشتيبانی ‏داشتند. هنگامی که رئيس جمهوری اصلاح طلب دست در دست سرکوبگران، روياروی شان ايستاد نه تنها ‏محدوديتهای اخلاقی و کاراکتر خود او بلکه مرزهای تنگ جنبش بيرونق اصلاحی که نماينده آن بود آشکار ‏گرديد. انتظارات مردم هر چه بود، سران دوم خردادی جز اصلاحاتی را در زمينه روابط عمومی در دستور خود ‏نداشتند و تا به دامنه خواستهای عمومی پی بردند پس کشيدند و پشت ولايت فقيه پناه جستند. در هژدهم تير ‏‏۷۸/۹۹ در يکی از دو ستون دوم خرداد شکست افتاد.‏

‏ اصلاح رژيم اسلامی به دو عامل بستگی می داشت: عناصر مصممی از درون که پای يک برنامه اصلاحی ‏گام به گام ولی اميد بخش بايستند؛ و پشتيبانی مردمی در بيرون که فشار نيروهای مخالف اصلاحات و سودهای ‏پاگير پرقدرت را خنثی کند. اصلاحگران که در هر نظام بسته ای در اقليت اند به مردم نيازمندند و مردم می بايد ‏به اصلاحگران نيرو بدهند. در جمهوری اسلامی اين معادله تنها از يک سر کار کرده است. از هژدهم تير تنها ‏پشتيبانی عمومی و انتخابات بی اصلاحات بوده است. اصلاحگران پياپی از مواضع خود پس نشسته اند و نه ‏تنها به مردم بلکه به ياران و هم پيمانان خود پشت پا زده اند و آنها را به زندان و شکنجه سپرده اند. مردمی که ‏دل به اصلاحات آرام بسته بودند همچنان به پشتيبانی ادامه دادند و در سه انتخابات بعدی به دوم خرداد رای ‏دادند ولی پس از دومين پيروزی انتخاباتی خاتمی ديگر برضد اميد نيز نمی شد اميدوار ماند. او با نشان دادن ‏بيشترين سست عنصری، ورشکستگی سياسی دوم خرداد را در ورشکستگی اخلاقی خود به نمايش گذاشت. ‏برای توده رای دهندگان چاره ای نماند که به همان نتيجه آقای اکبر گنجی برسند: نظام جمهوری اسلامی اصلاح ‏پذير نيست و نه جمهوريت ش به درد می خورد و نه اسلاميت ش. ‏

‏ اکنون ستون دوم جنبش دوم خرداد نيز به شکست افتاده است. نيروئی در درون حکومت نيست که پای ‏اصلاحات بايستد و پشتيبانی مردمی در بيرون نيز ته کشيده است. اصلاحگرانی که تنها به انباز بودن در قدرت ‏می انديشند مردم را ازگرد خود پراکنده اند و هيچ گله ای نبايد داشته باشند. به آنها و هواداران شان در ‏نيروهای سابقا مخالف رژيم اسلامی فرصت بيش از اندازه داده شد که بيهودگی نظريه اصلاح از درون را در ‏رژيمی اصلاح ناپذير ثابت کنند. حتا پيشرفت اصلاحات در يک دو ساله نخستين، گذشته از اثر اقدامات آنها، از ‏سردرگمی رژيم پس از تکان نا منتظر انتخابات سال ۷۶ نيز برخاست ــ چنانکه در آن "بهار آزادی" نخستين ‏ماههای حکومت اسلامی نيز بود ــ تا هنگامی که به خود آمدند و ماشين سرکوبگری را براه انداختند. درانفجار ‏مطبوعاتی و روزنامه های تازه نيز ادامه سياستهای ماههای واپسين رفسنجانی را می توان ديد که می خواست ‏هوادارانی در مطبوعات داشته باشد و وزارت فرهنگ و ارشادش به فراوانی امتياز روزنامه صادر کرد. ‏

‏ بحث درآزمايش دوم خرداد اکنون که عملا پايان يافته است تنها از نظر کمکی که به استراتژی پيکار می کند ‏اهميت دارد و مخاطب اصلی آن همه عناصری هستند که از شش سال پيش دوم خرداد را در مرکز محاسبات و ‏اميدهای خود نهادند. در سياست نيز مانند بقيه زندگی از آرزوپروری ‏wishful thinking‏ گريزی نيست. ‏انسان ترجيح می دهد جهان را به ميل خود ببيند. جهان نيز ترجيح می دهد به راه خود برود، و آنها که سودی ‏در زندگی در فريب ندارند بهتر است با جهان پيش بروند. در انقلاب اسلامی نيز آرزو پروری عاملی اصلی بود. ‏مردمان بيشمار چشم بر حقايق آشکار بستند ورويدادها و کسان را چنانکه دلخواه شان بود ديدند. امروز آنها که ‏دوم خرداد را پاسخی بر معمای خود می شمردند اگر می خواهند پا به پای جهان بيايند چاره ای ندارند که آن را ‏رها کنند. اگر اصلاحات با پشتيبانی کوه آسای مردمی نيز به جائی نرسيد اکنون که مردم روی برگردانده اند چه ‏اميدی می توان داشت؟

‏ در بهترين دنيای قابل تصور، صدام حسين ها از دم اژدها پس می کشند و رها می کنند و خامنه ای ها و ‏رفسنجانی ها از دورنمای انفجار به هراس می آفتند و کنار می روند. ولی از موقعيت های سخت به آسانی نمی ‏توان رها شد. دوم خرداد آسانترين راه رهائی می نمود و به جائی نرسيد. اکنون می بايد به راههای دشوارتر و ‏امکان پذير تر رهائی روی آورد. اسلاميان، ايران را به رايگان به چنگ آوردند و به رايگان از کف نخواهند ‏داد. اصلاح گام به گام رژيم با همه مزيتهای فراوان ش شدنی نبوده است. هيچ کس به ميل خود از خوان يغما ‏بر نمی خيزد. می بايد به اين نتيجه ناگزير رسيد که سرنگونی جمهوری اسلامی تنها چاره سرنگونی ايران ‏است. البته اگر سياستبازی و منافع شخصی و گروهی جائی برای انديشيدن به ايران بگذارد. ‏

‏ * * *

‏ اين تصادفی نيست که هواداران سرنگونی رژيم، از دلسوزی به سرنوشت کشور و شوربختی مردم به آنجا ‏می رسند. همچنين تصادفی نيست که در گفتمان دوم خرداديان درون و بيرون کمتر دلسوزی به سرنوشت کشور ‏و شوربختی مردم ديده می شود و اگر هم اشاره ای هست برای پيشبرد استدلال سياسی است؛ هماوردان خود را ‏در بخش ديگر نظامی که همه در پی نگهداری اش هستند می ترسانند تا امتيازاتی بگيرند. اين آرزو پروران ‏اکنون نيز با همه درسی که انتخابات بيرونق شورا ها داده است از رشتن و بافتن دلائل و توجيه رويگردانی ‏مردم دست برنمی دارند: در کشورهای پيشرفته نيز بيشتر مردم رای نمی دهند؛ انتخابات شوراها چنان اهميتی ‏نداشت که مردم را جلب کند. آنها اميدواری می دهند که در انتخابات مجلس آينده باز مردم به پيکر نيمه جان ‏دوم خرداد روح تازه خواهند دميد. اما همين بس است که از خود نمايندگان مجلس بپرسند. بيم بسياری از اين ‏اصلاحگران از هر سناريو محتمل تر پس از جمهوری اسلامی چندان است که هيچ باکی از فروتر رفتن در وضع ‏موجود ندارند . گفتگو با اين کسان اگر بيهوده نباشد هنوز زود است و به درسهای سخت تری نياز دارند. ‏

‏ روی سخن با اصلاحگرانی است که بيش از موقعيت خود در ايران پس از جمهوری اسلامی، نگران انفجار و ‏آشفتگی بودند و اصلاح رژيم را جايگزين بهتری می شمردند. اينگونه مخالفان رژيم اسلامی اند که اکنون می ‏بايد با گزينش ناگزير ميان نابودی حکومت اسلامی يا نابودی ايران روبرو شوند. راه ميانه ای نمانده است و ‏اگر نمی خواهند بيش از آينها شاهد از هم گسيختن جامعه ايرانی و بسته شدن امکانات پيشرفت و باز سازی ‏آينده باشند جز پيکار همه سويه با اين رژيم و جهان بينی آن گزينشی ندارند. نظام آخوندی-مافيائی و جهان ‏بينی مذهبی و ملی مذهبی که راه را بر چنين حکومتی می گشايد دشمن مردم ايران است. بايد با آن در همه ‏جبهه ها جنگيد. ‏

‏ مذهبيان به ياری ملی مذهبيان به قدرت رسيدند و ملی مذهبيان در بيرون و درون حکومت بيش از دو دهه ‏است همچنان در پايندگی رژيم مذهبی می کوشند. اين ملی مذهبيان بوده اند که پندار حکومت اسلامی خدمتگزار ‏مردم را حتا در سياه ترين روزهای ش زنده نگهداشته اند و به نام هويت ملی، و ارزشهای اصيل و با قرار دادن ‏باور های مذهبی در کانون گفتمان سياسی، از باليدن انديشه های پيشرو و امروزين جلوگيری کرده اند. اين ‏اصلاحگران اسلامی بوده اند که با لبخندهای روابط عمومی و سخنرانيهای خوش ظاهر، به دولتها و شرکتهای ‏آزمند اروپائی بهانه داده اند تا زير پوشش گفت و شنود انتقادی با رژيمی رو به اصلاح، به زننده ترين تاراج ‏منابع ملی ايران پس از بيرون راندن شرکت نفت ايران و انگليس در نيم قرن پيش دست بزنند. اصلاحات آنها در ‏کشورداری دستاوردی نمايان تر از اين نداشته است که به کاهش انزوای يک رژيم تروريست کمک کنند.‏

‏ شاخه حزب مشروطه ايران در برگن، دومين شهر نروژ، در فوريه به گزارشی از سفر ايران رئيس شرکت ‏‏"استات اويل" که هشتاد درصد سهام آن در دست دولت نروژ است و از ميدان نفتی پارس جنوبی بهره برداری ‏می کند در خبرنامه آن شرکت دست يافت. سخنگوی شاخه توجه خبرنگار "برگنز تيدنده" بزرگترين روزنامه ‏شهر را به تصوير مدير عامل شرکت در زير پستر بزرگی با عکس خمينی و شعار "اسرائيل بايد از صفحه ‏روزگار محو شود" به فارسی و عربی جلب کرد. آن روزنامه مصاحبه ای با سخنگوی شاخه حزب و مقامات ‏شرکت به عمل آورد که به انتشار گزارش مفصلی در دوصفحه در ۲۷ فوريه آن روزنامه انجاميد. در آن گزارش ‏اطلاعات و آمارهای رسمی درباره وضع حقوق بشر در ايران و عکسی از مراسم دار زدن يک جوان و تصوير ‏بحث انگيز مدير عامل و نطق سخنگوی شاخه برگن حزب انتشار يافته است. انتشار اين گزارش سر و صدای ‏بزرگی در نروژ به پا کرد و به شرکت نفتی دولتی اعتراض کردند. شرکت نفتی از سفارت اسرائيل پوزش ‏خواست که مدير عامل، فارسی و عربی نمی دانسته است، و مناسبات نزديک خود را با دولتی مانند جمهوری ‏اسلامی با همان استدلال های معمول گفت و شنود انتقادی و بهبود اوضاع در ايران توجيه کرد. ولی حقيقت را ‏يک مقام نروژی بطور خصوصی به سخنگوی شاخه ابراز داشت: نفت ايران در مقايسه، به بهای نزديک به ‏رايگان بدست نروژيها می رسد.‏

‏ حقيقت اصلاحات و نتيجه تلاشهای فکری و سياسی گرايش ملی مذهبی و اصلاحگر جمهوری اسلامی را در ‏همين رويداد می توان يافت. به نقل از نام يک فيلم جيمز باندی، "بزی و بگذار بميرند." در راهرو های ‏قدرت، در گوشه کنارهای عافيت، در پناهگاه های بيرون نشسته اند و در وضع موجودی که دست کم برای آنها ‏خطری ندارد می زيند و ملتی را به مرگ تدريجی و کشوری را به پوسيدگی فزاينده رها کرده اند. از سوئی دوم ‏خرداد را نشانه پختگی ملت ايران و يک پديده استثنائی می شمارند که ايرانيان را در رديف پيشتازان دمکراسی ‏می گذارد و از سوی ديگر هر اشاره به ضرورت سرنگونی رژيم را در غوغای هشدارهای بی پايه خود خفه می ‏کنند: مردم آماده نيستند؛ "شورش کور" به تکرار تجربه سال ۱۳۵۷ خواهد انجاميد؛ ايران افغانستان و بد تر ‏خواهد شد؛ مردم مذهبی اند و هر چيزی کمتر از يک حکومت مذهبی بهتر از اين نا ممکن است و ايران را به ‏هرج و مرج خواهد انداخت. ‏

‏ اکنون در يک انتخابات بسيار مهم از نظر اوضاع و احوال و معانی آن، همه طرح ملی مذهبی و اصلاحگر ‏اسلامی و جمهوريخواه دينی به ورشکستگی افتاده است. جمهوريت نطام راه اسلاميت آن را در پيش گرفته ‏است و "ملی، " خود را به روز مذهبی انداخنه است. مردم از هر راه حل دلالانه و کاسبکارانه مسئله مرکزی ‏جامعه ايرانی يعنی تجدد بيزار شده اند. دست کم آنها که سود پاگيری ندارند می توانند ببينند که آنچه مانندهای ‏بازرگان و طالقانی آغاز کردند و به مانندهای خاتمی رسيده نه تنها يک سراب بلکه دام خطرناکی بوده است که ‏مردم ايران در بيرون زدن از آن می کوشند. آنها که در هزاران کيلومتری ايران در اين سالها برای نمايندگان اين ‏طرح و انديشه به عنوان آينده سازان ايران مجلس بر پا می داشتند اينک می توانند ببينند که فاصله ذهنی شان ‏با ايران کمتر از فاصله فيزيکی نيست. ‏

‏ * * *

‏ شکافتن ويژگيهای انتخابات شوراها ورشکستگی کامل نه تنها جمهوری اسلامی، بلکه جايگزينان(آلترناتيو ‏های) اسلامی آن را نيز آشکار می کند. در اين انتخابات همه گرايشهای وفادار رژيم شرکت جستند زيرا شورای ‏نگهبان نظارتی نداشت و وزارت کشور مانعی نتراشيد. بيم و بيزاری از مداخلات شورای نگهبان نقشی در ‏رماندن مردم از رای دان نداشت. چهره های مشهور ملی مذهبی، اصلاحگران، منتقدان پر سر و صدای رژيم ‏آخوندی، بسياری به زندان افتادگان نامزد انجمنهای شهر شدند. ولی نتيجه انتخابات نشان داد که هيچ کدام آنها ‏وزنی در ميان مردم ندارند؛ همه سپری شده اند. منظره دبير کل نهضت آزادی و بازجوی تلويزيونی نخستين ‏اعدامی های انقلاب که در خيابانها برای همفکران خود اعلاميه انتخاباتی پخش می کرد مضحکه ای ترحم انگيز ‏بود. مداخله او به سود همفکرانی که در چشم مردم آلودگی او را ندارند به جائی نرسيد. نهضت آزادی که کمتر ‏کسی را جز محافلی در بيرون پشت سر خود دارد جايگاه ش را در ايران دريافت؛ و"مظلوميت" و دستگيری ‏اعضای ش هم به دادش نرسيد. در اصفهان نه کمتر از منتظری ها و طاهری ها مردم را به رای دادن خواندند ‏ولی نتيجه همان بود؛ مردم بهر که از اين نظام باشد پشت کردند. در قم همين گونه شد. در اين انتخاباتی که از ‏هر انتخابات ديگری در جمهوری اسلامی آزاد تر بود گروههای سياسی که می کوشند باز به حلقه خوديها راه ‏يابند بيگانگی مردم را از خودشان ديدند. آخوند و غير آخوند با بی اعتنائی روبرو شدند و بی اعتنائی بيشترين ‏چيزی است که مردم در اين شرايط از آن بر می آيند.‏

‏ رهبر جبهه مشارکت، که بازنده اصلی است،  دو ستان ش را تسلی داد که رايی داده نشد که وزن کشی  شود.  ‏او می توانست درست تر بگويد که وزنی نمانده بود که کشيده شود. يکبار ديگر او مردم را به رای دادن خواند ‏و پاسخ تاخير شده اش را گرفت. ديگر هيچ کس نمی تواند ادعا کند که مردم به اصلاحگران فرصتی ندادند. در ‏تاريخ همروزگار ايران هيچ حرکت سياسی مانند دوم خرداد فرصت نيافته است که ظرفيت خود را به تمام نشان ‏دهد. شکست دوم خرداد دربرابر مردم راه را بر هر رشتن و بافتن و تعبير و توجيه می بندد. بزرگترين تلاش ‏برای درآوردن اصلاحات از يک نظام اسلامی به جائی نرسيده است زيرا اين نظام اصلاح پذير نيست. می بايد آن ‏را کناری گذاشت و هر کس آزاد باشد که با دين ش هر چه می خواهد بکند. دوم خرداد يک ورزش فکری در ‏صفحات رسانه ها و بحثهای دانشگاهی نبود و در ميدان سياست با پشتيبانی رای دهندگان بيشمار صورت گرفت. ‏سران دوم خردادی از آغاز می دانستند چه می خواهند و آن را با مردم در ميان گذاشتند. هيچ رويداد نامنتظری ‏راه بر طرح آنها نزد. در مسيری که خود گفته بودند حرکت کردند و اين مسير به بن بستی که پيش بينی می شد ‏خورده است. نظام اسلامی از همين قبيل است. يا جمهوری اسلامی است يا طالبان است يا دوسالاری سعودی-‏وهابی است. دست گشاده به اسلام در سياست دادن به همين نکبتها می کشد.‏

‏ ايرانيان مدتهاست به چنين نتيجه ای رسيده اند. از هرچه دينی، در امور عمومی و سرنوشت ملی خود ‏بيزارند. آخوند تنها نيروی سياسی نيست که به پايان کارش رسيده است، هر رنگ اسلامی در سياست رو به ‏زباله دان دارد. طالبان سرنگون شد و عربستان سعودی حتا در پناه بزرگترين درامدهای نفتی به لرزه افتاده ‏است. در ايران فروريختگی از همه جا کامل تر است. ذهن مردمان آزاد شده است. لايه های واپسمانده ‏اجتماعی هستند ولی بخشهای آينده ساز جامعه، از زنان  و مردان متفاوتی تشکيل می شوند  که مانند شان در ‏هيچ کشور منطقه ما ــ از پاکستان تا هرچه به باختر در اين جغرافيای  تيرگی  و بينوائی  و خشونت  پيش  برويم ــ ‏ به چنين  فراوانی  يافت نمی شود. جهان بينی اسلامی همراه سرتاسر رژيم از هر پايگاهی در مردم ايران بی بهره ‏است. جهان بينی ايرانيان دارد از نفوذ  زيانبار آموزه های آخوندی و انديشه های جهان سومی و از بن بست ‏سياستهای خاور ميانه ای آزاد می شود. حکومت اسلامی هنوز می تواند بکشد و ببندد و فاسد کند ولی تا آنجا ‏که به افکار عمومی مربوط می شود در وضعی است که يک موسسه نظر سنجی اعلام کرد و مسئولان ش با ‏همه پوزشها و اقرار به اشتباه ها به زندان افتاده اند: جز آنها که زير کنترل دستگاه حکومتی اند ديگر ايرانيان ‏پشتيبان اين رژيم نيستند. ‏

‏ اکنون با نمايش متقاعد کننده انتخاباتی که همه گرايشهای اسلامگرا را بی اعتبار نشان داد آيا سر سخت ‏ترين هواداران اصلاحات نيز نمی توانند به آسانی فرش را ببينند که چگونه از زير پاها شان کشيده می شود؛ ‏يک نگرش به سياست مرده است. آيا می بايد بهمراه آن نگرش مرد؟ جمهوری اسلامی رهانيدنی نيست و دوم ‏خرداد نه می تواند از حکومت(به قول نادرست شان، حاکميت) بيرون بيايد نه خود را اصلاح کند. دوم خرداد به ‏مردم پشت کرده است و اکنون مردم هم به آن پشت کرده اند و دوم خرداد بی پشتيبانی مردم معنائی جز يک جناح ‏ديگر حکومت ندارد. جمعی در جاهائی نشسته اند و دستی در کاسه دارند و تا بتوانند آنجا خواهند ماند. اما ‏اصلاح رژيم به معنی برکندنش از ريشه، و رهائی مردم به معنای زدودن آنچه اسلامی و آخوندی از حکومت ‏است دنبال خواهد شد، و پس از ۹ اسفند با انرژی بيشتر و با روشهای کارساز تری دنبال خواهد شد. مردم ‏ايران بايست از اين مراحل می گذشتند. کسانی که پيش از موقع مردم را به رها کردن فرايند انتخاباتی می ‏خواندند پياپی ناکام شدند و اکثريتی در ايران به آنان توجهی نکرد. از جامعه ای جنگ زده و انقلاب زده نمی شد ‏انتظار داشت حتا در ريسمان باريک اميد مبهم به برونرفت تدريجی و دور از بی نظمی از اين فاجعه چنگ نزند. ‏مردم تا پايان اميد خود را به انتخابات نگهداشتند، و اين گناه سنگين تر دوم خرداديان آبرو باخته است که آنهمه ‏اميدها را به سراب کشاندند. ‏

‏ زنده کردن طرح فراموش شده همه پرسی برای محدود کردن شورای نگهبان(در واقع تاکيد بر مواد قانون ‏اساسی که هر روز زير پا نهاده می شود) ترفندی است که بينوائی سياسی جبهه مشارکت و رهبر و رئيس ‏جمهوری آن را جبران نخواهد کرد. پاره ای دوم خرداديان می خواهند بار ديگر به نام اصلاحات مردم را پای ‏صندوقها بکشانند. آگاه ترهاشان هشدار می دهند که مردم رای نخواهند داد و بدتر خواهد شد. ديگران در همان ‏جبهه هر دست زدن به اوضاع را برای نظام محبوب شان زيان آور می شمارند و مانند هميشه برد با آنها خواهد ‏بود. نظام را می بايد بهر بها نگه داشت. اصلاحات وسيله ای بيش نبوده است. مردم آن را چندی جدی گرفتند ‏و ديگر بازی پايان يافته است. ‏

‏ بازايستادن فرايند سياسی در جمهوری اسلامی پس از۹ اسفند نقش تحولات خارج را برجسته تر خواهد کرد. ‏سرنگونی صدام حسين، واپسين همسايه باقی مانده ايران را نيز زير نفوذ امريکا خواهد برد و حلقه محاصره را ‏خواهد بست. پس از عراق نوبت برنامه هسته ای جمهوری اسلامی( و پرونده سنگين شونده تروريستی آن) ‏خواهد بود که زير نگاه سنگين امريکا بيفتد. در اين احوال پرونده تروريسم جمهوری اسلامی پيوسته پر برگ ‏تر می شود و اگر اکنون هنگام پرداختن به اين امور نيست زمان ش دير يا زود خواهد رسيد. وضع حقيقتا جدی ‏شده است و نيروهای سياسی ايران کارهای بسياری در پيش دارند. ‏

‏ مارس ۲٠٠٣‏