تلاش
ـ در هفتههای اخير به مناسبت سیمين سالگرد انقلاب اسلامی
ما با سيلی از گزارشها، نوشتهها و مصاحبهها در باره آغاز و انجام ـ و نه
هنوز سرانجام ـ اين انقلاب روبرو شديم.
آيا دربررسی اين ديدگاهها ـ پس از سی سال از وقوع انقلاب اسلامی ـ به نکته يا
زاويه نگرشی جديدی که ما را در شناخت واقعیتر پديده انقلاب اسلامی و علل آن
ياری دهد، برخوردهايد؟
همايون ـ پیش از هر چیز میباید بررسی رویکرد
دست درکاران شکست خورده انقلاب را به نقش خودشان، از کوشش برای محکوم کردن این
و آن پاک کرد. به گفته یک ناظر هوشمند نمیباید سهم افراد و گروهها را در
انقلاب به یک میدان دیگر مبارزه تبدیل کرد. هستند کسانی که هنوز طلبکارانه به
انقلابی که خودشان نیز قربانیش شدند مینگرند و تقصیر را به گردن این و آن
میاندازند. آنها را میباید نادیده گرفت و به حال خودشان گذاشت. سی سال است،
چهل سال است خود را تکرار میکنند.
اما تازهترین نگاه به انقلاب اسلامی را میتوان نگاه درماندگی نام گذاشت: "هیچ
کارش نمیشد کرد." در گذشته هم از اجتنابناپذیری انقلاب بسیار شنیده بودیم.
ولی آن اجتنابناپذیری لحنی پیروزمندانه داشت. کسانی حتی اگر از پیامدهای
انقلاب سرخورده بودند و از تکرار انقلاب مصادره شده و خیانت شده نیز خسته شده
بودند آن را سوار بر موج تاریخ میشمردند، و مگر با فرمان تاریخ میتوان
درافتاد (میتوان، و اصلا کدام فرمان؟) اکنون لحن پیروزمندانه به شانه بالا
انداختن و تسلیم و رضا رسیده است ــ "قضای آسمان بود و دیگرگون نمیشد." با
اینهمه اندک اندک به پارهای قضاوتهای درست نیز بر میخوریم. پذیرفتن اینکه
در انقلاب کسی دنبال آزادی نمیبود پیشرفت بزرگی است. ما داریم ارتباط روحیه و
گفتمان را با فراآمد یک جنبش اجتماعی در مییابیم. برای رسیدن به دمکراسی
میباید برای دمکراسی پیکار کرد. هر مبارزه برای قدرت به دمکراسی نمیرسد.
تلاش ـ امروز تقريباً بخش اعظم
نيروهای انقلابی با نتايج ببار آمده از انقلاب اسلامی مخالفند و با نظام سياسی
برخاسته از آن به طرق گوناگون در حال مبارزه. آيا با توجه به نظراتی که پس از
اين سه دهه مشاهده میکنيم، اين نارضايتی شامل اصل واقعه و اصول و مبانی که
انقلاب اسلامی برآن شکل گرفت و به ثمر رسيد هم میشود؟
همايون ـ مسلما، و این پیشرفتی است که زود تر روی
داد. انقلاب "مصادره شده و خیانت شده" که هنوز طنین آن را در جاهائی میشنویم
برای همین بود که از اصول و مبانی انقلاب برائت جویند و آن را وارونه جلوه
دهند. آنها نه برای حکومت اسلامی که برای آزادی به پا خاسته بودند ولی آخوندها
که رهبریشان از همان روز نخست پذیرفته شده بود به انقلاب خیانت و آن را مصادره
کردند. اکنون کمتر از این سخنان میشنویم. انقلاب پیروز انقلابی است که هدف آن
از نخست روشن شده است و رهبری استوار و مصمم دارد. انقلابات کلاسیک که شمارشان
در تاریخ زیاد نیست بنا بر تعریف به رادیکالیسم خود شناختهاند. انقلاب خونین
ویرانگر به قصد زیر و رو کردن نظام سیاسی و اجتماعی با هدفهای میانهروانه
دمکراسی لیبرال قابل تصور نیست. آنچه سی سال پیش مصادره شد عقل سلیمی بود که
سود شخصی خود را نیز نشناخت.
تلاش ـ انقلاب اسلامی يک
رويداد بیهدف يا به قول بخشی از انقلابيون، شورشی کور نبود. اين انقلاب بر
گفتمانی شکل گرفت. رويداد اجتماعی بدين سترگی بديهی است که بايست پای بر گفتمان
مسلطی میداشت که کار استيلای آن در مدت زمانی کوتاه با نيروی محدود ناممکن
مینمايد. شما چنين انقلابی را بر پايه نکوهش «سست عنصری و خودباختگی بالاترين
قدرت که بيشترين مسئوليت» را داشت، «انقلابی نالازم» میشماريد که در اصل معنای
آن اين است که رژيم وقت اگر دست به سرکوب انقلابيون زده و تعدادی از رهبران را
دستگير میکرد، آتش آن انقلاب سرد میشد و چنان توده بزرگی به صف آن
نمیپيوستند. اما پرسش ما بيش از آن که متوجه جلوگيری از انقلاب و برهم زدن
شرايط انقلابی باشد، ناظر بر آن گفتمان است. به نظر ما تغيير گفتمان به زور
سرکوب نمیشود. همانگونه که به اجبار نيز ظهور نمیکند. آيا فکر نمیکنيد،
استدلال شما پناهگاه محکمی است برای گريز از بررسی اصل گفتمان انقلابی؟
همايون ـ در این پرسش سه نکته را میباید روشن کرد ــ
سرکوب جریان انقلابی؛ نالازم بودن انقلاب؛ و تغییر گفتمان.
نخست، جریان انقلابی در آغاز سیلی نیست که "با پیل نیز از آن نتوان گذشت." در
مراحل آغازین، جلوگیری بیش از سرکوب کاربرد دارد. منظور از جلوگیری نیز تنها
دستگیر کردن گروهی از سران شورش نیست (انقلاب با شورش آغاز میشود،) هر چند
دستگیر کردن، مهمترین بخش استراتژی ضد شورش به شمار میرود. برای جلوگیری از
شورش میباید کار را بر عوامل شورشی دشوار و بر نیروی مقابل آنان آسان گردانید.
در مصر هنگامی که موج تروریسم اسلامی برخاست علاوه بر جلوگیری و سرکوب که در
برابر تروریسم اجتنابناپذیر است برنامه بحثهای تلویزیونی میان بنیادگرایان و
رهبران مذهبی میانهرو ترتیب دادند. دستگاه حکومتی ایران در سستعنصری و
خودباختگیش شش ماهه آخر را به دلگرمی و آزادی عمل دادن به انقلابیان، و
ترساندن و گریزاندن هواداران خود، و راندن بیشتر آنان به صف انقلاب سپری کرد.
دوم، نالازم بودن انقلاب. من تا کنون به نالازم بودن انقلاب از نظر عوامل سیاسی
و جامعهشناختی پرداختهام ــ ایران نه جامعه بسته طبقاتی بود نه مشکل سیاسی آن
به چنان توفان ویرانگری که هر انقلاب کلاسیکی هست، نیاز داشت. اکنون بد نیست از
نظرگاه انتظارات شخصی نیروهای انقلابی به آن بپردازیم. آیا با توجه به آنچه
انقلاب بر سر عموم نیروهای انقلابی آورد میتوان از لازم بودن آن سخن گفت؟
سرنوشت ایران به کنار، آیا لازم بود خود را به چنین روزهائی بیندازند؟ لازم بود
آنهمه مردمان درسخوانده تا دیدن تصویر خمینی در ماه سقوط کنند و دستکم کلامی
در سرزنش چنان کسانی بر زبان نیاورند؟
سوم گفتمان. تردید نیست که گفتمان و پارادایم در انقلاب نقش شکلدهنده دارد و
فراورده سالها و ــ در مورد انقلاب اسلامی ــ سدههاست. اکنون، گذشته از اینکه
گفتمان انقلابی لزوما به انقلاب نمیانجامد، در ایران دوره انقلاب گفتمان دیگری
نیز بود که نیروهای بزرگ و پرزوری در پشت آن بودند. گفتمان توسعه و ترقی هفت
هشت دهه برتری داشت؛ اسباب قدرت در دست آن بود و یک طبقه متوسط که همهاش هم به
مانندهای پویان و شریعتی و آل احمد تسلیم نشده بود، سوار بر موج آن، فاصله
جامعه قرون وسطائی را چند صد سالی با جهان همروزگار کوتاهتر کرده بود. آن طبقه
متوسط میتوانست از سوی پادشاه با دادن امتیازات به تاخیر افتاده بسیج شود؛ یا
دست کم هنگامی که نمایندگان فراوانش در تظاهرات قانون اساسی به خیابانها
ریختند از سوی حکومت بختیار پشتیبانی شود.
این درست است که فرصتطلبی و پیوستن به طرف برنده، سهم شیر را در راندن مردم به
انقلاب میداشت ولی فرصت دیگری به مردم عرضه نشد. حتی این شعور را نداشتند که
رساله و کتابهای خمینی را که در جمهوری اسلامی جمعآوری شده است در دسترس مردم
قرار دهند. من در وزارت اطلاعات و جهانگردی خبر از کتابهای خمینی نداشتم.
دروغگوئی و پوشاندن حقیقت چنان جای بزرگی در روانشناسی و سیاستهای آن رژیم
داشت که نگذاشت شاه بجای شنیدن پیام انقلاب، همان با در میان گذاشتن بیماری
کشندهاش با مردم همه منظره را دگرگون سازد. بختیار با سخنرانیهایش کوشید
گفتمان را عوض کند. ولی کار از نمایش یکنفره گذشته بود. یک بسیج گسترده ضرورت
میداشت ــ از جمله با شرکت کسانی که حکومت لرزان بیاعتبار تا واپسین لحظه،
آنان را به همان اندازه انقلاب دشمن میداشت.
ما پس از پیروزی انقلاب طبعا چیرگی محض گفتمان میانتهی و ناقصالخلقه مارکسیست
ـ اسلامی را مسلم میگیریم ولی ورشکستگی آن گفتمان که از همان فردای انقلاب
آشکار شد نشان میدهد که آنگونهها هم نبوده است و یک رهبری سیاسی آگاه و مصمم
در زرادخانه ایدئولوژیک خود نیز سلاحهائی میداشت که رویاروی شعارهای خمینی
و چپگرایان و مصدقیها بفرستد. در این جبهه نیز مانند جبهه سیاسی، رژیم پادشاهی
شش ماه ترجیح داد میدان را بی مبارزه به دشمنان بسپارد.
تلاش ـ جای ديگری در يکی از
نوشتههای خود در باره نظراتی که در باره علل وقوع انقلاب اسلامی داده شده است،
اشاره نمودهايد: «تلاش شده است ثابت شود (از سوی انقلابيون گذشته) که گناه از
مخالفانشان بوده است.» اما آيا اساساً تصميم ديگری، در فضای برانگيخته و حضور
ميليونها توده مردم، برای رسيدن به هدفی که از دههها پيش برای همگانی کردنش
تلاش شده بود، آن هم از سوی کسانی که خود در راه اين هدف کوششهای بسيار ـ تا
مرحله از جانگذشتگی ـ کرده بودند، ممکن و مهمتر از آن منطقی بود؟ کجای اين که
عمل از منطق هدف پيروی میکند خطاست؟
همايون ـ آن انقلابیون از آغاز و پیش از آنکه بدنبال
میلیونها کشانده شوند میتوانستند تصمیمهای دیگری بگیرند. بخشی به علت
تصمیمهای خود آنان بود که حضور آن میلیونها صورت گرفت. اگر عمل از منطق هدف
پیروی میکند و به باخت همگانی، بیش از همه دستزنندگان به عمل، میانجامد پس
منطق هدف عوضی بوده است. ما که عروسک خیمهشببازی روزگار یا تماشاگران
بیاختیار و بیمسئولیت توطئه ابرقدرتها نیستیم. راهی را از میان راههای
گوناگون برمیگزینیم و بعد قربانی منطق آن میشویم. خطائی در این فرایند نیست،
سراپای این گزاره خطا بوده است.
تلاش ـ انقلابيون پيشين هنوز
هم به اصول و آرمانهای خود نگاه میکنند و خود را در شرکت در انقلاب محق
میدانند. آنها رهبری مذهبی انقلاب را تا سرنگونی رژيم وقت در خدمت اهداف خود
میديدند و بعضاً هنوز هم میبينند. نگاه کنيد به گفتگو و پرسشهای فرستاده
دولت فرانسه نزد خمينی ـ در مصاحبه با ابراهيم يزدی در سامانه روز ـ وی همان
جمهوری فرانسه مورد نظرش بود، تنها با قيد اسلامی! آيا خمينی معنای حکومت
اسلامی را از «سرآمدان اهل قلم و فکر» جامعهمان پنهان کرده بود؟
همايون ـ من بهتر و بیشتر از خود خمینی پاسخی ندارم
که ریشخندکنان میگفت "بازی خوردهاند!" اما شاید کار آن سروران از آن هم
بدتر بوده است. آنها در به در در پی بازی خوردن میبودند. میگویند خمینی را
نمیشناختند و نمیدانستند چه میخواهد و به شاه گریانی که همراه با گروهی از
بالاترین سران کشوری و لشگری چنان میرفت که نگاهی نیز به پشت سر نینداخت
اطمینان نمیکردند. اما میتوانستند به کسی که نخستین سخنش در رسیدن به خاک
میهن "هیچ" بود (در پاسخ چه احساسی دارد؛) و نخستین سخنرانیش "من توی دهن این
دولت میزنم؛ من دولت تعیین میکنم" تا سالها اطمینان کنند.
تلاش ـ اجازه دهيد برگرديم به
انتقاد شما به انقلابيون سابق در نديدن سهم خود در پرتو «گناه» مخالفان و
اشتباهات ديگران. آيا تصميمگيری و عمل سياسی را میتوان در خلأ، بيرون از
شرايط و مستقل از مقدمات آن بررسی و ارزيابی کرد؟ پيامدهای عمل سياسی را چطور؟
در اين ميان انگيزهها و آرمانهای خيرخواهانه چه جايگاهی دارند؟ اساساً
مسئوليت در حوزه عمل اجتماعی از کجا آغاز میشود؟
همايون ـ تصمیمگیری یعنی گزینش؛ گزینش از میان
شماری، گاه انبوهی از گزیدارها. (option به معنی طیف احتمالات است که سپس به
گزینه میرسد. گزینه گزیداری است که اختیار شده است). طبیعی است که گزینش بر
مقدمات استوار است و با در نظر گرفتن پیامدها صورت میگیرد. نکته اصلی در همین
جاست. هر کس برداشت خود را از مقدمات و پیامدها دارد و آنجاست که درست از
نادرست باز شناخته میشود. هیچ جبری در گزینهها نیست. هر کس هرچه "با نفس خود
میکند به مراد هوای خویش" است. مسئولیت یعنی همین که انسان "با نفس خود به
مراد هوای خویش" آن کند که سود شخصی روشنرایانهاش در آن باشد. روشنرایانه به
معنی فراتر از ملاحظات تنگ و سودجوئی فرصتطلبانه. این انتظار بزرگی است که از
یک طبقه سیاسی بتوان داشت ولی هنگامی که پای یک ملت در میان است، در شرایطی
مانند امروز، میباید اندکی از خود فراتر رفت و به جامعه بزرگتر اندیشید.
تلاش ـ اجازه دهيد در خاتمه
پرسشی را مطرح کنيم که شايد جنبه شخصيتی ـ کاراکتريستيک ـ فردی داشته باشد. آيا
مسئوليت در حوزه انديشيدن، استقلال رأی و نظر، خاصيت و ويژگی فردی ندارد؟ دامنه
آن کدام نيرو را در بر میگيرد، روشنفکران يا همگان؟ (در اينجا از بکارگيری
واژه عوام آگاهانه خودداری میکنيم. زيرا قاعدتاً فاصله ميان روشنفکران و عوام
را نيروهای ديگری پر میکنند که عامی نيستند.) بسيار شنيدهايم که انديشه و عقل
از هيچ فرمانی ـ و لاجرم سرکوب ـ تبعيت نمیکند. در حوزه فکر، انتخاب راه و دست
زدن به عمل اجتماعی آيا تکيه بر عناصر بيرونی ـ از جمله سرکوب يا فضای عمومی ـ
ناديده گرفتن و خلع عنصر و سرشت روشنفکری از حوزه مسئوليت آن نيست؟ آيا گمراهی
و ناراست بودن ديگران توجيهگر اشتباهات و گمراهیهای «من» است؟
همايون ـ اندیشه و عقل را در بیشتر تاریخ به آسانی
سرکوب کردهاند و نیروی عادت و فشار همگنان در آن سهمی بیش از استبداد حکومتی
داشته است. ولی اساسا انسان با اندیشه و عقل تصمیم نمیگیرد. چنانکه هیوم گفت
اندیشه و عقل به انسان بهترین راه اجرای فرمان عواطف پر شور(پاسیون، همان هوای
دل) را نشان میدهد. در اینجا به اهمیت بلوغ عاطفی که باز هیوم و دوست همفکرش
آدام اسمیت بر آن تاکید داشتند و فضیلتهای مدنی از آن میزاید میرسیم.
سرامدان جامعه بیش از دیگران نیاز به چنان بلوغ و چنان فضیلتهائی دارند. تسلیم
شدن به تودههای به هیجان آمده، تودههائی که خود سرامدان به هیجان آورده
بودند، همواره در شکست و بدبختی فرو میرود. آن چوپان که با نی سحرآمیزش
پیشاپیش گله به پرتگاه افتاد بهترین تمثیل در این جستار ماست.
آیا گناه ما به گردن دیگران بود؟ آری، گناه دیگران نیز به گردن ما بود.
تلاش ـ آقای همایون با تشکر از شما.
تلاش
آنلاین فوريه ٢٠٠٩
www.d-homayoun.info