تلاش
ـ «تغيير فلسفه حکومت و تغيير رژيم»، اگر درست فهميده باشيم،
فرمولبندی و تبيين تازهای است منطبق بر تجربههای تاريخی خودمان. با پيروزی
انقلاب مشروطه، نظام سياسی کشور پادشاهی ماند، اما فسلفه حکومت تغيير کرد و ما
به جرگه کشورهای دارای حکومت قانون بر پايه اراده ملت، پيوستيم. در زمان پيروزی
انقلاب اسلامی نظام ديکتاتوری شاهنشاهی برافتاد، اما خودکامگی حکومت چند پرده
هم بالاتر رفت و در فلسفه حکومت فقها مردم و ملت بالکل هيچ کاره شدند و مشروعيت
هم از سوی خدا آمد. و آيا اين بار مهم نيست که کلمه اسلام جلوی نام حکومت باقی
بماند؟
همايون ـ پیروزی انقلاب مشروطه نسبی بود و
قانون اساسی مشروطه نیز گذشته از پارهای تناقضات عملی و نیز فلسفی، از جمله
مذهب رسمی و تبعیضهای جنسیتی و مذهبی، دقیقا بر اراده مردم تکیه نداشت و
پایههای نظام پیش از مشروطه ــ قدرت دربار و حوزه ــ تا اندازهای بر جای
ماندند. در قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز مردم هیچکاره نشدند و بخشی از
مشروعیت از سوی مردم آمد؛ زیرا بخش مهمی از قانون اساسی مشروطه ــ نهادهای
انتخابی و حق رای مردم ــ باز در تناقض همیشگی قانونهای اساسی ما، در آن
گنجانده شد. تنش میان قانون و خودکامگی، ویژگی همه صد ساله گذشته ما بوده است.
امروز کشور ما با یکی دیگر از بحرانهای بزرگ تاریخ نوین ما، یک جابجائی بزرگ
دیگر روبروست. میلیونها ایرانی در سختترین شرایط صد ساله گذشته با بهرهگیری
از همان تناقض، حق انتخاب در چهارچوب ولایت فقیه، به پا خاستهاند تا پیکار صد
ساله برای حاکمیت مردم را این بار تا پایان ببرند.
معنی این سخن آن است که دیگر با سرکوب و زندان و آدمکشی نمیتوان جلو این حرکت
را گرفت. نسل تازه ایرانیان ــ که اکثریت جمعیت نیز هست هم به ایدئولوژی
تازهای، به گفتمان دمکراسی لیبرال، مسلح است که جای گفتگو نمیگذارد؛ و هم به
یک تکنولوژی تازه که مانند آن گفتمان یک ظرفیت مقاومتناپذیر انقلابی دارد و
گوئی برای عصر دمکراسی لیبرال ساخته شده است. آنچه جای گفتگو نمیگذارد حق
اکثریت مردم بر حکومت است و حقوق سلب نشدنی فرد انسانی، بی هیچ تفاوت و تبعیض،
به قول نویسندگان قانون اساسی امریکا ــ حقایقی که باز به قول همان نویسندگان
به خودی خود آشکارند. آن تکنولوژی هم که دارد جامعه و سیاست را در یک فرایند
انقلابی دگرگون میکند، میلیونها تن را در هر نقطه در ارتباط با هم میگذارد و
به هر یک از آنها امکاناتی میدهد که در گذشته سازمانهای خبری با بودجههای
صدها میلیون دلاری از عهده بر میآمدند. عصر دمکراتیک با این سه دگرگونی
بنیادی مانند یک تیر شهاب بر زمین مرگخیز نظام جمهوری اسلامی خورده است و آن
را زیر و زبر خواهد کرد.
این بار احتمال اینکه باز زیر فشار یک دولت امپریالیست یا به رعایت آیت اللهها
جنبش آزادیخواهانه به مصالحه و امتیاز دادن بیفتد نمیرود. با پیروزی این
کارزار، که تنها مسئله زمان است، تناقض قانون و واقعیت حکومت برطرف خواهد شد.
سرانجام مردم ما دارند تصوری از دمکراسی و لیبرالیسم مییابند که پیشرفتهترین
کشورها را از بنبست سیاست بدر آورده است. ما به چشم خود تغییر فلسفه حکومت را
در ایران حتی از درون نظام میبینیم و تغییر رژیم در راه خواهد بود. اینکه تا
چندگاهی پسوند اسلامی بر نام رژیم ایران بماند چندان اهمیت نخواهد داشت.
میباید امیدوار بود که رهبری مذهبی به ملاحظه آینده خود و اسلام هم شده تن به
گذار تدریجی و دور از کمترین انتقام جوئی و آزار و تعقیب حتی یک نفر، بدهد و
نگذارد که تلخی میوه این "درختی که تلخ است او را سرشت" تا همیشه، و با
پیامدهای پیشبینیپذیر برای خودشان، در کام ملت ایران بماند.
تلاش ـ ملاک تشخيص این گفتمان
مسلط چيست؟ اگر باور عمومی است، که برای اندازه گيری آن مقياسی وجود ندارد. اگر
شعار آزادی است، چگونه میتوا ن ميان خواست آزادی امروز، با آنچه که به نام
آزادی، سرامدان فکری و فرهنگی جامعه مان در مطالبه آن به صف انقلاب اسلامی
پيوستند، تفکيک قائل شد؟ جهانبينی رهبری جنبش و مبارزاتی که جریان دارد چطور؟
با نگاه به کسانی که يک دم از اعلام وفاداری خود به آرمانهای انقلاب اسلامی و
رهبرِ درگذشته آن کوتاه نمیآيند، چگونه میتوان گفت که حرکت کنونی در پرتو
گفتمان « دمکراسی ليبرال » است؟
همايون ـ تازه ترین نشانهاش را در شعار انبوه جمعیت
سوگواران شنیدیم. آنها پس از تکرار "عزا عزاست امروز" قدیمی که خمینی را از آن
انداخته بودند یکی از نخستین شعارهای جنبش انقلابی را در پائیز ۱۳۵۷ با تغییری
بسیار پرمعنی چنین سر دادند: آزادی، استقلال، جمهوری ایرانی! هواداران پادشاهی
نمیباید از این شعار بهم برآیند. در مرحله کنونی پیکار با رژیم اسلامی مسئله
بر سر جمهوریت و اسلامیت رژیم است، نه پادشاهی. مصباح یزدی و یزدی میگویند
مردم حقی ندارند و همهاش ولایت فقیه و امام غایب است و به مردم بهانه لازم را
میدهند که یک گام پیشتر بروند ـ اصلا جمهوری، اسلام نمیخواهد ــ اسلام نه
تنها در برابر جمهوری، بلکه در برابر ایران. دیگر نوشته بر دیوار است. این از
هر الله اکبر بر سر بام یا قرآن بر بالای سرها پر معنیتر است. یاری گرفتن از
نمادهای مذهبی برای کاستن از وحشیگری بسیجیها یک اقدام لازم تاکتیکی است و
اگر هم نزد کسانی ریشه در باورهاشان داشته باشد اهمیتی ندارد. چه کسی گفته است
که مذهبی بودن، انسان را از دمکرات و لیبرال بودن دور میکند؟ همه نظامهای
مذهبی بر تفسیر، همان زند پهلوی، گشوده بودهاند. ما خود از دو هزار و چند صد
سالی پیش یکی از کهنترین دستها را در این کار داشتهایم. از سرچشمه اخلاقی
خالص گاتهها جویبارها روان کردیم که جریانهای اصلی مذاهب ابراهیمی شدند.
مذهب همان اندازه رنگ جامعه را میگیرد که رنگ به جامعه میدهد.
نشانهها بسیارند و از گفتمان مطالبه محور تا بیانیه شهروند آزاد تا بیشتر
مباحثات انتخاباتی سه ماهه گذشته را در بر میگیرند. امروز شعارهای تظاهرات
عموما پیام دمکراسی و حقوق بشر را میرسانند که همان دمکراسی لیبرال است. آن سه
دگرگونی انقلابی که اشاره کردم ــ نسلی، گفتمانی، و تکنولوژی ــ با این فلسفه
سیاسی پیوند ارگانیک دارند. این همان "روح زمان" هگلی است، "سوار بر اسب سفید"
که در آن لحظه در توصیف پدیده ناپلئون میگفت. رنگ روح زمان ما سبز است.
تلاش ـ در يکی از سخنرانیهای
اخير خود در آمريکا گفتهايد؛ همه لازم نيست به گفتمان مسلط باورمند باشند. اما
ناآشنائی و نشناختن زمينه مناسبی است برای کژ و کور کردن يا مصادره به ميل و
مٌثله کردن مفاهيمی که اجزای يک گفتمان را میسازند. ما ايرانیها نيز در اين
مورد دستِ توانائی داريم. حال اگر لازم نباشد، همه به گفتمان ليبرال دمکراسی
باورمند باشند، چگونه جلوی وارونه شدنها گرفته خواهد شد؟
همايون ـ همه هیچگاه در جامعه بشری وجود ندارد.
نیروی برانگیزاننده همه نیستند، آن توده تعیین کننده critical mass است. توده
تعیین کننده شمار مشخصی ندارد. هر گاه به اندازهای برسد که بتواند دیگران را
فهمیده و نفهمیده، خواه و ناخواه، دنبال خود بکشد پدید آمده است. آنگاه دیگر
نمیباید بیم چندانی از وارونه شدنها داشت. آنجاها که وارونه شد از آن رو بود
که توده تعیین کننده خودش هم درست نمیدانست چه میخواهد. در چنان صورتی البته
میدان برای هر کس بخواهد گشاده است. ما این بار با یک جریان اصلی آگاه درسهای
گذشته را آموخته سر و کار داریم که گام به گام پیش میرود؛ و همین ویژگی بس است
که آن را پاک از نسلهای پیشین متمایز گرداند. با اینهمه حق با شماست. دمی از
مراقبت نمیباید آسوده نشست. همه گونه انحراف پیش میآید. ما نیز میباید
درسهای پیشین را خوب بیاموزیم. گفته مشهوری است که ژنرالها جنگ گذشته را
تکرار میکنند که درست نیست و تنها نوآوران در شمار فرماندهان بزرگ میآیند.
ولی نوآوران از شناخت جنگهای پیشین آغاز میکنند.
تلاش ـ کسانی نگران آلوده شدن
مطالبات دمکراتيک، دیگران را با همه مواضع آزاديخواهی و برابر طلبی حقوقیشان به
دنبالهروی متهم میکنند و بعضاً به انتقاد از چهرهها و جريانهائی که دعوت به
شرکت در انتخابات، و از «جنبش سبز» دفاع میکنند، افتادهاند. ديگران هم چنين کسانی
را «زيادهخواه»، «همهچيز دان»، «تبعيديان بیربط شده»، «مدعيان رهبری» و...لقب
میدهند. اين که چنين نظراتی در داخل اصلاً وجود ندارند، قابل اثبات نيست.
نمیدانيم چند تن مانند «ندا» نه در دفاع از موسوی، کروبی يا رفسنجانی و... بلکه
برای خواست آزادی و حقوق برابر به خيابانها آمدند؟
همايون ـ آیا این بحثها حتی در بیرون اهمیتی دارد؟
ما در گرماگرم جابجائی تاریخی، دورانی، هستیم.
تلاش ـ به نظر نمیرسد کسانی
هم که کل نظام اسلامی را رد میکنند، خواهان کشتن و کشتهشدن بيشتر از اين باشند.
در تصور بسياری از آنها هم نمیگنجد، که برای رسيدن به قدرت به هر وسيلهای دست
يازند. اما اين که میگوئيد، شيوهها و ابزارها هدف را تعيين میکنند، باز
فرمولبندی جديدي است. شايد ناروشنی رابطه هدف و عمل و شيوه عمل است که موجب اين
صفبندی شده است؟ آيا ما از اين که در عمل هر لحظه به هدف نزديک میشويم غافليم؟
همايون ـ نخستین بار ادوارد برنشتاین، پدر تجدیدنظر
طلبی و سوسیال دمکراسی (که بسیار مورد علاقه من است) بود که در آلمان اواخر سده
نوزده گفت هدف هیچ نیست، وسیله مهم است. در انقلاب های مخملی اروپای شرقی شعار
برنشتاین را شرح و بسط دادند، تا آنجا که آدام میچنیک، به نظرم لهستانی، گفت آنها
که با ویران کردن باستیل آغاز میکنند با ساختن باستیل به پایان میرسانند.
کشمکشهای لفظی بیرونیان مانند بیشتر کارهای این سالها توفانهای فنجان چای است و
ترافالگارهای همان فنجان. موضوع اصلی این کشاکشها نه استراتژی کشتار در برابر
مسالمت بلکه منزه طلبی در برابر عملگرائی است ــ روحیه بیرون در برابر درون؛ تجمل
کار سیاسی بیهزینه در برابر اشگ و خون و عرق خیابانهای ایران. به نظرم حتی در
بیرون هم از این عوالم گذشتهایم. نبرد سیاسی واقعی در پیوسته است و در پایان ما
همه با هم خواهیم بود و فراموش خواهیم کرد و میباید بسیار چیز ها را فراموش کنیم.
تلاش ـ در صفوف مخالفين، برخی
نيروهائی که کموبيش با تأئيد «جنبش سبز» حضور و حمايت کامل خود را در کنار مردم
اعلام کردهاند، اکراه و دودلی خود را نسبت به رهبری آن هم پوشيده نمیدارند. به
ويژه در ميان چپهای ميانه که حضورشان در بيرون آشکارتر است، تلاشهائی ديده
میشود برای برجسته کردن چهرهای به عنوان «رهبر». آيا چنين تلاشها ثمری دارند؟
آيا اساساً در يک حرکت عمومی که آن هم بدون هدايت و رهبری نمیشود، رهبرپروری ارادی
ممکن است؟ و آیا امروز زمان این گونه رقابتهاست؟
همايون ـ بهتر است رهبر تراشی بگوئیم که من در میان
راست نستالژیک بیشتر میبینم و به ویژه در شرایط امروز نامربوط است. اما دودلی و
حتی بدگمانی به سران کنونی جنبش جامعه شهروندی ایران بسیار بجا خواهد بود. همان
پیشینه آنان و آدمهائی که هستند بس است. میباید مانند هر جامعهی مردمان
پرورشیافته، روی افراد کمتر و روی پیام و شیوهها بیشتر تکیه کنیم. در رود سیاست
آبها از همه گونه روان میشوند و جلو کسی را نمیتوان گرفت و اگر بگیرند همان
دیکتاتوری خواهد شد. نباید گذاشت مسیر رود منحرف شود. تا اینجا هر چه میبینیم نقش
فزاینده بهترین و پیشرفتهترین عناصر جامعه ایرانی، سرامدان سیاسی و فرهنگی
پرورشیافته در بستر اندیشههای امروزی، است که تار عنکبوتهای جزمگرائی مذهبی و چپ
پیشین را به کناری زده، آزاد از نستالژی راست پا در گل گذشتهاند و طرح تازهای
برای جامعه ایران میریزند. رهبران واقعی آنها هستند و سران ناگزیر جنبش جز پیروی
از آنها ــ در تخته بند محدودیتهای خودشان ــ چارهای نمیبینند. ما با پدیده
دیگری روبروئیم که صد سالی از یادمان رفته بود. آشنائی ما با جهان نوین نیز همین
گونه روی داد و اکنون که در کار رخت کشیدن نهائی خود به این جهان نوین هستیم باز به
همان نمونه برگشتهایم که تنها صورت درست اینگونه جا به جائیهاست ــ نه به اراده
یک تن، نه زیر رهبری خردمندانه یا فرهمند این و آن.
مسئله اصلا شخصی نیست؛ این نیست که ما این یا آن را دوست یا دشمن بداریم. اصل
برداشت، گذاشتن رهبر به جای راه، نادرست است. پیشرفت واقعی، پیروزی به درد خور، از
پائین میجوشد. در دورههائی رهبران به کار میآمدند ــ هنگامی که جامعه ناپخته
سرگردان نمیدانست چه میخواهد. هیچ کدام آن رهبران هم بسنده نبودند و پارهای از
آنها با بهترین نیتها بزرگترین آسیبها را زدند. امروز از آن دورهها نیست.