تلاش ـ «حفظ نظام در
مرحله کنونی گزینهای واقعگرایانه است.» اين گفته شما از آن مواضعی است که
بیترديد، بازهم شگفتیها و اعتراضهای بسياری را برخواهد انگيخت. با علم به
اين که اين رژيم اسلامی است که مانند هر رژيم خودکامهای در سياستهای سیساله
خود سرنوشت حکومت خود را به سرنوشت کشور ـ تا درجه بقای آن ـ پیوند زده است،
اولويت ما در اينجا چيست که از مسير اين «گزينه واقعگرايانه» دستيافتنی است؟
مگر نه اين که کارکرد همين نظام و ساختار آن بوده است که کار را به جائی رسانده
که حتا ماندن يا رفتن يک رئیس جمهوریش هم چنين بحران عظيمی ايجاد کرده است؟
همايون ـ "حفظ نظام در مرحله کنونی اولویتی
واقعگرایانه است" حتی در همین صورت بیرون از بافتار context خود گویاست. مرحله
کنونی و اولویت واقعگرایانه به معنی آن است که مبارزه مراحلی دارد و در هر
مرحله میباید اولویت ویژه آن را تشخیص داد و آن اولویت میباید نه
آرزوپرورانه بلکه واقعگرایانه باشد. من در همان گفتگوی پیشینمان اشاره کردم
که پیروزی جنبش سبز در این مرحله شکست دادن احمدی نژاد است. روشن است که اگر آن
جنبش بخواهد احمدی نژاد را شکست دهد نمیتواند با شعار سرنگونی و مرگ بر
خامنهای به آن برسد. باز همان جا گفته شد که جنبش سبز نیاز به متحدانی به ویژه
در دستگاه حکومتی دارد تا بتواند پیش از هر چیز خودش را حفظ کند ولی شرطش این
است که آن متحدان از خود جنبش سبز نترسند. شکست دادن احمدی نژاد اولویتی است که
با گذشت هر روز فوریت بیشتر مییابد. امروز وقت بحثهای نظری نیست. از خود
خامنهای نیز میباید کمک گرفت. او و پیرامونیانش را نیز میباید بیدار کرد.
ناقوس فاشیسم صدامی، مرگ همه رهبران نسل اول را میزند ــ هر کدام به نوبت و به
یاری یکایکشان.
این درست است که همه فجایع از خود این نظام است ولی همه امکانات دگرگونی را نیز
از همین وضع موجود میتوانیم درآوریم ــ مگر حکم دهیم که اینها بروند هر چه
بشود بهتر است. اگر در رژیمی کار به اینجا رسیده باشد که ماندن یا رفتن رئیس
جمهوریاش چنین بحرانی به پا کند روشن است که عوامل دگرگونی در آن فعال شده
است. در آن گفتگو من به مردمی فکر میکردم که صدها تن آنان به دلیل رفتن به
تظاهرات و سردادن الله اکبر بی هیچ نشانی سربهنیست یا کشته شدهاند؛
بیشمارانی به زندان افتادهاند، در زندان با گروهی از آنان رفتاری شده است که
از مرگ بدتر است. البته روی سخن با مبارزان نستوه شهرهای اروپا و امریکا
نبوده است. همه جنبش سبز که آن مبارزان نستوه برایش مقاله مینویسند و تظاهرات
میکنند از اعتراض به تقلب بزرگ در انتخاباتی برخاست که هیچ چیزش بیرون از
چهارچوب نظام و برای از میان بردن آن نبود. ادامه آن مبارزه نیز تنها در
چهارچوب نظام امکان یافته است و خواهد یافت. آن دو سه میلیون تن که تنها در
تهران به خیابانها ریختند و یک شعار بیرون از نظام جمهوری اسلامی ندادند دست
کم به اندازه بیرونیان از طبیعت این نظام و کارکرد ساختارهای آن آگاه بودند.
گناه آنان و همه ما چیست که نسخه سرنگونی رژیم که اینهمه شعارش را میدهند
همچنان پوشیده مانده است و نمیگویند؟
اینکه حفظ نظام در مرحله کنونی گزینه بهتری است به معنی مبارزه از درون همین
سیستم است و من راه عملیتری در این مرحله نمیشناسم.
تلاش ـ آيا سخن فوق به اين
معناست که در چشمانداز، هيچ جايگزين ديگری نمیبينيد، يا در نظام جمهوری
اسلامی ظرفیتی برای چرخش به سمت مقدمات عبور به نوعی دمکراسی؟
همايون ـ ظرفیتهای رژیم اسلامی بسیار است و اینکه
کدام ظرفیت ــ نگهداری وضع موجود غارتگری و سرکوبگری، یا دگرگونی و احساس
مسئولیت بیشتر به مردم و میهن ــ دست بالا را بیابد بستگی به نقش مردم خواهد
داشت. همین بحران انتخابات ریاست جمهوری برای اثبات این نظر بس است. رژیم، از
درون و بیرون و به ویژه در برابر مردم آسیبپذیر است؛ توانائی حفظ خود را به
گرانترین بها نیز دارد.
نقش مردم تعیین کننده است. اما مردم بهتر است بر سر گزینههای واقعگرایانه خود
بمانند. بد نیست در اینجا تکهای از بلاگی از ایران بیاورم تا تصویر روشنتر
شود:
"اجازه بدهید به عنوان کسی که به هیچ کدام از کاندیداها دلبستگی خاصی ندارم
بگویم که بهتر است کمی متعادلتر رفتار کنیم. منتقدان جنبش نه منافقند، نه
خیانتکارند. آنها هم دلشان برای ایرانی ازاد میتپد. موافقین جنبش هم نه
اسلامگرا هستند، نه فاشیست .همه ما ایرانی هستیم. بیایید نقص تاریخیمان را در
کار گروهی، در این جنبش تکرار نکنیم. ابتدا روی سخنم با منتقدان جنبش است. به
یقین بعضی از رهبران جنبش کنونی (هرچند که رهبران اصلی مردمند) خود در سالهای
نه چندان دور جزیی از نظام سرکوب و خونریزی جمهوری اسلامی بودهاند .بسیار بد
عمل کردهاند. شاید در سرکوب اعتراضات مردمی نقش داشتهاند. در ایجاد جو خفقان
دست داشتهاند اما بیایید اجازه دهیم که هرکسی هم توان جبران اشتباهش را پیدا
کند .شاید کروبی، موسوی و .. جزیی از دستگاه سرکوب بودهاند اما اجازه دهیم
حالا به روش انسانی عمل کنند تا حتی کسانی هم که سرکوبگر بودهاند به کلمهای
به عنوان آزادی ایمان بیاورند؛ بدانند که آزادی دروغ نیست. بدانند که
ازادیخواهان قدرت بخشش دارند. کروبی و موسوی باید طعم بخشش منتقدان را بچشند
تا به ازادی ایمان بیاورند و این شمایید که باید آنها را ببخشید. روی دیگر
سخنم با موافقین این جنبش (انقلاب سبز) است که شما هم لطفا در جواب هر انتقادی
سعی در توهین کردن به انتقاد کننده و یا منافق و .. خواندن فرد انتقاد کننده
نکنید. انتقاد جزیی از اصول دموکراسی است و بت ساختن از کسی که دوستش دارید
همان بلایی را سر این جنبش خواهد اورد که ۳۰ سال پیش بر سر خمینی آمد و به
خمینی احساس خدا بودن دست داد. همه ما یار ایران هستیم. به عنوان کسی که شاید
بیطرف باشد این مطلب را نوشتهام و باز هم بیندیشیم که چگونه میتوانیم بر سر
هم داد نزنیم. صدایمان را فریاد نکنیم. بلکه فریادمان را بر خونریزیها و
جنایتکاران خونریز بزنیم. به امید پیروزی، به امید آزادی.
تلاش ـ برداشت ديگر آن است که:
در پرتو تغيير گفتمان، پختگی و بلوغ روحيه عمومی به ويژه در ميان سرامدان کشور
در قشرها و گروههای سياسی و فرهنگی، شرايط را به آن درجهای مهيا میبينيد که
با عبور از مرحله کنونی، هيچ رژيم ديگری قادر به بستن کشور در بند خودکامگی
نخواهد بود، حتا اگر در ظاهر آن چه که هست بماند؟
همايون ـ
همینطور است. آن قدر تغییر روی داده است که دیگر با یک زیرو
روئی سر و کار داریم : تغییر نسلی، تغییر گفتمان، تغییر تکنیکهای بسیج
عمومی و تغییر در جهانی که از غفلت بیست ساله خود در برابر اسلامگرایان
رادیکال بیدار میشود. جنبش سبز با یک استراتژی درست و پابرجا ماندن بر آن،
با تمرکز بر شبکه سازی اجتماعی، و به یاری عناصری از خود این دستگاه
حکومتی، خواهد توانست شرایط گذار به دموکراسی لیبرال را فراهم کند. در
اینجا مقایسه رژیمهای اسلامی و شاهنشاهی، و دوم خرداد و جنبش سبز به روشن
شدن موضوع کمک میکند.
جمهوری اسلامی یک فلسفه حکومتی است ــ هر چند پا در هوا و خردستیز ــ و یک
دستگاه حکومتی است که نمیتواند یکپارچه بماند. فلسفه حکومتی جمهوری
اسلامی اصلاحناپذیر است. از ولایت فقیه چیز بهتری در نمیآید. این اشتباهی
بود که در دوم خرداد کردند. اما اگر عامل مردم وارد مبارزه درونی دستگاه
حکومتی شود. راه برای دگرگونیهای بزرگ باز خواهد بود. رژیم شاهنشاهی پس از
انقلاب مشروطه، و انحرافی از پارهای اصول آن انقلاب بود و بر خلاف رژیم
ولایت فقیه با دگرگونی دمکراتیک تضاد فلسفی نداشت. دستگاه حکومتی آن نیز ــ
بجز رقابتهای شخصی و سیاسی که همه جا به درجاتی هست ــ تا پایان یکپارچه
ماند. مسئله در آن رژیم بازگرداندنش به اصول انقلابی بود که خود را اگر چه
به ظاهر، دنباله آن میدانست و در زمینههای مهمی هم میبود.
در جمهوری اسلامی مسئله در خود اصول انقلابی است که رژیم دنباله آن است..
انقلاب به رهبری آیت اللهها و حجت الاسلامها بود و حکومت نیز به دست آنها
افتاد. آیت اللهها و حجت الاسلامها طبعا حکومت اسلامی خود را میخواستند
و همان هم شد و در میان سکوت همگانی همه اختیارات قانونی را به خودشان
دادند ــ اسباب قدرت را هم با کشتار و سرکوبگریهای بیکران باز در میان
سکوت عمومی به دست آورده بودند. حکومت، اسلامی شد با حفظ ظواهر جمهوری، و
با حکومت اسلامی هیچ کار نمیشود کرد. وقتی افراد معینی حق الهی دارند و با
فتوای یک "آقا" میتوان شرعا در زندان دست به چنان جنایات هولناکی زد و با
مانندهای ترانه موسوی چنان رفتاری کرد، انتظار تغییر نمیتوان داشت، و هرج
و مرج اجتنابناپذیر و بحرانهای روزافزون یا به فروپاشی خواهد انجامید،
یا از هم پاشیدن، یا ضرب شصت نظامی. یا در بهترین سناریوّ، پیروزی جنبشی
مانند جنبش سبز که راه مسالمتآمیزی برای برونرفت از بنبست جمهوری اسلامی
بیابد.
جنبش سبز با دوم خرداد این تفاوت را دارد که نیروی مردم وارد مبارزه سیاسی
شده است و این بار مبارزه سیاسی در نهایت برای فیصله دادن تضادی است که از
نام خود رژیم سر میگیرد: جمهوری به معنی یکی از اشکال حکومت پارلمانی، با
اسلامی به معنی حق الهی یک لایه اجتماعی به نام فقیه بر حکومت، به قول
خودشان ولایت مطلقه. این تضاد که در سی سال گذشته به زیان جمهوری نادیده
گرفته شد اکنون به لطف جنبش مردمی به صورت رژیم خورده است و دیگر نمیتوان
با آن بسر برد.
تلاش ـ
بازگرديم به «جنبش
سبز»، در پاسخهای قبلی شما به اهميت و ضرورت هشياری حاميان جنبش سبز در برابر چند
خطر اشاره داشتيد، که مايليم در باره آنها توضيحات بيشتری بدهيد. از جمله گفتهايد:
«جنبش به نااميدی نيفتد!» شما شکست احمدی نژاد را گام اول پيروزی اين جنبش
دانستهايد. حال وی مراسم تحليف و تنفيذ رياست جمهوری تقلبی خود را بدون دردسر زياد
گذراند و احتمالاً کم و بيش موفق خواهد شد کابينه و وزرای خود را نيز از مرحله رأی
اعتماد مجلس نيز بگذراند، در اين صورت ــ گفته میشود ــ برداشتنش ديگر کار آسانی
نخواهد بود. آيا جائی برای اميدواری هست؟ اميدواری که مانعی باشد بر سر راه از
افتادن به راهها و شعارهای افراطی؟
همايون ـ هشیاری درست در چنین برهههائی به کار
میآید. پس از قربانیهائی که مردم دادهاند جای نا امیدی هست و جای تکه تکه شدن
جنبش در بحثهای پایانناپذیر هست و وسوسه تغییر استراتژی و افتادن به دام هر
انحراف دیگر نیز. در نگاه اول گروه سپاهی- امنیتی توانسته است خیابانها را از مردم
بگیرد و ترس در دل بسیاری بیندازد. فرایند تشکیل کابینه دهم در جریان است. رئیس
مجمع تشخیص و شورای خبرگان که از متحدان جنبش سبز بود از در آشتی با خامنهای در
آمده است تا خود و خانواده را نگهدارد. همه اینها هست.
ولی آیا همه چیز از دست رفته است؟ اگر به تصویر کلی بنگریم پاسخ را منفی خواهیم
یافت. جنبش سبز در سه زمینه مهم کامیاب شده است:
نخست، یک توده بی شکل را که عادت کرده بود سرش به کار خود باشد و بزرگترین آرزوی
جوانانش بیرون زدن از ایران بود به صورت جنبشی در آورده است که دارد با بهرهگیری
از تکنولوژی نوین، شیوه تازهای از شبکهسازی و سازماندهی را به دنیا میآورد.
جنبشی که نه تنها اعتماد از دست رفته ملت ما را به خود باز گردانده بلکه در سراسر
جهان بازتاب یافته است. نام ایرانی اکنون با سرکشی در برابر زورگوئی مترادف شده
است. دانش آموز امریکائی، به نقل از یکی از نویسندگان، هنگامی که میخواهد بگوید
زیر بار نمیرود میگوید I am going Iranian (به راه ایرانی میروم.) و سرانجام،
مردم را یک بازیگر فعال نبرد سیاسی در جمهوری اسلامی کرده است. از این پس سیاست در
ایران میدان انحصاری جناحهای حکومت نخواهد بود. مردم نیز وزنهای هستند. بخشی از
رژیم به آن پشتگرم است و بخشی دیگر میخواهد پشت آن را بشکند.
دوم، رژیم اسلامی را از بنیاد دو پاره کرده است. دیگر اصلاحطلبی سازشکار در برابر
اصولگرائی نیست، حق مردم است در برابر دیکتاتوری فقیه، جمهوری رژیم است در برابر
اسلامی رژیم؛ و در جبههای دیگر، دار و دسته سپاهی-امنیتی برآینده است در برابر
رهبری سنتی زوالیابنده. این جبههی دیگر البته ربطی به جنبش سبز نداشته است ولی
جنبش اکنون به آن رهبری سنتی دلگرمی بیشتری برای مقاومت میدهد.
سوم، به "میت" (افسانه) ولایت فقیه پایان داده است. رهبر، سیاستپیشه منفوری بیش
نیست، بازیچه دست فرماندهان پاسدار که میلیاردهای فروش مواد مخدر کشف شده و واردات
قاچاق را با کانتینر به لبنان میفرستند تا شستشو شود.
تلاش ـ
بايد از «چند پاره» شدن
جنبش اجتناب و جلوگيری کرد! چگونه؟ در ائتلاف گستردهای که در جنبشی به نام «سبز»
بوجود آمده، آيا همه مثل هم فکر میکنند؟ آیا زیر فشار رژیم احتمال این نمیرود که
چارهجوئیهای متفاوت، مقدمه «چند پاره شدن» گردد؟
همايون ـ بزرگترین مسئولیت را سران جنش دارند. اگر
آنها اصول خود را مصالحه نکنند میتوانند همبستگی عناصر گوناگونی که جنبش را
میسازند نگهدارند. پابرجائی بر اصول به آنان اجازه خواهد داد که تاکتیکهای لازم
را برای هر مرحله مبارزه درازی که در پیش است اختیار کنند. جنبش سبز میباید
هدفهای آزادیخواهانه خود را از درون نظام و بر پایه همین قانون اساسی دنبال کند.
این سخن به معنی پذیرفتن تضادی است که میتواند جنبش را چند پاره کند ــ کسانی از
طرف آزادیخواهی بیفتند و کسانی از طرف وفاداری به نظام. ولی این تضادی است برخاسته
از تضاد خود جمهوری اسلامی، و ما ایرانیان استادان (و قربانیان) تضاد هستیم. ما
بهتر از بسیاری دیگران میتوانیم از چنین موقعیتهائی برآئیم.
تلاش ـ
در بحثها و
استدلالهائی از سوی برخی از نيروهای عرفیگرا، سخن از اين است که همه اينها ابزار
و سکوی پرش است، يا به قول يکی از وبلاگنويسان: «آقای موسوی يک پاگرد است برای
پلههای جنبش که بايد به سکولاريسم و دمکراسی ليبرال برسد.»
خوب نيروهای عرفیگرای بيرون از چهارچوب نظام برای آقای موسوی و بيشتر از ايشان
آقای رفسنجانی و... نيز میتوانند پاگردی محسوب شوند. سران جمهوری اسلامی در
استفاده از اين دست «پاگردها» همه تجربه بيشتری دارند و هم امکانات فراوان. آيا اين
«بیاعتمادی» برای جنبشی که قرار است به پلوراليسم برسد که ذاتی دمکراسی ليبرال
است، بيش از اندازه سنگين نيست؟ چگونه میتوان با اين بار سنگين به مقصد رسيد؟
همايون ـ این سخنان که فلان کس پاگرد است که دوستانی
در ایران از سر توجیه میگویند نالازم است. اجزاء جنبش سبز همه به یکدیگر نیاز
دارند و ضرورتی به پوزشخواهی و توجیه و پراکندن تخم بیاعتمادی نیست. بزرگترین
توجیه پیوستن به جنبش سبز همین دار و دستهای است که برای دست یافتن به قدرت و
تاراج منابع ملی از هیچ جنایتی پرهیز ندارد. عمده آن است که در چهارچوب هدفها و
اصول جنبش سبز بمانند و همراه تحولات حرکت کنند. بیتردید هر جنبشی که از حق مردم
بر حکومت بر خود دفاع کند در راستای عمومی دموکراسی لیبرال است. جای افراد در جنبش
بستگی به صمیمیت و کاردانیشان دارد.
سران رژیم از هیچ چیز بیش از این شادمان نخواهند شد که آنچه آن دوست ناشناس در بلاگ
خود آورده است بر سر جنبش سبز بیاید: "بیایید نقص تاریخیمان را در کار گروهی، در
این جنبش تکرار نکنیم.