تلاش ـ «در مورد آنچه که
ما از نوآوری لازم داريم، میتوانیم از منابع صد سال پیش خود بگیریم. میخواهم
از این فرصت استفاده کنم و بگویم که نه تنها طرفداران پادشاهی و گرایش [مصدقی]
که به لیبرالها و ملیون معروفاند و آن گرایشی که چپ ایران نامیده میشود و
حتا جنبش مذهبی کنونی، همه سوابق خود و ریشههای خود را در انقلاب مشروطه دارا
میباشند. نه تنها ما طرفداران مشروطه که ارتباط مستقیم با انقلاب مشروطه
داریم، بلکه "لیبرال"ها و ملیون فرزندان انقلاب مشروطه هستند و چپگرایان
ایران، مثلاً فدائیان، پدران فکریشان [از جمله] حیدرعموغلی است. من امیدوارم
که بازگشت به این ریشهها کمک کند تا همدیگر را بهتر بفهمیم.»
اين سخنان بايد به نظرتان آشنا بیايند؛ از نخستين گفتگوئی است که حدود ۱۸ سال
پيش (۱۹۹۲) حضوراً با شما داشتم. در صدمين سالگرد انقلاب مشروطه گستردهترين
مراسم در تجليل اين انقلاب در ايران و خارج برگزار گرديد. آثار پرشماری از کتاب
و ويژهنامه و رساله در بررسی و بازبينی آن منتشر شدند. و اين توجه گسترده هر
سال ادامه داشته است. به نظر میرسد آرمانهای جنبش مشروطه و انقلاب آن به عنوان
سرچشمه الهام مورد استناد نيروهای بسيار بيشتری نسبت به آن دو دهه پيش قرار
گرفته است. آيا در اين رويکرد تازه، طلايه تحقق آن اميدواری را میبينيد؟
همايون ـ در آن هنگام همه نیرو های سیاسی انقلابی
پیشین به مشروطه پشت کرده بودند مبادا پادشاهی پهلوی از آن اعتباری بگیرد. مشکل
آن گرایشها همان فراموش کردن نسبشناسی خودشان بود. زیر تاثیر تاریخنگاری
مسلکی و حزبی ایران که شصت سالی از فردای هجوم متفقین به ایران مکتب تاریخی ما
بوده است، جنبش مشروطه از تقریبا همه اسباب بزرگی خود برهنه شد. آن را صرفا
انقلابی ضد استبدادی شمردند که چند سالی آزادی را به ایران آورد تا رضا شاه آمد
و مشروطه را از میان برد و تنها دوره مصدق بود که باز موقتا دمکراسی را برقرار
کرد. تجددخواهی و توسعه و نوسازندگی در این مکتب تاریخی از یادها رفت و اگر
هم بدان پرداختند در امیر کبیر متوقف ماند که به او نیز در پانتئون مصدق در
کنار مصدقیهای دیگر که معصومان شبهمذهبی عصر ما قلمداد شدهاند، جائی دادند.
ریشه کژاندیشی نسل انقلاب را میباید در همین نگرش غرضورزانه و یکسونگر
جستجو کرد که تاریخ را سیاستبازی با وسائل دیگر میشمارد.
در جبهه دیگر، با همان نگرش سیاستبازانه و تبلیغاتی به تاریخ، جنبش مشروطه را
زیر سایه سنگین پادشاهی انداختند که جای ملت و میهن را نیز با شعار خدا شاه
میهن تنگ کرد. جنبش مشروطه با همه سهمی که در برآمدن پادشاهی تازه داشت همچون
رقیب و دشمنی تلقی شد که اگر چه فراموشکردنی نمیبود میشد آن را به خشکترین
و سترونترین تشریفات فروکاست. جنبش مردمی با همه هدفهای نوسازندگی و تجدد آن
بایست فراموش میشد. هر چه خوبی در جهان بود از "سرچشمه یک خورشید درخشان"
میتافت.
گفتهاند که ملتی که گذشته خود را فراموش کند محکوم به باز زیستن آن است.
گرایشهای سیاسی ایران از چپ و راست با فراموش کردن ریشههای خود در نخستین عصر
روشنگری ایرانی محکوم به باز زیستن دورانهای صفوی و قاجار شدند.
روی آوردن دوباره مردم ایران به آرمان های حنبش مشروطه، که مانند دورانهای
شکوه و بزرگی ایران الهامبخش هر روزی تودههای گسترده شده است، کمتر کسی را به
اندازه من شادمان میکند. همواره در انتظار چنین دگرگشتی بودهام و آن را همچون
شمشیری رفته در نیام میدیدم که یک روز سلاح دست این مردم در نبرد با قرون
وسطای جمهوری اسلامی خواهد شد.
تلاش ـ دهههای طولانی است
ـ دههها پيش از سی ساله تبعيد ـ که از نوشتن و گفتن در باره انقلاب مشروطه
بازنماندهايد. يکی از آن سخنان دربارهی «شکست سياسی» و نه «شکست تاريخی»
مشروطيت است. آيا با رويکرد جديد جامعه ايرانی و سرآمدانش که در جنبش سبز خود
را نمودار کرد و آن دگرگشتی که در الگوی آرزوئی اين مردم فرآهم آمده است،
میتوان از پيروزی تاريخی انقلاب مشروطه سخن گفت؟
همايون ـ تاریخ ایران پس از مغولان بیشتر تاریخ
شکستهاست. این همه شکست با خود روانشناسی شکست میآورد. از این رو شکافتن
معنیهای شکست لازم میآید تا هر شکستی همچون پایان جهان ننماید. ما شکست سیاسی
در برابر شکست تاریخی داریم و دچار شکست شدن در برابر شکست خوردن. شکست سیاسی
برنیامدن از اوضاع و احوال است و در اوضاع و احوال دیگرگون ممکن است جبران شود.
شکست تاریخی بی موضوع شدن و سپری شدن است. ایرانیان از اسکندر مقدونی شکستی
سیاسی خوردند ولی شاهنشاهی ایرانی در اوضاع و احوال دیگر باز برخاست. اما شکست
در نهاوند یک شکست تاریخی بود. ایران پیش از آن به تاریخ سپرده شد و ایران
دیگری سر برآورد که آن شکست تاریخی را جبران کرد؛ ایده ایران نمرد.
جنبش مشروطه به کژراهه رفت و در انقلاب اسلامی از پهنه سیاست رانده شد ولی نه
بیموضوع و سپری. هر چه از حکومت پیروزمندان گذشت قدر مشروطه آشکارتر گردید.
این انقلاب اسلامی بود که در پیروزی سیاسی تمام عیار خود به شکست تاریخی افتاد
ــ مایه عبرت، نه سرچشمه الهام.
به همین ترتیب دچار شکست شدن، آنچه در انگلیسی setback می گویند با شکست خوردن
تفاوت دارد که از پا افتادن است. اگر بر زمین افتاده باز برخیزد ــ با هر فاصله
و به هر ترتیب ــ شکست نخورده است. جامعه ایرانی و جنبش مشروطه در ۱۳۵۷ بر زمین
افتادند ولی از پا نیفتادند. نه جامعه ایرانی بویه رسیدن به ملتهای پیشرفته
شعار انقلابیان مشروطه را فراموش کرد، نه جنبش مشروطه پویائی و باززائی خود را
از دست داد. جنبش سبز مانند گلی که جامعه، مایههایش را مانند شیره درخت، صد
سال برای شکفتن آن در رگهای خود انباشت، نشان پیروزی تاریخی جنبش مشروطه است
ــ با آن یکی نیست؛ همان است در جامه سده بیست و یکمی خود؛ ژرفتر و گستردهتر
و آگاهتر. استوار بر پایههای مادی و فکری و اجتماعی که مشروطهخواهان صد سال
پیش جرئت آرزو کردنش را نیز نمیداشتند.
تلاش ـ و
اما امروز ـ ۴ سال بعد از آن صد سال ـ آن چه به طور خاص جلب توجه میکند،
نيروهای فراوان با گرايش دينی است که اکنون رودرروی حکومت اسلامی ايستادهاند،
نيروهائی که در کنار ملت، ولی فقيه به کرسی نشانده شده را بار گرانی برگرده
خود احساس میکنند. آنها در سخنان نائينی و آخوند خراسانی به دنبال چه
میگردند؛ «مقيد» و «مشروط» کردن قدرت ولی فقيه يا آزاد کردن سياست از بندِ
دين؟
همايون ـ پیشرفت فرهنگی جامعه ایرانی در پرتو
تجربه تلخ این سه دهه همه لایههای اجتماعی را در برمیگیرد و رهبران و
اندیشهمندان مذهبی را نیز برکنار نداشته است. در پهنه نواندیشی دینی جامعه
ایرانی سهمی بیش از مجموع کشورهای اسلامی دارد که نواندیشان مذهبیشان بیشتر
به بیرون گریختهاند.
شرایط کنونی ایران بیشباهتهائی به دوران جنبش مشروطه نیست. در آن هنگام نیز
پارهای رهبران مذهبی و مردمانی با گرایشهای نیرومند مذهبی به تجددخواهی
مشروطهخواهان گرایش داشتند و در پی آشتی دادن آن دو عنصر، دیرجوش بودند. آنها
از سوئی با نیروهای ارتجاع به سرکردگی روحانیت و پادشاهی قاجار در جامعهای که
هشت سدهای از پیشرفت و آگاهی بیخبر مانده بود، و از سوئی با نظام ارزشهای
ریشهگرفته در سراسر هستی خود در جنگ بودند. همان نائینی که رساله در دفاع از
مشروطه مینوشت برضد مدارس نوین فتوی میداد. بسیاری از آنان زود از پیامدهای
جنبش تجدد خواهی به هراس افتادند و ازمشروطه بریدند.
امروز روشنفکران مسلمان و روحانیان نواندیش با همان معماها و دشواریها به
صورت دیگر روبرویند. آنها نمیتوانند به آسانی ذهنیتی را که در حوزه یا در مکتب
"مدرن" شریعتی، شکل گرفته است برای پذیرفتن مدرنیته آماده سازند؛ و با حکومتی
روبرویند که دست سرکوب آن هزاران بار زورمندتر از قاجارهای پوسیده است. از
همه اینها گذشته هیچ انقلابی نیست که پاک از جامعهای که از دل آن برمیآید
بریده باشد. در جائی تعریفی از حالت انقلابی خواندم بسیار شیوا و رسا: نظم
کهنهای در آستانه سپردن جای خود به نظمی تازه، یک جهان گذرنده، وارثی در پشت
سر نمیگذارد؛ بلکه یک بیوه آبستن از آن میماند، یک شب دراز کائوس و فروریختگی
که در آن کهنه رفته است و نو هنوز زاده نشده است (کائوس caos حالت پیش از
آفرینش جهان برای یونانیان بود.)
روشنفکران و نواندیشان مسلمان امروز ایران در کشاکشی قهرمانانهاند و میباید
کوششهای آنان را پاس داشت. آنان دست در دست نیروهای لیبرال و سیاستگران عملگرا
مشکل اسلام در یک جامعه مدرن را خواهند گشود.
تلاش ـ انقلاب مشروطه تا
انتهای آرمانهای خود در تحقق حکومت قانون مبتنی بر اراده آزاد ملت نرفت و
نتوانست، قدرت و سلطه فردی پادشاه را برای هميشه و به طور قطعی به بند بکشد.
اين قدرت با انقلابی ديگر که به روايتی «ضد انقلاب» مشروطه بود، برچيده شد. آيا
قدرت متوليان و اصحاب دين و استبداد دينی را میتوان با «اسلام رحمانی» در قدرت
و به کمک «اجتهاد» در تعبير و تفسيرهای به روز از احکام دينی، از ميان برد؟
همايون ـ مسئله امروز ایران بیش از اسلام_
تعبیرهای گوناگون، سیاسی است. آنچه در جبهه نواندیشی دینی میگذرد سویه (جنبه)
کمکی دارد. جمهوری اسلامی با پیکار سیاسی مردمی که بسیار فراتر از نافرمانی
مدنی میرود کنار زده خواهد شد. با اینهمه نمیباید از اهمیت همان تعبیر و
تفسیرهای روزآمد از احکام دینی غافل شد. هر درجه وارد کردن خرد خودمختار در
امر دین پیشرفتی است که دامنهاش به احکام دینی محدود نخواهد ماند. ما با یک
توده خرافاتزده بیست سی در صد جمعیت سر و کار داریم که نیاز به آشنائی با آن
تعبیرات دارند. بودن رهبران و اندیشهمندان مذهبی در جنبش سبز یا حتا حاشیههای
آن پذیرفتن پیام جنبش را بر آنان آسانتر خواهد کرد. آینده اسلام را هم در
ایران نجات خواهد داد.
تلاش ـ بازهم به سخنان
گذشتهتان بازگرديم و آنها را زمينهی پرسشهای امروز کنيم! سالها پيش ـ پيش
از آشنائی با شما ـ از يکی از نخستين مقالههايتان (کيهان لندن) در باره انقلاب
مشروطه اين جملهها بر خاطرم نقش بسته است:
«آن زمان [زمان انقلاب مشروطه]
ارادهاش را داشتيم، اسبابش را نداشتيم. در دهههای پيش از انقلاب اسلامی
اسبابش را داشتيم، ارادهاش را نداشتيم. امروز [زمان اوج قدرت حکومت اسلامی] هم
اسباب و هم ارادهاش را داريم.»
در طول سالها گفتگوهای بسيار فرصتی پيش نيامد تا مستقيماً از شما بپرسم آن
اسباب و اين اراده چه بوده که بود و نبودشان اين چنين تعيينکننده تاريخ و
سرگذشت اين ملت بوده است؟ چگونه میتوان بر اين دريافت و آگاهی ملت اطمينان
داشت که امروز به اهميت اين هر دو عنصر در کنار هم رسيده است؟
همايون ـ سران و سخنگویان جنبش مشروطه که آنان را
میباید در آن بافتار سترون اجتماعی و زمین خشک سیاسی گذاشت و به عنوان
شگفتیهای تاریخ ما ستود، با دلیری و روشنبینی به پارهای بنیادهای
واپسماندگی جامعه ایرانی زدند. اراده و جسارت استثنائی میخواست که چنان طرح
زودهنگام، و "لقمه از حوصله (جامعه) بیش" را در دست گیرند و تا همان جا که رفت
برسانند. پیروزی آن طرح اسبابی میخواست که نه یک کشور از همگسیخته در
پائینترین درجات انسانیت روزگار آنان، و نه تسلط محض بیگانگان اجازه میداد.
در پادشاهی پهلوی آن اسباب فراهم آمد ــ بیش از همه پایان یافتن مداخلات هر
روزه بیگانگان ــ و جامعه ایرانی سرانجام به جائی رسید که میتوانست هم به
آزادی برسد و هم فرایند توسعه آن کند نشود. اما این بار طبقه متوسط و جامعه
روشنفکری ایران که موتور انقلاب مشروطه بودند نیروی خود را در ستیز با هم و
مبارزه با هر حرکتی در راستای آزادی و توسعه ــ هر کدام به سهم و بسته به
اولویتهای خود ــ فرسودند.
آن طبقه متوسط و جامعه روشنفکری، امروز چه در کمیت و چه کیفیت با مقیاسهای
بیپیشینه در تاریخ ایران نیرومند شده است و آزاد از دودلیها و سازشکاریهای
نسلهای پیش از خود استوار و آگاه رو به سوی یک جامعه شهروندی دارد. اگر کمترین
تردیدی در سرسپردگی این توده انبوه هست میتوان به شمار کشتگان و زندانیان و
قربانیان دیگر سرکوبهای همین یک ساله گذشته نگریست. این بار جنبش روشنگری
ایران نه شکست میپذیرد نه بیراهه خواهد رفت.
تلاش ـ در اين سالها در
ناکامی مشروطيت و «کاميابی» انقلاب اسلامی بارها بر شکست اخلاقی «انتلکتوئل
ايرانی» و «گلهای سرسبد» جامعه انگشت گذاشتهايد. از جمله در بارهی اشتباهات
بزرگ عرفيگرايان در ارزيابی از نقش مذهب در کتاب «صد سال کشاکش با تجدد»
گفتهايد:
«چه در انقلاب مشروطه و چه برداشتن حجاب، توده ايرانی بسيار از بيست و پنج سال
پيش مذهبیتر بود. تفاوت را میبايد در کيفيت سرآمدان سياسی و فرهنگی آن
دورههای روشنرائی با جهان سومیهای قرون وسطای پايان سده بيستم ايران يافت.
"آنقدر همه عرفيگرايان خواستند مذهب را بازيچه کنند که خود به رقابت يکديگر
بازيچه آن شدند.... يک دهه پس از انقلاب صرف اين شد که روشنفکران برای هر چه
نزديکتر کردن خود به آخوندها به زبان آنها هر چه نزديکتر شوند و از اين
"استادی" خود شادمان بودند.»
تقريباً و تلويحاً همين سخنان امروز به صورت ابزاری در دست «سکولارهای» مخالف
سخنگويان و سرآمدان جنبش سبز ـ راه سبز اميد ـ عليه مدافعان آنها بکار گرفته
میشود. مشکل کجاست؟ عنصر استواری اخلاقی را بايد کجا جستجو کنيم و برآن
بايستيم تا همباز «روشنفکری تاريک انديش» گذشتهها نشويم؟
همايون ـ آنها که در بیرون میخواهند جای سران
جنبش سبز را بگیرند بهتر است زیاد تند نروند. بیرون بودن از کشوری که صحنه
پرهیجانترین نمایشهای اراده و روشنبینی از سوی همه لایههای اجتماعی، از
جمله روشنفکران مسلمان، است اگر با ادعاهای بیش از گنجایش همراه شود خطر
پرتافتادن خواهد داشت. در آن جامعه هیچ نشانی از کمبود خرد و آگاهی و دانش
نمیبینیم. این که کسانی در تنگنای همه فشارها و تهدیدها و محدودیتها که
افراد خانوادهشان را نیز بی تعرض نمیگذارد سخنانی میگویند که ما در بیرون
میتوانیم نگوئیم هر دلیلی میتواند داشته باشد. عمده آن است که آنها سخنانی
نیز میگویند که تا کنون تنها در بیرون میشد گفت. عمدهتر آن است که یک نیروی
مردمی پشت آنهاست که نمیگذارد از مسیر بیرون بزنند ــ تا کنون آنها را
پیوسته بیشتر به راه آورده است.
ما خوشبختانه پس از این سی سال، روشنفکری تاریکاندیش کمتر داریم. اما
بیماریهای روشنفکری یکی دو تا نیست.